اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  آذربایجان غربی

آداب و رسوم عید نوروز در خطه آذربایجان‌غربی/باید یک دختر ترک باشی تا مفهوم و مزه پای آپارما را بدانی

عید نوروز از کهن‌ ترین جشن‌های به‌ جامانده از دوران باستان است که ایرانیان آن را جشن می‌گیرند و هر شهر و دیاری آداب‌ و رسومی مخصوص خود را دارد مردم آذربایجان غربی نیز مانند سایر استان‌ها برای برپایی بهتر این جشن آن آداب را اجرا می‌کنند.

آداب و رسوم عید نوروز در خطه آذربایجان‌غربی/باید یک دختر ترک باشی تا مفهوم و مزه

به گزارش خبرگزاری فارس از ارومیه، رقیه وکیلی؛ روزهای پایانی سال است و ۱۴۰۱ دارد به انتها می‌رسد همگی در تکاپو هستیم منتظر مهمان جدید و سال ۱۴۰۲و بهاری که از راه می‌رسد.

سرم را به سمت پنجره برمی‌گردانم قطرات بارانی که به پنجره اتاقم نرم نرمک ضربه می‌زند انگار مرا صدا می‌کند، صدای شرشر باران از ناودان به گوش می‌رسد نجوای دل انگیزی است پنجره را باز می‌کنم انگار بهار عجله دارد برای رسیدن و نو کردن. انتهای سال است و زمستان بهاری و این باران وای چه هوایی ...خود را جمع و جور می‌کنم باید بیرون بروم نمی‌شود در این هوا و این نم باران در خانه ماند باید دل به دریا زد حیف است در خانه بمانی و این هوای پاک و تمیز را اسشمام نکنی. باید زیر باران خیس شوی .

شال و کلاه می‌کنم خودم را به باران می سپارم آرام آرام زیر باران قدم می‌زنم تا خود را به خیابان برسانم  وای چه بوی عطر نانی زیر باران باشی و عطر دل انگیز نان تازه، چه بهشتی شود. سرم را بر می‌گردانم بی بی فاطمه را می‌بینم که سینی به دست کنار در خانه‌اش ایستاده است. بله بوی عطر نان از خانه بی بی می آید سلام و احوال پرسی می‌کنم . بی بی مرا صدا می‌زند انگار می‌خواهد مرا زیر سقف خانه‌اش پناه دهد. دختر جان باران تند شده خیس می‌شوی کمی صبر کن تا باران بند بیاید کناراش می‌ایستم چشمان کنجکاوم دورن سینی زیبای بی بی را  نظاره می‌کند متوجه کنجکاویم می‌شود.

نان محلی " اردک" آذربایجان‌غربی

او دست در سینی می‌کند نان گرمی را سمتم می‌گیرد من هم خدا خواسته نان را می‌گیرم و بو می‌کنم. اما همچنان کنجکاو این سینی بودم. این سینی را با پارچه سفید گلدوزی شده که درونش سبزه عید با گل‌های سفید تزئین شده، تخم مرغ پاکت پول،کادو و نان تازه محلی پوشانده بود.

رو به بی بی فاطمه می‌کنم از او می‌پرسم چه سینی زیبایی کجا بسلامتی بی بی جان. 

 با مهربانی می‌گوید "بایرام آغشامیدی" فردا عید است و می‌خواهم عیدی دخترها و خواهر شوهرهایم را بفرستم که به زبان محلی به آن "پای آپارما" می‌گویند. رسم است که قبل از عید برای دختران عیدی ببرند .کنجکاویم دوچندان می‌شود گویا این دنیای مدرن باعث شده است که از رسم و رسومات قدیمی فاصله بگیریم.چقدر لذت بخش بود درون سینی سبزه زیبایی گذاشته بود کادوه‌ها و چند تخم مرغ و نان تازه محلی گرم.

نم نم باران زیاد می‌شود دلم می‌خواهد با بی بی حرف بزنم .

از رسم و رسوم عید می‌پرسم بی بی یک سالی هست که همسر خود را از دست داده است .

او می‌گوید: نزدیک عید است از قدیم رسم بود برادرها و پدران  طبق رسم و رسوم برای دختران و خواهران خود عیدی ببرند.من هم طبق رسم همیشگی عیدی خواهران همسرم را آماده کردم  امسال برادرشان در قید حیات نیست ببرم تا چشم انتظار نباشند.

اشکی در چشمانش حلقه زد، امسال همسرش در کنارش نبود بی بی می‌گوید هر سال همسرم برای خواهرهاش عیدی می‌برد اما امسال دستش از دنیا کوتاه هست نمی‌خواهم خواهرانش چشم انتظار باشند. بی اختیار بغضم ترکید یاد پدرم افتادم که امسال کنار سفره هفت سین دیگر ندارمش همراه قطرات باران اشکانم بی‌اختیار از چشمانم سرازیر شد .

با نوازش‌های دستان بی بی به خود می‌آیم دخترم نزدیک عید است گریه  شُگون ندارد همه ما مسافر هستیم خدا پدرت را بیامرزد. او که خود کم غم نداشت من را هم با همان دل مهربانش دلداری می‌‌داد خودم را جم و جور می‌کنم از رسم و رسوم قدیم می‌پرسم .

اسفند ماه یا بایرام آیئی ماه خانه تکانی زنان آذربایجان غربی

بی بی می‌گوید: ماه آخر سال را از قدیم "بایرام آیئی" تلقی می‌کردند که خانم‌ها در اواسط این ماه شروع می‌کردند به خانه تکانی و تمیز کردن خانه که در زبان محلی به آن "هیس آلماق"  می‌گویند و خودشان را برای تحویل سال نو آماده می‌کردند.

او از سنت‌های قدیمی می‌گوید که طبق سنت‌های کهن و قدیمی مردم آذربایجان‌غربی هفته اول اسفند ماه را "چیله قووان" یعنی هفته‌ای که چله زمستان را فراری می‌دهد یا یالانچی چارشنبه "چهارشنبه دروغین" می‌گفتند و با این آیین‌ها و روشن کردن آتش اتمام فصل زمستان را جشن می‌گرفتند.

آیین تکم گردانی "پیشواز از نوروز"

بی بی از آیین تکم‌گردانی می‌گوید که با چرخاندن عروسک نوید بهار را می‌داد. تکم گردان تقریبا همان عمو نوروز است که با چرخاندن عروسک و شعر خوانی آمدن بهار و عید نوروز را به مردم کوچه و خیابان نوید می‌دهد.

شال سالاماخ در چهارشنبه آخر سال

او از خاطرات دوران جوانیش می‌گوید از سه شنبه آخر سال و برگزاری مراسم چهارشنبه سوری از روشن کردن آتش  و خواندن شعر دختران دم بخت کنار آتش، آتیل آتیل چهارشنبه بخیم آچیل چهارشنبه.

لبخندی زیبایی بر لبان بی‌بی نقش می‌بندد بسان دختر دم بختی که خجالت بکشد. سرخی گونه‌هایش و ذوقی که در چشمانش بود گویا از زمان حال او را برچیده و به پنجاه سال پیش برده باشی.آهی می‌کشد و می‌گوید شب‌های چهارشنبه سوری رسم بر این بود پسران و نوجوانان از پشت بام شالی را آویزان می‌کردند تا عیدی خود را دریافت کنند و پسران جوانی که خاطر خواه دختر خانه بود با آویزان کردن شال قرمز علاقه خود را به دختر خانواده ابراز می‌کرد.

خنده او از خاطراتش مرا به وجد آورد لبخندی از سر ذوق بر لبانش نقش می‌بندد و از خواستگاری همسرش گفت که در شب چهارشنبه سوری همسرش شال قرمز را از پشت بام خانه پدری آویزان کرده بود که مادر بی بی فاطمه  هر چه که به شال می‌بست پسر جوان آن را بازمی‌گرداند که اهل خانه متوجه می‌‌شوند پسر جوان خواستگار دختر خانه است و این اتفاق باعث ازدواج بی بی و همسرش که پسر دایی‌اش بود شده است.در فکر فرو می‌روم یاد شعر شهریار می‌افتم و زیر زبانم زمزمه می‌کنم. 

بایرامیدی،گئجه قوشی اوخوردی/ آداخلی قیز، بیگ جورابین توخوردی/ هرکس شالین بیر باجادان سوخوری
آی نه گوزل قایدادی شال سالاماق!/ بیک شالینا بایراملیغین باغلاماق!

شال ایسته دیم منده ائوده اغلادیم/ بیر شال آلیب تئز بئلیمه باغلادیم/ «غلام»گیله قاشدیم شالی ساللادیم
«فاطمه» خالا منه جوراب باغلادی/ «خان ننه می» یادا سالیب، آغلادی

بایرام اولوب قیزیل پالچیق ازللر/ ناقیش ووروب، اوتاقلاری بزللر/ طاقچالاردا دوزمه لری دوزللر
قیز – گلینین فندیقچاسی،حناسی/ هوسله نر آناسی، قایناناسی

باکی چی نین سوزی، سووی،کاغیذی/ اینکلرین بولاماسی، آغوزی/ چرشنبه نین گیردکانی، مویزی
قیزلار دئیه‌ر: آتیل ماتیل چرشنبه/ آینا تکین بختیم آچیل چرشنبه

رفتن بر سر چشمه و آب آوردن  در صبح چهارشنبه آخر سال

بی بی ادامه داد: صبح زود چهارشنبه آخر سال دختران دم بخت به سمت رودخانه و چشمه‌ها می‌رفتند و قبل از طلوع آفتاب با کوزه‌های خود آب می آوردن و از روی آب به نیت باز شدن بختشان می‌پریدند.او به قدری دلنشین و زیبا حرف می‌زد که دلم می‌خواست ساعت‌ها کنارش بنشینم و به حرف‌هایش گوش دهم .

   از مراسم قبل از سال تحویل می‌پرسم می‌گوید: رسم بر این است که روزهای قبل از عید پدرها و برداران برای خواهران خود عیدی ببرند و این رسم چندین ساله که پابرجا است و هر کس به تناسب وسع مالی که دارد به دیدار خواهرش می‌رود و کادویی برای خواهران و تازه عروسان می‌بردند که این کادو بردن به زبان محلی و آذری "پای آپرما" معروف است.

او ادامه می‌دهد: در زمان‌های قدیم مرسوم بود پارچه، جوراب، تخم مرغ رنگی که با پوست پیاز آن را خوش رنگ می‌کردند و آن را به کودکان‌ هدیه می‌داند، شیرینی و نان محلی به نشانه برکت، سبزه به نشانه سر زندگی برای هدیه داد درون سینی می‌گذاشتند و برادر به دیدار خواهر خود می‌رفت و خواهر بعد از دریافت "پای " یا همان عیدی خود به مناسب تشکر و قدردان بود محبت برادر کادوها را برداشته و درون سینی جوراب، تخم مرغ و یا سکه، گردو و بادام پیراهن و هر چیزی که در وسع مالیشان بود گذاشته و سینی هدیه را بر‌می‌گرداندند.

پهن کردن بایرام سفراسی

بی بی می‌گوید: در زمان های قدیم مردم سفره سفیدی پهن می‌کردند و تنقلات عید را درون سفره برای پذیرایی می گذاشتند. سفره ای پارچه ای به رنگ سفید به نام بایرام سوفراسی یا همان سفره عید و یمیش سوفراسی نام داشت و هر مهمانی که وارد خانه می‌شد کنار سفره می‌نشست در حقیقت این سفره، هم به عنوان سفره پذیرایی و هم سفره هفت سین بوده است. زیبایی این سفره به نخ های رنگین بوده که به دست زنان هنرمند آذربایجان با طرح های گل و بوته سوزن دوزی می‌شد.

بی بی آهی می‌کشد و به دیوار تکیه می‌دهد و می‌گوید قدیم‌ها این همه تشریفات نبود با هدایای کوچک هم خوشحال بودیم و صمیمیت‌ها زیاد بود اما چشم و هم چشمی زیاد شده است و تشریفات بین فامیل و بستگان فاصله انداخته است.

او انگار عجله داشت مدام به خیابان نگاه می‌کرد منتظر پسرش بود تا بیاید کادوهای خواهران همسرش را ببرد.

از بی‌بی می‌پرسم همسر شما فوت شده، تازه مراسم سالگرد همسرتان تمام شده باز هم با این اوصاف کادوی عیدخواهران همسرتان را می‌فرستید.

او لبخندی می‌زند می‌گوید خودم ۷۸ سال سن دارم هنوز هم روزهای آخر سال منتظر می‌مانم تنها برادرم عیدیم را بیاورد این عیدی مزه دیگری دارد باید دختر آذری باشی تا بفهمی این انتظار و این پای آوردن چه مزه‌ای دارد. نمی‌خواهم خواهران همسرم چشم انتظار باشند اگر همسرم فوت شده من هستم برادرزاده‌هایشان هست فرزندانم باید این آداب و رسوم را ببینند و به این آداب و صله ارحام پابند باشند.با این کار می‌خواهم خیال همسرم هم راحت باشد.

مزار شهداء ارومیه

عارافات آخشامه(شب عرفه)، زیارت اهل قبور

او مدام خیابان را چک می‌کند منتظر رسیدن پسرش است.

می‌پرسم بی‌بی چرا عجله داری، می‌گوید امروز "عارفات آغشمی"  شب عرفه هم هست روز عرفات باید به مزار رفتگان هم بروم.

او می‌گوید همان طور که زنده‌ها چشم انتظار ما هم هستند رفتگانمان هم که دستشان از این دنیا کوتاه است منتظر ما هم هستند نباید در پایان سال آن‌ها را چشم انتظار نگه داریم.

بی بی فاطمه پسر جوانش چند سالی است که از دست داده و کرونا هم سال پیش همسرش را از او گرفت.

بی‌بی فاطمه زنی پر صلابت بود که با تمام رنج‌هایش امید در میان واژه واژه کلماتش موج می‌زد.

او می‌گوید: چراغ این خانه باید روشن باشد بچه‌هایم عید را باید در خانه پدری باشند نباید ذره‌ای نبود پدر را حس کنند دنیا محل گذرست همه ما خواهیم رفت بهار می‌آید و این نوید زندگی است. درست است عزیزانمان را از دست داده‌ایم اما زندگی تمام نشده ادامه دارد. در پس هر زمستانی بهار دل‌انگیزی است.

پسر بی بی فاطمه از راه می‌رسد زمان خداحافظی رسید این مدت کوتاهی که کنار بی بی فاطمه بودم انگار بی بی دستان مرا گرفته بود با هم به یک سفر چند ساله رفته باشیم، این سفر به قدری لذت بخش بود که دلم نمی‌خواست بی بی فاطمه را ترک کنم.

اما باید می‌رفتم بعد از تشکر از او خداحافظی کردم  و نان گرم بی بی و نم نم باران بهشتی را برایم ساخت .

نان محلی ارومیه

کمی قدم زدم انگار دنبال گم شده خودم می‌گشتم  زیر نم باران حال و هوای شهر و خرید دم عید و زیبایی‌های شهر ماهی‌های قرمز تنگ، سبزه‌های سفره هفت سین و این نقش و نگارها انگار که رنگها را در سطح شهر پاشیده باشی و این همه زیبایی اما دلم آرامش می‌خواست. باید طبق رسم و رسوم به سمت بهشت زهرا می‌رفتم.

 

همگان در حال رفت و آمد بودند انگار سردی هوا و بارش باران هم سد راه رسم و رسوم مردمان این دیار نشده است.همگی برای دیدار آمده بودند.خود را در کنار مزار پدر دیدم بی بی راست می‌گفت انگار رفتگان هم چشم انتظار ما هستند.کمی کنار پدرم آرام گرفتم .

یادواره شهداء و مزار حاج غلامرضا حسنی مجاهد نستوه آذربایجان غربی

طبق عادت هر ساله‌ام کنار مزارشهدا می‌روم مثل همیشه آرامش را آنجا می‌یابم.اما آذربایجان یک پدر معنوی هم داشت کنار مزار حاج غلامرضا حسنی این مرد بزرگ آذربایجان می‌روم .فاتحه‌ای نثارش می‌کنم دعا می‌کنم برای پایان تمام غم‌هایمان برای میهنم برای صلابت و قدرت "ایرانم" برای مقاومت، برای پیروزی، برای اقتدار ایران، برای صمیمیت برای سلامتی، برای تداوم رسم و رسوماتمان که بماند برای فرزندانمان و این روز را به پایان می‌رسانم چشم انتظار بهار می‌نشیم که بیاید که با آمدنش نوید بخش روزهای خوبی باشد .

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول