اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

زندگی  /  خانواده

روایت زنی که زندگی را تنها برای خدمت می خواهد/لطفا عکس مرا کنار حاج «همت »بگیرید!

از اولین روزی که با عنوان پرستاربه خط مقدم جبهه رفته بود برایمان می گوید: « نهار آوردند.من هم که بچه سوسول خانواده بودم ! یک دفعه دیدم یک کنسرو یخ زده بادمجان با لبه های نان که معمولا خورده نمی شوند! به دوستم گفتم: من بمیرم اینها را نمی خورم! او هم گفت:« به جهنم! نخور. میمیری!»

روایت زنی که زندگی را تنها برای خدمت می خواهد/لطفا عکس مرا کنار حاج «همت »بگیرید!

گروه زندگی – هانیه ناصری: از همایشی که مهمانانش بانوان فرهیخته بسیجی و فعالان حوزه فرهنگی،سیاسی، اجتماعی و علمی بودند بیرون آمدم. از هیجان دل توی دلم نبود . بالاخره میان آن همه آدم، با رزومه های پر و پیمان و درخشان بُر خورده بودم و باید فرصت را غنیمت می شمردم . بخصوص این ایام که همه جا حرف از زن _ زندگی _ آزادی است و ما هم که معتقد به «اَکثر الخَیر فِی النِّساء »! جای سوزن انداختن نبود. اما از شما چه پنهان، نگاهم تمام مدت در میان شلوغی و هیاهوی جمع به خانم «اقدس قیصری» بود. فرشته سپیدپوش روزهای جنگ و ایثار که آنقدر جبهه رفته بود و آنقدر شهید دیده بود که نگو و نپُرس! روزهای سخت کرونا هم  میان معرکه بود. جهادگری که  مُدام در مناطق محروم است و سنگ صبور دلهای خسته و رنج دیده. بانویی نویسنده و فرمانده پایگاه بسیج شهید پاریاب. شک نداشتم یک دنیا حرف دارد. یک دنیا شنیدنی برای من و امثال من، که روزهایی را که او دیده بود ندیده ایم. بالاخره دور و برش خلوت شد . با عجله به طرفش رفتم و بی مقدمه شروع کردم به باز کردن باب آشنایی و حرف زدن از این در و آن در . انصافاً خوش مشرب است و اهل دل! اما هر چه گفتم  از خودت و آن روزهایت بگو، زیر بار نرفت. گفتم قبول! حرف نزنید. فقط یک عکس یادگاری بیندازیم. قبول کرد! نگاهی به دور و برش انداخت تا یک جای مناسب برای ایستادن پیدا کند. اما عکس یادگاری کار خودش را کرد! دور تا دورمان تصاویر شهدا روی دیوار نقش بسته بود و در میان همه تصاویر نگاه مهربان و مقتدر «حاج محمد ابراهیم همت» دست روی دل پر خاطره بانوی سال‌های دفاع و ایثار گذاشت. قرار شد خانم «اقدس قیصری» بگوید و من بشنوم. یک صندلی وسط راهرو گذاشتم و او هم بی چون و چرا نشست. حرف و عمل که یکی باشد همین است. بی شیله پیله. بی ادا و اطوار. آنقدر شیرین صحبت می‌کرد که تمام لحظه ها را کنارش ایستادم.

*یک خانواده شلوغ و پر جمعیت

۷ تا خواهر و برادر بودند. یک خانواده شلوغ و پر جمعیت که میان همه شلوغی ها اقدس خانم ما حسابی نازش خریدار داشت. ۳ تا خواهر و ۳ تا برادر و مثل کوه محکم و استوار! آن هم چه کوهی! یکی از دیگری شجاع تر و دلیرتر. ۱۷ شهریور۱۳۵۷ بود. همان جمعه ای که از داغ مردم وطن به ظلمت و سیاهی نشست. برادر بزرگ به همراه پدر ۳ روز تمام مزار شهدا را آماده می کرد. سال ۶۱ که رسید کسی فکر نمی‌کرد روزهای آخری است که خواهر نازنازی، خودش را برای برادر لوس می‌کند. مثل همیشه لباس سبز سپاه را برتن کرد از زیر قرآن رد شد و دستهای لرزان و نگاه نگران مادر با کاسه ای آب بدرقه راهش شد. اماراهی که هرگز بازگشتی نداشت.رضا جاویدالاثر شد و نگاه پدر، مادر و خواهرانش را برای همیشه منتظر گذاشت. شاید برای همین است که خواهر مهربان کتابی را با عنوان «لبخند تو برمی گردد » به نام و یاد او نوشت تا مرهمی بر دل منتظرش باشد.رفتن رضا به جای خود،صدای سرفه های داوود و آثار موج گرفتگی های احمدرضا هم هرگز نگذاشت جنگ و نامردی هایش از یاد و خاطره خانه قیصری برود.

*لباس سپید پرستاری برازنده قامت مهربانی‌هایش بود

از کودکی و نوجوانی هم، مهربان بود و آرام. صبور بود و فداکار. فکر می کنم راهش را درست انتخاب کرد! لباس سپید پرستاری برازنده قامت مهربانی هایش بود. قبل از انقلاب در بیمارستان فیروزگر تهران، به عنوان پرستار در قسمت نوزادان و زایشگاه مشغول شد. هم زمان پرستار بخش و منشی اتاق عمل هم بود. مسئولیت فراوان وقت سرخاراندن برای دختر جوان نگذاشته بود.اما زمانی که بسیج تشکیل شد. به عنوان مسئول بسیج پایگاه امام حسن مجتبی (ع) منصوب شد. خودش می‌گوید:« کارم بسیار حساس شده بود. مسئولینی که فعالیت‌ها و توانمندی مرا دیدند درخواست ماندن من در این مجموعه را داشتند و بنابراین من از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۱ مسئول کل بسیج وزارت بهداشت در سراسرایران شدم. در این مدت بسیج خواهران را تشکیل دادیم و با تفکیک سازی کاری کردیم که بسیج خواهران از برادرها جدا بشود و این قوت قلب خوبی برای خواهران بود. درخواست اتاق دادیم و برای آنها اتاق گرفتیم. زمانی که آنجا را تحویل گرفتیم حدود ۷۰ نفر آنجا بودند و زمانی که از آنجا بیرون می آمدم ۸۲۰ نفر. آن روزهای اول ۲۶ نفر آموزش نظامی دیده بودند ولی در این مدت ۷۲۰ نفرآموزش نظامی، تکمیلی و یگانی دیدند.»

*معلوم است دلش حسابی تنگ است!

بسیجی با روحیه جهادی و خدمتگزاری اش بسیجی شده و همین عاشقانه های اوست که او را یک بسیجی نگه می‌دارد. قیصری هم یک پرستار است و ایثار و جان فشانی جزئی از شغل، زندگی، مرام و معرفت او. اصلا اگر این طور نباشد هرگز نمی تواند این لباس سپید را بر تن کند. در کنار تمام فعالیت ها و انجام وظیفه هایش احساس تکلیف به مادر و به جا آوردن حق بزرگی که بر گردنش داشت نتوانست او را در بستر بیماری رها کند.می‌گوید:«چون مادرم دیالیز شدند و قادر نبودند کارهایشان را خودشان انجام بدهند من هم دیگر قادر به ادامه فعالیت در مجموعه بسیج نبودم.هر چند که لطف مسئول بسیج شامل حال من بود و ایشان گفتند برای مادرتان پرستار می فرستیم . ولی از آنجا که برای من تنها گذاشتن مادرممکن نبود، برای خدمت به ایشان با سابقه ۲۵ سال از آنجا بیرون آمدم.»

از مادر که می‌گوید اشک روی گونه هایش جاری می شود . معلوم است دلش حسابی تنگ نگاه های پر مهر و دستان مهربان اوست . به خصوص این روزها که به بهانه میلاد اسوه مادران ، حضرت فاطمه زهرا (س)، گفتن و شنیدن از مادر شیرینی دیگری دارد .

* پرستار روزهای عشق و آتش و روزهای مردانگی و استقامت

اقدس قیصری، که از همان ابتدا با عضویت در انجمن اسلامی قدم در مسیر مبارزه و جهاد گذاشته بود در کارنامه فداکاری هایش برگ های درخشانی از حضور در روزهای سخت دفاع مقدس را هم دارد. روزهایی که هنوز هم وقتی ازخاطرات تلخ و شیرینش می گوید شیرینی ها لبخند بر لب های او می نشاند و با تلخی هایش اشک در چشمانش حلقه می زند. پرستارروزهای عشق و آتش و روزهای مردانگی و استقامت می گوید:« ما تیم اضطراری جبهه و جنگ هم بودیم که هر بار عملیاتی می خواست انجام بشود ما را با هواپیمای C130 می بردند و با قطار برمی گشتیم. یادم می‌آید اولین باری بود که به جبهه اعزام شده بودم. تا حالا با آن محوطه ها آشنایی نداشتم و نمی دانستم حال و هوای آنجا چطور و چگونه است . در هواپیما که سوارمان کردند فکر می‌کردم به اهواز رسیدیم. ولی فرودگاه اراک بود. از نقص فنی هواپیما گفتند! درصورتی که داشتند اهواز را بمباران می کردند و نقص فنی در کار نبود. ما وقتی آنجا رفتیم هنوز بمباران ادامه داشت و این اولین باری بود که من صداهای انفجار و موشک را می شنیدم . واقعا صدای خاصی داشت ! آنچنان مهیب بود و ترسناک که خیلی از خانم ها حین پیاده شدن التماس می کردند که برگردند.»

* عهد کرده بود پیش از پرستار بودنش یک رزمنده باشد

اقدس قیصری پیش از پرستار بودنش عهد کرده بود یک رزمنده باشد. رزمنده ای که قرار بود با ایمان و اعتقاد به ولایت و راه و عقیده شهیدان ، تمام عشق و مهربانی اش را نثار مردمش کند. برای همین بود که وقتی صدای انفجار دلش را لرزاند کوتاه نیامد و با توکل به پروردگار قدم در راه عاشقی گذاشت. او مرید پیر خمین هم بود و یکی از دلگرمی هایش در آن روزهای پرهیاهو نصیحت های آن مرد خدا بود. او می‌گوید :«یاد حرف امام افتادم که ما باید در سنگر جبهه باشیم و همین یک قوت قلبی برای ما بود تا بتوانیم آن شرایط را تحمل کنیم و با عشق در جبهه بمانیم.»

* به جهنم! نخور. میمیری!

پرستار ما حالا دیگر یک رزمنده بودو می خواست تمام و کمال شکل مردان و زنان خدا باشد . شاید روزهای اول، هنوز برایش سخت بود. مثل روزهایی که به قول خودش از غذاهای خوشمزه و بشقاب های رنگارنگ خبری نبود و یک کنسرو یخ زده بادمجان با لبه های نان که معمولا قابل خوردن نبودند سهم گرسنگی فراوان او می شد. خانم قیصری  دستی روی صورت و چشم های نمناکش می کشد و در حالیکه از خاطره اولین ناهار جبهه اش  لبخند روی لبش نشسته می گوید:«اول رفتیم شهید بقایی .استراحتی به ما دادند. بعد نهار آوردند.من هم که بچه سوسول خانواده بودم ! بشقاب های رنگارنگ و همه چیز جدا .یک دفعه دیدم یک کنسرو یخ زده بادمجان آوردند با لبه های نان که معمولا خورده نمی شوند! وزن بالایی هم داشتم! اصلاً فکر نمی‌کردم بتوانم این غذاها را بخورم .به دوستم گفتم: من بمیرم اینها را نمی خورم! او هم گفت:« به جهنم! نخور. میمیری! و البته آخرسرهم مجبور شدم همان ها را بخورم.»

* کنسرو یخ زده بادمجان و نان های خشکیده ای که دیگر بهترین غذای دنیا بود!

کلام شیرین ودلنشین خانم قیصری دلت را به همان روزها و حال و هوای قشنگش می برد . بخصوص لحظه هایی که از عاشقانه های آن سرزمین با بغض و لبخند حرف می‌زند . از شرمندگی اش برای دست رد زدن به کنسرو یخ زده بادمجان و نان‌های خشکیده ای که دیگر برایش بهترین غذای دنیا بود! و حالا انگار در حالی که طعم دلچسب نانها را را در زیر زبان مزه می کند با صدایی که پر از بغض است و به وضوح می لرزد و می گوید:« بهترین غذای دنیا بود. همین که فکر می‌کردی دست این رزمنده ها به این نان ها خورده و آنها خودشان این نان ها را برداشتند و برای ما آورده اند وبهترین احساس برای ما بود . رزمنده هایی که خیلی از آنها امروزاز شهیدانند.

بانوی همیشه در صحنه این بار آمده تا سنگر گرامیداشت 13 آبان را خالی نگذارد

* حواسم نبود پایم را روی سر یکی از بچه‌ها گذاشته‌ام!

همه چیز یک طرف ، خوابگاه و خاطراتش هم یک طرف. شاید یکی از شیرینی‌های هردوره از زندگی ما انسان ها دوستی ها و تعاملاتمان با کسانی باشد که دل به دلشان می‌دهیم و به واسطه مشترکاتی که با هم داریم پیوند مهربانی با قلبهایشان می بندیم. خانم قیصری هم روزهای آشنایی با دوستان خوابگاهی‌اش را در سرزمین نور و در روزهای آتش و دود هرگز فراموش نمی‌کند. او ازآن روزها می‌گوید:« چند پرستار بودیم که به جبهه اعزام شدیم و حالا منتظر بودیم که ما را در سطح بیمارستانها پخش کنند. ما را به خوابگاهی بردند که نیروهای دیگری هم قبل از ما آنجا بودند و به بچه هایی که اولین بار بود آمده بودند احترام زیادی می‌گذاشتند. ازپایگاه شهید بقایی به شهید کلانتری رفتیم. آنجا هم جزو ارگانهای سپاه بود و قوانین خاص خود را داشت . مشغول کار شدیم. تخت آهنی داشت. بچه‌هایی که آنجا بودند آن‌قدر بامعرفت و مهمان نواز بودند که تخت‌ها را به ما ورودی های جدید دادند که شاید به نوعی حکم مهمان داشتیم و خودشان روی زمین خوابیدند. یادم می آید شب که صدای موشک آمد آنقدر دستپاچه و هراسان شدیم که حواسم نبود پایم را روی سر یکی از بچه ها گذاشته ام و اصلاً هم متوجه نبودم که پایم را از روی سرش بردارم ! »

* خانواده ای جهادگر، ولایتی و انقلابی

پرستار مهربان ما که هم بسیجی است و هم رزمنده، عضوی از یک خانواده شلوغ و پر جمعیت است و خواهر مهربان و دوست داشتنی۳ برادر و 3 خواهر که البته برادر بزرگ از سال ۶۱ جاویدالاثر شد ومایه افتخار او و خانواده اش . ۲ برادر دیگر هم جانباز؛ یکی جانباز شیمیایی و دیگری گرفتارموج گرفتگی. مادر هم که بسیجی فعال بوده و او خدا را شکر می‌کند که درکنار خانواده ای جهادگر، ولایتی و انقلابی زندگی کرده است. قیصری می‌گوید:« خداوند را شکر می‌کنم که من و خانواده ام توانستیم تا امروز مختصر کاری برای این نظام و انقلاب و مردم عزیز کشورمان انجام دهیم و امیدوارم که تا پایان عمر سعادت خدمتگزاری به اسلام و انقلاب را داشته باشم .»

* من آنجا بودم که خبر شهادت حاج همت راشنیدم!

قیصری در میان خاطراتش از برادر می‌گوید. برادری که افتخار اوست و نشان زرین جاویدالاثر را بر سینه خانواده اش نشانده است و از عشق و ارادتش به شهیدان که او را به یاد برادری مهربان و بی نظیر می اندازد. او می‌گوید:« چون برادرم سال ۶۱ جاویدالاثر شده بودند احساس می‌کردم وقتی دارم توی دوکوهه و جاهای دیگر جبهه پا می‌گذارم واقعا جای پای شهدا قدم برمی دارم. »

او شهیدانی همچون همت و عباس کریمی را هم دیده است و از یاد روزهای بودنشان آهی می‌کشد و اشک در چشمانش حلقه می زند و می‌گوید:« من آنجا بودم که شهادت حاج همت را دیدم و در زمان شهادت ایشان پرستار بخش داخلی بودم.» شاید همین حضور در کنار بهترین مردان خدا آنچنان برایش لذت بخش و درس آمور بود که ماندن در جبهه را با تمام وابستگی به خانواده برایش ممکن می‌کرد.

*خاطراتی که هم شیرین است و هم طعم تلخ دود و دم دارد!

خاطرات پرستاری های خانم قیصری در بیمارستان های صحرایی و غیر صحرایی با حال و هوای جنگ و دفاع هم شیرین است و هم طعم تلخ دود و دم دارد! مثل وقتی از رزمنده هایی می‌گوید که موج انفجار ناجوانمردانه تمام ابهتشان را گرفته بود و باید مثل کودکی از آنها مراقبت می کردند . بگذارید خودش بگوید. هرچند که بغض و گریه امانش نمی دهد:«  رزمندگان عزیز موج گرفته را با همه ابهتشان می‌نشاندیم. به آنها نمکدان می دادیم تا درنمکدان را برای ما باز کنند و سرشان گرم شود و یا وقتی که از نردبان بالا می رفتند آنها را کنترل می کردیم تا کارهای خطرناک نکنند. اما با تمام اینکه مریض بودند و جراحت داشتند به ما کمک می کردند تا در رفاه و راحتی باشیم .»

آنجا بیمارستان ها با تهران متفاوت بود. اصلاً آدم نمی دانست دکترش کیست؟ پرستارش کیست ؟خدمه کیست؟ همه یکدیگر را کمک و همراهی می کردند.»

*نگویید جبهه، بگویید دانشگاه

شنیدن از خلوص نیت و حال وهوای برو بچه های رزمنده هم از زبان بانویی پرستار و بسیجی زیباست. کسی که از سال 62  تقریباً حضور در همه مناطق را درک کرده است . اسلام آباد غرب، کرمانشاه، اهواز، اندیمشک ،دزفول وبسیاری مناطق دیگرو تنها عملیاتی را که توفیق حضور نداشته مرصاد است؛ آن هم برای احترام به دستور مادر. مادری که یک شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرده بود و دو پسرش هم درمناطق جنگی بودند. حق داشت دست و دلش بلرزد و حکمی که اقدس برای اعزام به منطقه گرفته بود نتوانست رضایت مادرانه اش را مغلوب کند. قیصری می‌گوید :«آن روزها انگار هر لحظه اش جور دیگری بوده است. به قول حضرت امام (ره) یک دانشگاه که در آن کلی درس یاد می‌گرفتیم. یک پسر16 ساله را از منطقه با عصا آورده بودند تا درمان شود. ما برگه اعزام برایش نوشته بودیم که به تهران برگردد. عملیات شروع شد و این پسر منصرف شد و می خواست دوباره به منطقه برود. هرچه گفتیم تو باید به عقب برگردی و درمان شوی .می روی دست وپاگیر مردم می شوی گفت: شما چه کار داریی به من؟من خودم می‌دانم چه کار کنم . شما فقط برگشتن من به عقب را کنسل کنید.وقتی که اصرار کردم باید برگردی حرفی زد که تنم را لرزاند ! شما اینجا مانع رفتن من می شوید و من روز قیامت پیش حضرت فاطمه زهرا(س) از شما شکایت می کنم. من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. آن جوان با مجروحیتی که داشت بالاخره رفت و در خط مقدم حاضر شد.»

