اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

جامعه  /  بهداشت عمومی و تغذیه

«مرد ایمان و عمل»، شام را در عروسی تنها فرزندش ممنوع کرد/ دکتر «عباس شیبانی» بود و پیکان قراضه‌اش!

حقوق که می‌گرفت،قبل از حساب و کتاب مخارج زندگی،یک پنجم آن را به‌عنوان خمس آن ماه کنار می‌گذاشت! تا اواخر عمر با پیکان قراضه‌اش سر کرد و وقتی هم به اصرار خانواده،به جایش یک پراید خرید، هرگز با آن رانندگی نکرد. از این گذشته،هیچ‌وقت از خودش خانه نداشت و در خانه ارثیه‌ای همسرش زندگی می‌کرد. این‌ها دلایل موجهی بود برای اینکه دکتر «عباس شیبانی» مشهور شود به «درویش شورای شهر»...

«مرد ایمان و عمل»، شام را در عروسی تنها فرزندش ممنوع کرد/ دکتر «عباس شیبانی» بود و پیکان قراضه‌اش!

گروه جامعه خبرگزاری فارس- رکورددار بی‌غیبت‌ترین و بی‌تأخیرترین عضو شورای شهر تهران بود و تا دلتان بخواهد، کار راه انداز برای مراجعانی که به دفتر ساده و محقر او در طبقه اول ساختمان شورا پناه می‌آوردند. هرکس نمی‌شناختش، محال بود حتی به ذهنش خطور کند این مرد موسپید ساده‌زیست متواضع که در کنار مردم کوچه و بازار در صف خرید میوه و سبزی و... می‌ایستد، عمری در بالاترین سطح، عهده‌دار مسئولیت‌های مهم در کشور بوده؛ عضویت در شورای انقلاب اسلامی، یک دوره وزارت، 5 دوره(19 سال) نمایندگی مجلس، ریاست دانشگاه تهران و 3 دوره(14 سال) عضویت در شورای شهر تهران. با وجود سابقه خانوادگی خاص و مسئولیت‌های رده بالا، هیچ‌وقت دلبسته مال دنیا نبود و در تمام عمر تلاش کرد به‌عنوان یک مسئول در نظام جمهوری اسلامی، در سطح مردم متوسط جامعه زندگی کند. شاهدش، اکتفای او به حقوق بازنشستگی هیئت علمی دانشگاه تهران و پیکان قراضه‌ای بود که تا سال‌های آخر عمر، تنها خودروی او باقی ماند.

درباره مرحوم دکتر «عباس شیبانی»، که رهبر معظم انقلاب در پیام تسلیت خود به مناسبت درگذشت وی، با عنوان «مرد ایمان و عمل» از او تجلیل کردند، گفتنی بسیار است. در ایامی که جامعه بیش از پیش به وجود مسئولانی دلسوز، خیرخواه، ساده‌زیست و آماده‌به‌کار نیاز دارد، بازخوانی خاطرات و سبک زندگی و فعالیت مرحوم دکتر شیبانی، معروف به «درویش شورای شهر»، خالی از لطف نخواهد بود.

مرحوم دکتر «عباس شیبانی»

شیبانی‌ها که بودند؟

برای شروع صحبت از مرحوم دکتر «عباس شیبانی»، بهتر است به عقب برگردیم؛ به چیزی حدود 2 هزار سال قبل و مقطع شکل‌گیری خاندان «شیبانی». شیبانی‌ها، یکی از تیره‌های اشکانیان بودند. وقتی اشکانیان از اردشیر بابکان شکست خوردند، پراکنده شده و در شبه جزیره عربستان ساکن شدند. سال‌ها بعد، یزدگرد اول ساسانی برای و تعلیم تربیت نیکوی «بهرام گور» فرزند و جانشینش، او را از خود دور کرده و پیش شیبانی‌ها فرستاد. با روی کار آمدن بهرام گور، شیبانی‌ها هم به ایران برگشتند و در کاشان ساکن شدند که آب و هوایی نزدیک به شبه جزیره عربستان داشت.

شیبانی‌ها و غفاری‌ها، 2 خانواده بزرگ و مهم کاشان بودند. در دوره محمدشاه قاجار، 20 دختر و 20 پسر از این 2 خانواده با هم ازدواج کردند و نتیجه این اتفاق، نزدیک شدن دو خانواده بود. حاصل این وصلت‌های تاریخی، تولد چهره‌های نامداری بود که درخشان‌ترین آنها، «محمد غفاری» معروف به «کمال الملک»، نقاش شهیر ایران بود که پدرش از غفاری‌ها و مادرش از شیبانی‌ها بود. آن‌ها بعد از کوچ کردن به تهران هم جایگاه و بزرگی‌شان را حفظ کردند. نامگذاری خیابان‌ها به نام این دو خاندان در نقاط مختلف تهران، یکی از مصادیق این ماجراست. برای مثال، در محدوده میدان قزوین که محله پدری دکتر عباس شیبانی محسوب می‌شود، هر 3 اسم شیبانی، غفاری و کاشان، روی خیابان‌ها گذاشته شد.

«فتح‌الله خان بونصر شیبانی»، یکی از اثرگذارترین اعضای خاندان شیبانی

از فتح‌الله خان تا دکتر محمدعلی؛ چهره‌های مؤثر یک خاندان قدیمی

اسم «فتح‌الله خان بونصر شیبانی»، شاعر و نویسنده شهیر عصر قاجار که اشعارش مورد توجه محمد شاه، ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه قرار داشت، به‌عنوان اثرگذارترین عضو خاندان شیبانی در دوره جدید حضورشان در ایران ثبت شده است. در عین حال به بونصر شیبانی لقب اولین شاعر انتقادی دوره قاجار را هم داده‌اند چراکه از سر دلسوزی برای اوضاع مملکت، در اشعارش به نقد حکومت پادشاهان قاجار می‌پرداخت. ارتباط شیبانی‌ها با دربار، تا دوره پهلوی هم ادامه پیدا کرد. با مرور خاطرات خاندان شیبانی، معلوم می‌شود اغلب آنها تحصیلکرده و دارای مناصب مهم حکومتی بوده‌اند. برای مثال، دکتر «محمدعلی شیبانی»، فرزند مبین الدوله و نوه فتح الله خان، دکترای حقوق سیاسی داشت و سفیر ایران در فرانسه در زمان رضاخان بود.

سمت چپ: دکتر محمدعلی شیبانی در کنار طاق پیروزی در پاریس/ سمت راست: دکتر محمدعلی با اتومبیلش(یکی از اولین اتومبیل های وارد شده به ایران) در کنار دروازه قزوین در تهران

می‌گویند دغدغه دکتر محمدعلی، باسواد شدن مردم ایران و خودکفایی کشور در زمینه کشاورزی بود. او که اولین هنرستان صنعتی ایران را در «پورکان» کرج تأسیس کرد، مربیان خارجی را به ایران دعوت می‌کرد تا در باغ خانوادگی‌شان در پورکان به روستاییان روش‌های اصولی کشاورزی را آموزش دهند. او همچنین کارگاه‌های نجاری، خیاطی و صنعتی هم در پورکان راه‌اندازی کرده بود که اهالی روستا در آن مهارت‌های مختلف یاد بگیرند و شاغل شوند. دکتر «علی محمد شیبانی»، دیگر فرزند مبین الدوله هم، سفیر ایران در ژاپن بود.

کودکی و جوانی دکتر «عباس شیبانی»

دکتر عباس، یک شیبانی متفاوت

اما دکتر «عباس شیبانی»، آشناترین شیبانی برای ماست که سال‌ها در کسوت وزیر، نماینده مجلس و عضو شورای شهر تهران او را دیده بودیم. دکتر «عباس شیبانی» که از نوادگان دختری فتح‌الله خان ابونصر شیبانی بود، در خانه‌ای در محله امیریه، یکی از محلات اصیل تهران قدیم، متولد و بزرگ شد؛ یک خانه 200 ساله که هنوز هم در اوج زیبایی در جنوب تهران و در یکی از خیابان‌های اطراف میدان قزوین، خودنمایی می‌کند.

چند نما از خانه 200ساله شیبانی ها در محدوده میدان قزوین تهران

 

دکتر عباس بعد از پایان دوره پزشکی، در همین خانه، مطب شخصی‌اش را راه‌اندازی کرد و به درمان رایگان بیماران پرداخت. درواقع، راهی که آخرین بازمانده مشهور خاندان شیبانی در زندگی‌اش انتخاب کرده بود، حسابی با اسلافش متفاوت بود. او با وجود تعلق به یک خاندان اشرافی، آگاهانه یک زندگی ساده و دور از تجملات را انتخاب کرده بود و به گواه اعضای خانواده و اطرافیانش، هیچ تعلق خاطری به امور مادی نداشت. اما فقط همین نبود. دکتر عباس از همان دوره جوانی، در قامت یک دانشجوی معتقد، وارد مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی شد و پای تمام سختی‌های این راه پرمخاطره ایستاد.

شیبانیِ انقلابی؛ رکورددار طولانی‌ترین دوران تحصیلات دانشجویی!

آشنایی با مرحوم آیت‌الله طالقانی، همان جرقه‌ای بود که آتش اعتقادات مذهبی و تمایلات سیاسی ضد طاغوت را در دل عباس جوان شعله‌ور کرد. سکونت آیت‌الله در محله امیریه و درست روبه‌روی مهدیه تهران، کافی بود برای شکل‌گیری دیدارها و جلسات مستمر با ایشان. فعالیت‌های مبارزاتی عباس شیبانی علیه حکومت پهلوی، از همین‌جا شروع شد؛ از جلسات تفسیر قرآن در منزل مرحوم آیت الله طالقانی. البته حساب جلسات روزهای پنجشنبه در مسجد «هدایت»، جدا بود. همین فعالیت‌های سیاسی هم خیلی زود، دکتر را مهمان دائمی جلسات بازجویی ساواک کرد؛ طوری که 13سال از عمر او در زندان و تبعید گذشت!

زندان رفتن‌ها و تبعید و اخراج از دانشگاه، باعث شد شیبانی جوان نتواند به‌طور مستمر سر کلاس درس حاضر شود و یکی از دانشجویانی لقب بگیرد که دوران تحصیل طولانی و تاریخی داشتند. خوب است بدانید دکتر عباس شیبانی، ورودی سال 1330 بود اما سال 1348 موفق به گرفتن مدرک پزشکی عمومی شد!

یک مبارزِ فعّال و آماده‌به‌کار

بابِ مرور خاطرات پزشک همیشه انقلابی دنیای سیاست را، رهبر معظم انقلاب باز کردند؛ درست بعد از اقامه نماز بر پیکر او. ایشان در جمع کوچک خانواده و اطرافیان دکتر «عباس شیبانی»، با یادی از سال‌های مبارزات علیه طاغوت در بیش از نیم قرن قبل، فرمودند: «ان‌شاءالله خداوند آقای دکتر شیبانی را رحمت کند، درجاتشان را عالی کند. آقای دکتر شیبانی به معنای واقعی کلمه جزو انسان‌های صالح بود. ما ایشان را خیلی وقت است، یعنی شاید پنجاه و چند سال است می‌شناسیم. ایشان تازه از زندان آزاد شده بود، به نظرم سال ۴۷ یا ۴۸ بود که با ایشان آشنا شدیم. آدم فعّال، خیرخواه و آماده‌به‌کار، و به معنای واقعی کلمه، مبارز؛ واقعاً این‌جوری بود.

دکتر «عباس شیبانی» در دیدار مسئولان با امام خمینی(ره) در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی

من با مرحوم طاهر احمدزاده از مشهد آمدیم  تهران، یک کاری داشتیم اینجا، لازم بود جمعی از افراد صاحب فکر و صاحب نظر و مانند اینها مثل آقای طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، این‌هایی که بودند، جمع می‌شدند؛ من و آقای احمدزاده یک حرفی برای آنها داشتیم. احمدزاده گفت که جمع کردنِ اینها کار ما نیست، کار عبّاس شیبانی است؛ او می‌تواند اینها را جمع کند. این بود که با ایشان تماس گرفتیم و آمد و گفتیم ما چنین کاری داریم. فوراً ــ به نظرم شاید در ظرف دو روز ــ یک جلسه 15،16 نفره، از دکتر شریعتی، آقای بهشتی، آقای مطهّری، همه را جمع کرد. یک آدم این‌جوری بود؛ آماده‌به‌کار. بعد از انقلاب هم به معنای واقعی کلمه ایشان مشغول کار بود، مشغول تلاش بود. خانمش هم با ایشان خیلی واقعاً همراهی کرد. خدا ان‌شاءالله خانم مفیدی را رحمت کند.»

«آزاده شیبانی»، تنها فرزند مرحوم دکتر «عباس شیبانی» در کنار پدر

در زندان ساواک برای پدرم شعر انقلابی خواندم!

از اینجا به بعد، برای شناخت بیشتر پزشک خدمتگزار و بی‌ادعایی که هیچ‌وقت از مشی انقلابی‌گری فاصله نگرفت، فقط می‌شود روی خاطرات یک نفر حساب کرد؛ «آزاده شیبانی»، تک‌فرزند او و همراه دلسوز همیشگی‌اش: «از وقتی یک نوزاد 3 ماهه بودم، پدرم در زندان ساواک بود. آنقدر این دستگیری‌ها و زندان رفتن‌ها تکرار شد که پدر مجبور شد دوره تخصصی رشته روانپزشکی را نیمه‌کاره رها کرده و به همان مدرک پزشک عمومی اکتفا کند. بخش زیادی از خاطرات کودکی من به دوران زندان پدرم برمی‌گردد.

یک روز که برای ملاقات رفته بودیم، با اینکه مادرم خیلی تلاش کرد مانعم شود، اما من با اشتیاق، شعر انقلابی با عنوان «شیعه بیدار شو، یک پیام» را که حفظ کرده بودم، برای پدر خواندم! شعر، محتوای ضد شاه داشت اما من در عالم کودکی اصرار داشتم آن را در زندان برای پدرم بخوانم. مادرم که می‌ترسید با خواندن آن شعر به جرم‌های پدرم اضافه شود، مدام می‌گفت: «آزاده بیا بریم. می‌خوام برات هدیه بخرم.» اما برخلاف مادرم، پدرم اصلاً نگران نبود و با حوصله به شعر خواندن من گوش می‌داد. خوب یادم است مامورهایی که به‌عنوان مراقب کنار پدر ایستاده بودند، از این وضعیت خنده‌شان گرفته بود.»

دکتر عباس شیبانی(نفر وسط) در حاشیه نخستین کنگره حزب جمهوری اسلامی

خواستگاری پشت میله‌های زندان!

تک دختر دکتر شیبانی اما از زندان رفتن‌های پدرش، خاطرات قدیمی‌تر هم دارد؛ خاطراتی که از مرحوم مادرش شنیده بود. ماجرا از این قرار بود که دایی آزاده خانم، شهید «محمد مفیدی»، از همرزمان دکتر شیبانی در مبارزات انقلاب بود. اما بخش جذاب ماجرا آنجا بود که آشنایی دکتر عباس با «انسیه خانم»، خواهر شهید مفیدی، در زندان ساواک اتفاق افتاد. دختر دکتر شیبانی در این باره می‌گوید: «وقتی پدرم و دایی‌ام در زندان ساواک بودند، پدرم می‌دید یک بانوی انقلابی برای پیگیری امور مبارزات، به ملاقات دایی می‌آید. پرس‌وجو که کرد، متوجه شد آن خانم، خواهر دایی‌ام است. همین اتفاق، مقدمه خواستگاری و ازدواج آنها شد. در حقیقت خواستگاری پدرم از مادرم در پشت میله‌های زندان انجام شد. پدرم معتقد بود اگر با زنی ازدواج کند که شرایط او به‌عنوان یک مبارز انقلابی و فعال سیاسی را درک کند و سختی‌هایش را بپذیرد، می‌تواند زندگی همراه با آرامشی در کنار او داشته باشد. خوب است بدانید خطبه عقد پدر و مادرم را هم، آیت الله طالقانی خواندند.»

مردی که فقط 2 دست کت و شلوار داشت و هر ماه، خمس می‌داد...

«از کودکی یادم می‌آید پدرم فقط ۲ دست کت و شلوار داشت. مرحوم مادرم همیشه برای خرید کت و شلوار جدید به پدر اصرار می‌کرد اما او زیر بار نمی‌رفت. درواقع پدرم همیشه تلاش می‌کرد ساده و در حد خانواده‌های متوسط جامعه زندگی کند. دلش می‌خواست مثل بقیه مردم باشد تا شرایط زندگی آنها یادش نرود. وقتی هم مادرم دور از چشم پدرم، کار خودش را می‌کرد و برای او لباس جدید سفارش می‌داد، پدر تا می‌فهمید، معترض می‌شد و از مادرم گله می‌کرد که کت و شلوار من هنوز سالم است، چرا یک دست جدید سفارش می‌دهید؟...

پدر و مادرم هم‌عقیده بودند و یادم نمی‌آید هیچ‌وقت در خانه‌مان دعوایی از آنها دیده باشم مگر همین بحث‌های ساده. مثلاً هر ماه که پدرم حقوق می‌گرفت، قبل از حساب و کتاب خرج و مخارج زندگی، یک پنجم حقوقش را به‌عنوان خمس آن ماه کنار می‌گذاشت! اوایل برای مادرم سخت بود با این شیوه زندگی پدرم کنار بیاید اما خیلی نگذشت که در دفتر حساب و کتاب مادرم اولین هزینه، همین بود. اگر می‌بینید پدر و مادرم با وجود تمام مسئولیت‌های مهمی که پدرم داشت، به لحاظ مالی به‌اطلاح رشد نکردند، به این دلیل بود که خودشان آگاهانه انتخاب کرده بودند ساده زندگی کنند و این دقت‌ها را در زندگی داشته باشند.»

مرحوم دکتر شیبانی در کنار مقام معظم رهبری

مسئول رده‌بالایی که تا آخر عمر خانه نداشت

از تفاوت سطح زندگی برخی مسئولان با مردم و خانه و خودروهای آنچنانی‌شان، زیاد شنیده‌ایم اما از جزییات زندگی مسئولانی مثل دکتر عباس شیبانی که تا آخر عمر، خانه نداشت، کمتر باخبریم. بخشی از خاطرات آزاده شیبانی به همین زاویه از زندگی پدرش اختصاص دارد: «مادرم تا سال‌های پایانی عمرش برای تردد در شهر و انجام کارهایش، از پیکان قدیمی و فرسوده پدر استفاده می‌کرد و حسابی هم از آزار و اذیت‌های آن ماشین، گله داشت. مادر می‌گفت می‌توانیم به‌جای آن پیکان قراضه، یک ماشین جدید و مثلاً کولردار بخریم. بالاخره در اواخر عمر مادر بود که پدرم به فروختن پیکان راضی شد و یک پراید خرید اما هرگز با آن رانندگی نکرد.

بی‌اعتنایی پدرم به مادیات، فقط به همین موضوع محدود نمی‌شد. پدر حتی خانه‌ای هم از خودش نداشت و خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردند، ارثیه‌ای بود که به مادرم رسیده بود که آن هم در سال‌های بعد، داستان پیدا کرد. ماجرا از این قرار است که بعد از فوت پدربزرگم، ازآنجاکه این خانه، یادگار انقلاب اسلامی است و باید حفظ شود، وزارت ارشاد آن را از مادرم خرید و تعهد داد تا زمانی که آنها در قید حیات هستند، در این خانه اجاره‌نشین باشند. مادرم قبل از فوتش گفته بود مبلغی را هم برای اجاره‌بها به حساب وزارت ارشاد واریز می‌کند، اما با این حال در دوره بعدی وزارت ارشاد، دو مرتبه برای پدرم حکم تخلیه آمد...!»

پذیرایی از مهمانان، سهم آقای دکتر

«یکی از ویژگی‌های اخلاقی پدر که خیلی‌ها آن را دوست داشتند، تواضع و فروتنی او بود. مثلاً در ایام نوروز پایبند به برخی رفتارها و رسوم نبود؛ دید و بازدیدهای نوروزی اقوام و آشنایان را از یک نقطه شهر شروع می‌کرد و در مسیر به خانه تمام اقوام، از کوچک و بزرگ سر می‌زد؛ مثلاً عموزاده‌هایی که ۴۰ تا ۵۰ سال از او کوچکتر بودند. اصلاً برایش مهم نبود فلانی از او کوچکتر است یا فلانی سال قبل به دیدنش نیامده.

یکی از اخلاق‌های پدر هم این بود که هر وقت مهمان به خانه‌مان می‌آمد، او مسئول چای ریختن و پذیرایی از آنها بود. مهمان‌ها خجالت‌زده می‌شدند که پدرم برای پذیرایی جلویشان خم می‌شد اما او دوست داشت با این کار، کمک حال مادرم و خانواده باشد. جالب است بدانید حتی در جلسه خواستگاری من هم، پدرم چای ریخت و از مهمان‌ها پذیرایی کرد!»

آقای مسئول، شام را در عروسی تنها فرزندش ممنوع کرد!

حرف از جلسه خواستگاری که به میان می‌آید، خاطره جذاب دیگری در ذهن دختر یکی یکدانه دکتر شیبانی جرقه می‌زند: «با اینکه من، تنها فرزند خانواده و عزیزکرده پدر بودم، اما در جلسه خواستگاری، شرایط سختی برای خانواده همسرم تعیین نکرد. از آن طرف، برای تهیه جهیزیه من هم، نظرش بر تهیه حداقل‌ها بود؛ مثل تعدادی ظرف و ظروف، یک فرش، یک دست رختخواب و همین وسایل ضروری. مادرم می‌گفت: «این چه حرفیه؟ مگه میشه؟ یعنی خانه نوعروس، گاز، یخچال و این چیزها نمی‌خواد؟» با اینکه تمام زحمت تهیه جهیزیه من بر عهده مادر مرحومم بود، اما در نهایت او با همان کیفیتی که سفارش پدر بود، جهیزیه را تهیه کرد؛ ساده و بدون ریخت و پاش اضافه.»

اما بشنوید از عروسی آنچنانی تنها فرزند آقای مسئول که از وزارت تا نمایندگی مجلس را در کارنامه داشت: «پدرم در همان جلسه خواستگاری، خطاب به فامیل خودمان گفت: «برای پذیرایی مراسم عروسی، شیرینی و میوه، کافی است. اگر بخواهید در مراسم عروسی، شام داده شود، من در عروسی شرکت نمی‌کنم!» اما به همسرم و خانواده‌اش گفت: «البته شما مختارید هر طور که دوست دارید، مراسم عروسی‌تان را برگزار کنید.» من و همسرم هم چون بابا را دوست داشتیم، اجازه ندادیم حرفش روی زمین بماند و در مراسم عروسی‌مان فقط با میوه و شیرینی از مهمانان پذیرایی کردیم. اما جالب‌ترین بخش ماجرا این بود که پدر در مراسم عروسی من، یک «صندوق کمک به خیریه» درست کرده و به مهمان‌ها گفته بود اگر کسی می‌خواهد به عروس و داماد هدیه بدهد، به این صندوق خیریه کمک کند. در مهمانی ولیمه حج پدر و مادرم هم همین اتفاق تکرار شد.»

20 شهریور؛ قرار عاشقانه‌ای که هرگز فراموش نشد

«یکی از ویژگی‌های اخلاقی پدرم این بود که روز تولد همه اعضای خانواده را یادش بود و در آن ایام به شکل ساده و صمیمانه روز تولدمان را تبریک می‌گفت. جالب است بدانید پدر در زمان حیات مادرم، هیچ وقت سالگرد ازدواجشان را فراموش نمی‌کرد و در این روز برای مادرم گل می‌خرید. هر وقت به خانه می‌آمدم و روی طاقچه گُل می‌دیدم، تازه یادم می‌افتاد 20شهریور، سالگرد ازدواج پدر و مادرم است.»

با تمام اوصافی که آزاده خانم از رابطه عاشقانه پدر و مادرش روایت می‌کند اما، وقتی انسیه خانم، همسر همراه و همدل دکتر شیبانی از دنیا رفت، باز هم هیچ خللی در روند خدمت او ایجاد نشد. دکتر فردای روز تدفین همسرش، مثل همیشه رأس ساعت در محل کارش حاضر شد و اجازه هیچ کار اضافه‌ای مثل نصب بنر و تهیه تاج گل را به همکاران و دوستانش نداد. اینطور بود که دوستانش ناچار به نوشتن تسلیت روی یک کاغذ A4 بسنده کردند.

محافظ؟! مثل مردم در صف میوه‌فروشی می‌ایستاد

ساده‌زیستی و دوری از قید و بندهای دست و پاگیر زندگی مسئولان دولتی، از خصوصیات همیشگی دکتر عباس شیبانی بود؛ طوری که حتی در اوایل دهه شصت و اوج ترورهای منافقین، هیچ‌وقت قبول نکرد محافظ داشته باشد. کار به جایی رسیده بود که خودش زنبیل به دست می‌گرفت و از بقالی و میوه‌فروشی محله خرید می‌کرد و از همین طریق هم، زودتر از همه از افزایش قیمت‌ها و گرانی و مشکلات مردم مطلع می‌شد و در اسرع وقت آن را در مجلس با سایر نمایندگان مطرح می‌کرد. به گواه هم‌محله‌ای‌ها، تا همین چند سال قبل که دکتر سرپا بود، همچنان عهده‌دار خریدهای خانه بود. احمد آقا، میوه‌فروش قدیمی محله که دکتر شیبانی از حدود 30 سال قبل، مشتری مغازه آنها بود، می‌گوید: «آقای دکتر مثل باقی مردم در صف می‌ایستاد. گاهی هم که مشتری‌ها به خاطر جایگاه شغلی دکتر می‌خواستند نوبتشان را به ایشان بدهند، قبول نمی‌کرد. شاید ۴۰ دقیقه در نوبت می‌ایستاد، اما حاضر نبود حق کسی را پایمال کند. بارها اتفاق می‌افتاد که اهالی می‌خواستند خریدهای دکتر را تا در خانه‌اش ببرند، اما اصلاً اجازه نمی‌داد.»

همان صف میوه‌فروشی و خرید از بقالی محله، فرصت مغتنمی بود برای اهالی محله که مشکلاتشان را با نماینده مجلس (یا عضو شورای شهر) در میان بگذارند. اینطور بود که خیلی اوقات، نامه درخواستشان را در همین موقعیت‌ها به دست دکتر شیبانی می‌دادند و او هم تمام تلاشش را برای حل مشکلات آنها می‌کرد. دختر دکتر در این باره می‌گوید: «اهالی محله و حتی دیگر محله‌ها، پدر و خانه‌مان را می‌شناختند و گاهی جلوی در خانه می‌آمدند و مشکل‌شان را مطرح می‌کردند. پدرم هم تا جایی که برایش مقدور بود، سعی می‌کرد مشکلاتشان را رفع کند. اما گاهی وقت‌ها می‌دیدم پدر غصه‌دار است. علت را که می‌پرسیدم، می‌گفت: «مردم مشکل دارند و کاری از دستم برنمی‌آید تا برایشان انجام دهم.»

دیدار بزرگان حوزه بهداشت و درمان با دکتر شیبانی

یادگارهای ارزشمند دکتر شیبانی برای بیماران خاص

تا قبل از پیروزی انقلاب، دکتر شیبانی یک چهره سیاسی به حساب می‌آمد که حرفه‌اش پزشکی بود اما بعد از پیروزی انقلاب، ارتقای امکانات و تجهیزات و دانش پزشکی و بهبود وضعیت درمانی کشور، بیش از هر دغدغه دیگری برای او موضوعیت پیدا کرد تا آنجا که به «طبیب پارسا» معروف شد. دکتر شیبانی می‌گفت: «ما پزشکان خوبی در داخل کشور داریم که از لحاظ دانش و تخصص، چیزی کمتر از پزشکان خارج از کشور ندارند. شرایط تشخیص بیماری‌های خاص و صعب العلاج در داخل کشور وجود دارد و فقط به تجهیزات روز نیاز داریم. از طرفی برای همه هموطنان، امکان سفر به خارج از کشور برای درمان وجود ندارد. به همین دلیل، ما سعی کردیم بسیاری از مشکلات حوزه درمان در داخل کشور رفع شود.»

حالا از هرکدام از مطلعان حوزه بهداشت و درمان بپرسید، برایتان می‌گویند تشخیص و درمان بیماری‌های خاص مثل تالاسمی، نخستین عمل پیوند مغز استخوان و پیوند قلب و کلیه در کشور، اتفاقات ارزشمندی بود که فقط با همت و حمایت‌های دکتر شیبانی امکان‌پذیر شد.

هرچه دارم، از عرفان و درویش‌مسلکی مادرم دارم

مرحوم دکتر «عباس شیبانی» را به‌واسطه سبک زندگی ساده و درویش‌مسلکانه‌اش، «درویش شورای شهر» لقب داده بودند. شاید کمتر کسی بداند اما خود دکتر، این خصوصیات اخلاقی و رفتاری‌اش را مدیون مادرش می‌دانست. دکتر عباس، ششمین فرزند یک خانواده 10 نفری بود و زیر نظر یک پدر و مادر فرهیخته پرورش پیدا کرد. همه می‌دانستند نفس مادرش، حاجیه خانم شیبانی، حق است. مادر هر وقت به بیمارستان می‌رفت، بالای سر بیماران می‌ایستاد، دعا می‌خواند و برایشان از خدا طلب شفای عاجل می‌کرد.

دکتر عباس شیبانی به کم‌حرفی و پرعملی شهره بود اما یکی از مواقعی که نمی‌توانست به سکوت ادامه دهد، جایی بود که صحبت از مادرش به میان می‌آمد. تا در مجلسی، خاطرات و خوبی‌های مادر ذکر می‌شد، دکتر لبخندبرلب می‌گفت: «مادرم ویژگی‌های اخلاقی خاصی داشت. رفتاری درویش‌مسلکانه و عارفانه با همه داشت که همیشه برایم ارزشمند بود. ما هرچه داریم از دعا و تفکرات خیر مادرم است.»

 

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول