اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حماسه و مقاومت

انقلابی‌گری نوجوانان شیرازی در دهه 50/ بساط جشن هنر شیراز چطور جمع شد؟

وقتی خبر رسید که سالن فرهنگ و هنر به آتش کشیده شده، آیت‌الله دستغیب اعلام کرد شیراز جای این حرکت‌های زشت نیست. بعد هم تهدید کرد که اگر ادامه پیدا کند، کارهای دیگر هم می‌کنیم. این شد که بساط جشن هنر شیراز جمع شد.

انقلابی‌گری نوجوانان شیرازی در دهه 50/ بساط جشن هنر شیراز چطور جمع شد؟

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، محسن پاکیاری، معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر شیراز در دوران دفاع مقدس در بخشی از کتاب تاریخ شفاهی خود به قلم زهره علی‌عسکری (از منتشرات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس) به روایت اقدامات و مبارزات خود و دوستانش علیه رژیم پهلوی در شیراز قبل از پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته که به مناسبت ایام شکوهمند پیروزی انقلاب اسلامی و دهه فجر انقلاب منتشر می‌شود.

پاره کردن پرچم شاهنشاهی

قرار بود شاه به شیراز بیاید. چون من کت‌ و شلوار مرتبی داشتم، مدیر دبیرستانمان من را انتخاب کرد که یک پرچم بزرگ ایران دستم بگیرم و جلوی بچه‌ها حرکت کنم و همه باهم با استقبال شاه برویم.

دوست نداشتم این کار را انجام بدهم. هر کاری کردم پرچم را نگیرم، نشد. بالاخره به زور پرچم را دست من دادند و بقیه بچه‌های مدرسه هم، پشت سرم راه افتادند.

پرچم پارچه‌ای بود. تا زمانی که نزدیک سه‌راه احمدی برسیم، با بچه‌ها پرچم را پاره کردیم. نزدیک اسکورت مخصوص شاه بودیم که مدیرمان چشمش به پرچم افتاد و با تعجب گفت: چرا پرچم پاره شده؟ سریع جمعش کنید و برگردید مدرسه!

ماهم خوشحال و خندان دویدیم سمت مدرسه‌مان. بعداً شنیدیم، مردم پرچم اسرائیل را هم که سر چهارراه حافظیه نصب‌ شده بود، پایین کشیده‌اند.

ناظم ظالم دبیرستان و عکسی که دست ساواک افتاد

آقای حدائق، مدیر دبیرستان شمس بود. از آدم‌های ریشه‌دار و مؤمن و مذهبی شیراز. معاونش اتفاقاً درست برعکس خودش بود؛ یک آدم عجیب‌ وغریب و بدجنس.

بعد از اینکه جلسات ما با آقا سید (سید علی‌محمد دستغیب، از روحانیون مبارز) تشکیل شد، این آقا یک‌ طوری از ماجرا باخبر شد. ناظم گزارش ما را به ساواک داد. حتی عکس‌های ما را از پرونده‌ها کَند و داد دست ساواک که این‌ها فعالیت مذهبی دارند و جلسه می‌گذارند و کارهای دیگری شبیه این می‌کنند. از حرف‌هایی که توی کلاس هم رد و بدل می‌شد خبر داشت، ولی ما از کل ماجرا بی‌اطلاع بودیم.

یک روز یکی از ساواکی‌های شیراز به نام ذوالقدر که به مسجد آتشی‌ها (مرکز انقلابی در شیراز) رفت‌وآمد داشت، با ماشین پیچیده بود جلوی پسردایی من و اسمش را پرسیده بود. محمد اسم دیگری گفته بود. ذوالقدر جواب داده بود: چرا پرت و پلا می‌گویی؟! خیال می‌کنی من تو را نمی‌شناسم؟ تو محمد رستمی هستی.

محمد که دوباره انکار کرده بود، ذوالقدر عکس او را از جیبش درآورده و نشانش داده بود که این را چه می‌گویی؟! پسردایی‌ام خیلی تعجب کرده بود. ناظم مدرسه تمام اطلاعات و فعالیت‌های بچه‌ها را به ساواک گزارش کرده بود.

به آتش کشیدن سالن فرهنگ و هنر شیراز

سال ۱۳۵۶، اتفاق ناگواری در جشن فرهنگ و هنر شیراز افتاد. این جشن را چند سال بود که برگزار می‌‌کردند و هر سال نسبت به سال قبل وضعیت وخیم‌تر می‌شد.

در آن سال، جای وسیعی را در خیابان فردوسی شیراز در نظر گرفته و از خارجی‌ها و عموم مردم دعوت کرده بودند برای دیدن یک نمایش تجمع کنند. مکعبی شیشه‌ای هم وسط یک سالن تدارک دیده بودند و زن و مردی مقابل دوربین‌های مداربسته که تصاویرش خارج از سالن و خیابان هم پخش می‌شد، جلوی چشم چند هزار نفر، رفتارهای زشتی را نمایش می‌دادند.

وقتی آیت‌الله دستغیب شنیدند، خیلی نگران و ناراحت شدند. به گوش ما رسید که ایشان گفته‌اند: چهار تا جوانمرد در این شهر پیدا نمی‌شود که این مرکز فساد را به آتش بکشد؟! این حرف خیلی ما را منقلب و جوشی کرد. توی فکر بودیم که چه‌کار کنیم.

شب جمعه با سیداکبر و سیدعباس حسینی و یک نفر دیگر، بنزین و مواد آتش‌زا را برداشتیم و با موتور رفتیم بابا کوهی شیراز.

اول دعای کمیل خواندیم و بعد هم نماز شب. صبح که هوا داشت روشن می‌شد، سوار موتورسیکلت‌هایمان شدیم و به خیابان فردوسی رفتیم. سیداکبر ترک موتور من بود. می‌دانستیم نیروهای شهربانی از خیابان و سالن محافظت می‌کنند؛ ولی گمان می‌کردیم آن موقع صبح خواب باشند.

وقتی رسیدیم، موتورها را روشن گذاشتیم و خودمان پیاده شدیم. اول شروع کردیم به شکستن شیشه‌ها. بعد مواد آتش‌زا و بنزین را ریختیم و سالن را آتش زدیم.

ناگهان متوجه شدیم نیروهای شهربانی دارند به سمت ما می‌دوند. سیداکبر هنوز داشت بنزین می‌ریخت. قرارمان این بود که بنزین‌هایش را که ریخت، سالن را آتش بزند و بعد بپرد ترک موتور من و فرار کنیم. من سریع نشستم روی موتور و حرکت کردم. من گاز می‌دادم و می‌رفتم، اکبر هم که کارش تمام‌شده بود، دنبالم می‌دوید تا به من برسد. نیروهای شهربانی هم دنبال اکبر می‌دویدند تا او را بگیرند.

بالاخره بعد از کلی اضطراب، اکبر رسید و پرید ترک موتور و از آنجا فرار کردیم. بعد از آن، آیت‌الله دستغیب اعلام کرد که شیراز جای این حرکت‌های زشت نیست. بعد هم تهدید کرد که اگر ادامه پیدا کند، کارهای دیگر هم می‌کنیم. این شد که بساط جشن هنر شیراز جمع شد.

درباره جشن فرهنگ و هنر شیراز بیش‌تر بدانید

 شهریور ۱۳۵۶ و مصادف با ماه مبارک رمضان و آگوست ۱۹۷۷ میلادی، شهر شیراز یک هفته شاهد نمایش‌ها و صحنه‌های وقیحی بود که حکومت شاه از آن به عنوان «جشن هنر» یاد کرده و هزینه‌های سنگینی را صرف اجرای آن کرد. هدف از برگزاری این جشن که همه ساله برای اجرای مجدد آن سعی و کوشش به عمل آمد، استحاله فرهنگی اسلامی مردم و باز کردن راه نفوذ فرهنگ غرب به داخل کشور بود. کسانی که به عنوان هنرمند از آمریکا و کشورهای اروپایی برای شرکت در جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بودند، شامل رقاصه‌ها، فاحشه‌ها، موسیقی‌دانان، خوانندگان و بازیگران فیلم‌های غیراخلاقی سینماهای غربی بودند.

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول