به گزارش خبرگزاری فارس از ارومیه، سالهای منتهی به پیروزی انقلاب سرشار از رشادتهای مردان و زنانی است که با استقامت در راه آرمان و اعتقاد خود حماسههای به یاد ماندنی و جذابی را رقم زدند. امروزه بازخوانی آن خاطرات علاوه بر زنده کردن یاد آنها ،هم مایه ی انذار است و هم بشارت. انذار برای کسانی که فکر میکنند به تنهایی نمیتوان کاری انجام داد و بشارت برای پیروان آنها.
مرحوم حاج حمید فاسونیه چی از جمله این مردان انقلابی که بازخوانی خاطرات و اقداماتش در راه ترویج دین ودفاع از اسلام و حکومت اسلامی لذت بخش است.
حاج حمیدی که نه تنها محیط بر وی اثر نگذاشت بلکه او با استقامت و ایمان مثال زدنی محیط را تغییر میداد و ناشدنیها را شدنی میکرد.
در لباس ژاندارمی حکومت پهلوی درس طلبهگی میداد، در پاسگاه حکومتی کلاس قرآن برگزار میکرد، تبعید را به تبلیغ بدل میکرد و شجاعانه طرح ترور شاه را میکشید.
او در سال ۱۳۱۰ درخانواده مذهبی چشم به جهان گشود و از دوران نوجوانی به توصیه برخی بزرگان وارد حوزه علمیه شد، مقدمات را فرا گرفت و در سال ۱۳۲۸ به حوزه علمیه قم رفت. پس از چندین سال تحصیل به دلیل برخی مسائل از ادامه تحصیل بازماند و مجبور شد وارد ژاندارمری شود.
او از اولین مبارزان انقلابی در آذربایجانغربی و خرم آباد لرستان بود که در لباس یک ژاندارم فعالیت دینی میکرد و با مرحوم حسنی در ارومیه ارتباط نزدیک داشت و به نوعی معاون او در امور مبارزاتی حساب میشد. او همچنین فرمانده نظامی مجاهدان مسلح امام خمینی(ره) بود.
آنچه میخوانیم بخشی از مصاحبه مرحوم فاسونیهچی با مصطفی قلی زاده علیار است که در زمان حیاتاش منتشر شد:
پاسگاه چنقرالو و دیگر مناطق خدمتی من، من در آن سالها تماما برای من خاطره است، خاطرات جالب و دل انگیزی از آن سالها دارم، خاطراتی تلخ و شیرین و همه عبرت آمیز که برخی از آنها جنبه تاریخی دارند. من هرجا میرفتم، اولا با قشر روحانی همانجا ارتباط میگذاشتم، ثانیا در پاسگاه نماز جماعت اقامه میکردم و تمام افراد تحت فرمان من باید نماز میخواندند و از لهو و لعب و حرکات سبک و حرام پرهیز میکردند. مدام برای سربازان و معاونان و همکاران از قرآن و تعالیم اسلامی تبلیغ میکردم.
مساله سوم عدم تمایل من به رژیم پهلوی و حفظ تاج و تخت و سلطنت شاه بود. حتی در اغلب موارد اظهار مخالفت هم میکردم . این بود که من با مردم و روحانیون و افسران متعهد و مردمی و مومن و متدین بیشتر انس و الفت داشتم تا با مقامات دولتی.
البته اطلاع داشتم که این مسائل هم موجب پرونده سازی علیه من در ژاندارمری می شد، ولی اهمیت نمیدادم.
بعد از یک سال از هشتیان به ارومیه برگشتم و طی دو سه ماه در گروهان اول ژاندارمری رضائیه به همان امور دفتری مشغول شدم. سپس به عنوان فرمانده پاسگاه روستای پیرهادی - بالاتر از روستای معروف «بند» در سمت جنوبی ارومیه - به منطقه مزبور اعزام داشتند. این پاسگاه را روسها در زمان اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم ساخته بودند. زیرا ارتش اشغالگر شوروی، درآمدهایی از قبیل چوب، آرد و .. از مناطق جنوبی استان آذربایجان غربی داشته که با دایر کردن این قبیل پاسگاهها از آنها محافظت میکردند.
منطقه «بند» و «پیرهادی» از مناطق بسیار حساس اطراف ارومیه بود و به عنوان تفرجگاه مردم شهر هم محسوب میشد. گاهی افراد لاابالی و اوباش و قاچاقچیان در این مناطق جولان میدادند و امنیت اهالی بومی را به هم میزدند. نه تنها اهالی روستاهای منطقه، حتی افرادی که برای تفرج و سیاحت به آنجاها میرفتند به ویژه روزهای جمعه ، از دست مزاحمتهای همان افراد فاسق و هرزه گرد و اوباش، امنیت جانی و مالی و آرامش روحی نداشتند. من در مدت کمی با همکاری افراد تحت فرمانم توانستم نظم و آرامش را در آن منطقه برقرار کنم.
چهارسال در پیرهادی بودم. مردم هم به لطف خدا دوستم داشتند، زیرا برای اولین بار یک فرمانده پاسگاه ژاندارمری را میدیدند که ریش و محاسن میگذارد، نماز میخواند، با فسق و فجور مبارزه میکند و سایه رشوه خواری را هم با تیر میزند و به افراد و سربازان درستکار ارزش و اهمیت میدهد این برای مردم منطقه جالب بود.
طرح ترور شاه
در سالهایی که فرمانده پاسگاه بالانج بودم، دوستان روحانیام را گاهی به بالانج دعوت میکردم. گاهی هم خودشان می آمدند. یکی از ایشان جناب حجت الاسلام آقای مرحوم حاج شیخ غلامرضا حسنی امام سابق ارومیه بود. ایشان از سالهای ۱۳۲۰ شخصی مسلح و شجاع و علاقمند به جنگ مسلحانه علیه رژیم شاه بود.
حتی از سالهای بسیار دور و از قدیم در زادگاهش روستای «بزرگ آباد» نماز جمعه اقامه میکرد. من از جوانی با ایشان رابطه دوست بودم و از سالها قبل از پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی هم در راستای تحقق اهداف نظام جمهوری اسلامی با ایشان همکاری داشتم. در صحبتهای آتی از آن روابط سخن خواهم گفت.
یک روز آقای حسنی به روستای بالانج آمده بود. هنگام خداحافظی مقداری از راه را باهم پیاده آمدیم و من ایشان را بدرقه کردم.
آقای حسنی گفت: من دیشب در خواب دیدم که نوری از آسمان نزول کرد و و در کشور ما ایران به زمین نشست و از میان آن نور، شخصی بیرون آمد که خیلی شبیه مرحوم آیت الله بروجردی بود!
بعد من ضمن صحبت هایمان همکاری برادرم مرحوم احمد فاسونیه چی با خیاط خانه دربار شاه را به آقای حسنی اطلاع دادم. آقای حسنی فکر کرد و گفت: این فرصت خیلی خوبی است، ما از موقعیت او استفاده میکنیم و به خیاط خانه میرویم. در جایی کمین میکنیم و در فرصت مناسب که شاه به تنهایی در آن حوالی قدم میزند و یا رفت و آمد میکند، ترورش میکنیم و مملکت از شر او راحت میشود. خودمان هم یا فرار میکنیم، یا در این راه شرافتمندانه به شهادت میرسیم! فعلا تو به فکر فراهم کردن مقدمات سفر به تهران و نفوذ به خیاط خانه دربار باش.
این را هم بگویم که در ارومیه دندانپزشکی ماهر به نام «مسنن» بود که در نزدیک «مسجد سردار» مطب داشت. او بعدها به تهران رفت. دامادش ابراهیم در تهران پیمانکار خیاط خانه کاخ مرمر واقع در چهارراه خیابان امام خمینی و ولی عصر(عج) امروزی بود. آن زمان زندگی شاه در همین کاخ مرمر سپری میشد که الان ظاهرا موزهاش کردهاند. برادرم مرحوم احمد عامل خرید این ابراهیم در خیاط خانه دربار بود.
طرح پیشنهادی آقای حسنی البته فقط در حد حرف ماند و بعدها هیچ اقدامی در تحقق مقدمات آن فراهم نشد. هروقت به آقای حسنی یادآوری میکردم که پس چه شد آن طرح؟ ایشان امروز و فردا میکرد تا اینکه زمان گذشت.
برای روشن تر شدن این خاطره ، گفتنی است این فکر و طرح تقریبا مربوط به سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ میشود.
تبعید به لرستان
من را در خرداد سال ۱۳۴۹ به لرستان و شهر خرم اباد اعزام کردند و به ظاهر محل خدمتم را از ارومیه و آذربایجان غربی ، به لرستان تغییر و انتقال دادند. این ظاهر امر بود. اما در واقع مرا تبعید کردند. چرا که در طول تقریبا ۱۹ سال خدمت من در ژاندارمری تا آن زمان نه تنها هیچ گرایشی به دولت در پروندهام نمیدیدند، بلکه برعکس، پروندهای قطور پر از گزارشهایی از عملکرد و سخنان من در ژاندارمری برضد دولت و عوامل شاه پرست موجود بود که بر اساس آن، سازمان ضد اطلاعات ژاندارمری در تهران تشخیص داده بود که من باید از ارومیه به نقطه دوری انتقال یابم و از آن همه ارتباطات که با روحانیون داشتم و آن همه تاثیر مثبتی که به توفیق خدا در میان مردم شهر و روستاها گذاشته بودم، به کلی منقطع شوم. البته بعدها به این واقعیت پی بردم، من از شاه انتقاد میکردم، به وزرا و وکلا، ارتشیان وابسته، اعمال فسادآمیز آنها، رشوه خواریها، خیانتها و بی بند و باریها را آشکار میکردم و گاهی دهن به دهن میشدم.
الان هم یکی را بازگو میکنم که مربوط است به عملیات ژاندارمری در دفع شر عوامل حزب دموکرات کردستان در سردشت، عرض کردم که آن عملیات شش ماه طول کشید و افراد و مقامات مختلف ژاندارمری در آن شرکت داشتند.
مسؤول سازمان ضد ژاندارمری ارومیه هم یک روز به عنوان ماموریت و سرکشی به سردشت آمد، اما بعد از بازگشت فوق العاده حقوق یک ماه ماموریت برای خودش نوشت و در پرونده اش بایگانی کرد و مقابل یک روز ماموریت ، اضافه کار یک ماهه گرفت!
من این مورد را پیش چشم همه همکاران به خود او گفتم و انتقاد کردم و متذکر شدم که تو به بیت المال ملت و حقوق این مردم خیانت میکنی ، همه ما میدانیم که تو فقط یک روز در فلان تاریخ به سردشت آمدی، اما چرا فوق العاده حقوق ماموریت یک ماهه گرفتی؟ آیا این دزدی و خیانت نیست؟!
همین مسائل روی هم جمع شد و جمع شد تا اینکه مرا به مخالفت با رژیم شاه و اقدامات ضدامنیتی متهم و پرونده سازی کردند و حکم انتقالم به لرستان را گرفتند.البته این ظاهر قضیه بود، اما به نظر خودم و همه دوستان هم فکرم همچنین به باور همکارانم در ژاندارمری، باطن این امر تبعید من به لرستان بود.
البته علاوه بر آن ، فعالیتهای مذهبی و فرهنگی من در این پرونده سازی هم خیلی موثر بود و وابستگان به رژیم از جمله مسؤولان و عوامل تشکیلات ضد اطلاعات را ناخرسند میساخت. مثلا اینکه من در وفیات و اعیاد اسلامی فعالیتهای مناسبی داشتم. در مساجد روستاهای محل خدمتم از معارف قرآنی و احادیث اهل بیت(ع) سخن میگفتم و احکام حلال و حرام را در پاسگاهها و در میان همکاران تبلیغ میکردم ، سربازان و افسران بینماز را برای همکاری قبول نمیکردم، با روحانیون ارتباط تنگاتنگ داشتم.... تک تک اینها گزارش و در پروندهام به عنوان حرکات منفی و اقدام بر ضد مصالح حکومت شاه درج و بایگانی میشد.
به هرحال، وقتی حکم اعزام به لرستان را ابلاغ کردند، اسباب و اثاثیه زندگیام را جمع کردم و خانوادهام را برداشتم و با توکل به خدا عازم خرم آباد شدم، یادم است که در روز وفات مرجع بزرگ مرحوم آیت الله سید محسن حکیم در خرم آباد لرستان بودم.
عرصه فعالیتهای انقلابی
من بعد از حادثه قیام مردم قم در ۱۹ دی ماه ۱۳۵۶، دیگر به مدرسه اسلامی نرفتم و به فعالیتهای داغ انقلابی و همکاری با روحانیون پیشرو مثل آقای حسنی پرداختم. از آن پس، فعالیتهایی مثل خرید اسلحه کمری یا غیر کمری و بزرگ به صورت مخفیانه از افراد بومی در اطراف ارومیه به منظور آماده شدن برای مبارزه مسلحانه با عوامل مسلح رژیم شاه از فعالیتهای من بود.
سعی داشتیم مسجد اعظم را به ستاد اطلاع رسانی مردم بر ضد رژیم شاه تبدیل کنیم. اما مسجد اسماعیل بیگ محل تجمع محرمانه و مرکز تصمیم گیری روحانیون مبارز و افراد انقلابی بود که به اقتضای پیشرفت جریان انقلاب ماهم فعالیتهای خود را تنظیم و یا بیشتر میکردیم.
به گزارش فارس، مرحوم فاسونیه چی در حوادث مختلف دوران انقلاب و پس از آن نقش کلیدی در ارومیه ایفا کرد. بنای بسیاری از مبارزات انقلابی را گذاشت و تا آخر عمر با برکت خود نیز دست از این جهاد برنداشت. دستی بر قلم و شعر و شاعری نیز داشت اما جنبههای مبارزاتی شخصیت او بیشتر مطرح شد.پس از انقلاب نیز کماکان در عرصه های مختلف باعث خیرات فراوان شد.
انتهای پیام/س