خانم قیصری،بانوی جهادگر برای خدمت این بار در طرح شهید سلیمانی و  تزریق واکسن کرونا حاضر شده است 

*توقف ممنوع !/ با ولایت تا شهادت

بسیجی شعارش با ولایت تا شهادت است و توقف در مسیر جهاد و خدمت برایش معنا ندارد .قیصری هم یک بسیجی خستگی ناپذیر است و تشنه جهاد و جهادگری . او از روزهای پس از جنگ و به قول خودش خدمتگزاری هایش می‌گوید: «بعد از جنگ هم برای فاطمیون که از مدافعین حرم بودند تا قرچک ورامین می رفتیم و به خانواده های آن عزیزان سر می زدیم و کارهایشان را رفع و رجوع می‌کردیم. از سال ۹۶هم  پایگاه زدیم و همه چیز را از صفر شروع کردیم. خانم های خانه دار مشغول به کار شدند والان ما حدود ۱۶۸ نفر پرسنل داریم که با حکم خادمی  توفیق دارم  به عنوان مسئول بسیج خدمت کنم. در ایام کرونا هم در پایگاه ماسک و لباس می دوختیم و به همراه ۵ نفر از دوستانی که به فعالیت و کارهای پرستاری مسلط بودند هر شب در پارک هنرمندان وسوله کردستان تحت عنوان «طرح شهید سلیمانی» به مردم واکسن تزریق می کردیم و من هر شب حدود ۱۲۰ تا ۱۶۰ واکسن تزریق می کردم!»

قیصری، حدود ۷ سال است که کار جهادی هم انجام می دهد. آنقدر با اشتیاق از فعالیت در کوره پزخانه و کمک به ساکنانش می گوید که بی اختیار یاد مردان بی ادعای آن روزها و لباسهای خاکیشان در خاطرم زنده می شود . در کلامش پیداست، غم و غصه هموطنانش جگرش را می سوزاند و قلبش را چنگ می زند. اما از آنجا که شوق خدمت دارد چشمانش برقی می زند و می گوید:«به چند کوره پزخانه می رویم که البته هیچکدام مثل قیامدشت نیست. واقعاً خیلی آدم‌های مستضعفی در آنجا زندگی می‌کنند. شاید باورتان نشود یک اتاق ۱۲ متری و ۵ نفر در زندگی می‌کنند و وسایل و اثاث ندارند. خدا را شکر از طرف مردم و بسیج کمک های مالی به ما می شود و حدود ۱۰- ۱۵ میلیون که جمع می‌شود ، ۷۰ تا بسته شامل برنج و ماکارونی و حبوبات و روغن واین قبیل چیزها تهیه می‌کنیم و آنها را بین این خانواده ها تقسیم می‌کنیم. غیر از اینها به صورت آنلاین به بچه ها درس می‌دهیم ،کتاب و دفترچه می‌گیریم. پزشک می‌بریم تا این عزیزان را معاینه کنند. که تا الان 3 بار این کار انجام شده است .دارو هم برای آنها می بریم. اسباب و اثاثیه هم شامل گاز، بخاری ، یخچال، لباس و این قبیل وسایل به آنها می‌دهیم. کوچکترین کاری که به فرمایش رهبرعزیزمان داریم انجام می‌دهیم و کار جهادی است . در پایگاه هم علاوه بر کار جهادی، هر ماه قربانی داریم. با مبالغی که از مردم جمع آوری می شود قربانی صورت می‌گیرد و بین خانواده های مستضعف پخش می‌شود.» راستی  ۵ سالی است که اربعین هم زائر امام عاشقان است و به عنوان سرپرست خادم های کربلا  موکب دارد تا با خدمت گزاری به زوار امام حسین (ع) کارنامه زندگی اش را درخشان تر کند. شاید یک جور مزد این‌همه خدمت به خلق خدا که انصافاً در کنار زحمت ،خستگی را از تنش به در می‌کند. هر چند که بندگان خوب خدا مثل «اقدس قیصری» از خدمت جز لذّت نمی‌دانند!

* و کلام آخر/امیدوارم که خداوند شهادت را نصیبم کند!

به هرحال برای من مهم خدمت است. فرقی نمی کند، در هر سنگری که باشم و تا آخرین قطره خون . امیدوارم که امام زمان(عج) ما را هم به عنوان سرباز قبول کنند و خداوند توفیق شهادت را نصیبم کند.

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول