خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کفتارها دور هم جمع شدهاند. پوزههایشان خونآلود است. حلقه بستهاند روی نقشهی شیطان و «ایران» را سنجاق کردهاند. مردمی روی این نقشه، مردمی زیر این سنجاق، دست توی دست هم به رگبار بسته شدهاند. سینههایشان معراج گلولههاست. خونشان سرخ و گرم جاری روی خاک وطن است.
کفتارها زوزهی مرگ میکشند. مردم چشم در چشم خشابها، فریاد میزنند: «ما ملت امام حسینیم، ما ملت شهادتیم» کفتارها صورتشان را چنگ میاندازند، قهقهه میزنند و سنجاق را محکمتر فشار میدهند. استخوان سینهی ملت ایران خرد میشود؛ مثل سینهی مادرمان زهرا، پشت درهای تفرقه؛ مثل سینهی سرورمان حسین، زیر سُم اسبهای شهوتِ پول و قدرت و جاه.
مردم توی کوچهها میدوند. پرچم سرخ «یا حسین» سر درِ خانههاست. کفتارها اسلحه میفرستند؛ سرد و گرم، و با نفرت به رقص پرچم توی هوایی که عطر روضه میدهد زل میزنند. ماشهها در دست شیطانهای کوچک، کشیده میشود. زنی توی خانهای. پسری جلوی مغازهای. و کودکی در حرم و دست توی دست مادری. ماشهها به وسعت جنایت کشیده میشود و «لبیکها» قتل عام میشوند تا «راز خون» در عالم فاش شود و نجوای محزون شهید آوینی دوباره در تن ایرانِ یکپارچه «فکّه» حلول کند: «در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمیشود.»
و آن راز چیست؟ جز دستهای بریدهی حضرت ماه بر کرانهی فرات. آن راز چیست؟ جز دستهای سپید و کوچک و لطیف عبدالله بن الحسن که چون حسین را در آخرین لحظاتِ وصال، در محاصرهی کفتارها دید بی نعلین دوید و آنها را حایل شمشیری کرد که گردن نور را نشانه رفته بود. براستی آن راز چیست؟ جز دستهای بریدهی قاسم، حاج قاسم!
راز، خونیست که امتداد سرخیاش از کربلاست تا فرودگاه بغداد. از گودال قتلگاه است تا حرم شاهچراغ و کوچه و میدانهای ایران. خون، راز عجیبیست که قرعهی علمداریاش به نام دستهای ملت ایران افتاده و کفتارها، برای خاکمال کردن عَلَم، ایران را روی نقشهی شیطان سنجاق کردهاند؛ چونان مسیحی که بر صلیب کشیده میشود تا به معراج برسد.
و ایران توی نقشهی شیطان سرخ شده، چون چنگالهایشان تا آرنج توی رود تابوتهای ماست تا از خونمان، ماهی بگیرند! و آه از رنج شیرین تابوت؛ چه قصهی شورانگیزی دارد تابوتهای قبیلهی ثارالله. گاه دور از چشم کفتارها تابوتی را شبانه به خاک میسپارند. گاه کفتارها تابوتشان را تیرباران میکنند و گاه کفتارها پیکر مقدس نور را در خاکهای تفدیدهی بیابان، بیتابوت رها میکنند تا «فتح خون» برای ابد به خاک فراموشی سپرده شود. و مگر نمیدانند که «حسین» ضربان قلبِ تمام جنینهای تاریخ است؟ چطور میتوان «حسین» را از رگ و پی و خون و گوشت و پوست و استخوان جهان گرفت؟ «حسین» نوریست که آغشته به خون در رگهای خاک جاریست.
پشت تابوتهای تازهی قبیلهی ثارالله با چادر مادرمان زهرا احرام میبندم و هروله میکنم؛ چون هاجری که در جستوجوی زمزم. عطر خون خدا و خاک کربلا میدهند تابوتها. اما اینجا کجا و کربلا کجا؟ در ایذه، بخش کوچکی از جغرافیایِ کربلای بزرگ ایران که نباید یاد دل شکستهی زینب و روضهی حضرت زهرا افتاد.
دستهایم را بالا میآورم و به شهدا سلام میدهم، اینجا، به خدا، کربلاست! و من، دستهایم را چون دخترکان داغدار کاروان حسین بالا میآورم تا قدم به قدمِ سرهای روی نی و دوش به دوش مردان و زنان قبیلهی عشق، پونز کفتارها را با حنین حنجرهام بالا بزنم: «ما ملت امام حسینیم، ما ملت شهادتیم» «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود»
کفتارها زوزه میکشند، چونان شمرهایی پس از بریدن سر نور و «زینب»، آن «زبانِ علی در کام»، ایستاده بر تَلِّ تاریخ، همچنان حماسه میخوانَد: «لکن العُیُونَ عَبْری، وَ الصُّدُورَ حَرّی، أَلا فَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَب لِقَتْلِ حِزْب اللهِ النُّجَباءِ بحِزْب الشَّیْطانِ الطُّلَقاءِ، چه کنم که دیدهها گریان و سینهها سوزان است. جای شگفتی بسیار است که گروهی الهی و برگزیده، به دست حزب شیطان و بردگانِ آزاد شده، کشته شوند و خونهای ما از این پنجههای ناپاک بچکد و پارههای گوشت ما از دهان ناپاک شما بیرون بیفتد و شما گرگهای وحشی پیوسته به سراغ آن بدنهای پاک و پاکیزه آئید و بچه کفتارها آنها را به خاک بمالند. اگر امروز پیروزی بر ما را غنیمتی برای خود میدانی، به زودی آن را غرامت و مایه زیان خود خواهی یافت، در آن روز که جز محصول کرده خویش را نخواهی یافت. و هرگز پروردگار، به بندگانش ستم نخواهد کرد.
ای یزید، هر چه نیرنگ داری به کار بند و نهایت تلاشت را بکن و هر کوششی که داری به کار گیر؛ امّا به خدا سوگند با همه این تلاشها یاد ما را از خاطرهها محو نخواهی کرد و چراغ وحی ما را خاموش نتوانی نمود و به موقعیت و جایگاه ما آسیب نخواهی رساند. هرگز لکّه ننگ این کار، از تو پاک نخواهد شد. رأی و نظرت سست و زمان دولت تو اندک است و جمعیت تو به پراکندگی خواهد انجامید در آن روز که منادی ندا دهد: «لعنت خدا بر ظالمان باد» لعنت خدا بر ظالمان باد. لعنت خدا بر ظالمان باد.
پایان پیام/