اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حماسه و مقاومت

41 سال از شهادت خالد اسلامبولی گذشت/ آن روز انور سادات بهترین لباسش را پوشیده بود!

رئیس‌جمهور مصر با غرور به صندلی خود تکیه داده بود و در حالی که فکر می‌کرد میراث‌دار بحق فراعنه مصر است ناگهان خود را در مواجهه با جوانی دید که در یک چشم برهم زدن تمام خشابش را روی سینه او خالی کرد. سادات حتی فرصت نکرد پلک بزند!

41 سال از شهادت خالد اسلامبولی گذشت/ آن روز انور سادات بهترین لباسش را پوشیده بود!

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، آقای رئیس جمهور پایان سرنوشت خود را ۳۷ ماه پیش از اینکه اتفاق بیفتد، رقم زده بود. ۱۳ شهریور سال ۱۳۵۷ شمسی وقتی محمدانور سادات، رئیس جمهور مصر با همسر خود و هیأت همراه وارد «کمپ دیوید» شد تا مقدمات امضای قراردادی ننگین را فراهم کند، شب‌ها با رویای دست‌یابی به صحرای سینا می‌خوابید و صبح‌ها سرمست از این رویا با قوت پا به جلساتی می‌گذاشت که آن طرف میزش کسانی از رژیم غاصب صهیونیستی و ایالات متحده نشسته بودند. 

سادات قرار بود به عنوان اولین رئیس جمهور یک کشور عربی، آن هم کشوری مانند مصر که از اهمیت بالایی در بین دولت‌های عربی برخوردار بود اسرائیل را به رسمیت بشناسد. این کار مانند خنجری بود که از پشت به برادران عرب خود در فلسطین فرو می‌آورد؛ آنها که سال‌ها بود با جنایت اسرائیلی‌ها دست و پنجه نرم می‌کردند و به جرم ماندن در سرزمین مادری‌شان هر روز تعدادی جانشان را در راه مبارزه با غاصبان صهیونیست می‌دادند. 

اما رویای گرفتن صحرای سینا که در یک جنگ ۶ روزه توسط اسرائیلی‌ها اشغال شده بود، آنقدر برای سادات شیرین بود که نتوانست به این فکر کند که امضای چنین قراردادی چه پیامدی برای کشورش و شخص او خواهد داشت. بالاخره مفاد قرارداد آماده شد و سادات در ۲۶ شهریور سال ۵۷ مقابل دوربین‌ها قرار گرفت و دست در دست «مناخیم بگین» نخست وزیر رژیم صیهونیستی و جیمی کارتر، رئیس جمهور ایالات متحده در حالی که لبخندی از سر رضایت بر لب داشت، آن قرارداد ننگین را امضاء کرد.


تصویری از مناخیم بگین، جیمی کارتر و انور سادات پس از امضای قرارداد کمپ دیوید

آغازی بر پایان رئیس جمهور مصر

مردم کشورهای عرب به ویژه خود مصریان با شنیدن این خبر به شدت متعجب و عصبانی شدند و حتی برخی از این گروه‌ها از جمله جنبش جهاد اسلامی مصر در اعتراض به این اتفاق به خیابان‌ها ریختند. سادات که به کشور بازگشت، هر روز عصبانی‌تر و ناآرام‌تر از قبل می‌شد؛ زیرا از آنچه به او قول داده بودند، خبری نبود و او خود را با وعده‌ای سر خرمن مواجه می‌دید که حالا هم آبرویش رفته و هم دستش بیش از آنچه تصور می‌کرد، خالی بود. از طرفی مردم هم اعتراضات خود را گسترده‌تر ادامه می‌دادند. 

جهان همسر سادات از روزهای آخر زندگی همسرش می‌گوید: «نمی‌خواهم بگویم که انورسادات عصبی بود، ولی حقیقت این است که در اواخر عمرش بر اعصابش تسلط نداشت؛ چرا که او نشسته و منتظر بود و امید داشت که منطقه «سینا» را به او بدهند؛ این در حالی بود که او تمام بار عملکرد هیأت مذاکره‌کننده اسرائیلی را هم بر دوش می‌کشید و تمام مشکلات و کشاکش‌های آن گفت‌وگو‌ها متوجه او بود. گروه‌های اسلامی هم در مصر به او فشار می‌آوردند و این گونه قضایا و تهدیدهایی که مرتب به گوش ما می‌رسید و تجمعاتی که در مساجد می‌شد و سب و لعن‌هایی که می‌کردند. همه اینها بدون اینکه او بخواهد باعث شد عصبی جلوه کند.»

سادات در آن روز حکم مرگ خود را صادر کرد

اما همچنان در حالی که ناآرامی‌های به اوج خود رسیده بود، انورسادات سخنرانی شدیداللحنی ایراد کرد که در آن خشم خود را نسبت به همه اطرافیانش ابراز داشت. همچنین این سخنرانی سرشار از تمسخر و تهدید و بددهنی بود. به طوری که بسیاری از تحلیلگران معتقدند که انور سادات در آن روز حکم مرگ خود را صادر کرد.

انورسادات در یکی از مراسم‌های سخنرانی‌اش می‌گوید: «یکی از علمای دین در اسکندریه مستقیما به من اهانت کرد و بعد از نماز جمعه به تمام حکامی که قدس را به باد دادند، حمله کرد و اضافه کرد که صهیونیست‌ها و مسیحیان و یهودیان پنداشته‌اند که امت محمد مرده است. اما خداوند کسی را خواهد فرستاد که این امت را نجات دهد. همچنین او خواستار تمسک بیشتر مردم به حکم شرعی جهاد شد و گفت اگر در مصر آزادی بود به انورسادات می‌گفتیم استعفا بده و از حکومت کناره‌گیری کن...»

در میان کسانی که این سخنرانی را می‌دیدند، جوانی ۲۴ ساله به نام خالد احمد شوقی اسلامبولی یکی از افسران ارتش مصر بود. وقتی خالد بعد از این مراسم به خانه برگشت، دید برادرش محمد شوقی اسلامبولی جزو بازداشت‌شده‌هاست. بسیار متاثر شد و گریه کرد. خالد در حالی که قصه دستگیری برادرش را از زبان مادرش شنید، گریه کرد و در اتاقش را بست و در دفتر یادداشتش نوشت: «برای هر مومن بزرگ‌ترین غنیمت این است که در راه خدا بکشد یا کشته شود.»

اینجا بود که طرح اعدام انقلابی انورسادات توسط عده‌ای از جوانان مصری از جمله خالد و محمد عبدالسلام فرج ریخته شد. 

میراث‌دار فراعنه حیرت‌زده در خون خود غلتید!

روز موعود فرا رسید و سادات از رژه بزرگی در ۶ اکتبر سان می‌دید، اما با توجه به مسائل امنیتی که با موشکافی عجیبی در حال اجرا بود، شاید نه او و نه حتی یک نفر از اطرافیانش نمی‌توانستند پیش بینی کنند که تا لحظاتی دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد. رئیس جمهور با بهترین لباس نظامی خود که خیاط مخصوصش «پی‌یر گاردن» در لندن آماده کرده بود، حاضر شد. لباس آنقدر در بدن انور خودنمایی می‌کرد که حتی برخلاف همیشه، سادات علی‌رغم توصیه جهان ـ همسرش ـ حاضر نشد جلیقه ضد گلوله بپوشد مبادا تاثیری در زیبا دیدن او در آن لباس داشته باشد.

ساعت از ۱۲ ظهر گذشته بود که رژه آغاز شد. همه چیز داشت طبق برنامه پیش می‌رفت و تقریبا نیمی از مراسم طی شده بود. نوبت رسید به کامیونی که یک تفنگ ۱۳۰ میلیمتری ضد تانک روسی را حمل می‌کرد و باید از مقابل جایگاه رئیس جمهور می‌گذشت، اما کامیون ایستاد. برخی گمان کردند، شاید خراب شده و به مسیر خود ادامه دادند.

 

 

سادات که با دقت صحنه را مشاهده می‌کرد، لحظاتی بعد دید سه مرد با اسلحه به سمت او می‌آیند. او با غرور خاصی به صندلی خود تکیه داده بود و در حالی که فکر می‌کرد میراث‌دار بحق فراعنه مصر است، ناگهان خود را در مواجهه با جوانی دید که در یک چشم بر هم زدن تمام خشابش را روی سینه او خالی کرد. سادات حتی فرصت نکرد پلک بزند.


تصویری از لحظه ترور انور سادات

جهان سادات، همسرش در کتاب خاطرات خود این لحظه را روایت می‌کند: «در زمان رژه ارتش ناگهان یک کامیون از صف رسته خودروهای توپخانه خارج شده، خود را به جلوی جایگاه مقامات رسانده و سه مرد مسلسل به دست به سوی جایگاه می‌دوند. در همان لحظه صدای انفجار یک نارنجک را می‌شنوم که در صدای غرش جت‌های بالای سرمان گم می‌شود. دود در هوا می‌پیچد. بلافاصله به انور نگاه می‌کنم که حالا دیگر ایستاده است و به نظر می‌رسد خطاب به محافظانش می‌گوید بروید جلویشان را بگیرید؛ این آخرین تصویری است که از شوهرم در ذهن دارم».

خالد فریاد می‌زد: انا قاتل الفرعون

هر چند طولی نکشید افرادی که در این واقعه دست داشتند، دستگیر شدند و در میان آنها ۵ نفر به اعدام محکوم شده و با قفس‌های آهنین به دادگاه آورده شدند، اما خالد به محض ورود به دادگاه فریاد می‌زد: «انا خالد الاسلامبولی، انا قاتل السادات، انا قاتل الفرعون، انا قاتل الطاغوت، فی سبیل الله قمنا...»

سرانجام در همین دادگاه بود که حکم اعدام آنها تایید شد و در ۱۵ آپریل سال ۱۹۸۲ مصادف با ۲۶ فروردین سال ۶۱، این جوانان مصری اعدام شدند؛ در حالی که پیکر هیچ کدام به خانواده‌هایشان تحویل داده نشد و گمنام در گورستانی به خاک سپرده شدند.

مادر خالد اسلامبولی می‌گوید: «پسرم قهرمانی است که در راه خدا شهید شد. من تا حالا سر مزار او نرفته‌ام، زیرا نمی‌دانم اصلا کجا دفن شده است. همه چیزی که می‌دانم این است که او در الجبل الاحمر (کوه سرخ) دفن شده، اما من خالد را در جوانان بسیاری در همه کشورهای دنیا حتی آمریکا و چین می‌بینم.»


تصویری از مزار یادبود شهید خالد احمد شوقی اسلامبولی در گلزار بهشت زهرای تهران

پایان پیام/ ت 515

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول