خبرگزاری فارس- گروه رادیو و تلویزیون: برنامه «ساعت بیست و چهار و یک دقیقه» با هدف معرفی و آگاهی بخشی علوم شناختی در قالب نبردها، دیپلماسی و نهایتا جنگهای شناختی هم در قالبهای صلح مبتنی بر علوم شناختی و هم در قالب فضای عمومی عملکرد در چارچوب علوم شناختی در بستر رسانه به روی آنتن رادیو گفتوگو رفته است. این میزگرد که با همکاری خبرگزاری فارس و رادیو گفت و گو به روی آنتن می رود، با استفاده از تکنیکهای علوم شناختی به گفتمان سازی بر مبنای تکنیکها و شگردهای رسانهای در حوزه شناختی میپردازد.
در قسمت جدید این برنامه دکتر علیرضا داودی (کارشناس رسانه و علوم شناختی) و دکتر حسن محجوب (دانشیاریار دانشگاه هوایی شهید ستاری) به موضوع علوم شناختی، بررسی مدل های مواجهه با اقدامات علیه انقلاب اسلامی در حوزه های سیاسی، امنیتی و نظامی بر مبنای سند گام دوم پرداختند.
داوودی: محوریت مرکزی ما بحث در این برنامه هر دو مفهوم قواعد شناختی است؛ هم در حوزه علوم شناختی و هم نبردهای شناختی. تلاش داریم از حدفاصل صلح تا جنگ شناختی بگذاریم، یعنی نه به صلح بپردازیم و نه به جنگ و حدفاصل این مسیر را که تحت عنوان نبرد شناختی مطرح میشود بررسی کنیم که کجا و بر اساس چه مدلهایی این نبرد به سمت صلح میل میکند یا به سمت جنگ هدایت میشود.
محجوب: واقعیت امر این است که به هر حال جمهوری اسلامی ایران، یک مدل جدید را در بحثهای متعدد ارائه میکند. حالا چه در حوزههای نظامی و چه در حوزههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی. بشر یک زمانی فقط در خشکی میجنگیده و بعد احساس کرده که در دریا و بعد در هوا و در فضا و در رسانه هم میشود جنگید و اخیراً هم شاهد هستیم که در مغز و ذهن هم میتوان به نبرد پرداخت. این حوزه یک عرصه جدید است. وقتی از عرصه میگوییم یعنی مدلهای خاص خود را میطلبد و ابزارهای خاص خود را لازم دارد و تجهیزات خاص خودش باید به کار برده شود به اضافه تمام شرایطی که در عرصههای قبلی حاکم بود. به نظر من ورود به بحثهای شناختی دیگر یک انتخاب نیست بلکه یک الزام است. ما چارهای نداریم و چه بخواهیم و چه نخواهیم باید خود را برای این عرصه آماده کنیم، در جنگ شناختی هزینههای زیرساختی نسبت به حوزه های قبلی کمتر است و ممکن است که خود افراد آن جامعه به عنوان سربازان جنگهای شناختی استفاده شوند کما اینکه همین الان هم این اتفاق میافتد.
داوودی: یکی از مهمترین قواعدی که در حوزه اتصال ذهن به عین در جامعهای مثل جامعه ایران وجود دارد، بهرهگیری از قالبی است که این قالب معمولاً تحت عنوان تبدیل فرآوردههای ذهنی به یک فرآیند عینی نامگذاری میشود. خب ما یک تعریفی از خط داریم که میگوییم با کنار هم قرار گرفتن مجموعه بیشماری از نقاط در کنار همدیگر، به نحوی که فاصله بین این نقاط دیده نشود یک خط در ذهن تصور میشود. اگر حوزه شناختی را حوزه ایجاد خط ذهنی برای رسیدن به یک مفهوم عینی تلقی شود، تصور کنیم، قاعدتاً مرحله تأثیرگذاری اول اراده برای کاشت آن فرآورده یا آن ایستگاهی است که برای آن هدفگذاری شده است؛ چه فرهنگی باشد و چه امنیتی و چه نظامی. تا یک دهه قبل نسبت به انقلاب این نقطهگذاریها به صورت انتزاعی و مجزا صورت میگرفت. یعنی اگر به فرض مثال ان آی تی وی را خلق میکردند انتهای آن در حوزه پیامسازی در جامعه ایران یک تعداد گزارههای ذهنی غیر قابل تبدیل به عین بود. جلوتر آمدند و بیبیسی را راه انداختند که خود این یک ایستگاه تلقی میشود.
خب بیبیسی قابلیت مدیریت میدان یعنی عین برای شکلگیری ذهن را داشت، یعنی بر خلاف ان آی تی وی که ذهنی تلقی میشد، بیبیسی خیلی عینی بود. در یک دهه بعد یعنی دهه حاضر که در آن قرار گرفتهایم دشمن به این نتیجه رسیده که مدل انقلاب صرفاً یک مدل علمی یا یک مدل ذهنی نیست بلکه یک مدل عینی شده در حال ارتقاء نسبت به گزارههای ذهنی است. یعنی خود انقلاب ایجاد کننده شناخت است. متوجه شدند که انقلاب خود عینیتی است که در حال تکامل ذهنیت تلقی میشود. گفتند ما از اینجا به بعد باید از مفهوم ادراک خارج شویم و دیگر لزوماً هدف قرار دادن گزارههای ادراکی برای ما حائض اهمیت نیست. بنابراین حوزه شناختی را برای مواجهه با انقلاب یک گام عقبتر قرار دادند. علت هم این است که قدرت ماهوی شناخت دهندگی انقلاب به درکها، فهمها، استنباطها، استدلالها و استنتاجها به قدری قدرت دارد که عملکرد ضعیف عینیسازان عملاً قابلیت ایجاد خدشه نسبت به انقلاب را ندارند. پس بنابراین سراغ هویت، ماهیت و اراده رفتند. یعنی حوزه نبرد شناختی را روی اراده فردی و جمعی و سازمانی آوردند، درحالی که هویت فردی و جمعی و سازمانی و ماهیت تقویمسازی در انقلاب خیلی فراتر از حوزه عملیات روانی و تکنیکهای آن است. بنابراین حوزه شناختی مرکب از مجموعه نقاط به هم پیوستهای شد که حالا خط در ذهن شکل میدهد و خطی که در ذهن شکل میگیرد خیلی پایدارتر از نقاطی است که این نقاط عمدتاً شاید با ایجاد یک سری گزارههای مصنوعی قابلیت ایجاد فاصله داشتند. چون ما به لحاظ ذهنی نقاط موازی داریم اما خطوط موازی در عین و در ذهن قابل ترسیم هستند. بنابراین به خدمت گرفتن گزارههای شناختی برای موازیسازی خطوط ذهنی یعنی وارد شدن به مرحله قبل از ادراک. پس لزوماً گزاره نورونی و عصبشناسی مدنظر نیست، بلکه بیشتر به سمت این میروند که بتوانند مفهوم مردم در مردم، مردم با مردم، مردم به وسیله مردم، مردم له مردم و مردم علیه مردم در این شش، هفت گزاره را به نسبت طراحی کنند.
محجوب: انقلاب پدیدهای نیست که اسمبل شده است. اسمبل یعنی مثلا قطعات یک خودرو را به هم وصل میکنید. اما شکنندگی آن بسیار بالا می رود. اما انقلاب پدیدهای است که ایمرج میشود به معنای اینکه ظهور پیدا میکند؛ و این با نظام هستی همسو هست. یعنی همه چیز در یک فرآیند پدیدار شدن نمود پیدا می کند.
داوودی: همین ظهوری که اتفاق میافتد مرکب است از نقاط متنوعی که نهایتاً تشکیل دهنده انسان و افتراق آن با سایر ظهور کنندگان است. یعنی ترکیبی از جهانبینی، ایدئولوژی، اراده و مفاهیم متنوع و کارکردهای مختلف است. به همین دلیل هم انسان قابل ارتقاء و تکامل است. اصلاً مفهوم ِشناختی به همین واسطه است که شکل میگیرد وگرنه ما راجع به حیوانات و خودرو از مفهوم شناختی نمیتوانیم استفاده کنیم. راجع به این موضوع اتفاق نظری دارید؟
محجوب: دقیقاً همین است؛ وقتی ما میگوییم که یک پدیده ظهور و نمود پیدا میکند، یعنی قابلیت تکامل دارد و جالب است که حالت همزیستی تکاملی هم در اینجا شکل میگیرد. به هر حال اگر دقت کنیم تمدنهای بشری بر اساس همین اعتماد بین مجموعههای انسانی شکل گرفته است. در سیستمهایی که ایمرج میشوند وقتی هر بخشی را مورد حمله قرار میدهند، سریعاً آن بخش کناری میآید و وظیفه آن بخش را انجام میدهد و به عبارتی ریکاوری و احیا میکند. پیوند بیبیسی و وی او ای و سایر این سیصد تا شبکهای که خارج از کشور فعال هستند با ملت ایران یک پیوند ضعیف است. در پیوندهای ضعیف تغییر رفتار اتفاق نمیافتد و به عبارتی ما میگوییم که اینها سرایت ساده دارند. از مدل سرایت بیماری های عفونی تبعیت میکنند که سرایتشان خیلی ساده است اما رفتارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از مدلهای سرایت ساده تبعیت نمیکنند بلکه مدلشان پیچیده است. در مدلهای پیچیده دو تا موضوع خیلی اهمیت دارد؛ یکی ارتباط عاطفی است که عمیق است و یکی هم افزونگی آن پیام خیلی مهم هست. من فکر میکنم که اینها اخیراً در این دو تا حوزه ورود پیدا کردند، آن هم در کشور ایران که پیچیدگی آن خیلی بالا است. یعنی ملت ایران از آن ملتهایی نیستند که به راحتی اعتماد کنند. تجربه من حداقل در اروپا نشان میدهد که آنها خیلی راحت به دولتها، رسانه ها و اطلاعاتی که به آنها میرسد، اعتماد میکنند.
داوودی: علتش این است که اروپایی ها قوه تحلیل بسیار ضعیفی دارند چون سطح دایره اطلاعات آنها از پیرامون بحثی که شما صحبت میکنید، بسیار ساده و غیر عمیق و خیلی جاها دم دستی است. حتی در مراکز نخبگانی میبینید که صاحب سوپرمارکت سر خیابان ما دایره اطلاعاتش از معاون فلان اندیشکده در اروپا بیشتر است. برای همین است که نسبت به اقدامات سیاستمداران خود معمولاً واکنش های خندهدار به زعم ما در حالت تعقلی دارند.
محجوب: دقیقاً همین است. یک دانشجوی آمریکایی در اسپانیا از من پرسید که ما چهل سال است که داریم شما را تحریم میکنیم و شما هنوز هستید. من به او گفتم که به هر حال ریشه تمدنی این کشور در ژنتیک ما تغییراتی ایجاد کرده است و حملههای متعددی که به این کشور شده است به ما خیلی چیزها یاد داده است. انگار مکانیزم شناختی ما را طوری طراحی کرده است که ما بتوانیم پدیدههای پیچیده را تحلیل کنیم و این تحلیل پدیدههای پیچیده انگار بخشی از ژنتیک شناختی ما هست. اما من احساس میکنم که در چند سال اخیر شبکههای متعدد روی این دو تا موضوع به جمعبندی رسیده اند که تغییر رفتار در کشوری مثل ایران با این سطح از پیچیدگی خود به هرحال از آن مدلهای ساده پیروی نمیکند. یعنی عملاً هر چه قدر شما فکر کنید که ماهوارهها و شبکههای خارجی میتوانند رفتار ما را تغییر بدهند، عملاً این چنین نیست و به زعم من رفتار ما تحت تأثیر آن شبکهها قرار نمیگیرد چون مدلی که رفتار ما را تعیین میکند عملاً از مدلهای پیچیده پیروی میکند. مدلهای پیچیده یا سرایت پیچیده به شرایطی نیاز دارد و حتماً باید ارتباط عمیق وجود داشته باشد. یعنی اگر ما بخواهیم رفتار یک مجموعه انسانی را در گروههای کوچک تغییر بدهیم باید آن افراد رابطه خاصی با هم داشته باشند. شما از نزدیکانتان تأثیر میپذیرید و تغییر رفتار شما ایجاد میشود نه از آن سلبریتی که یک پیام میگذارد. او هر چه قدر هم پیام بگذارد، ممکن است که رفتار من را در انتخاب دو تا کالای ساده تغییر دهد اما درباره پدیدههای پیچیدهای مثل سیاست که هم تلاش میخواهد و هم مقاومتهای متعددی، خیر.
داوودی: در حوزه شناختی آنجا که رابطه بین مخاطب با داشتههای دیگران یا نقطه آمالش اتصال پیدا میکند یعنی خود او چیزی را ندارد اما داشتهای را در مقابل میبیند معمولاً دو تا مفهوم شکل میگیرد؛ مفهوم اول تلاش برای کسب و مفهوم دوم تلاش برای از دست ندادن. اما این چه قاعده و مفهومی را به دست آورده است؟ آیا این با مسیر تکاملی در حوزه شناختی منطبق هست یا نه؟ در فرایند تأثیرگذاری بر یک فرد یا جامعه، هر چه این اطلاعات از عمق مطلوبیت بخشی بیشتری به ذهن مخاطب برخوردار باشد تلاش او برای از دست ندادن بیشتر میشود. این یکی از اشکالات حوزه عملیات روانی است که میگویند که بروید روی وفای مخاطب کار کنید. ما در حوزه شناختی میگوییم که شما لازم نیست روی وفاداری مخاطب کار کنید، بروید روی چسبندگی مخاطب به مفهوم تلاش برای از دست ندادن کار کنید. به طور مثال، مخاطب در آمریکا چه چیزی را میخواهد به عنوان نظام سیاسی از دست بدهد؟ یعنی مثلاً نظام کاپیتالیسم یا اومانیسم اگر نباشد خب چه چیزی میخواهد باشد؟ قطعاً نظام اسلامی که نمیتواند باشد. پس برای او اتفاقی به مثابه از دست دادن وجود ندارد. بنابراین آن میزان چسبندگی به مفهوم تلاش برای از دست ندادن خیلی جلوتر از موضوع وفاداری و نگاه کردن به مفاهیم در خصوص کارکردها است. این بحث ما را به یک نقطه بسیار مهم میرساند؛ شما در پیوند بین آن چیزی که مردم نگاه دارند -نگاه داشتن هم به معنی حفظ کردن و هم به معنی داشتن یک زاویه نگاه- به مفهومی میرسیم که آیا برای به دست آوردن آن چیزی که در مقابل میبیند ولع دارد یا خیر؟ ما از اینجا به بعد وارد مفهومی در حوزه شناختی میشویم که البته کاملاً تعلیم و تربیتی است که به آن میزان غنای ذهنی میگویند. در حوزه شناختی هر چه میزان غنای ذهنی به نسبت داشتهها و نحوه بهرهبرداری مطلوب از نداشتههایی که در طرف مقابل نسبت به شما در او وجود دارد قاعدتاً مسیر تکامل ضریب میخورد. اما هر چه نسبت به داشتهها بیگانه باشید، نسبت به نداشتههای خود آگاه و نسبت به آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد مسیر تکامل به سمت افول اتفاق میافتد.
تکامل که میگوییم به منزله سرعت بیشتر در این حوزه است. بنابراین وقتی که وارد قاعده بین رسانه، پیام و مخاطب میشویم باید نگاه کنیم ببینیم تولید کننده پیامی که پشت رسانه است، دارای چه غنا و چه کاستیهایی است. یک مفهومی وجود دارد که به آن ولع ذهنی میگویند. به تعبیر عامیانهتر ذهن گرسنه یا ذهن گشنه؛ ذهنی که گرسنه است نه ذهنی که نیازمند یا طالب است! مثل آدمی میماند که ولع ذهنی برای دیده شدن روی آنتن دارد. خب این چه طوری میتواند برای مخاطب طراحی پیام کند؟ چون این نقطه اتصال بین خود، مفهوم، پیام و فرآیند در واقع اتفاق نیفتاده است. بنابراین ما پدیده انقلاب را پدیده تکاملساز میدانیم. اما نسبت به دو مسئله؛ یکـ اتمسفر ذهنی مخاطبی که میخواهد خود را برتر از دیگران بداند چون چیزی را در اختیار دارد که دیگران ندارند و معمولاً ابزار برتریآور است به شرط اینکه از مسیر تکامل ذهنی و آن تکامل شکل گرفته باشد و دوم- سرایت این قاعده است. سرایت من قانع مسلط در حال تکامل به دیگران است که خود این سرایت لذت مفید و مؤثر بودن را ایجاد میکند.
محجوب: یکی از مفاهیم کلیدی این است که اقناعسازی در وجود ما چه اندازه است و چقدر به داشتههای خود آگاه هستیم؟ در بیانیه گام دوم هم حضرت آقا تأکیدشان روی جوانان است. شاید یکی از مهمترین دلایل انتخاب این حوزه به خاطر قدرتی است که این گروه از جامعه دارند و باید اقناعسازی اتفاق بیفتد. من بعضی وقتها به دانشجویان میگویم که باید فرصتهایی برای آنها فراهم شود که غرب را ببینند، نه ظواهر غرب را بلکه لایههای زیرین آن را ...
داوودی: مأموریتی نه، توریستی نه، اجتماعی و برای زندگی. در همان استکهلم یک منطقهای هست که به تعبیری حلبی آباد است و شما اگر از ساعت پنج بعدازظهر به بعد به آنجا بروید خونتان پای خودتان است.
محجوب: حسرت زندگی در غرب و حسرت نداشتههایی که آنها دارند از بمب اتم بدتر است. ما در کشوری زندگی میکنیم که همه نوع سرمایه در آن به وفور مشاهده میشود؛ چه سرمایههای اقتصادی، چه سرمایههای انسانی، چه سرمایههای اجتماعی، چه سرمایههای شناختی، چه سرمایههای بنیادین، انواع و اقسام سرمایهها در این کشور وجود دارد. بعضی وقتها وقتی من به نقشه ایران نگاه میکنم، میگویم که ما روی جدول مندلیف هستیم یعنی عنصری نیست که در این جدول باشد و در این کشور نباشد. شما از همین تهران دو ساعت رانندگی میکنید و به بهترین سواحل زیبای دریای خزر میرسید، دو ساعت به سمت جنوب میروید به بهترین کویرها میروید و این واقعاً دارایی عظیمی است. یا تنوع فرهنگی که شما در این کشور میبینید مثلا از شیراز به اصفهان میروید، انگار به یک دنیای جدید وارد میشوید. اما این تنوع در اروپا دیده نمیشود. آگاه کردن افراد یک جامعه نسبت به این داراییها خیلی به اقناع کمک میکند و جلوی افتادن در تلههای شناختی متعددی که برای ما گذاشتهاند را میگیرد. البته بنده فکر میکنم که یک سری نهادها هم در این زمینه خیلی نقش کلیدی دارند.
داوودی: فرآیند غرب فرآیند مکعب مستطیل است، یعنی زاویهها مشخص و خطکشی شده است. اما فرآیند در ایران دایرهای است. نحوه بروز واکنشها در اروپا حجمی از سادگی و خطی بودن مبتلاست. چون آنجا رابطه بین «منِ مطلوب» با «منِ موجود» قطع است. شما در اروپا از هر کسی درباره من مطلوب بپرسید تعریف خندهداری ارائه میدهد. یعنی انتهای منِ مطلوب آنها معلوم نیست کجاست، چون یک جور تمام شدگی ذهنی در برخی از لایههای اجتماعی وجود دارد. اغلب هدفشان این است که روز را به شب برسانند و بخوابند و هیچ آینده مطلوب فرا وضعیتی برای خودشان ندارند. برای همین است که خیلی از اروپاییها وقتی به ایران سفر میکنند، دیگر آن آدم سابق نیستند؛ از خورد و خوراک بگیرید تا گزارههای ذهنی شان تغییر میکند. وقتی ما وارد حوزههای ذهنی میشویم دو مسئله خود را نشان میدهد؛ یک- نهادهایی که میخواهند مفهومسازی کنند. دوـ مفهومهایی که نهادسازیهای ذهنی در بین مخاطب را ایجاد میکنند. در غرب نهادههای مفهومساز بسیار قوی هستند.
در ایران یکی از نقاط ضعف ما این است که نهادههای مفهومساز یا تابع هستند یا فارغ. چیزی که در غرب نمیبینید مفاهیم بدیعی است که نهادسازیهای جدید بکند. در حالی که در ایران برعکس است. عمدتاً این مفاهیم هستند که نهادها را شکل میدهند و بعد خود نهادها وقتی میخواهند به تکامل مفاهیم کمک کنند عاجز نمیشوند. چیزی این وسط در حوزه شناخت واقعیات و آن من قابل انتقال و آن مای سازمان یافته قابل انتقال بود که دچار اعوجاج و مشکل میشد. یکی از اقداماتی که در حوزه شناختی صورت میدهند این است که متوجه شدند که این منهای نهادساز و یا مفاهیم نهادساز را که مبدأ میشوند، اگر بیایند و الگوریتم را دستکاری کنند و ذهنیت را در اختیار بگیرند، حالا آن نهادههایی که به پیوست آن مفهوم میخواهد شکل بگیرد، ناقص متولد میشود. مثلاً فرزندان مسئولینی که در انگلستان تحصیل میکنند، وقتی برمیگردند و یک نهاد را میسازند، آن نهاد قطع الیقین انقلابی ساخته نمیشود. این یک طرف ماجراست، خود این مسئولی هم که در یک نهادی نشسته است، وقتی به این نتیجه میرسد که برای پیشرفت بچه خود را به انگلستان یا آمریکا بفرستد، او چه قدر در آن نهاد تغییر ذهنی پیدا کرده است.
محجوب: این نکته جالبی است. برخی از سلبریتیهای ما با افتخار بچههای خود را در غرب به دنیا میآورند. شاید در ظاهر ما بگوییم که این یک امر ساده است اما در باطن، در پس این کار فرآیندی قرار دارد که به نظر من چندان جالب نیست. به هر حال شما دارید از یک کشوری ارتزاق میکنید و در یک کشوری معنا پیدا کردید. من یک مثال عینی بزنم؛ ما در یک جمع نخبگانی بودیم و یکی از این نخبهها به من گفت که تو چرا دانشگاه استکهلم را ول کردی و به اینجا آمدی؟ به او گفتم که در آن خاک معنا پیدا نمیکنم. انسان در جستجوی معنا است و معنا را شما فقط در وطن خود به دست میآورید. معنا فقط در ارتباطات عمیق انسانی شکل میگیرد. چون در ارتباطات ضعیف انسانی جا پای شما سفت نیست. نکتهای درباره برون سپاری در غرب هست. ما گاهی توان بدنی را هم برون سپاری میکنیم؛ مثلاً جرثقیل درست میکنیم. گاهی سرعت را برون سپاری میکنیم و ماشین میسازیم و یک جایی بر محدودیتهای جاذبه زمین غلبه میکنیم و هواپیما را میسازیم. من احساس میکنم که آنها برون سپاری شناختی هم کردهاند. یعنی مغز را هم برون سپاری کرده و این مغز برون سپاری شده تواناییهای تحلیل خوبی ندارد. یعنی این فرد از آن سطح اندیشه انسانی و معرفت انسانی تنزل پیدا کرده است و عامل در سیستم نیست، بلکه به عنوان یک مهره در سیستم دارد فعالیت میکند، و این مدل را خیلی دوست دارند تسری بدهند، چون مدلی است که منافع کاپیتالیسم و سرمایهداری را محقق میکند، اما در مدلهایی که انسان عامل باشد، عملاً امکان اینکه بتواند در خدمت نظام سرمایهداری باشد وجود ندارد. یک نقدی هم به نظام آموزش و پرورش خودمان بکنم؛ با توجه به کنکور، تمرین تست زدن در مقطع دبیرستان اتفاق میافتاد که این به مقاطع پایینتر هم انتقال پیدا کرده.
شاید در نگاه ساده بگوییم که چه اشکالی دارد که این به مقاطع پایینتر هم برود، غافل از اینکه تست زدن یعنی شما حق انتخاب دارید اما امکان گزینهسازی ندارید. یعنی آن فرآیند الگوهای عصبی شناختی که باید شکل بگیرد تا شما بتوانید گزینه بسازی در شما کور میشود. وقتی که از همان سنین کودکی شما درگیر تست زدن میشوید، قابلیتهای گزینهسازی از شما سلب میشود. اینجاست که در بزرگسالی شما دائماً در بنبست هستید. کما اینکه فرزند بشر و انسان با تعامل و انطباق دائم با محیط پیرامونی خود رشد کرده و گزینه ساخته است و تمام این چیزی که ما در اطراف خود میبینیم حاصل گزینهسازی است، اما نظام سرمایهداری نمیخواهد که شما گزینهسازی کنی، نظام سرمایهداری دوست دارد گزینههایی که به شما میدهد را انتخاب کنید و به همین خاطر روی بحث گزینهسازی کار نمیشود و بیشتر روی انتخاب گزینه کار میشود. جالب است که خیلی هم به شما کمک میکنند. مثلاً وقتی از آمازون خرید میکنید، بار دوم دقیقاً در نظام گزینهسازی دیگر کار ندارد ولی در انتخاب گزینه خیلی به شما کمک میکند و کمکم شما را به آن سمت و سو هدایت میکند که میخواهید هدایت شوید.
داوودی: من یک بار سؤال امتحان پایان ترمی که به دانشجویان خودم دادم این بود که در این سرفصل مهمترین سؤالی که قابلیت طراحی دارد را بنویسید. موقعی که برگهها را داشتم صحیح میکردم هر چه جلوتر میرفتم، میگفتم که نکند من اشتباه کردم. بعد میدیدم که برخی از دانشجویان ما بلد نیستند که سؤال طرح کنند. چون تمام مدت در مواجهه با سؤالاتی بودهاند که فکر میکنند باید جواب بدهند. یک مفهوم اینجا شکل میگیرد و آن هم مفهوم «منِ اثبات شده» است. در حوزه شناختی ما تکنیکی داریم که خیلی پیچیده است و اگر خیلی ساده بخواهیم عرض کنیم تکنیک قوس و ترن است. میگویند که ذهن مخاطب در حوزه دریافت مفاهیم مثل یک ترن میماند که دارد یک ریلی را طی میکند که این ریل یک قوسی دارد. هر قوسی هم دو بخش دارد؛ یک قوس در رو که ترن از روی آن رد میشود و یک قوس در زیر که چفت و بسط آن میتواند این قوس را بزند. معمولاً میگویند که در ذهن مخاطب نیز هر وقت خواستید که یک فرآیندی را به هم بریزید، باید چفت و بسطهای قوس زیرین را شل کنید.
من اثبات کننده به هیچ وجه به مرحله دیگری تثبیت کننده یا گروه تثبیت کننده وارد نمیشود. برای همین است که میبینیم که از یک جایی به بعد پیامها فقط به سمت یک موضوع حرکت میکند. شناخت شما از ضریب اثبات خود در دنیای امروزی چه قدر است؟ از اینجا به بعد است که شما میبینید خیلی از مدلهای ما مدل تعلیم و تربیتی نمیشود. مدل تهدید و تحقیری میشود. همه جای دنیا کنکور را برمیدارند و شناختی کار میکنند و ما همچنان چهار بست به کنکور چسبیدیم. برای همین است که از سن ابتدایی به بعد روی ضریب شناخت بچه راجع به تثبیت گروه به واسطه منهای اثبات شده نمیگردند و از همان ابتدایی بچه را معترض بالا میآوریم. خب بچهای که در ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان معترض است، به دانشگاه بیاید فیلسوف میشود؟ نه، آدم معترض، آدم ناآرام میشود، آدم ناآرام، فرستنده است و گیرندگی ندارد. برای همین در جامعه دیگر دیالوگ برقرار نمیشود و شما جامعه مونولوگی خواهید داشت.
محجوب: شاید یکی از ابر چالشهایی که ما داریم همین نکته است که در جامعه دیالوگ شکل نمیگیرد. برای شکل گیری گفتوگو، یک سری مهارتها لازم داریم که در نظامهای آموزشی و تربیتی و خانوادگی به آن توجه نمیشود، ازجمله اینکه ما باید شنونده خوبی باشیم. این درحالی است که ما اصلاً شنوندگان خوبی نیستیم! جالب است که حتی در جلسات علمی دانشگاهها هم که ما داریم شکل میدهیم اصلاً به حرف نفر مقابل خود گوش نمیدهیم و فقط منتظر هستیم که جواب او را بدهیم. در زبان آلمانی میگویند که شما قبل از دیالوگی باید اندیشههای خود را اپوخه کنی. یعنی باید اندیشههای خود را به حالت تعلیق در بیاوری و بعد وارد گفتوگو بشوی چون اگر شما اندیشههای خود را وارد جلسه کنی، دائماً مغز دنبال تأیید اندیشههای قبلی است. چرا این کار را میکند؟ چون تغییر اندیشه و باور در مغز نیازمند صرف هزینههای زیادی در مغز هست. صبر یکی از ویژگیهای اصلی در حوزه گفتوگو و دیالوگ هست که درون ما شکل نگرفته است. این مشکل را در درون خانوادههای خود هم داریم. در خانوادهها هم نمیتوانیم با هم حرف بزنیم. اگر شما دقت کرده باشید این با ما به بزرگسالی میآید. یعنی من یک معلم و یا سیاستمداری میشوم که نمیتوانم حرف بزنم و درنتیجه خیلی از مسائل حل نمیشود!
داوودی: یکی از مدلهایی که غرب امروز در مواجهه با انقلاب ما به کار میبرد، ساخته و پرداخته کردن آدمها و کاراکترهایی است که اینها به جای ارائه آموزش خردمندگرایانه بیشتر به دنبال آموزش تقطیعگرایانه هستند. انقلاب، تبلور غائی خرد در انتخاب است. حتی در چین، شوروی سابق، کوبا و فرانسه وقتی انقلاب میشود البته بر اساس اقتضائات آن کشورها یعنی خرد در انتخاب به غایت خود رسیده است. در مقابل تقطیعگرایان به آنها اجازه نمیدهند. برای همین انقلابها با یک خونریزی عظیمی اتفاق میافتد. اما در ایران شما میبینید که این دقیقاً مسیر برعکس را طی میکند یعنی خردگرایی به نحوی به غایت خود میرسد که حق انتخاب اصل انتخاب میشود. برای همین حداقل خونریزی در انقلاب اسلامی اتفاق میافتد و انقلاب پیروز میشود.
دشمنان انقلاب این را به عنوان یک مسئله و چالش بررسی کردهاند. حالا ما چه کار کنیم؟ ما وقتی میگوییم که هنر عالیترین مرحله بروز و ظهور یک حس و یک تجربه و یک دیدگاه است، اگر آن هنرمند را در ورزشگاه ببریم که تبلیغ سیاسی کند، خود ما به خردگرایی خیانت کردهایم و او را در فضای تقطیع بردهایم؛یعنی اثبات من مفید تعطیل و تثبیت او کارگزار اصل میشود. از اینجا به بعد التقاط اتفاق میافتد. رسانهها وقتی وارد حوزه شناختی میشوند و میخواهند انقلاب را دچار زحمتهای جدی بکنند دقیقاً از همین نقطه وارد میشوند. برای همین است که شما میبینید که بین معلمین در ایران با ژاپن و آلمان قیاس میشود. در صورتی که در هر دو کشور که نگاه میکنیم این خبرها هم خیلی نیست و یک جاهایی فاجعه است، اما اینجا حس من بدبخت با اوی خوشبخت، میشود قدرت کاهنده در نگهداشت گزارههای شناختی برای انقلاب. این مهمترین تکنیکی است که استفاده میکنند. شما میتوانید این را به هر مفهومی بسط بدهید.
محجوب: وقتی سطح دغدغههای مردم و مسئولین یک جامعه به مباحث خیلی پیش پا افتاده تنزل داده شود یعنی آن جامعه و توان شناختش به سمت و سویی میرود که در یک دنیایی سیر میکند که عملاً آن دنیا امکان ارتقاء را از آن سلب میکند. به هر حال ظرفیتهای شناختی ما محدود است. شما با یک کامپیوتر نو و درجه یک هم 10 تا برنامه را با هم ران کنی هنگ میکند. مغز ما هم دقیقاً همین شرایط را دارد. کما اینکه این دغدغهها را در سازمانها و نهادهای مختلف طوری تعریف میکنند که همه مشغول باشند یعنی پهنای باند شناختی کل جامعه به شدت کاهش پیدا کند و به عبارتی پهنای باند ملی کاهش پیدا میکند. دغدغههای معلمهای و دانشگاه را ببینید. این آییننامه ارتقاء مرتبه اعضای هیئت علمی دقیقاً دغدغههای اعضای هیئت علمی را به سمت این برده که فکر نکنند، نیندیشند و علم تولید نکنند!
داوودی: انسان را تبدیل به مکانیک میکنند.
محجوب: دقیقاً. اینجا در دانشگاهی که دغدغه استاد این است که چند مقاله و چند تا کتاب دارد، عملاً وظیفه او که حل مسائل اساسی جامعه است کنار رفته. پهنای باند شناختی دانشگاه حداقل شده است. وقتی که شما پهنای باند شناختی دانشگاه را کم میکنی، مسائل جامعه حل نمیشود و وقتی که مسائل جامعه حل نشود، ما وارد یک چرخه باطل میشویم و این چرخه باطل دائماً دارد تقویت میشود، یعنی خروجی این دانشگاه که باید مسائل مردم را حل میکرد، حل نمیشود ...
داوودی: چون در مسائل خود هم مانده است.
محجوب: در مسائل خود که مانده است هیچ، یک افزونگی چالشی هم ایجاد میکند. جمعبندی که میشود به نظر من انجام داد این است که باید کمی بیشتر فکر کنیم و بیندیشیم و روی سرمایههای شناختی در سطوح مختلف کار کنیم. یعنی سرمایه شناختی مسئولین، سرمایه شناختی دانش آموز، سرمایه شناختی استادها. به ویژه در زمینه اسنادی که تولید میکنیم و آییننامههایی که مینویسیم چون این آییننامهها خاصیت راهبری رفتار را دارند. به هر حال به نظر من غربیها خیلی دارند در این زمینه فکر میکنند و میاندیشند و این مستلزم این است که ما در فرآیندهایمان، کمی بازاندیشی کنیم.
به گزارش خبرگزاری فارس، مجموعه برنامه «ساعت بیست و چهار و یک دقیقه» کاری از رادیو گفت و گو با همکاری سرویس هنر و رسانه خبرگزاری فارس، به تهیه کنندگی نوشین رهگذر، سردبیری دکتر علیرضا داودی، اجرای کارشناسی دکتر معصومه نصیری و هماهنگی عاطفه علی پور نوذری روزهای دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۱۶ از طریق امواج رادیو موج fm ردیف ۱۰۳،۵ مگاهرتز تقدیم علاقهمندان به حوزه علوم شناختی میشود.
برنامه ساعت بیست و چهار و یک دقیقه با هدف معرفی و آگاهی بخشی علوم شناختی در قالب نبردها، دیپلماسی و نهایتا جنگهای شناختی هم در قالبهای صلح مبتنی بر علوم شناختی و هم در قالب فضای عمومی عملکرد در چارچوب علوم شناختی در بستر رسانه به روی آنتن رادیو گفت و گو رفته است. این میزگرد با استفاده از تکنیکهای علوم شناختی به گفتمان سازی بر مبنای تکنیکها و شگردهای رسانهای در حوزهی شناختی میپردازد.
انتهای پیام/