اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

آذربایجان شرقی

روایت «محترم بانو» از انقلاب تبریز/ قیام ۲۹ بهمن؛ نماد غیرت عاشورایی

نقش زنان ایران در دوره‌های مختلف تاریخ کشور بویژه در دوران انقلاب اسلامی، تعیین کننده است؛ بسیاری جان خود و خانواده‌های‌شان را کف دست گرفتند و برای به ثمر نشستن انقلاب از هیچ تلاشی فروگذار نکردند.

روایت «محترم بانو» از انقلاب تبریز/ قیام ۲۹ بهمن؛ نماد غیرت عاشورایی

خبرگزاری فارس- معصومه درخشان: بازخوانی خاطره مبارزاتی بانوانی که در سال‌های دهه ۵۰ دوشادوش مردان علیه حکومت پهلوی فعالیت می‌کردند بیش از پیش نقش آنها را در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی بیان می‌کند.

در خیابان دانشسرا تبریز در منزل یکی از همین بانوان مبارز انقلابی مهمان هستم. آمده‌ام خاطرات این بانوی مبارز انقلابی را باهم ورق بزنیم.

خانم محترم ساجدی به گرمی استقبال می‌کند و با بیان شیرین و با صدایی رسا خاطرات آن روزها را به یاد آورده و تعریف می‌کند.

محترم بانو به همراه شوهرش سیدمحمد طاهری و سه پسر دانشجویش" سیدجواد، سیدمحسن و سیدمصطفی  پای ثابت راهپیمایی‌ها و تظاهرات ضدحکومتی بودند.

مادر فردا دعوا بر سر اسلام است

این بانوی مبارز صحبت‌هایش را از اوج‌گیری مبارزات مردمی در سال ۱۳۵۶شروع کرد و گفت: در سال ۱۳۵۶ تظاهرات و مخالفت‌های علنی با حکومت پهلوی به اوج خود رسیده بود. همه خیابان‌ها صحنه درگیری و آشوب‌های خیابانی بود. شوهرم در دانشسرای عالی معلم بود.

یک روز قبل از قیام ۲۹ بهمن تبریز پسرم گفت، مادر فردا دعوا بر سر اسلام است. همه ما فردا در خیابان‌ها یک اعتراض و قیام تاریخی داریم. شما مواظب باش از خانه بیرون نیایی.

صبح روز ۲۹ بهمن بعد از اینکه شوهرم به دانشسرا رفت و پسرهایم نیز به راهپیمایی رفتند، از ساعت ۹صبح به شدت صدای درگیری و شلیک  تیر می‌آمد گاهی به پشت‌بام رفته و خیابان را نگاه می‌کردم، دلم طاقت نیاورد  چادرم را سر کرده و به طرف میدان دانشسرا رفتم. اوضاع عجیبی بود، میدان دانشسرا شلوغ بود. انگار قیامت شده بود.گاهی وقت‌ها به طرف مردم تیراندازی می‌کردند.

همان لحظه مقابل کاخ جوانان که الان سازمان تبلیغات اسلامی است جلوی چشم مردم یک پسر نوجوان ۱۲، ۱۳ ساله را با گلوله زدند و او نقش بر زمین شد. در حالی که به شدت گریه می‌کردم به خانه آمدم.

 تعاونی مصرف فرهنگیان میدان دانشسرا آن زمان بانک فرهنگیان بود، آن روز بانک فرهنگیان را آتش زده بودند.

اول شب بود که  سه پسرم و بعد از آنها شوهرم به خانه آمدند و درگیری آن روز را تعریف کردند. 

تقریبا یک ماه قبل از قیام ۲۹ بهمن بود یک روز صبح سه مامور ساواک به خانه ما ریختند، اجازه گرفتن و حکم بازرسی هم که نیاز نداشتند، همه خانه را بهم زدند، چاقو را پشت گردن شوهرم گذاشته بودند، دنبال کتاب‌های حضرت امام خمینی( ره) بودند همه کتاب‌ها را به زمین ریختند ولی چیز خاصی پیدا نکردند فقط یک سری از کتاب‌های ادبیات را  با خود بردند.

ماجرا از این قرار بود که در دانشسرا، علیه شاه و حکومت انشایی خوانده شده بود و شوهرم آنها را تشویق کرده بود. ماموران ساواک به این بهانه به خانه ما ریخته بودند به شوهرم می‌گفتند تو چطور معلم شاه هستی که در دانشسرا علیه شاه انشاء خوانده می‌شود و تو آنها را تشویق می‌کنی. تو طبق کدام قانون از آنها حمایت می‌کنی، دیگر حق نداری این کتاب‌ها را بخوانی، به شوهرم گفتند حقوق معلمی‌ات را قطع می‌کنیم تا بدانی چه غلطی می‌کنی، ولی شوهرم با قاطعیت گفت حقوقم را قطع کنید مشکلی نیست. روزی را خدا می‌رساند.

فردای روز ۲۹ بهمن چند نفر از وزیران برای بررسی اوضاع به تبریز آمده بودند. رئیس دانشسرا به شوهرم زنگ زد و گفت هیاتی از تهران برای بررسی اوضاع به تبریز آمده‌اند این افراد مقابل استانداری و بانک ملی در حمایت از شاه سخنرانی می‌کنند باید برای حمایت از شاه بیایی و  تأیید کنی این افرادی که دیروز در خیابان‌ها شعار می‌دادند خارجی بودند. ولی شوهرم اصلا حرف آنان را قبول نمی‌کرد.

محترم بانو لابه لای حرف‌هایش تعریف می کند در سال ۱۳۳۸  ازدواج کرده و از سال ۱۳۴۳ تاکنون در خانه فعلی سکونت دارند و حاصل این ازدواج سه فرزند پسر است.

 محترم بانو در این فاصله با اشاره به تحصیلات شوهرش می‌گوید: بعد از پیروزی انقلاب شوهرم تحصیلاتش را تا مقطع دکترای ادبیات فارسی ادامه داد و استاد ادبیات دانشگاه تبریز بود و در سال ۱۳۶۹ به رحمت خدا رفته است.خودم نیز با داشتن سه فرزند بعد از پیروزی انقلاب تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم.

پسرم سید جواد استاد فیزیک دانشگاه آزاد بود و پسر دیگرم سیدمصطفی مهندس مکانیک بود که هر دوی آنها در سال ۹۱ به رحمت خدا رفته‌اند و پسرم سید محسن نیز در سال ۶۳ در جاده دهلران به اندیمشک در اثر انفجار مین به شهادت رسیده است.

این بانوی مبارز و پر تلاش انقلابی حالا با خاطراتش روزگار را به سر می‌برد و با یادآوری این خاطرات  تمام آن روزها برایش تداعی می‌شود.

وی با اشاره به برگزاری مراسم عزاداری حضرت سیدالشهدا و  مرثیه خانگی گفت: از همان سال‌های اولی که در این خانه آمدیم در ماه محرم  به مدت پنج روز مرثیه می‌گرفتم، علمای بزرگ تبریز از جمله آقایان بنابی و ناصرزاده برای سخنرانی و مرثیه‌گویی به خانه ما آمده همچنین به ذکر مواردی در مخالفت با حکومت پهلوی صحبت می‌کردند.

عکسی از آقای خمینی که در پاریس بود شوهرم از دوستانش گرفته بود. این عکس را در طبقه بالا روی مبل گذاشته بودم، هر کدام از خانم‌ها که علاقه‌مند بودند به طبقه بالا رفته و عکس امام را نگاه می‌کردند.

 این بانوی مبارز که در حال حاضر یک بانوی ۸۵ ساله است به خوبی خاطرات آن روزها را از ذهن گذرانده و ادامه می‌دهد: هر کجا که پسرم می‌گفت فردا مراسم سخنرانی برگزار می‌‌شود من پای ثابت مراسم‌های سخنرانی و  روشنگری بودم، اول صبح کمی نان و پنیر با خود برداشته و وضو گرفته از خانه بیرون می‌رفتم.

یک روز خواهرزاده‌ام گفت، "خاله در مسجد شیخ مرتضی سخنرانی می‌آیی" گفتم بله،کافی بود باخبر شوم جایی سخنرانی مذهبی و روشنگری است، سریع خودم را به آنجا می‌رساندم.

شوهرم نیز هیچ مخالفتی با فعالیت‌های من نداشت. او می‌گفت همه ما مطیع آقای خمینی هستیم. یادم است در سال ۵۶ اعتراضات مردمی و سخنرانی‌های افشاگرانه علما علیه حکومت پهلوی به اوج خود رسیده بود. آن سال در مسجد کدخداباشی آقای قرائتی در مورد علت مخالفت‌های حضرت امام ( ره) با حکومت پهلوی سخنرانی کرده و  به مردم  در مورد قیام علیه رژیم پهلوی آگاهی  داده و روشنگری می‌کرد.

با وجودی که من یک خانم خانه‌دار بودم به واسطه شوهر و پسرانم در جریان اخبار انقلاب و صحبت‌های حضرت آقا بودم علاوه بر فعالیت علما تظاهرات دانشجویی نیز بیشتر و گسترده‌تر شده بود. یک روز پسرم از دانشگاه خبر داد که دانشجویان دانشگاه تبریز تظاهرات کرده و به سمت " تپلی باغ" در حرکتند. زودتر خودم را به آنجا رساندم و با دانشجویان تا چهارراه منصور حرکت کردیم آنجا دو زانو زمین می‌نشستیم و شعار " مرگ بر شاه " می‌گفتیم.  ماموران گاهی به سمت راهپیمایی‌کنندگان شلیک کرده و بیشتر مواقع گاز اشک‌آور می‌زدند.

شوهرم میرمحمدطاهری نیز دانشجویان دانشسرا را به تظاهرات می‌برد، گاهی وقت‌ها دانشجویان را به خانه می‌آورد و در مورد مخالفت علیه حکومت پهلوی به آنان توضیح می‌داد و برای شرکت در تظاهرات تشویق می‌کرد.

تعدادی از همسایه‌ها و اهل محل می‌گفتند به تظاهرات نروید. افرادی که فقیر و بیچاره هستند به دنبال آقای خمینی راه افتاده و شعار می‌دهند، شماها که دستتان به دهنتان می‌رسد دیگر چرا تظاهرات    می‌کنید. شما که پسرانتان دانشگاهی هستند چرا گول این حرف‌ها را می‌خورید؟ ما هم در جواب می‌گفتیم ما تازه راه درست را پیدا کرده‌ایم.

شوهرم می‌گفت، طی این چندین سال چرا برای امام حسین (ع) گریه می‌کنید، باید درس مبارزه علیه حکومت ظلم را از مکتب حسینی یاد بگیرید. آقای خمینی تا حالا هر حرفی می‌زند قانون خدا و پیغمبر و مکتب حسینی است. نباید در مقابل ظلم صبر کنید و کوتاه بیایید. باید همگی باهم قیام کنیم.

محترم بانو یکی از خاطرات فراموش نشدنی خود را بر زمین زدن  مجسمه شاه از میدان دانشسرا و میدان ساعت تبریز نام برد و ادامه داد: ۲۶ دی‌ماه سال ۵۷ بود اخبار اعلام کرد شاه از ایران رفت. آن روز برای ادای نماز ظهر و عصر به  مسجد شعبان رفته بودم. آقای عبایی روحانی‌ای بود که سه روز قبل از قم به تبریز آمده بود و در مسجد شعبان سخنرانی می‌کرد. آن روز وقتی نماز تمام شد یک نفر پیش آقای عبایی آمد و در گوشش گفت سربازان به مردم تیراندازی می‌کنند. بعد از این حرف‌ها بود که اعلام کردند مردم نمازگزار به خیابان‌ها بیایند. 

زن و مرد به خیابان‌ها ریختیم، جمعیت خیلی زیاد بود، جوانان به طرف مجسمه شاه در میدان ساعت هجوم برده و با انداختن طناب به دور گردن مجسمه آن را به زمین زدند سپس در حالی که شعار" مرگ بر شاه" سر می دادند به سمت میدان دانشسرا رفته و مجسمه دیگر شاه که در وسط میدان و بر روی یک اسب بود نیز سرنگون کردند.

وی در بخش دیگری از صحبت‌های خود با اشاره به تعدادی از شعارهای مردم گفت: در اوائل تنها به راهپیمایی می‌رفتم ولی بعدها چند نفری از خانم‌های همسایه نیز با من به راهپیمایی آمدند.  مردم شعارهای خیلی زیادی می‌گفتند از جمله " ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست./ توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد/ برادر شهیدم، راهت ادامه دارد ، سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن این است شعار ملی: خدا، قرآن، خمینی/ با خون خود نوشتم، از جان خود گذشتم، یا مرگ یا خمینی"/

ازهاری گوساله بازم بگو نواره

محترم بانو با اشاره به یکی از شعارهایی که جوانان در واکنش به  صحبت های ارتشبد ازهاری سر می‌دادند، گفت: در سال ۵۷ راهپیمایی مردمی به اوج خود رسیده بود، بعد از ساعت ۶ عصر که اذان مغرب پخش می‌شد، جوانان در پشت‌بام خانه‌ها و مساجد تکبیر می‌گفتند و این کار چند روز پشت سر هم تکرار می‌شد، بعد از تکبیر گفتن جوانان در پشت‌بام خانه‌ها، ارتشبد ازهاری در یک مصاحبه رادیو و تلویزیونی گفت؛ «افرادی که شعار می‌دهند واقعی نیستند، آنها یک بار نوار کاست را با صدای تکبیر ضبط کرده و الان آن را در سطح شهر پخش می‌کنند.»

وقتی مردم صحبت‌های ازهاری را شنیدند به پشت‌بام‌ها رفته و دوباره تکبیر گفته و بعد از تکبیر یک صدا گفتند" ازهاری گوساله بازم بگو نواره، این  آدما نواره، نوار که پا نداره".

با آجر به تظاهرات‌کنندگان حمله کردند

خاطره دیگر این بانوی مبارز مربوط به روزی است که ماموران شهربانی با پرتاب آجر به راهپیمایی کنندگان پای او را شکستند. با یادآوری این خاطره چنین گفت: یک روز خبردار شدم خیل زیادی از مردم راهپیمایی کرده و از مسیر دارایی به سمت بازار و  راسته کوچه در حرکت هستند. آن روز قشنگ یادم است وقتی به بازار و نزدیک راسته کوچه رسیدیم شعبه بانک ملت یا صادرات بود که نیمه ساخت بود( الان در اصطلاح محلی مردم به آن قره بانک) می‌گویند، ماموران شهربانی که با دیدن عظمت مردم سردرگم بودند با آجرهای آن بانک نیمه ساخت به ما حمله کردند.آجرهای زیادی به سمت مردم پرتاب کردند. با آجر به پای من زدند و  در این درگیری پایم  شکست و یکی از خانم ها که مربی قرآن بود کاسه سرش شکست و خیلی از افراد مجروح شدند.

از وی در مورد نحوه پوشش بانوان برای شرکت در راهپیمایی ها می پرسم و او می گوید: وقتی مبارزات عمومی مردم به اوج خود رسید حضور بانوان نیز پررنگ تر شده بود. بانوان اغلب با حجاب کامل چادر در تظاهرات ضد حکومتی شرکت می کردند، البته چند نفری هم بودند که با مانتو و روسری شرکت داشتند

این شیرینی انقلاب است خوردن دارد

این مادر مهربان لابه لای حرف‌هایش مرا به خوردن شیرینی تعارف کرده و می‌گوید: دخترم این شیرینی خوردن دارد. شیرینی پیروزی انقلاب است. دوباره برایم چای تازه دم می‌ریزد و ادامه می‌دهد حرف زدن از آن روزها تمام ندارد. چای و شیرینی‌ات را بخور و من اینجاست که قلم و کاغذ را زمین گذاشته و در حالی که غرق نورانیت این مادر شهید شده‌ام چایم را سر می‌کشم به همراه شیرینی فجر پیروزی که کامم را شیرین می‌کند.

پسرم را سه ترم مشروط کردند

یکی دیگر از خاطرات این بانوی مبارز مربوط به دستگیری پسرش سیدجواد است که اینگونه روایت کرد: شب پسرم سیدجواد زنگ زد و گفت خانه دوستم هستم و شب را اینجا می‌مانم. صبح روز بعد زنگ در خانه را زدند پاسبان شهربانی بود گفت" بیایید کلانتری ببینید پسرت چه دسته گلی به آب داده، پسرت در دانشگاه تبریز شعارنویسی می‌کند.

شوهرم به کلانتری رفت  پسرم سیدجواد آنجا بود و شب قبل برای اینکه ما ناراحت نشویم گفته بود خانه دوستم هستم و شب می‌مانم. پسرم سیدجواد را به جرم شعارنویسی سه ترم مشروط کردند. 

تن روز از شوهر و پسرم تعهد گرفته بودند که دیگر از این فعالیت‌ها نکند و آزادش کردند.

شوهرم در طی فعالیت‌های ضد حکومتی از طرف ساواک چندبار تهدید شده بود که چرا دانشجویان را علیه شاه و حکومت تشویق و حمایت می‌کنی ولی دستگیر نشده بود.

منافقین کوردل آیت الله قاضی را ترور کردند

بعد از چند دقیقه ای استراحت کردن این بانوی مبارز از روز شهادت آیت الله قاضی طباطبایی می‌گوید : ۱۰ آبان ماه سال ۵۸  روز شهادت آیت الله قاضی روز عید قربان بود .آن روز نماز عید قربان به امامت آقای قاضی در باغشمال تبریز اقامه شد. نماز ظهر و عصر به امامت ایشان در آخر خیابان شریعتی (شهناز) مقابل کنسولگری آمریکا اقامه شد و سپس مردم کم کم از هم جدا شده و به خانه‌های خود رفتند ولی بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء خبر در همه جا پیچید، آقای قاضی بعد از ادای فریضه نماز مغرب و عشاء هنگام مراجعت به منزل توسط گروه فرقان ترور شده و به شهادت رسید.

صدای انفجار در فضا پیچید

محترم بانو که مادر شهید  سیدمحسن طاهری است و پسرش در سن ۲۷سالگی  در سال ۶۳ شهید شده است صحبت‌هایش را با ذکر خاطره شهادت آیت الله قاضی طباطبایی ادامه داد و افزود:  آیت الله مدنی در راه پیروزی انقلاب اسلامی، بارها به دست ماموران رژیم ستمشاهی بازداشت و تبعید شد، سرانجام در بیستم شهریور سال ۱۳۶۰ در محراب نماز جمعه تبریز به دست منافقان کوردل به شهادت رسید.

روز بیستم شهریور به خوبی یادم است، نماز جمعه به امامت آقای مدنی خوانده شده بود، ایشان برای نماز عصر آماده می‌شدند یک دفعه صدای انفجار بلند شد، همه چی بهم ریخت، داد و فریادها شروع شد، همه می‌پرسند وای خدایا حال آقا چطور است؟ اعلام کردند جلو نیایید، همه به خانه‌های خود بروید. پسرم محسن دنبال من می‌گشت بعد از کلی پرس و جو توانستیم همدیگر را در آن شلوغی پیدا کنیم. ماشین را کنار بانک ملی پارک کرده بود، با چشم گریان به خانه آمدیم.

آن روز  شوهرم برای شرکت در یک سمینار به تهران می‌رفت، در مسیر تهران زنگ زد و حال آقای مدنی را پرسید. گفتم فعلا در بیمارستان است و فقط دعا می‌کنیم  پسرم محسن با چشم گریان تعریف می‌کرد وقتی آقای مدنی نماز دوم را شروع کرد یکی از منافقین که چند صف بعد از ایشان بود یهو به سمت آیت الله مدنی آمد و ایشان را از پشت بغل کرد. این فرد ملعون نارنجک به کمرش بسته بود. با انفجار نارنجک‌ خودش به درک واصل شد و آیت الله مدنی هم به شهادت رسید.

شهید آیت الله مدنی را برای تشییع به شهر مقدس قم بردند. من به همراه شوهر و پسرم سیدجواد برای شرکت در تشییع پیکر مطهر آیت الله مدنی به قم رفتیم و بعد از شرکت در مراسم تشییع به تبریز برگشتیم.

همچنین منافقین دو بار محراب آیت الله مدنی را آتش زدند، یک بار هم یادم است ما پشت سر ایشان نماز می‌خواندیم که منافقین در هنگام رکوع به ما سنگ می‌زدند.

دیدار با امام خمینی( ره) بهترم افتخار زندگی‌ام 

محترم بانو در پایان صحبت‌های خود دیدار حضوری با حضرت امام خمینی( ره) را از خاطرات فراموش نشدنی زندگی خود نام برد و گفت:  روز ۱۲ بهمن وقتی حضرت امام خمینی(ره) به ایران آمدند همسایه‌ها و اهل محل به ما چشم روشنی می‌گفتند. خانم طاهری چشمت روشن امامت آمد. این جمله‌ای بود که هر کس از همسایه‌ها می‌دید می‌گفت.

آن روزها تلویزیون سیاه و سفید قدیمی داشتیم که چهره ایشان را از تلویزیون می‌دیدیم. تلویزیون ما بیشتر قطع می‌شد هر روز برای دیدن چهره ایشان به خانه همسایه می‌رفتیم. ولی خاطره دیدار حضوری ایشان هیچوقت فراموش شدنی نیست.

تیرماه سال ۵۹ بود که تعداد زیادی از مبارزین تبریزی به دیدار حضرت امام می‌رفتیم، بیشتر از پنج هزار نفر بودیم، من، شوهر و پسرم سید جواد شب با اتوبوس راهی تهران شدیم وقتی رسیدیم هوا خیلی گرم بود به حسینیه جماران رفتیم، در طبقه بالا خانم‌ها و در طبقه پایین آقایان  بودند. آن روز تمام حرف‌ها در مورد کودتای نوژه بود، به همین علت حضرت امام خمینی (ره) در آن جمع صحبتی نکردند و فقط برای عموم مردم دست تکان داده و از خواهران و برادران تشکر کردند. به جای ایشان یک آقای دیگری صحبت کرد که اگر اشتباه نکنم مرحوم  آقای هاشمی رفسنجانی بود که کمی صحبت کرده و شرایط حساس آن روزها را توضیح دادند. بعد از صحبت‌های ایشان بود که مراسم تمام شد و ما تا شب در تهران بودیم و شب به تبریز برگشتیم.

حالا من با خود می‌اندیشم باید قصه فداکاری‌ها، آزار و شکنجه‌های زنان، مردان و فرزندان عزیز این ملت بازخوانی و بازگو شوند تا همگان بدانند چه خون‌های پاکی برای به ثمر رسیدن این انقلاب ریخته شده است و اکنون بار این مسوولیت بر دوش رسانه‌هاست که بیش از گذشته در این امر کوشا باشند.

انتهای پیام/ ۶۰۰۲۰

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول