خبرگزاری فارس-همدان؛ سولماز عنایتی: مثل نم نم باران، سر کشیدن جرعهای از قرص خورشید، یا خواندن شاهبیت یک غزل طولانی حتی پرواز و اوج گرفتن کبوترهای سفید حس ناب دارد؛ حسی که احتمالا با کلمه و جمله و لفاظی منتقل نمیشود.
باید جامهاش را بپوشی و یکی دو روزی نقاب مریم به صورت بزنی تا ببینی دقیقا کجای این دنیای عریض و طویل روزگار سپری میکند؛ عطر مریم بزنی و فکر مریم را خیال کنی تا بدانی میان قلب مهربانش چه میگذرد، داستان مریم شوی تا هزار و یک غصه را همزمان میان دل قد مشتاش بچشی.
انگار مریم بنده خاص خدا شده و راه دور و دراز پیموده تا همدم غم و شادی مردم باشد؛ از صلوات خاصه ضامن آهو گذشته و پا جای ردپای خدا گذاشته است.
مریم جیغ شده، اشک شده، لبخند آرام و از ته دل شده، مریم آسیمهسر خلق شده و تکتک ثانیههای پرشتاب زندگیاش وقف شده؛ وقف شادی دل شده. از ۱۰ ، ۱۲ سال پیش زندگی وصله و پینه کرده گاهی با یک فرش، گهگداری هم با کمی دارو و شاید هم با اهدای یک مشت آبرو.
معامله با ضامن آهو/ یک بازی برد- برد
قصه جهادگری، کمکهای پس و پیش و وقف زندگی مریم بانوی ترکاشوند از دیار تویسرکان را از زبان خودش نقل میکنم، او میگوید: ۱۲ سال پیش مشکل حنجره برایم پیش آمد و بدون اینکه از قبل در جریان باشم یکباره صدایم رفت؛ با مراجعه به دکتر و آزمایش و غربالگری متوجه شدم به سرطان حنجره مبتلا شدم.
با خیال سرماخوردگی و آلرژی یا چیزی شبیه این موارد راهی دکتر شدم اما قضیه فراتر از یک بیماری ساده بود و بعد از شنیدنش شوکه شده بودم؛ دکترها زمان را از دست ندادند و سریع دستور بستری و جراحی صادر کردند.
۶ ماه بعد از آن امکان صحبت نداشتم حتی بعد از عمل، گفتاردرمانی انجام دادم خلاصه یک پروسه طولانی را سپری کردم ولی نکته خاص این اتفاق معامله من با امام رضا(ع) بود؛ دقیقاً همان وقتی که دکتر گفت سرطان داری با امام هشتم معامله کردم و گفتم «یا ضامن آهو! از مرگ واهمه ندارم، یا مرگ راحت بدون درد و بستر نصیبم کن یا شفایم بده، اگر خوب شدم تمام زندگیام را در حد توان وقف مردم میکنم».
الوعده وفا یا امام رضا(ع)
اوج داستان مریم بانو کمک خدا و وساطت امام رضاست، او خوب میشود و حالا از وفای به عهدش سخن به میان میآورد و ادامه میدهد: فورا بعد از بهبودی یک گروه جهادی خانوادگی راهاندازی کردم، الوعده وفا تمام خانواده و دوست و آشنا را مجاب به کمک میکردم تا جایی که یک صندوق قرضالحسنه درست کردم و بر اساس اولویت از نیازمندان دستگیری و به آنها رسیدگی میشد.
به لطف خدا بانی خیر میشدم و پول لازم را با همراهی دیگران جمع و جور میکردم؛ خرید جهیزیه نوعروس، سیسمونی نوزاد، بسته ارزاق و کمک به دوا و درمان و هزینه بیمارستان داشتیم تا اینکه به مرور زمان این گروه بزرگ و بزرگتر شد.
او در ادامه از الحاق به بسیج و توسعه گروه جهادیاش میگوید: کمکم با بسیج همکاری کردم و سرکشی به روستاها را در برنامهام گنجاندم، در هر روستا تعداد زیادی محروم زندگی میکنند که مشکلات بسیاری دارند، غصههای ریز و درشت؛ از نداشتن آبگرمکن و فرش تا خرابی یخچال و اعتیاد جوانان و هزار و یک داستان غمانگیز دیگر.
البته در روستاها رسیدگی به بچهها هم جزو اولویت است، مثل پسربچه روستایی که سوءتغذیه داشت و از شدت فقر غذایی بیمار شده بود داروهای تقویتی و غذای سالم و مقوی خریداری کردیم و هوایش را داشتیم تا خوب خوب شود.
جهاد خانوادگی
این خیر جوان یادی از هم گوشیهای خریداری شده و دلهای شاد کودکان میکند و یادآور میشود: امسال علاوه بر کمکهای همیشگی به واسطه حضور خیرین ۶ گوشی اندروید برای دانشآموزان تهیه کردیم، فرقی ندارد کجا و چه طور؛ هدف کمک به مردم محروم است. ناگفته نماند در این راه هم خانواده و هم همسرم خیلی کمکم میکنند بدون همراهی و همفکری آنها اصلا نمیشد اما خدا را شکر در این مسیر سخت یاریرسانم هستند.
او گریزی به زندگی شخصی و مشکلاتش میزند و اضافه میکند: مشکل ریز و درشت بسیار داریم ضمن اینکه همسرم مریض احوال است و پیوند کلیه انجام داده اما وعدهام فراموش نشده و نمیشود، صبحها میروم گلخانه سر کار و باقی وقتم را صرف کارهای گروه جهادی میکنم.
خودم هم کمک مالی میکنم نه اینکه فقط واسطه باشم به طور مثال بر اساس درآمدم مبلغی را برای صندوق کنار میگذارم و برای شاد کردن دل مردم کوتاهی نمیکنم.
یک دنیا خنده برای سارینا
مریمبانو صدایش لرزان میشود و دست به دامن خلق خدا با بغض میافزاید: کاش میشد همه مردم حتی در حد یک هزار تومانی کمک میکردند، حس و حالی که با حل مشکل یک فرد برای آدم ایجاد میشود آنقدر خوب و وصفنشدنی است که نگو، انگار خود خدا برای بندهاش دعا میخواند و لبخندزنان از او تشکر میکند.
وقتهایی که کمک میبرم در منزل محرومان اشک شوق میریزم و پا به پای خانوادههای نیازمند خوشحالی میکنم خیلی از موارد هم ناراحت میشوم، اما مابین این کمکهای روزانه قصه سارینا خیلی غصهدارم کرده دخترک ۱۱ سالهای که به خاطر نداشتن گوشی در عالم بچگی تصمیم گرفته بود سم بخورد؛ به محض شنیدن درخواست، کمک را استوری کردم و خیلی زود پول گوشی سارینا جمع شد.
وقتی تلفن میکرد از گوشی خبر بگیرد مرا خاله صدا میزد مهر این دختر از پای تلفن به دلم نشست و زمانی هم که گوشی را برایش بردم انگار دنیا را بستهبندی کرده و جلوی من گرفتند به همان اندازه که دنیا برای من باشد خشنود شدم.
گوشهای حلما کوچولو در انتظار شنیدن یاری خیرین
این خیر جوان و نوعدوست از مشارکت همهجانبه مردم یاد میکند و ادامه میدهد: بعد از قضیه سارینا تمام هم و غمم حلما شده، دختربچه ناشنوای ۶ سالهای که باید کاشت حلزون انجام دهد و زمان زیادی ندارد چون به گفته پزشکان فرصت طلایی امکان شنوایی را از دست میدهد با تمام توان به دنبال خیر و جور کردن پول عمل حلما کوچولو هستم.
البته به دستان پرمهر خیران و معجزات خداوند امید دارم چراکه همیشه در همه موارد یک دستی از غیب به کمکم آمده، به عبارت دیگر رد پای خدا در تمام این کمکها ملموس است، در زندگی خودم هم تا دلت بخواهد رد پای خدا وجود دارد؛ زمانی که وضعیت کلیه همسرم وخیم شد با یک آگهی در روزنامه هم کلیه پیدا شد و هم خیری که تمام هزینه پیوند را تقبل کرد، اطرافیان هیچکس باور نمیکرد اما این معجزه الهی بود.
من هم به نوبه خودم کار خیر را از این افراد یاد گرفتم و انگیزه اصلیام برای دستگیری از همنوع شدند و زمان بیماری به محض اینکه به دلم افتاد برای شفا نذر کنم؛ نذر کمک به مردم بهترین اتفاق به نظرم آمد.
از خرید تلویزیون تا تشکیل خانواده
او خاطرات این چند سال را مرور میکند و با چشمانی لبریز از اشک میگوید: از شوق و جیغ دختری که با خرید یک تلویزیون چنان ذوقزده شده بود که انکار تمام آرزوهایش برآورده شده بگویم یا دختر و پسری که عاشقانهشان به خاطر نبود پول و جهیزیه بر باد رفته بود ولی با کمک دوستانم ازدواج کردند و حالا دو فرزند صالح دارند.
یکایک این مددرسانیها خاطره خوش است که هرگز از ذهنم پاک نمیشود راستش را بخواهید من با این افراد دور و نزدیک زندگی میکنم؛ هر لحظه در فکرم هستند و با یاد آنها خوشم.
مریمبانو کلام آخرش را پیوند میدهد به تمنای دلش، او تاکید میکند: ای کاش آنقدر ثروتمند شوم که مال و ثروتم را خرج نیازمندان کنم یا حداقل چند خیر خیلی پولدار پیدا کنم که به واسطه آنها محرومان را دریابم.
انتهای پیام/89033/