گروه زندگی- سمیه دهقان زاده: بابا تازه از راه رسیده، سر و رویش را جلوی در، از برف میتکاند و میگوید: چه برفی داره مییاد، مامان بزرگ که مهمان ماست، تسبیح میچرخاند و با آن لهجه جذابش چند باری زیر لب خدا را شکر میگوید. من در فکر تدارک یک دورهمی خانوادگی هستم. آخر، چند هفتهایست خانواده جور برنامه ریزی و تفریح را کشیدهاند، دلم یک چیز متفاوت میخواهد، چند وقتی غصهام این بود که آلودگی افتاده به جان شهر، ولی حالا که تهران دارد سفیدپوش میشود، دلم غنج میرود از فکر بیرون رفتن خانوادگی.
کمی سر به هوا شویم در تهران سفیدپوش
چند وقتی است دارم به آسمان فکر میکنم. همه در خانه میدانند آسمان عشق است . یکدفعه فکری به ذهنم میرسد و رو به مامان و بابا میگویم: حالا که عزیز جون مهمون ماست، مییاین بریم «گنبد مینا» و یه دل سیر آسمون و ستاره و کهکشان ببینیم؟ خواهر و برادر کوچکم قبل از جواب بقیه، به طرفم می دوند و میگویند: آخ جون، بالاخره بعد از این همه تو خونه درس خوندن میریم بیرون.
مامان، بابا و عزیز جان هم با لبخند اعلام آمادگی میکنند. خواهر بزرگم نمیتواند بیاید، ولی خواهرزادهها را میفرستد که با ما بیایند کمی سر به هوایی کنند.
کیک خانگی برای یک گردش علمی
مادر صدایم میزند در آشپزخانه و میگوید: این آشپزخونه و این شما. یه خوراکی خوشمزه مهمونم کن مادرجان. فقط بعدش آشپزخونه رو دسته گل بهم تحویل بده که پشیمون نشم، باشه؟ چشمی بلند بالا میگویم و به سراغ بسته آرد میروم، چند باری الکش میکنم و کنار میگذارمش.
تخممرغ ها را در کاسهای با سرعت هم میزنم، بعدش شکر را اضافه میکنم و عصاره وانیل را هم بعدش. دارم کم کم آرد می ریزم داخل کاسه که مادربزرگم با مشتی کشمش وارد میشود و میگوید: عزیزم از اینا هم بزن بهش، خوشمزه میشه. یکی در میان آرد و شیر را اضافه میکنم تا مواد یکدست شود. شعله پخش کن را فیکس میکنم و ماهیتابه را روی گاز می گذارم و روغن مالش میکنم.
چرا اجاق گاز؟ خب معلوم است چون فر ما مثل خیلیهای دیگر انباری وسایل آشپزخانه مامان است! ظرف کمی که گرم شد مواد را داخلش میریزم و یک دمکنی روی در ظرف میگذارم و میروم که بپزد. یاد کشمشها که میافتم سریع مثل بارش برف، روی مایه کیک میریزم و میگذارم تا آرام آرام به کمال برسد و کیک خوشمزه تحویل خانواده دهم.
این گنبد مینای دوست داشتنی
حالا که منتظرم کیک آماده شود، زنگ می زنم به مرکز آسمان نمای مینا و ساعت و قیمت بلیت را میپرسم. این آخر هفته از هشت شب تا نه و نیم درهای گنبد به رویمان باز شد. قیمت هر بلیت هم چهل هزار تومان.برای سفر به آسمان چقدر کم خرجیم ما. تصمیم میگیرم همه مهمان من باشند.
تا غروب چیزی نمانده. بابا یک سر رفته بیرون و حالا با شیرهای پاکتی تک نفره برگشته. همه لباسهای گرممان را پوشیدیم و حاضریم که برویم. سوار ماشینها میشویم و خودمان را به میدان ونک میرسانید و از آنجا وارد بزرگراه حقانی میشویم. وارد خیابان شهیدی که میشویم، ماشینها را در پارکینگ پارک آب و آتش را پارک میکنیم و به سمت گنبد مینا راه میافتیم. کمی را که قدم میزنیم به پل ابریشم میرسیم و حالا آسماننمای مینا با آن رخ دلبر پیش روی ماست، سازه ای با معماری جذاب و به شکل خورشید که یکی از بزرگترین آسمان نماهای خاورمیانه است و در شبی به این زیبایی به رویمان لبخند میزند.
سفر خانوادگی ما به کهکشانها
بلیتها را تحویل میدهیم و وارد میشویم. حالا در سالنی بزرگ و آبی خوش رنگ هستیم. مامان بزرگ میگوید: چه جذاب! انگار داریم رو ابرها قدم میزنیم.
در اطراف این سالن ماکتی از سیارات مختلف، عکسهایی از کهکشان و مانیتورهایی برای پخش اطلاعات به چشم میخورد. دختر کوچک خانواده با دست به بالا اشاره میکند و با هیجان میگوید: واااای سقف گنبد شیشهایه. آسمون ازش معلومه.
همه به سمت گنبد سفید رنگی که در میان سالن قرار دارد، میرویم. واردش که میشویم از سقف و دیوارها کهکشان و آسمان، ستاره و سیاره است که می بارد. نقشها و تصاویر با نور پرداز رویایی است. انگار حقیقتا سفرمان به آسمان آغاز شده است.
برادرم که مثل خودم آسمان دوست و عشق نجوم است. با دقت همه چیز را بررسی میکند. انگار که در یک سفینه فضایی هستیم و از دریچهاش به تماشای ستارگان نشستهایم. شبیهسازی آسمان در گنبد مینا تهران بهخوبی انجام شده و حسوحال عجیبی را به همه ما انتقال میدهد. انگار در کویر و یزد و کرمانیم و دست دراز میکنیم ستاره میچینیم. کیفمان که کوک شد قبل از تمام شدن زمان بازدید، به سمت موزه آسمان نما میرویم.
هر کداممان در گوشهای از جهان هستی
کارشناسی خوشرو و مطلع، درباره نجوم و اجرام آسمانی برایمان خلاقانه حرف میزند. از سیاه چالهها، کهکشانها، ستارهها، سیارهها. او در حرفهایش میگوید: ایده ساخت چنین آسمان نمایی در سال 1388 مطرح شد و 5 سال بعد با کار و کوشش زیاد، این مجموعه 1393 به بهره برداری رسید. آسمان نمای گنبد مینا، یه سازه است با دو کاربری؛ هم با شبیه سازی جالب خودش جلوه های جذاب و تماشایی از کرات و ستارهها رو نشون میده هم میتونید تو سالن سه بعدی فیلم های علمی با موضوع ستاره شناسی ببینید.
میبینم که بابا و مامان در موزه، قسمت زمین زنده را نتخاب کردهاند و دارند از اول تا آخر به وجود آمدن زمین را مثل درسهای حغرافیای مدرسه شان مرور میکنند و بین دیدنها، کنار گوش هم حرف میزنند و نمکی میخندند.
هزار سال بعد، زمین چه شکلی است؟
برادرم از آقای راهنما میپرسد: شما برنامه رصد ندارید؟ من خیلی دلم میخواد آسمونو بهتر ببینم، اونم با ستارههاش. آقای کارشناس میگوید: سهشنبه رصد ماه رو داشتیم، رصدهای بعدی هم اعلام میکنیم، تماس هم بگیرید اگر برنامهاش مشخص باشد، بهتون میگیم.
مادربزرگم میگوید: بچهها بیایید اینجا. به سمتش میرویم. نمایشگری دیواری رو به رویمان است. یک چرخ گردان هم دارد. مادربزرگ چرخ را میچرخاند، زمان هزار سال جا به جا میشود. حالا ما داریم هزار سال بعد سیاره عزیزمان زمین را میبینیم و در نمایشگر دیوار، تغییرات اقلیمی زمین طی هزار سال اخیر به وضوح قابل لمس است.
خواهرزادههایم به سمت آیینه ها رفتهاند و مدام از خودشان عکس میگیرند. هم شکلشان فرق میکند هم میتوانند برای خودشان لباس انتخاب کنند، میپرسید چطوری، به راحتی! آینههایی جادویی و دیجیتال روی دیوار نصب شدهاند و با استفاده از آنها شما میتوانید در هر لحظه لباس متفاوتی را بر تن خود ببینید. در بین لباسهای انتخابی، انواع لباس مشاهیری که مجسمه آنها در موزه وجود دارد هم به چشم میخورد. حتی میتوانیم فضانورد شویم.
حالا یک ساعت و نیم بازدیدمان تمام شده، باید از سفر کهکشانیمان دل بکنیم و برگردیم.
عکس یادگاری روی پل طبیعت
بابا میگوید: بریم که پل طبیعت منتظر ماست. بریم چند تا عکس خانوادگی بندازیم. هوا تاریک است اما چراغها جلوه جذابی به آسمان و پل دادهاند. روی پل میایستیم. اتوبان های مدرس، همت و حقانی زیرپایمان است و کلی خانواده که آمدهاند به قدم زدن و خوش بودن، در کنارمان.
عکسهایمان را میگیریم. مامان از کیفش، کیک های بسته بندی شده ای که من پختم را در می آورد و تعارفمان میکند. بابا پاکتهای شیر را دستمان میدهد و ما بی خیال کلی کافه روی پل، با رضایت کیک خانگی میخوریم و حالا بعد از یک سفر فضایی، حسابی آمادهایم برای استقبال از هفته پیش رو.
پایان پیام/