به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، این قهرمان لر، چند سالی میشود در شیراز زندگی میکند، خودش میگوید یک سال و دو ماه بیشتر نیست بیمه آستان شاهچراغ شده و خدمتگزار حرم.
چند روزی در تلاش بودیم با او گفتگو کنیم، با صدای گرفته جوابمان را میدهد، دلش پیش آن خادم محاسن سفید است. پیش حاج «غلامعباس عباسی» که هر وقت او را میدید یک خسته نباشید بابای جانانه نثارش میکرد و تمام خستگی روز را با خودش میشست و میبرد.
ناجی این روزهای مردم ایران که بدون شک خیلی از جوانان خودشان را در ذهنشان جای او گذاشتهاند و با خود کلنجار رفتهاند که اگر انها هم در این موقعیت بودند چه میکردند، میگوید: من شغلم نظافت حرم است! تمیزکاری صحن، شست و شو، جارو، هر کاری که به خدمات مربوط شود را انجام میدهم.
آن شب هم طبق معمول سر پُست بودم، یک دفعه صدای وحشتناکی شنیدم. صدای تیراندازی بود. جلوتر رفتم دیدم یک حرامی کلاش به دست دارد تیراندازی میکند و میدود. اصلاً باورم نمیشد فکر نمیکردم بعد از آن حمله، دیگر کسی جرات کند اینطوری با اسلحه وارد شاهچراغ شود. در فاصله ۲۰۰ متری این تروریست بودم که دیدم به یک زائر خانم شلیک کرد و خون از بدن این خانم جاری شد.
زائران شاهچراغ مهمان آقا هستند
وی ادامه میدهد: من خون را که دیدم از خود بیخود شدم. هر ایرانی، هر بچه شیعه، هر بچه هیأتی این صحنه را که میدید همین کاری را میکرد که من کردم. آخر زائران شاهچراغ مهمان آقا هستند. روی چشم ما جا دارند. آمدند زیارت. دلی سبک کنند. آمدند حاجت بگیرند، نیامدند که جان بدهند.
من بیمه احمدبن موسی(ع) بودم
او ادامه میدهد: خیلی از دور و بریها میپرسند تو که اسلحه نداشتی. نترسیدی انتحاری بزند، داخل کوله این بیهمه چیز خشاب بود. اما این را بدانید که کار من نبوده. کار آقا احمدبن موسی شاهچراغ بوده. او کمکم کرد توانستم این ملعون را به زمین بزنم.
حرامی داشت میرفت به سمت حرم که خودش را برساند داخل ضریح. آمد به سمت سقاخانه. خشابش را عوض کرد. من حمله کردم به سمتش. اول پشتش به من بود. یک آن برگشت و باهم صورت به صورت شدیم. رویش به سمت من شد. اسلحهاش چند ثانیه طرف من بود. وقتی به شما میگویم که خواست حضرت بود، این است، آقا شاهچراغ من را بیمه کرده بود و گرنه شاید این تروریست مسلح همان جا میتوانست من را هم بزند. اما خدا مرا واسطه کرد که جلویش را بگیرم. اگر این جانی حرکت میکرد به آن سمت، زائران زیادی در آن محدوده بودند ممکن بود همه آنها را بزند.
پای من مشکل دارد، پلاتین دارد نمیتوانم درست راه بروم اما نمیدانم چجوری دویدم و هیچ چیز حس نکردم این است که میگویم خواست آقا احمدبن موسی بود که او را بزنم.
میپرسم با مردم چه حرفی دارید؟ واژهها کم میآورد در برابر شما. باز هم برای خودش چیزی نمیخواهد، میگوید: از مردم میخواهم برای مادرم دعا کنند. مادرم هفتهای سه مرتبه دیالیز میشود. باید پیوند کلیه شود. همین دیشب حالش دوباره خراب شد.
میپرسم فکرکن حرامیهای داعشی حرفهایت را می خوانند. اگر قرار باشد جملهای بگویی آن جمله چیست؟ میگوید: داعش که هیچ، بزرگتر و گندهتر از داعش هم نمیتواند هیچ غلطی کند و گزندی به این مردم وارد کند.
و جمله آخر که با صلابت هر چه تمام و به سان یک سرباز واقعی میگوید: جانم فدای رهبر...
آقای فرزاد بادپا ما که هیچ، بچههایمان که هیچ، کلماتمان هم قد خم میکنند و سر تعظیم فرو میآورند در برابر این همه گذشت و ایثار.
پایان پیام/ن