اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

توانا  /  اخبار

حاشیه‌های خواندنی از یک روضه مادرانه

حالا و در آغاز سومین دهه برگزاری مراسم شیرخوارگان حسینی (ع) ، دیگر می‌شود نسل دوم نوزادان این همایش را در آغوش مادرانشان دید. مثل نیلا و مریم که حالا هردو تجربه حضور در این همایش را دارند.

حاشیه‌های خواندنی از یک روضه مادرانه

باشگاه خبرنگاران توانا- ام‌البنین خسروی: «دختر من نسل دوم همایش شیرخوارگان است. خیلی دوست دارم که روزهای اول زندگی او با سیدالشهدا رقم بخورد» این حرف‌های «مریم» است که با دختر بیست‌روزه‌اش «نیلا» و مادرش زهره در مراسم شیرخوارگان حسینی مصلای تهران شرکت کرده است. می‌گوید سال‌ها قبل، خودش یکی از نوزادان حاضر در همین همایش بوده است: «چیزی از آن روزها خاطرم نیست؛ اما عکس‌هایش را که می‌دیدم، آرزو داشتم بچه خودم را هم روزی اینجا بیاورم و حالا با نیلا اینجا هستیم. یک‌جورهایی می‌شویم نسل اول و دوم همایش شیرخوارگان.»

مصلای تهران، امروز میزبان بیستمین سال برگزاری همایش شیرخوارگان حسینی (ع) بود. همایشی که اولین جمعه ماه محرم هرسال برگزار می‌شود و در آن، مادران با فرزندان کوچکشان به یاد 6 ماهه امام حسین عزاداری می‌کنند و عهد می‌بندند فرزندانی شایسته تربیت کنند که یاری کننده امام زمان (عج) باشند. حالا و در آغاز سومین دهه برگزاری این مراسم، دیگر می‌شود نسل دوم نوزادان این همایش را در آغوش مادرانشان دید. مثل «نیلا» و «مریم» که حالا هردو تجربه حضور در این همایش را دارند.

من مادر یک نسل دومی هستم

جمعه چهارده مرداد برای مصلای تهران، خیلی زودتر از هفته‌های قبل آغازشده است. آفتاب هفتم محرم امسال، تازه بالا آمده که جنب‌وجوش خیابان‌های اطراف مصلای تهران، بیشتر از همیشه است. امروز، مصلی مهمانان ویژه‌ای دارد. مادران و نوزادانی که آمده‌اند تا در کنار هم برای نوزاد شش‌ماهه کربلا عزاداری کنند و عهد یاری با امام زمان (عج) ببندند.

 

همهمه و شلوغی شبستان اصلی مصلی، لحظه‌به‌لحظه بیشتر می‌شود و صدای گریه نوزادان کافی است تا بغض بعضی مادرها به یاد دل رباب (س) بشکند. یک ‌گوشه دنج و خلوت گیر می‌آورم برای تماشای مادرها و بچه‌ها که صدای گریه متفاوتی، از کنارم می‌آید. گوش تیز می‌کنم و چشم می‌چرخانم تا به نوزادی می‌رسم که خیلی کوچک‌تر از بقیه است. خانم نسبتاً جوانی او را در آغوش گرفته و تکان می‌دهد و پتو را به دور او می‌پیچد. می‌پرسم: «فکر کنم بچه‌تون هنوز خیلی کوچیک باشه. نه؟» با خنده جواب می‌دهد: «این نوه‌مه. بچه‌م اون وره.» و با اشاره دستش، دختر جوانی را نشان می‌دهد: «مریم مامان نیلاست.» مریم، به‌زحمت بیست سال دارد. با چهره‌ای ساده و صمیمی، می‌گوید «نیلا بیست روزشه. ولی من دوست داشتم حتما اینجا بیارمش. همه مخالفت می‌کردند و می‌گفتند هنوز برای همچین مراسمی خیلی کوچیکه؛ اما چون خودم هم یک روز نوزاد این مراسم بودم، دوست داشتم اولین روزهای تولد دخترم با امام حسین گره بخورد».

 زهره خانم، مادر مریم می‌گوید: «سالی که ما برای اولین بار توی این مراسم شرکت کردیم، خوب یادمه. مریم چند ماهش بود و حالا با بچه همان نوزاد اون سال‌ها، دوباره اینجاییم. چون عقیده داریم زندگیمون باید همیشه حسینی باشه و بمونه.» چشمهای مریم برق می‌زند وقتی به لباس‌های تن نیلا اشاره می‌کند‌: «حتی این لباس هم لباس خودمه. یادگاری همون سال که همایش شیرخوارگان توی مهدیه تهران بود.» و زهره خانم ادامه می‌دهد: «خودم براش دوخته بودم. خیلی ذوق داشتم. عین مریم که امروز برای آوردن نیلا به این مراسم ذوق داشت و کلی برنامه چید.»

حرف‌های ما گرم گرفته که چشم‌های نیلا بعد از خوردن شیر، کم‌کم گرم می‌شود و آرام در آغوش مادرش می‌خوابد. صدای میثم مطیعی از بلندگوها می‌آید: «لای لایی علی‌اصغرم.» و اشکی، گوشه چشم مریم می‌نشیند. مادران دیگر هم بچه‌هایشان را روی دست گرفته‌اند و با صدای بلند گریه می‌کنند.

 

ده‌ سال انتظار برای یک روز

مطیعی روضه علی‌اصغر(ع) می‌خواند و همه گریه می‌کنند و من دارم توی جمعیت مادرها و بچه‌ها می‌چرخم که نوزادی با لباس متفاوت در آغوش زنی جوان زل می‌زند توی صورتم. لباس سبزرنگ با کلاهی سبز. دورتادور کلاه نقش‌های شمشیر و نوشته‌هایی با نخ طلایی گلدوزی شده است دور لباس‌ها هم کامل گلدوزی شده است بیشتر شبیه لباس سنتی بعضی کشورهای همسایه است. حدس می‌زنم ایرانی نباشند؛ اما تا می‌آیم چند کلام عربی برای شروع صحبت توی ذهنم مرور کنم، از حرف زدنشان با هم متوجه می‌شوم ایرانی‌اند. اهل خود تهران و فقط لباس را از عراق و شهر کربلا تهیه کرده‌اند. زن جوان، مادر کودک نیست. بلکه خاله اوست و  پسرک را مثل چیزی گرانبها از خود دور نمی‌کند، اشک می‌ریزد و او را می‌بوسد، اسم پسرک، «امیرعلی» است و 9 ماه دارد؛ اما داستان حضورش اینجا هم شنیدنی است. زینب خانم، مادر امیرعلی که انگار ذوق همچین لحظه‌ای داشته تا داستانش را برای کسی تعریف کند، می‌گوید: «بیشتر از 10 سال در انتظار فرزند بودم، سال‌های به‌شدت سخت و طاقت‌فرسا، همه از من نا امید شده بودند حتی پزشکان. من هرسال به این مراسم می‌آمدم و مطمئن بودم بالاخره جواب می‌گیرم، این لباس، سوغات سال‌های دور از کربلاست که من به امید صاحب فرزند شدن خریدم و با خودم همیشه به این مراسم می‌آوردم. تا اینکه امسال، این سوغات چند ساله بالاخره بر تن فرزندم نشست. سختی زیادی کشیدم ولی حالا آرامشی شیرین دارم» رد سال‌های سخت در چهره زن جوان معلوم است؛ اما حالا تنها آرزوی زینب این است: «ظهور امام زمان رو ببینه و سربازش باشه.»

مراسم کم‌کم تمام می‌شود و مادران و کودکان به بیرون می‌آیند، بیرون شبستان، مراسم دمام زنی به راه است و کمی جلوتر پدران منتظر هستند. صدها انسان با تیپ‌ها و عقاید و داستان‌های مختلف که تنها یک چیز همه‌شان را زیر یک سقف جمع کرده است: «حب الحسین.»

 

محبت امام حسین علیه السلام از نسلی به نسل بعد و سینه‌به‌سینه منتقل می‌شود عشقی جاری و روان که روزبه‌روز در حال پررنگ‌تر شدن است.

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول