به گزارش خبرگزاری فارس از ایلام، شهدای ما چهرههای ماندگاری هستند که هر کدام از آنها نوری از انوار الهی را بر جامعه گسترانیده است؛ کسانی که به واسطه داشتن خلق و خوی خاص، خاطرات آنها در اذهان دوستان و هم رزمانش باقی مانده است و ذکر آنها یادآور نام آوریهایشان است.
آزادیبخت کاظمزاده سال ۱۳۴۳ در روستای شیخ مکان از توابع شهرستان درهشهر پا به عرصه وجود نهاد، خانواده وی از نظر مالی جزو اقشار ضعیف بودند و درآمد ناچیز خانواده متکی بر کشاورزی سنتی بود، همین مسئله نیروی انسانی بیشتری را برای انجام کار در مزرعه میطلبید؛ پدرشان حاج مرید که مسئولیت خانواده را بر عهده داشت، بیشترین زحمت را متحمل میشد.
آزادیبخت مانند سایر بچههای روستا با وجود کم سن و سال بودنش یار و مددکار پدر بود، با این حال اولویت را به مدرسهاش میداد و این خلاف رویه معمول و غلط حاکم بر روستاییان بود.
وی تلاش و پشتکار ویژه و متفاوتی را از خود نشان داد؛ دوره ابتدایی را تا پایان کلاس پنجم در مدرسه نظام الملک روستای شیخ مکان گذراند و برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به شهر درهشهر رفت و در مدرسه پهلوی این مقطع را هم با موفقیت به پایان برد.
در دوره دبیرستان رشته اقتصاد اجتماعی را انتخاب کرد و جز شاگردان منظم و زرنگ مدرسه بود، با پایان یافتن دوره دبیرستان به عضویت بسیج درآمد و اطاعت امر امام را مبنی بر دفاع از اسلام و کشور بر دانشگاه ترجیح داد و عازم جبهه شد.
سال ۶۲ به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و جز در مقطع کوتاهی از زندگیاش که در سپاه درهشهر و در سمت مسئولیت دبیرخانه بود، بقیه عمر پربرکتش را در جبهههای مهران، کرمانشاه و سنندج سپری کرد، تا این که توانست به تیپ عملیاتی سنندج منتقل شود و در عملیات کربلای ۲ شرکت کند.
در این عملیات پس از نفوذ به عمق مواضع دشمن در منطقه «حاج عمران» در تاریخ ۱۴ شهریور ماه ۶۵ مصادف با شب عاشورا به درجه رفیع شهادت نائل آمد اما پیکر پاکش در میدان نبرد باقی ماند و سالها جزو شهدای گمنام شد؛ پیکر مطهر این عزیز بعد از ۱۵ سال به وسیله گروه تفحص شناسایی و به زادگاهش بازگردانده شد.
توصیه به معروف/ به نقل از خواهر شهید
زمان جنگ، در ازای فروش و تحویل گندم به دولت، متقابلا از سوی دولت به کشاورزان هدایایی چون یخچال، فرش، پنکه و ...میدادند؛ یک بار پدرم به خاطر تحویل گندم چند تا فرش هدیه گرفت و آزادیبخت خیلی ناراحت شد، به پدرم گفت: نباید از دولت چیزی بگیری، اجر کار خیر را به خدا واگذار کن!
راز داری/ به نقل از مروارید کاظمزاده
هیچ گاه از اتفاقات و سختیهای جبهه، مسائل مربوط به عملیاتها و فرماندهان و رزمندگان چیزی نمیگفت؛ هر وقت هم سوال میکردیم: از جبهه چه خبر؟ میگفت: « سلامتی شما همه چیز خوبه»
بخشی از خاطرات به نقل از نازملک کاظمزاده خواهر شهید
او دائمالوضو بود؛ مرتب در نماز جمعه شرکت میکرد، مرا هم با خودش میبرد، آن زمان آب روستا لوله کشی نشده بود و مردم از آب رودخانه استفاده میکردند، آزادیبخت با ظرفی، از رودخانه آب میآورد و چون گل آلود بود صبر میکرد گل ته نشین شود و بعد آب را در ظرف دیگری میریخت و با همان آب سرد وضو میگرفت.
همه دوست داشتیم او را با لباس سبز سپاه ببینیم اما برادرم هیچ وقت با لباس پاسداری به خانه نمیآمد، میگفت: « لباس پاسداری هم مقدس است هم متعلق به بیت المال، در محل خدمت باید آن را پوشید؛ ممکن است بیرون از محل خدمت برخوردی داشته باشیم که مناسب لباس و قداست سپاه نباشد.»
بیت المال/ به نقل از محمود حکمت هم کلاس و هم رزم
نماز ظهر و عصر را در مسجد جامع شهر میخواندیم؛ از پادگان سوار خودروهای سپاه میشدیم و به مسجد میرفتیم اما آزادی بخت پیاده برای نماز میآمد و بسیار مقید بود که از اموال بیت المال استفاده نکند.
فرار از غیبت/ علی خدایاری دوست و هم رزم شهید
وی زیاد در میان جمع نمیماند، هر وقت در میان جمع از کسانی اسم برده میشد یا به کسی نسبتی داده میشد و احتمال غیبت میرفت به بهانهای از جمع جدا میشد و آن جا را ترک میکرد.
دوری از اسراف
یکی دیگر از خصوصیات خوب او پرهیز از اسراف بود و حتی هنگام وضو گرفتن دقت میکرد بیجهت آب روی زمین نریزد و اسراف نشود.
خاطرهای به نقل از احمدرضا زارعی/ هم رزم شهید
کاظمزاده انسانی مومن، متدین و پرهیزکار بود؛ همیشه سعی داشت گوشه نشین باشد و حتی بین افراد و در نشستهای جمعی خیلی وارد نمیشد، نکند حرفی علیه کسی به گوشش برسد یا این که خدایی نکرده غیبت از کسی بشنود، عزتش هم در همین بود؛ میگفت: دوست ندارم پشت سر کسی حرفی بشنوم.
بیشتر اوقات با خودش خلوت میکرد و به خواندن دعا و نیایش سرگرم میشد، با دوستان و هم رزمانش بسیار صمیمی بود و در انجام فرایض و مستحبات خیلی جدیت داشت؛ نماز شب را با عشق میخواند و در نمازهای جماعت پیشتاز بود او همیشه با وضو بود و به مسائل شرعی اهمیت میداد.
غسل شهادت به نقل از احمدرضا زراعی هم رزم شهید
اواخر سال ۶۴، ارتش عراق روی ارتفاعات لری در مریوان کردستان عملیات کرد و بخشی از خط دفاعی ارتش را به تصرف درآورد؛ در آن سال از میان نیروهای تیپ امیرالمومنین (ع) به صورت داوطلب یک گردان ویژه تشکیل شد و آزادیبخت کاظمزاده هم یکی از آن نیروها بود، گردان برای کمک به ارتش به مریوان اعزام شد و در ارتفاعات لری جلوی حملات و پاتکهای دشمن را گرفت.
فصل زمستان بود و ماه بهمن منطقه از برف پوشیده شده بود طوری که روی ارتفاعات لری یک متر برف باریده بود؛ امکانات تدارکاتی به لحاظ صعبالعبور بودن منطقه کمتر به نیروها میرسید، از یک طرف مشکلات برف و یخبندان منطقه و نرسیدن تدارکات و امکانات بود و از طرفی آتش سنگین دشمن روی ارتفاع.
با این اوصاف انجام مستحبات برای کاظمزاده اهمیت خاصی داشت. خودم شاهد بودم که برای غسل شهادت، میان برفها چالهای درست میکرد و بعد از آب شدن برفها غسل شهادت انجام میداد؛ اگر این کار از امثال من به عنوان یک وظیفه خواسته میشد شاید حتی با اجبار هم حاضر به انجامش نمیشدم.
استعانت از امام رضا(ع)/ به نقل از خواهر شهید
انتظار بسیار سخت است؛ سالها به امید آمدن آزادی بخت دوری او را تحمل میکردیم؛ مادرم بیتابی میکرد و میگفت: کاش قبل از مرگم نشانی از پسرم پیدا شود؛ تصمیم گرفتیم از آقا امام رضا (ع) کمک بگیریم.
برای همین به اتفاق مادر، برادر و خواهرم به مشهد رفتیم و با آقا درد دل میکردیم که لااقل نشانی از او به دستمان برساند، همان زمان برادرم مهدی گفت: « یک لحظه در داخل حرم رو به روی ضریح خوابم گرفت، دیدم پشت سرم روی یکی از ستونها با خطی زیبا و طلاکوبی شده نوشتهاند گمشده پیدا شده! بعد که چشمانم را باز کردم هیچ اثری از آن خط زیبا ندیدم.
شش ماه بعد فهمیدیم در همان زمانی که برادرم خواب دیده بود شهید ما هم توسط گروه تفحص پیدا شده بود.
سخاوتمند بود/ به نقل از خواهر شهید
در مسیر طولانی خانه تا مدرسه مجبور بود با خود نان و خرما یا هر چیزی که داشتیم ببرد، گاه میگفت که نان خالی خورده و ما متوجه میشدیم که بین بچهها تقسیم کرده است، یا هر وقت که مادرم غذایی درست میکرد، میگفت: فلان همسایه هیچی ندارند که بخورند برای آنها چیزی ببرید؛ اگر نیست سهم من را برایشان بفرستید.
شهید را قسم دادم / به نقل از خواهر شهید
یکی از اقوام ما که شوهرش سرایدار مدرسه بود تعریف کرد که بر اثر یک دزدی که در مدرسه شد و کولرهای آن را بردند؛ آموزش و پرورش شوهر من را اخراج کرد؛ من هرچه اصرار کردم که به جای شوهرم جایگزین شوم قبول نکردند؛ زندگی ما بعد از آن به سختی میگذشت و منبع درآمدی نداشتیم، یک روز به یاد شهید آزادی بخت افتادم و تصمیم گرفتم سر مزار او بروم و مشکلم را با او در میان بگذارم.
رفتم سر مزار شهید را به امام حسین (ع) و اهل بیتش قسم دادم که مشکل من را حل کند
برگشتم و دوباره به تهران رفتم با ناباوری تمام و به راحتی مشکلم حل شد و من توانستم به عنوان سرایدار مدرسه استخدام شوم.
خاطره ای به نقل از رمضان کاظمی دوست شهید
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با هم در مدرسه پهلوی سابق درس میخواندیم وی واقعاً دوستی خوش اخلاق و مهربان بود و دانش آموزان بسیار زرنگ و تیزهوش که بعضی اوقات من به او حسادت میکردم؛ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سعادت داشتم که با وی در بسیج شهرستان فعالیت کنم شهید کاظمزاده در انجام امورات بسیار اخلاص داشت برای وی ساعت کاری مطرح نبود فعالیت شبانه روز کار او بود و اخلاصش در امر جذب بسیج فوق العاده بود.
نماز شب برای ما به عنوان یک امر واجب در آمده بود همه با هم در نیمههای شب بیدار میشدیم و نماز شب میخواندیم تا آنجا که من یاد دارم نماز شب آزادیبخت کاظم زاده طولانیتر و مداومتر از ما بود وقتی که سر به سجده میگذاشت در رکعت آخر نماز شب چنان گریه میکرد که ما را هم به گریه میانداخت.
به گفته سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی صراط مستقیم از متن جهنم میگذرد، جهنمی که با دست اغوا شدگان شیاطین بر کره زمین بر پا داشته است؛ شیاطین میدانند که اگر به ما اجازه رشد بدهند سیر آینده تاریخ جهان از کف اختیارشان خارج خواهد شد و دیری نخواهد پایید که جهان از فریاد حق طلبانه همه مستضعفین و محرومین پر خواهد گشت؛ این تقریر محتومی است که دیر یا زود چه آنان بخواهند و چه نخواهند روی خواهد کرد؛ هر کس به پیامبر اسلام گرویده ماموریت استقامت دارد.
انتهای پیام/