اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  خوزستان

پنجاه و پنج مرد

تابوت‌ها سرد است و بی‌جان؛ پنجاه و پنج تن، پنجاه و پنج مرد، پنجاه و پنج استخوانِ شکسته و پنجاه و پنج پلاکِ بی‌نشان! اینجا کجاست؟ قطعه‌ای از انتظار؟

پنجاه و پنج مرد

به گزارش خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی به مناسبت بازگشت پیکر پاک و مطهر ۵۵ شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس از طریق مرز بین‌المللی شلمچه در یادداشتی نوشت: تابوت‌ها سرد است و بی‌جان؛ پنجاه و پنج تن، پنجاه و پنج مرد، پنجاه و پنج استخوانِ شکسته و پنجاه و پنج پلاکِ بی‌نشان! اینجا کجاست؟ قطعه‌ای از انتظار؟ یا شاید هم گوشه‌ای از بهشت که آرام آرام به زمین عروج کرده تا زیر پای مادرانی چشم‌ به راه فرش شود؟

چند روز، شب شد؟ چند شب، روز؟ چند عید و محرم و پاییز و بهار گذشت؟ چند لبخند؟ چند دور قد و بالایت بگردم مادر؟ چند، وقت زن گرفتنت شده، برویم خواستگاری؟ چند زندگی؟ دنیا چند زندگی به این پنجاه و پنج مادر بدهکار است؟ اصلا کجایند؟ کدام نقطه از وطن؟ شاید هم آرام گرفته در آغوش خاک؟ کسی چه می‌داند! اما مگر داغ دل با سردی خاک آرام می‌شود؟

نفخ فی صور را نمی‌شنوید؟ در رستاخیز تابوت‌ها بیدارتان نکرد ای پنجاه و پنج مادر؟ تلاش کنید، میدانم سخت است و طاقت‌فرسا اما چشم‌هایتان را حتی اگر به خواب ابدی آرام گرفته باز کنید و خیره به استخوان‌های پنجاه و پنج شاخ شمشادتان کِل بکشید! علی برگشته، احمد، شاید هم غلامرضا! آخرین بار موهایشان را شانه زدید، بویشان کردید؟ پیرهن خاکی نشسته بر قامت چهارشانه‌شان را اتو کشیدید؟ دور قد و بالایشان چه؟ گشتیدید؟ حالا آمده‌اند، همه با هم، و در مرز شلمچه صدایتان می‌زنند، پسر هم که می‌دانید، تا دنیا دنیاست دور پَر چادر مادرش می‌گردد.

انگار هنوز درد دارند، باور کنید راست می‌گویم حاج‌خانم! پهلوهایشان تیر می‌کشد، می‌دانم! یادگار روز آخری‌ست که به خاک و خون پیچیدند! گلاب می‌پاشند که حواسمان پرت شود اما چشم‌ها بوی باروت می‌دهد! یعنی تا شما نیایید همه جا بوی باروت می‌دهد! بوی آخرین گلوله‌ایی که به سینه‌ی پنجاه و پنج پسر جوانتان نشست و گِلوهایی که در دل بریدن از زمین، یا زهرا گفت.

شما توی راهید نه؟ نمی‌خواهم ته دلتان را خالی کنم اما چطور بگویم که بیشتر از این نلرزید؟ راستش تابوت‌ها سبک است اما خالی، نه! برای هر کدام از شما پنجاه و پنج مادر یک چشم روشنی آورده‌اند؛ استخوان پای علی، همان که ده سالگی و توی فوتبال شکست، نشانش را که بلدی؛ یا بازوی حسن که سر تصادف دوازده سالگی‌اش مو برداشت و خدا بهت برش گرداند؛ و جمجمه‌ی اکبر! هنوز شکاف روی پیشانی‌اش عطر آخرین بوسه‌ات را می‌دهد مادر، همان موقع که به آغوشش کشیدی و گفتی: «عیبی ندارد ننه، بازی اشکنک دارد، سر شکستنک دارد» مارش نظامی می‌زنند و چشم‌هایمان دور خودشان می‌گردند، اسفند دود می‌کنیم، انگار که همه یک گمشده داریم و این پنجاه و پنج تابوت شما، راه‌بلدهایی که از چشم‌انتظاریمان سر در می‌آورند! اللهم عجل لولیک الفرج.

انتهای پیام/ی

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول