خبرگزاری فارس- تهران: حجت الاسلام «محمدتقی وکیلپور» یکی از بسیجیانی است که به علت ناآرامیهای ایجاد شده در چند وقت اخیر در مسیر دفاع از امنیت و آرامش مردم گام برداشت و در تاریخ ۲۴ آبانماه در منطقه صادقیه تهران در اثر انفجار نارنجک دستساز اغتشاشگران از ناحیه دست دچار جراحت شد که فیلم جراحتش نیز به سرعت در شبکههای اجتماعی نشر داده شد.
طلبهای اهل خورستان، متولد سال ۱۳۶۳ و دارای ۵ فرزند که در فعالیتهای جهادی مختلفی مانند حضور در مناطق محروم و ارائه خدمات در زمان شیوع کرونا و...
حجت الاسلام وکیلپور در مورد شبی که از ناحیه دست دچار جراحت شد بیان کرد: اون شب حدود ساعت ۲۰:۳۰ به محض ورود به خیابانی سمت خیابان سازمان آب صادقیه، بوی مشروب را حس کردم. فضا ناآروم بود. افرادی با سنگ ماشینهای مردم را میشکوندند. لاستیک و سطح زباله آتیش زده بودند. تردد مردم هم تو اون موقعیت زیاد بود.
به یک موتور سوار مشکوک شدم که وقتی در حال رد شدن از کنارم بود، از پشت سر گرفتمش که همون موقع دستانش را روی سرش گذاشت و هیچ تقلایی نکرد.
شروع کردم به بازرسی بدنی و وقتی دست کردم تو جیبش، شیء را درآوردم و دیدم نارنجکه، به ذهنم رسید که تقلا نکردن او، به دلیل حرفهای بودنش است. میدونست اگه یکذره گلاویز بشه، ممکنه ضربه به نارنجک وارد و انفجار ایجاد بشه.
خلاصه بعد از دستگیری، تا اومدم بهش بگم این چیه، یکدفعه نارنجک تو دستم منفجر شد که تو اون لحظه حس کردم دستم با تبر قطع شده، وقتی مردم را تو پیادهرو دیدم که شاهد این لحظات بودند، با وجود درد شدید خوشحال بودم که نارنجک به مردم نخورده. اگر ده بار دیگه هم این اتفاق رخ بده ما سپر مردم هستیم.
به منظور کسب جزئیات بیشتر از زندگی طلبه نامبرده و پیگیری اتفاقی که برای او افتاد، با او به گفت وگو نشستیم که آنچه که در ادامه میخوانید، بخش دوم گفت وگوی فارس با او میباشد.
مطلع شدیم با بزهکاران هم سروکار داشتید، ماجرای این فعالیتها چه بوده؟
از سال ۹۷ وارد فضای فعالیتهای اجتماعی از جنس جدید شدیم. فضایی که جنس مخاطبانمان، بزهکاران و آسیبدیدگان اجتماعی بودند و محل فعالیت ما هم در دادسرای ارشاد قرار داشت.
در دادسرای ارشاد با دستگیرشدگان امنیت اخلاقی سروکار داشتیم. در آنجا واحدی به نام «واحد فرصت» به معنای «فصل رویش صادقانه تو» وجود داشت. در این واحد با افرادی، خصوصا با دستگیرشدگانی ارتباط داشتیم که توسط پلیس راهور به دلیل رانندگی در حالت مستی دستگیر و به دادسرا ارجاع داده میشدند.
در این واحد به افرادی که واقعا متحول شدهاند، کمک میکردیم. آنها را با شهدا، خصوصا با شهید ابراهیم هادی آشنا میکردیم که واقعا شهید هادی مانند مغناطیسی، آنها را به خودش جذب میکرد.شهدا واقعا فرصت تحول و توبه آنها را فراهم میکردند.
دست نوشتههای زیادی از آنها داریم، به عنوان مثال فردی نوشته بود «دیگه مهم نیست خورده باشم یا نخورده باشم، مهم اینه که من یک چیزایی رو که نفهمیده بودم الان دارم می فهمم، امروز با بچههایی آشنا شدم که ایکاش زودتر باهاشون آشنا میشدم.»
البته یادمه رسانههای بیگانه هم روی این مسئله و فعالیت ما حساس شده و کار ما را مسخره کردند. اما هرچی بیشتر حساس میشدند، ما جدیتر به کار خودمون ادامه میدادیم.
چه شد که به فکر حضور در دادسرای ارشاد افتادید؟
پرچم اینکار زمین بود و خلاء و در عین حال یک فرصتی وجود داشت، خیلی از این افراد در یک دنیای دیگه هستند. ما تا به حال کاری با آنها نداشتیم و اینها حرفای ما را نشنیدند. به قول بچههای اینستاباز، در یک حباب خاصی هستند. ما در زمینشون بازی نکردیم که اونا در زمین ما بازی کنند.
یعنی ما یک قشر مخاطبانی داشتیم که این افراد نه پا منبر ما و نه حتی سمت ما میآمدند، بعضی از آنها هم میگفتند که وقتی ما شما را از راه دور میدیدیم، مسیرمون را عوض میکردیم که با شما چشم تو چشم نشیم. اینا واقعیتهای جامعه است، این رفتار شاید به خاطر فشار رسانهای بوده، شاید برای این بوده که آن فرد در فامیل خودش هیچ آخوندی را نداشته. یا در واقع بود و نبود آن آخوند مشکلی از مشکلات آن فرد را در زندگی حل نکرده است.
شنیدیم پاتون به زندان هم باز شده؟
بله، چه جور هم، بعد از حضور در دادسرا، رفته رفته با عنوان مشاور فرهنگی رئیس سازمان زندان های کشور پای ما هم به زندان باز شد.
وقتی وارد آنجا شدم متوجه شدم که آنجا هم افرادی هستند که با یک گفت وگوی ساده دلشان نرم میشود.
خیلی از این بچهها کسانی هستند که اگه برایشان معرفت بذاری، برات معرفت قائل میشوند.
رفیق فابریک وحید مرادی و آدمای دیگه که وقتی ما باهاشون صمیمی شدیم، میدیدیم که در خونه شهدا زمینگیر هستند، چون اعتقاد داشتند که شهدا براشون معرفت گذاشتند. حتی بعضیهاشون به عشق شهدا توبه میکردند که اوج ارتباط آنها با شهدا را در جریان شهادت حاج قاسم سلیمانی در زندان دیدم.
نصب عکس حاج قاسم توسط زندانیها در زندان
خب من به بیش از ۹۰ درصد از زندانهای کشور سر زدم، در اکثر زاندانها پس از شهادت حاج قاسم، سرتاسر عکس حاج قاسم سلیمانی توسط افراد سابقهدار نصب شده بود که در بند شش رجایی شهر که حبسسنگینها اونجا هستند، یکروز عکسی از حاج قاسم که از مجله کنده شده را دیدم که روی دیوار نصب کرده بودند.
یادمه به یک زندانی که عکس حاج قاسم را روی دیوار زندان زده بود گفتم عکس حاجی را برای چی زدی، گفت «تعصبش رو میکشم».
حتی گریه برخی از زندانیها را دیدم که از غم شهادت حاجی سرشون را به آهنهای سلول میزدند.
نامه زندانیان برای خونخواهی حاج قاسم
یکروزی جمعی از زندانیان نامهای را به اصرار به بنده دادند، نامه خطاب به آقای رئیسی بود، آن موقع که ایشون در قوه قضائیه مشغول به کار بودند، مضمون نامه این بود که: «ما خودمون بزن بهادرهای ته خط هستیم، دعوای خیابونی نمیکنیم، دعوای بیابونی میکنیم... آقای رئیسی از خون حاج قاسم نگذر، حاجی را نامردی زدند».
این نشون میده که اثرپذیری از شهدا بسیار بالاست، ولی ما متاسفانه با این قشر از افراد تا حالا کاری نداشتیم و ارتباط نگرفتیم.
برای این جنس از بچه ها ما هیچ وقت حاج قاسم را از موضع ولایت نگفتیم. منشا قدرت حاج قاسم در ولایت نهفته بود. وگرنه قدرت را خیلیها داشتند. انسان یکذره توانگر میشه طغیان میکنه. تازه تصور میکنه که کمی بی نیازه. حاج قاسم در اوج قدرت با بالگرد در آمرلی برای دفاع از مردم آن منطقه فرود آمد.
این قدرت حاج قاسم از کجا ناشی میشه که منجر به طغیان نمیشه؟ حاج قاسم خودش را مقابل خدای متعال و ولایت، هیچ میدونست.
یکی از رزمندگان خاطرهای از حاج قاسم تعریف کرد. گفت وسط عملیات به حاج قاسم گفتم تسبیحت را بده حاجی، حاج قاسم گفت که فرمانده وسط عملیات سلاحش را به کسی نمیده.
حاج قاسم در عین قدرت، شجاعت زیادی هم داشت، اون فیلم معروف حاج اصغر پاشاپور را یادمون هست که حاج قاسم به ایشون گفت: «اصغر من رو از دو تا گلوله میترسونی؟» بحث دو تا گلوله نبود، دشمن با سلاحهای سنگین مثل موشک کورنت رزمندگان ما را هدف قرار میداد که موقع اصابت هدف را پودر میکرد، اما حاج قاسم میدونست که یاران امام عصر(عج) در آخر الزمان، منصور بالرعب، یعنی با وحشتی که خدا در دل دشمن میندازه مقاومت میکنند و پیروز میدان میشوند.
روایت حضور در سوریه
وظیفه ما این بود که وارد میدان دفاع بشیم. البته مسئله حمایت از کشور سوریه در کنار دفاع از کشور خودمون هم مطرح بود، زمانی که در جنگ ۸ ساله هیچکس به ما کمک نکرد، کشور سوریه به ما کمک کرد که یادمه تو گفت وگو با بچه های سوری، میگفتم اگه خونه همسایهتون آتیش بگیره، شما کمکش میکنید؟ اونها میگفتند «بله». بعد ما میگفتیم که شاهد بودیم خونتون آتیش گرفته و ما اومدیم کمکتون که بعد از این حرف گریه میکردند.
جنس حضور ما در سوریه متفاوت بود. ما در سوریه به خانوادههایی که از فضای جنگ آسیب دیده بودند، رسیدگی میکردیم. کارای جهادی مثل جوش دادن تانکر آب، چون ترکش خورده بود، تا بازی با بچهها. جنس به این سمت رفت که ما برای بچهها برنامه تفریحی، سرگرمی و ورزشی گذاشتیم.
حضور در سوریه باز به ما یکسری نکات را انتقال داد، همانطور که گفتم، یک مدت در دادسرا و زندان فعالیت داشتم و دیدم که بر روی تهخط ترین آدمها یکسری مسائل، مانند صحبت از شهدا جواب میده. تو سوریه هم دیدم روی یکسری از آدمهایی که با عقاید و فرهنگهای متفاوتی بودند، صحبت از شهدا جواب میده. حرف از آدمهایی که جانشون را کف دست گذاشته و گفتند که تیر و ترکش به ما بخوره ولی به شما نخوره.
یکی از رفقای ما به نام «ابراهیم خلیلی» آنجا شهید شد. خدا شاهده وقتی ایشون شهید شد، مردم روستا به هم ریختند. روستایی نزدیک شهر الباب نزدیک حلب سوریه. تو روستا عکس شهید را گذاشته و زیر عکس نوشته بودند «شهید ابراهیم خلیلی، ابراهیمی که خودش را برای نجات جان انسانها، به آتش زد». چون کار شهید، خنثیسازی مینهای جنگی بود.
نوع مدل فعالیت جهادی در یک کشور دیگه هم تلفیقی از فداکاری و گذشت در کنار محبت بود که خدا توفیق داد چند مدتی در آنجا بودیم.
بخش اول گفت وگو با طلبه «محمدتقی وکیلپور» اینجا قابل ملاحظه است.
پایان پیام/