اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  گیلان

روایت زندگی جوان روستایی که زمان شهادتش به او الهام شده بود

انگار شهادت محسن به او الهام شده بود زیرا دو روز قبل از شهادت وقتی به خانه رفت، سرش را روی پای مادر گذاشت و گفت «مامان من می‌خوام برم شهید بشم» مادر گفت: «دیگه این حرفو نزن» اما محسن جواب داد: «نه مامان تو بازم پسر داری» و دقیقا دو روز بعد از این صحبت ها او به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

روایت زندگی جوان روستایی که زمان شهادتش به او الهام شده بود

به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، شهید محسن نیک‌مرام ماسوله در تاریخ هفتم شهریور ماه سال ۱۳۳۵ در یک خانواده مومن، مذهبی و روستایی در شهرک تاریخی ماسوله شهرستان فومن دیده به جهان گشود.

آقا محسن، فرزند پنجم یک خانواده پرجمعیت بود که در دوران طفولیت با فوت پدرش که مسافرخانه‌دار بود از وجود این نعمت محروم شد و دوران کودکی و نوجوانی را با سختی سپری کرد.

وی دوران ابتدایی و راهنمایی را به خوبی پشت سر گذاشت و تا مقطع چهارم متوسطه در رشته انسانی به تحصیل ادامه داد و سال آخرش دبیرستانش در هیاهوی آن روزهای انقلاب با موج انقلاب همراه شد.

محسن، فردی بسیار مهربان، خوش برخورد، دارای روابط عمومی بالا و بسیار پر جنب و جوش فعال بود و در همان سال‌های نوجوانی علاوه بر اینکه به تحصیل علم می‌پرداخت کار هم می‌کرد و در یک عکاسی به عنوان کمک مشغول به کار شده بود.

با اینکه خانه‌شان برعکس خانه‌های امروزی کوچک و تعداد بچه‌ها زیاد بود اما با برادرانش سازش داشته و مهربان بود و تمام کارهای او حالت طنز داشت و همیشه با گشاده‌رویی صحبت می‌کرد.

او پیوسته در تظاهرات علیه رژیم شرکت می‌کرد و در ماه‌های آخر انقلاب که کار به تیراندازی کشیده شده بود، طرف مقابل مسلح و مردم با دست خالی بودند که در همان زمان محسن یک بار مجروح شده بود.

 در یکی از تظاهرات آن زمان که مربوط به اعتصاب برای بیمارستان رضا شاه در مشهد بود که مجروحین را به آنجا برده‌ بودند اما نظامی‌ها به داخل بیمارستان‌ حمله کردند که کل ایران برای این موضوع تظاهرات کردند و پزشکان گیلانی نیز برای اعتراض راهپیمایی کردند که محسن نیز در آن راهپیمایی بود و وقتی به بیمارستان رازی نزدیک شدند که محل تجمع پزشکان بود تیر خورد.

محسن در تظاهرات حضوری فعال داشت اما اینکه ممکن است روزی در این بین شهید شود خیلی جدی گرفته نمی‌شد، چون همیشه همه کارهایش با حالت طنز و به شوخی بود و شاید به همین خاطر امکان شهادتش را جدی نمی گرفتند.

آن روزها مادرش یک پیراهن برایش بافته بود و وقتی به او گفت که بپوشد، محسن می‌گفت حیف نیست که این پیراهن را بپوشم و تیر بخورد و پاره شود که دقیقاً با همان پیراهن هم تیر خورد.

محسن با سن کم و با اینکه احتمالش را می‌داد شهید شود اما با عزم راسخ وارد میدان شد زیرا فشار جامعه، تسلط روابط بر ضوابط و فاصله طبقاتی را می‌دید و این‌ها برای دانش‌آموزان قابل رؤیت بود.

آقا محسن، بسیار مهربان، شوخ طبع و خانواده دوست بود و وقتی که به خانه می رفت همه را می‌خنداند و فضای شادی را در خانه به وجود می آورد اما علاوه بر این به نمازش نیز خیلی اهمیت می‌داد.

اما انگار شهادت محسن به او الهام شده بود زیرا دو روز قبل از شهادت وقتی به خانه رفت، سرش را روی پای مادر گذاشت و گفت «مامان من می‌خوام برم شهید بشم» مادر گفت: «دیگه این حرفو نزن» اما محسن جواب داد: «نه مامان تو بازم پسر داری» و دقیقا دو روز بعد از این صحبت ها او به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهید محسن نیک‌مرام ماسوله سرانجام پس از رشادت های فراوان جهت پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران در غروب روز ۲۱ بهمن‌ماه ۱۳۵۷ و در حالی که ۲۱ سال سن داشت در تظاهرات علیه حکومت مستکیر شاهنشاهی در مقابل کلانتری 3 میدان صیقلان رشت توسط ماموران رژیم پهلوی به شهادت رسید و آسمانی شد.

پیکر پاک و مطهر شهید محسن نیک‌مرام ماسوله پس از تشییع مردم در گلزار شهدای بقعه امام‌زاده عون ‌ابن علی (ع) شهرک تاریخی ماسوله به خاک سپرده شد و نامش در تاریخ ماندگار ماند.

پایان پیام/۳۳۸۹

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول