اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

زندگی  /  آداب زندگی

چند روایت از مظلوم‌ترین مقتدران تاریخ/ گلوله‌باران در مرکز تعویض پلاک!

به این عکس‌ها خیره شوید! خوب نگاه کنید. چهره به چهره. چشم به چشم! این تصاویر شهدای مدافع امنیت کشور در چند ماه گذشته است. قالب عکس اجازه نداد. خیلی‌ها از قلم افتادند. اما علی‌الحساب همین صورت‌ها را دریابید. ای مظلومان تاریخ ما را ببخشید! ما مقصریم که مظلومیت تک‌تک شما را در بوق و کرنا نکردیم. ما کم گذاشتیم که از چشمان منتظر مادران، همسران و فرزندان‌تان ننوشتیم یا کم نوشتیم. خدا از ما بگذرد!

چند روایت از مظلوم‌ترین مقتدران تاریخ/ گلوله‌باران در مرکز تعویض پلاک!

گروه زندگی: به این عکس‌ها خیره شوید! خوب نگاه کنید. چهره به چهره. چشم به چشم! این تصاویر شهدای مدافع امنیت کشور در چند ماه گذشته است. قالب عکس اجازه نداد. خیلی‌ها از قلم افتادند. اما علی الحساب همین صورت‌ها را دریابید.

 ای مظلومان تاریخ ما را ببخشید! ما مقصریم که مظلومیت تک تک شما را در بوق و کرنا نکردیم. ما کم گذاشتیم که از چشمان منتظر مادران، همسران و فرزندانتان ننوشتیم یا کم نوشتیم. خدا از ما بگذرد!

 راستش را بگوییم؟ به خدا که از نوشتن بعضی جمله‌ها که مظلومیت شما را فریاد می زند خجالت می‌کشیم. خجالت می‌کشیم بگوییم چطور بی رحمانه سرگرد نیروی انتظامی را روی زمین کشیدند و هتک حرمتش کردند... با این شرایط برویم سراغ همسر و فرزندان این شهید چه بپرسیم؟

حالا خجالت کشیدیم یا غفلت کردیم، فرقی نمی‌کند. هر چه بود و هست اینکه شما مظلوم‌ترین مقتدران تاریخ هستید. اما هر چقدر ما سکوت کردیم و کمتر نوشتیم رسانه‌های آن ور آبی از خیر یک عکس هم نگذشتند. با پروپاگاندای رسانه‌ای جای جلاد و شهید را عوض کردند.

 ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. این گزارش تنها چند برش است از آنچه بر سر مدافعان امنیت کشور آمد. روسیاهی همه این جان‌ها و آه‌ها و اشک‌ها بماند برای رسانه‌هایی که عامدانه باعث و بانی این خون‌ها شدند.


اشک های فرزند شهید مدافع امنیت «سلمان امیراحمدی» درمراسم تشییع پدر

*به روایت تصویر؛ چشم‌هایش

از وقتی سلمان شهید شده، محمدصالح هر شب تب می‌کند. بی تاب است. بهانه بابا سلمان را می‌گیرد. چشمان اشک بار فرزند شهید سلمان امیر احمدی سوژه همه عکاسان مراسم تشییع شد. حالا مادر مستأصل است. نمی‌داند چه کسی و چطور می‌تواند تسلای دل داغدیده فرزندان خردسالش باشد.

حالا بماند که خودش تصور نمی‌کرد دفتر عاشقانه‌هایش با سلمان به همین زودی بسته شود. چه نقشه‌ها که نکشیده بودند برای زندگی و آینده‌شان. سلمان فوق لیسانس مدیریت بود و کارمند بیمارستان لبافی نژاد و یک بسیجی مخلص و عاشق مردم و دوستدار وطن. یک روزی قرار بود به سوریه برود و بشود مدافع حرم. اما جا ماند از قافله رفیقانش و وقتی فهمید همه آنهایی که قرار بود همراهشان در یک گروه عازم سوریه شود، شدند شهدای خان طومان دلش بیشتر گرفت از جا ماندن از قافله عاشق‌ها.

حالا سلمان پیوسته به دوستانش و نام شهید برازنده‌اش شده اما چطور و چرایش را که خانواده‌اش می گویند غم عجیبی می‌نشیند روی دل شنونده و خواننده. سلمان در محله امامزاده حسن توسط اغتشاش گران با شلیک یک تیر و ۵۲ گلوله ساچمه‌ای به شهادت رسید. روز تشییع پیکر او چشمی نبود که نگرید. اما روایت مادر شهید از خاطره جوانمردی سلمان شنیدنی است و آبی می‌ریزد روی آتش دل داغداران خانواده امیر احمدی؛ «معصومه ابراهیمی» از خانمی می‌گوید که روز تشییع سراغش آمده. او را در آغوش گرفته و اشک ریزان گفته است: «در درگیری‌ها اغتشاشگران حمله کردند که چادرم را از سرم بکشند اما پسر شما نگذاشت. دخترم آن طرف خیابان گیر افتاده بود نمی‌توانستم او را پیش خودم بیاورم. آقاسلمان کمکم کرد.»

*وجدان ندارید اگر این چشم ها خواب را حرام چشمانتان نکند

ما در این گزارش از هر دری هم بگوییم باز هم نوک قلم مان می‌چرخد به روایت تصاویر خانواده شهدای امنیت. آهای!‌ سلبریتی ها، رسانه‌هایی که در این چند ماه آتش بیار معرکه شدید. وجدان ندارید اگر چشم‌های این کودک، خواب را بر چشم‌هایتان حرام نکند.

 


دختران شهید مدافع امنیت «مسلم جاویدی مهر»

*به کدام گناه دخترانم را یتیم کردی؟!

«دوست دارم ضارب را از نزدیک ببینم و بپرسم به کدام گناه همسر مرا کشت و دو دختر ۶ و ۹ ساله‌اش را یتیم کرد؟» این جملات همسرشهید مدافع امنیت« مسلم جاویدی مهر» است؛ افسر تیپ متحرک ۲۷۷ شهید تولایی قوچان.  از هر که بپرسید از مردم داری‌ مسلم می گویند. از هر که بپرسید از دل نازکش می گویند. از اینکه نمی توانست ببیند خار به پای کسی برود. حاضر بود خودش آسیب ببیند اما خطری متوجه جان مردم نشود. برای همین هم وقتی در اهواز خدمت می کرد به ماموریت پاکسازی میادین مین رفت و دو انگشتش را از دست داد. همان موقع با آسیب های جسمی که دیده بود و انگشتانی که برای نجات جان مردم از دست داده بود جانباز ۵۰درصد شد و می توانست بازنشسته شود اما قبول نکرد و تا آخرین روز زندگی یعنی تا روز ۳۰شهریور ۱۴۰۱ پای خدمت ماند.

مسلم جاویدی مهر ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ بعد از پایان یک روز کاری برای خرید مایحتاج منزل به بیرون رفته بود، نه ماموریتی در کار بود و نه لباس نظامی بر تن داشت. اغتشاش گران در خیابان های شهرشان بلوایی راه انداخته بودند و در حال تخریب اموال عمومی بودند، اما  مگر می شود یک ارتشی با غیرت ببیند که کسی در حال ضربه زدن به مال و توهین به مقدسات و تعدی به ناموس مملکتش است و ساکت بنشیند؟ مسلم جاویدی مهر به میدان آمد با دست خالی تا نگذارد اغتشاش گران به اموال عمومی آسیبی برسانند اما  ناجوانمردانه به او حمله کردند و او را به شهادت رساندند. حالا مادر مانده و دو دختر یتیم و خانه ای که دیگر بابا ندارد.

 

*سند قساوت/ آشوبگران به همیار پلیس هم رحم نکردند

این تصاویر را ببینید! نمی‌دانیم این تصویر همسرشهید است یا خواهرش یا... این چشم‌های گریان فقط داغ را فریاد می زند و سندی است بر مظلومیت پلیس در قائله‌ای که به بهانه مهسا امینی خیابان‌های شهرمان را به ناامنی کشاند.

آشوبگران و اغتشاش گران در بلوایی که به راه انداختند به همیار پلیس هم رحم نکردند. شهید «رضا زارع موید» همیار پلیس بود و ۳۷ ساله و در اولین روزهای اغتشاشات در خیابان معالی آباد شیراز توسط اغتشاش گران  به شدت مجروح شد. شدت جراحات وارد شده به او به قدری بود که چند روز بعد به شهادت رسید.

راستش شاید تکراری باشد اما با هر تصویر از فرزندان و خانواده‌های شهدای مدافع امنیت باید بگوییم که ما برایتان کم گذاشته‌ایم و خوشا به غیرتتان که با دست خالی ایستادید جلوی جوان‌هایی که خیلی هاشان یا اجیر شده بودند یا تحت تأثیر جوسازی رسانه‌های معاند و نابخردانی مثل علی کریمی که آن ور دنیا لم داده روی مبل شده بودند لیدر اغتشاشات. نتیجه همه این بلواها چشمان گریان و یتیم دختران یک ساله و ۹ ساله شهید رضا موید است.

 


خانواده شهید مدافع امنیت«حمزه علینژاد»

* گلوله باران پدر در مقابل چشمان همسر و فرزند

حتی تصور کردنش هم سخت است اما واقعیت دارد و مجبوری که تصویرش کنی تا عمق تلخی این داغ را درک کنی. وقتی جلوی چشمان کودک سه ساله پدرش را گلوله باران می‌کنند. حمزه دست بچه سه ساله‌اش را گرفت و از شب نشینی خانه پدری راه افتاد به سمت خانه. شانه به شانه با همسرش در راه با هم گپ می‌زدند. چشمان بچه سه ساله گرم خواب شد و پدر او را در آغوش گرفت. جلوی در خانه رسیدند. دستان پدر پر است از آغوش گرم برای کودک سه ساله‌اش. مادر کلید را بر می‌دارد و می‌اندازد در قفل خانه که با صدای شلیک گلوله‌های پی در پی دنیا برایش تمام می‌شود. اغتشاش گران حتی به بچه در آغوش گرفته‌اش هم رحم نکرده و «حمزه علی نژاد»؛ بسیجی گیلانی را در حضور همسر و فرزندش با بی رحمانه ترین روش ممکن گلوله باران کردند. ماجرا به همین جا ختم نشد. بعد از خالی کردن چند گلوله به سمت حمزه علی نژاد به سمت همسر او هم تیراندازی می‌کنند. این گلوله‌ها نه فقط جان حمزه را گرفت که همسر و فرزندش هم از این گلوله‌های بی رحمی و قساوت بی نصیب نماندند و به شدت مجروح شدند. حمزه علی نژاد شغل آزاد داشت و عضو پایگاه بسیج بود. جرمش چه بود؟ دفاع از امنیت. جرمش چه بود؟ اینکه شب‌ها وقتی خسته و کوفته از سر کار بر می‌گشت شال وکلاه می‌کرد و در قامت مدافع امنیت تلاش می‌کرد تا اجازه ندهد اغتشاش گرانی که با شانتاژ و تشویق رسانه‌های معاند به خیابان‌ها آمدند شهر را ناامن کنند، به امول عمومی آسیب برسانند. اغتشاش گران قبل از به شهادت رساندن این بسیجی مخلص خدا چندین بار تهدیدش کرده بودند و حتی کافه ساحلی‌اش را که محل کسب و کارش بود به آتش کشیده بودند، همان‌هایی که شعار زن زندگی آزادی سر می‌دهند.

حالا چه کسی می‌داند در دل کودک سه ساله شهید حمزه علی نژاد چه می‌گذرد؟ اصلاً حالا شما از این روایت چه شنیده‌اید؟ چیزی نشنیدید! اما فقط کافیست قاتل شهید حمزه علی نژاد پای میز محاکمه بنشیند. آن وقت است که رسانه‌های معاند با بمباران مطالب و نمایش دادن چهره‌ای مظلوم از قاتل، چنان شوی رسانه‌ای راه می‌اندازند که گوش فلک را کر می‌کند.

 

*گلوله باران سرهنگ راهنمایی رانندگی در مرکز تعویض پلاک / تازه دامادی که آرزوی پدری کردن را به آن دنیا برد

پروژه کشته سازی را که یادتان هست؟ پروژه‌ای که رسانه‌های معاند با وجود رسوا شدن هنوز هم روی آن موج سواری می‌کنند. از ابتدای اغشاشات هفته‌ای نبود که در یکی از روزهایش تصویر دختری نوجوان را با قصه‌ای دروغین در رسانه‌ها وایرال نکنند تا مبادا تنور اغتشاشات یخ کند.

 در شلوغی آن روزها اما این رسانه‌ها یک کلام هم از سرهنگ دوم شهید «محمد عباسی» نگفتند. نگفتند که چطور اغتشاش گران و اشرار مسلح، به سرهنگ راهنمایی رانندگی هم رحم نکردند و او را در حین خدمت آن هم در مرکز تعویض پلاک شهرستان سراوان به رگبار بستند و به شهادت رساندند؟ به چه جرمی؟

راستی شنیده بودید سرهنگ محمد عباسی؛ متولد ۱۳۶۸ یک سال بیشتر از دامادی‌اش نگذشته بود و قرار بود به زودی بابا شود؟ نمی‌دانیم شاید هم تا الان فرزندش به دنیا آمده باشد. اما وقتی فرزند به دنیا بیاید و زبان باز کند، مادر به او چه می‌گوید که چرا بابا نداری؟

 خدا می داند در این چند ماه چند کودک یتیم شدند؟ خدا می داند در این شب های سرد زمستان در خانه شهدای مدافع امنیت چه می گذرد؟ مادرها چطور بی تابی فرزندانشان را تاب می آورند؟ ما باز هم از شما خواهیم گفت ای مظلومان تاریخ!‌

راستی حتما شهید حاج قاسم سلیمانی؛ سردار دل ها آن دنیا به استقبال تک تک شهدای مدافع امنیت آمده است و این شب ها جمع عاشقان وطن  جمع است.

 

پایان پیام/ ت 1

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول