اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

زندگی  /  آداب زندگی

هشتاد و چهارمین سالروز تولد یک مادر/بزرگ ترها برکت خانه اند

همه «زری جون »صدایش می زنند .یادش بخیر ! کلی شعر برایمان می خواند. طنین زمزمه هایش هنوز در گوشم می پیچد.صدای قشنگی هم داشت. او هنوز هم مهربان است . اما خیلی وقت است که تنها با نگاهش ،مهربانی می کند. گاهی چقدر دلم برای صدایش تنگ می شود !

هشتاد و چهارمین سالروز تولد یک مادر/بزرگ ترها برکت  خانه اند

گروه زندگی- هانیه ناصری:همه چیز آماده بود، مثل هر سال. مثل همان سال ها که خودش در را باز می کرد، خوش آمد می گفت و تک تکمان را به یک آغوش گرم میهمان می کرد. از استقبال گرم و آغوش مهربانش جان می گرفتیم و وجودمان از شوق لبریز می شد.  او به آشپزخانه می رفت و ما با اشتیاق چشم به راه یک سینی چای خوش رنگ و خوش طعم می نشستیم .  صدایش، که از آشپزخانه  بلند می پرسید:«لیوان سر پر یا  سر خالی؟» هنوز در گوشم است.شیرینی کشمشی هم داشت .می گفت :«چایتان را با قند می خورید یا شیرینی؟ »خدا می داند چقدر دلم یک چای لیوانی سرپُر، با شیرینی های کشمشی اش را می خواهد.

 

*به پاس یک عمر مهربانی

خانه اش پر از خاطره است .کافیست چرخی بزنی و روی میز و در و دیوارها را نگاهی بیندازی. عکس ها و وسایل یادگاری که به جای خود، حتی اولین کاردستی های کودکانه بچه ها هم آنجاست. دلش با آن ها خوش بود . او را به روزهای جوانی می برد.روزهایی که بچه ها دور و برش بودند.موهای دخترها را شانه می کرد و با دست نم دار زلف پسرکش را کمی بالا می برد .همان روزها که با دستان هنرمندش برای دخترها پیراهن چین چینی می دوخت و دلبری ها یشان را به تماشا می نشست . دست آخر هم پاپیون پسرکوچولو را روی یقه لباس صاف و صوف می کرد و با پشت دست روی شانه کُتش را می تکاند.

حالا پسرک آن روزها که دیگر برای خودش مردی شده است ، به پاس یک عمر مهربانی، امسال هم سالروز تولد مادر را جشن گرفته است . جشنی هرساله و هر سال پر رنگ تر از سال قبل .

*خانه ای پر از برکت

کمی دیر رسیدم. با عجله از پله ها بالا می روم.یکی از نتیجه های مادربزرگ در را باز می کند. حسابی جمعشان جمع است. زرق و برق  بادکنک ها و ریسه ها نگاهم را می دزدد. کلی تنقلات و خوراکی هم روی میز است . هر چه باشد اینجا خانه مادربزرگ است . در لابه لای همه برنامه های خاطره انگیز کودکی ، محال است «خونه مادربزرگه» را فراموش کنیم.همان خانه ای که هزار قصه دارد و خانه شادی ها و غصه هاست.همان خانه ای که کنارش همیشه سبزه زار است و دشت هایش پر از بوی گل.خانه ای که همیشه بهار است و خوشبختی از روی دیوارش به همه جا سر می کشد .

خانه مادر بزرگ ! همان خانه است؛ خانه ای که پر از برکت است. برکتی از وجود یک بزرگتر .

*گاهی چقدر دلم برای صدایش تنگ می شود

پسر تند و تند همه چیز را آماده می کرد و مادر تنها با چشمان بی رمق به او نگاه می کرد . گاهی هم حرکت دستانش را دنبال. تا یادم می آید نمی گذاشت در خانه اش کسی دست به سیاه و سفید بزند.همه کارها را باید خودش آنجام می داد . حتی در شستن ظرف ها هم قلق خاص خودش را داشت . حالا او آرام بی صدا نشسته و تماشاچی ماست . همه چیز را به دلخواه خودمان می چینیم و او فقط نگاهمان می کند . 

همه «زری جون »صدایش می زنند. یادش بخیر ! کلی شعر برایمان می خواند. طنین زمزمه هایش هنوز در گوشم می پیچد. او هنوز هم مهربان است . اما  خیلی وقت است که تنها با نگاهش ،مهربانی می کند.  صدای قشنگی هم داشت.گاهی چقدر دلم برای صدایش تنگ می شود !

*سه تا بچه ها برای مادر گل آورده اند

روی میز سه تا دسته گل هم کنار هم روح را تازه می کنند. رُز های تازه و خوش رنگ با عطری دلپذیر .دسته گل هایی از طرف عباس، سوری و زهره. چقدر عالی . برادر بزرگ تر فکر همه چیز را کرده بود ! جشن تولد مادر است و  بچه ها باید برایش هدیه می آوردند. خودش گل است و عاشق گل. هرسال کنار یک هدیه تولد ناقابل ، معمولا چند شاخه گل هم تقدیم مهربانی هایش می کردیم. اما چند سالی است مادربزرگ دوست داشتنی ما کسی را نمی شناسد و تماشای گل بیشتر از هدیه او را خوشحال می کند.پس چه چیزی بهتر از سه تا دسته گل . ولی ای کاش دخترها هم در این لحظه شاد، همراه دسته گل هایشان کنار مادر بودند . هر چند که یک تماس تصویری در لابه لای شلوغی میهمانی ، دل دختر و شاید دل مادر را هم خوش کرد .

*او برکت زندگی همه ماست 

نوبت به شیرین تر کردن این جشن بی نظیر است . جشنی که بهانه برپایی اش بودن یک مادربزرگ است . پسر که با شوقی وصف ناپذیر مراسم شادی مادر سالخورده اش را مدیریت می کند، میز کوچکی را مقابل او می گذارد   و یک کیک نسبتا بزرگ با عددی قابل احترام را در مقابل چشمان او .

شمع ها را روشن می کند. همه دور تا دورش جمع می شویم و مادر با کمک همه شمع هشتاد و چهارمین سال تولدش را هم فوت می کند.  او که برکت زندگی همه ماست .

*نماهنگی پر از حسرت

برای لحظه ای صدای شادی و کف زدن توجه همه را به صفحه تلویزیون جلب می کند. یک مولودی شاد و زیبا با مضمون مادر که در ضمن آن تصاویر زیبایی از زندگی«زری جون» ورق می خورد . روزهای سلامتی اش . روزهایی که حرف می زد ، می خندید، شعر می خواند و نصیحتمان می کرد. روزهایی که با چادر نماز گلدار،پشت میز مخصوص کنج دیوار می نشست و با خدا راز و نیاز می کرد. آلبوم خاطراتش را می آورد و از اول تا آخرش را برایمان تعریف می کرد .بافتنی های جورواجور می بافت و  خیاطی و قلاب بافی می کرد و سخاوتمندانه و باعشق هنرش را به همه یاد می داد ،حتی غذا می پخت و ظرف ها را با قانون خودش می شست و خشک می کرد و روزهایی که  همه میهمانی اش را خودش برگزار می کرد و کیک تولد را خودش می برید و ...

خیلی وقت است که مجله های جدولی که برای تقویت ذهنش حل می کرد روی میز نمی بینیم . روزهای آخر سلامتی بود که دفتر قرض الحسنه اش را  تعطیل کرد.یک کار خیر که برای کمک به دیگران بانی شده بود .  

* پسر محتاج دعای مادر است 

مادر مهربان دیروز ، این روزها  هیچ حرفی نمی زند . درد دل نمی کند . دست نوازش بر سرمان نمی کشد.حتی شنیدن ناممان از کلامش حسرتی چندساله است . اما با همه اینها حضورش همچون کوهی استوار، مایه استقامت دلگرمی ماست . نگاهش آرامش بخش است و صدای نفس هایش بهانه بودن . 

و چه کسی باور ندارد که سالمندان برکت  هر خانه اند ؟

پسر با همه وجود سعی می کند برای مادر سنگ تمام بگذارد . او یقین دارد که مادر در پس نگاهش او را می شناسد و از اعماق قلبش مادرانه برای او دعا می کند . او محتاج دعای مادر است .

 

انتهای پیام/

 

 

 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول