اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حماسه و مقاومت

گوجه‌باران تیمسار طاغوتی جلوی مسجد/ بهترین روز قیام اصفهانی‌ها

تیمسار ناجی با صدای بلند فریاد می‌زد: متفرق شوید؛ وگرنه دستور شلیک می‌دهم. حرفش تمام نشده بودکه ما از روی پشت‌بام او را نشانه گرفتیم و گوجه‌ها را یکی پس از دیگری به طرفش پرتاب کردیم. گوجه‌‌های گندیده به سر و صورتش می‌خورد.

گوجه‌باران تیمسار طاغوتی جلوی مسجد/ بهترین روز قیام اصفهانی‌ها

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، علی پروینیان از پیشکسوتان دفاع مقدس از کودکی به عنوان دوست و هم‌‌بازی شهید حسین خرازی تا بزرگسالی و در قالب لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان، در کتاب «از کردستان تا جزایر همیشه فارس» به بیان اقدامات و فعالیت‌های انقلابی خود و مردم شهید پرور اصفهان قبل از پیروزی انقلاب و در چارچوب مبارزه با رژیم شاهنشاهی  پرداخته که به مناسبت ایام شکوهمند پیروزی انقلاب اسلامی و دهه فجر انقلاب منتشر می‌شود:

کلاس فوق‌العاده سیاسی برای نوجوانان اصفهانی!

دوم دبیرستان که سر کلاس دینی می‌رفتم، آقای پرورش کم ‌و بیش از رخدادهای جامعه صحبت می‌کرد تا بچه‌ها با عملکرد رژیم آشنا شوند. بعدها با توجه به شناختی که سر کلاس از بچه‌ها پیداکرده بود، تعدادی از ما را انتخاب کرد تا بیرون از مدرسه برایمان جلسه تشکیل دهد. او در آن جلسه‌ها از ۱۵ خردادماه سال ۱۳۴۲ می‌گفت و ما را از جنایت‌های شاه آگاه می‌کرد.

من و حسین خرازی و مرادعلی جزو بچه‌هایی بودیم که به‌ طور مرتب در جلسه‌های آقای پرورش شرکت می‌کردیم تا کار به‌جایی رسید که ایشان اعلامیه‌های امام را به ما سه نفر می‌داد که پنهانی پخش‌کنیم. می‌دانست که ما سر نترسی داریم و در کارمان خیلی محتاط هستیم؛ مخصوصاً من که کمی هم تخس بودم.

ما اعلامیه‌ها را از آقای پرورش می‌گرفتیم و زیر پیراهنمان پنهان می‌کردیم و به‌ دور از چشم مردم، داخل خانه‌های آن‌هایی می‌انداختیم که می‌دانستیم مومن و اهل مسجد و منبر هستند.

گوجه‌باران تیمسار

روزی با یکی دو نفر از دوستانم به جمع مردم تظاهرات کننده پیوستیم و از خیابان مسجد سید اصفهان شعار دادیم و تا سر خیابان بیدآباد آمدیم. در حال حرکت بودیم که تیمسار ناجی با یک بنز مشکی و دو آیفای ارتشی، همراه با عده‌ای سرباز مسلح آمد.

تیمسار ناجی را قبلاً دم در دانشگاه اصفهان دیده بودم و او را می‌شناختم. به‌ محض اینکه او را دیدم، به دوستانم گفتم: فرار کنید. همگی به‌ طرف کوچه‌ها فرار کردیم و پنهان شدیم.

در آن حوالی، مسجدی بود به نام مسجد المهدی و مجاور آن یک مغازه سبزی فروشی بود. آن روز، مغازه بسته بود و یک صندوق پر از گوجه‌فرنگی گندیده کنار دیوار گذاشته بودند. من همراه یکی دو نفر از بچه‌ها، صندوق گوجه را برداشتیم و روی پشت‌بام مسجد بردیم.

تیمسار ناجی روی بنز ایستاده بود و با صدای بلند فریاد می‌زد: متفرق شوید وگرنه دستور شلیک می‌دهم. حرفش تمام نشده بود که ما از روی پشت‌بام او را نشانه گرفتیم و گوجه‌ها را یکی پس از دیگری به طرفش پرتاب کردیم. گوجه‌‌های گندیده به سر و صورتش می‌خورد. هر گوجه‌ای که به او می‌خورد، خشمگین‌تر می‌شد و عصبانیتش را بیشتر ابراز می‌کرد.

وقتی گوجه باران شد، یک‌ لحظه انگار به سرش زد و دیوانه شد. قیافه لاغر و نحیفش واقعاً دیدنی بود. از شدت عصبانیت، کف سفیدی کنار لبش جمع شده بود و همان‌طور که دست‌هایش را تکان می‌داد، فریادی کشید و گفت: مگر اینکه دستم به شما نرسد! با شنیدن این حرف، شدت پرتاب گوجه‌ها بیشتر شد. اگر دستش به ما می‌رسید، با خشمی که داشت، پوست تک‌تکمان را غلفتی می‌کند.

پاک کردن شعار از دیوار به سبک ارتش پهلوی

دیوار بر خیابان مسجد کاهگلی بود. قبلاً روی این دیوار که در حدود ۱۰ متر طول داشت، با اسپری و خط درشت، شعار مرگ بر شاه نوشته بودیم. سربازها جلوی مغازه، آماده برای تیراندازی نشسته بودند. تیمسار ناجی که صورتش از شدت خشم برافروخته شده بود، به سربازها دستور داد تا هرچه سریع‌تر تمام شعارها را با تیر پاک کنند.

سربازها یک نگاهشان به مردم بود و یک نگاهشان به تیمسار و مانده بودند که این کار را بکنند یا نه. در همین حین، دوباره صدای خشمگین تیمسار در گوششان طنین‌انداز شد که گفت: معطل چی هستید؟ گفتم این شعارها را با تیر پاک کنید.

سربازها بلافاصله اطاعت امر کردند و با ژ ۳ به سمت نوشته های روی دیوار تیراندازی کردند...عباس ناطق، پسر آیت‌الله ناطق، نوجوان تخسی بود که داشت در محوطه جلوی کوچه شعار می‌داد. وقتی سربازها شروع به تیراندازی کردند، من داخل کوچه رفتم، ولی عباس هنوز شعار می‌داد. در همین حین، زن همسایه‌مان از کوچه بیرون آمد. گفتم: برگرد، نرو. داخل خیابان تیراندازی می‌کنند. گوش نداد و از کوچه بیرون رفت.

هم‌زمان با رفتن او، یک تیر به عباس اصابت کرد و از پشت کمرش بیرون آمد و به زن همسایه خورد. در این درگیری، زن همسایه مجروح شد، ولی عباس به شهادت رسید. با زخمی شدن زن همسایه و شهادت عباس، خشم تیمسار کمی فروکش کرد؛ اما خشم ما بیشتر شد و همان شب به‌ اتفاق جوانان انقلابی محل، راه افتادیم توی خیابان و شعارهایی روی در و دیوار نوشتیم.

بهترین روز، ۲۲ بهمن

روز قبل از یازدهم محرم (۱۳۵۷)، تظاهراتی میلیونی برگزارشده بود. ظهر روز یازدهم، عده‌ای از مردم در حلقه‌هایی از گروه جاوید شاه گرفتار شدند و مورد ضرب وشتم آنان قرار گرفتند و عده‌ای با زیرکی از دستشان فرار کردند. بهترین روز در آن ایام، روز ۲۲ بهمن‌ماه سال ۱۳۵۷ بود که انقلاب پیروز شد. آن روز من از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. همراه دوستانم پشت وانتی نشسته بودیم و با آن در شهر می‌گشتیم و نقل و شیرینی پخش می‌کردیم و به مردم تبریک می‌گفتیم.

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول