اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  کتاب و ادبیات

برای مسعود دیانی و خاطره‌ای کاری/ مخاطب خاص «همین!»های او شده بودم

بهروز جلالی، مدیر پیشین دفتر گسترش شعر و ادبیات داستانی به مناسبت درگذشت مسعود دیانی، شاعر، پژوهشگر و دین‌پژوه یادداشتی نوشته و از ماه‌ها همکاری با او سخن گفته است.

برای مسعود دیانی و خاطره‌ای کاری/ مخاطب خاص «همین!»های او شده بودم

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، بهروز جلالی، مدیر پیشین دفتر گسترش شعر و ادبیات داستانی خانه کتاب و ادبیات در یادداشتی به مناسبت درگذشت مسعود دیانی، شاعر، پژوهشگر و دین‌پژوه که سابقه سردبیری نشریه الکترونیکی الفیا در بنیاد شعر و ادبیات داستانی را نیز داشت، یادداشتی نوشت و آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری فارس قرار داد.

متن یادداشت جلالی را بخوانید:

برای برخی آشتی کردن‌ها مسیر را مرور می‌کنم. انگار باید بیماری سمج و سر سختی از راه برسد تا سلول‌های نفرت را بخشکاند. چیزی شبیه سرطان، که سرطان دیگری را بخشکاند.

آهن، آهن را می‌برد، مگر نه؟!

۱. چند سال قبل بود، دوست مشترکی زنگ زد: دستور بده فلان یادداشت را از سایت‌تان حذف کنند. منظورش از سایت، مجله الفیا بود که مسعود دیانی، سردبیر آن بود.

البته دستور «آن‌»ی بود که او می‌داد، نه «آن‌»ی که از من می‌خواست بدهم.

این را چرا از من خواسته بود، متوجه نشدم. لابد او هم فکر می‌کرد حرف من خریدار دارد، که نداشت. هرگز نداشت.

۲. سردبیر روز اول کارش پرسیده بود: «روشن کنید باید چه کسی را دراز کنیم؟ و چه کسی را بالا ببریم؟»

پاسخ این پرسش در همان جلسه از سوی من: رای منفی برای سردبیری مسعود بود. ما یک حزب سیاسی نبودیم که بخواهیم کسی را دراز کنیم یا کسی را بالا ببریم؟

... من در واکنش به تلفن او که گفته بود: «دستور بده یادداشت را بردارند» گفتم مسئولیت الفیا با من نیست، با این حال صحبت می‌کنم.

هر چه کردم نشد. گفتند: چرا به تو زنگ زده؟ مگر تو مسئول الفیا هستی!؟

تکلیف اعتبار حرف من هم نزد سردبیری که روز نخست، تنها رای منفی خود را از من داشت، روشن بود.

مطلب را برداشتند. خاطرم نیست دلیل برداشتن مطلب از الفیا چه بود، ولی هر چه بود، ربطی به خواست و خواهش من نداشت. 

بعد از آن، پافشاری سردبیر بر مواضع صریحش، همه را دلخور کرده بود. وکیل و وزیر و مدیر و نویسنده و...

۳. حالا تو آرام هستی و با آرامش‌ همه را دراز کرده‌ای.حتی سرطان قَدَر قدرت را.

خدا را شکر که تا این پایه دل و جگر داری رفیق!

خدا را شکر که یکی برایت توییت می‌کند: «استاد! ممنون که در این شرایط سخت بیماری هم روایت می‌نویسی!» ‏خدا را شکر که همه دعوت تو را به نزدیک شدن می‌پذیرند. خوشا سرطان! که تا این پایه دل‌ها را به هم نزدیک می‌کند.

۴. دوستی می‌گفت: همه این‌ها روزی تمام می‌شود.

زنگ این مصرع، اما تا قیام قیامت در گوش جانم طنین خواهد داشت:

«چه خلاف سر زد از ما که دَرِ سرای بستی؟»

۵. برای دیدن یکی از دوستان (و نه با هدف خرید کتاب) به نمایشگاه کتاب در مصلای تهران رفته بودم. خبر بیماری مسعود را همان دوست مشترک به من داد. با آن‌که صفحه اینستاگرامش را دنبال نمی‌کردم به صفحه‌اش رفتم و برایش پیام گذاشتم: «مسعود جان سلام! آرزوی سلامت دارم برای تو. اگر در تهیه دارو کمک‌ی از من بر می‌آمد، بگو! مختصر ارتباطی هست»

تشکر کرد.

بعد از آن، هر روز به صفحه او و دوستانی که از او و حالش خبر منتشر می‌کردند، سر می‌زدم. اهل پرسه در حال و احوال فضای مجازی نیستم، اما مخاطب خاص «همین!»های مسعود شده بودم.

۶.او هر روز و هر لحظه مرگ را به من یادآوری می‌کرد. چه نزدیک! چه بی‌پروا! چقدر واقعی!

به یاد آوردم سفر مشهد را برای برگزاری اختتامیه جشنواره شعر فجر. در آن سفر همراهی شاعران مهمان از افغانستان بر عهده مسعود گذاشته شده بود. در خلوتی کوتاه ـ کنج حیاط هتل فرهنگ ـ گفت: شعری بخوان حال کنیم. بی‌اختیار و بدون تامل این شعر سهراب سپهری را خواندم: 

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق

این چند ماه آخر «زندگی» و «مرگ» چه وسعتی یافته بود در ذهن او و چه پرش عاشقانه‌ای داشت مسعود.

غیبت و تاخیر چند روز اخیرش در اینستاگرام دریغ بر دل و ذهنم آورده بود. دریغ! دریغ! همین!

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول