رجال عصر پهلوي(1):
«محمد علي فروغي»ناجي سلسله پهلوي و چراغدار لژ فراماسونري
خبرگزاري فارس: فروغي كه سلسله پهلوي پس از شهريور1320،بقاي خود را مديون تقلاي اوست،در سن 32 سالگي از بنيانگذاران لژ بيداري ايران در سال 1286 ش. /1907 م. بود و در اين لژ به مقام استاد اعظم با عنوان خاص چراغدار نائل آمد.
محمدعلي فروغي درسال 1254 ش. بهدنيا آمد و پس از مرگ پدر به " ذكاءالملك" ملقب شد. به گفته مهدي بامداد، جدّ اعلاي اين خانواده از يهوديان بغداد بود، كه براي تجارت به ايران آمد در اصفهان سكني گرفت و مسلمان شد. پدر فروغي، محمدحسين ذكاءالملك متخلص به فروغي، از معاريف فرهنگي زمان خود بهشمار ميرفت. او تحت تاثير ميرزا ملكم خان از پيشكسوتان ترويج فرهنگ غربي و فراماسوني در ايران شد. ميرزا محمدعلي در چنين مكتبي تربيت شد و بهنوبة خود به يكي از برجستهترين متفكرين غربگرا و بزرگ ـ فراماسون ايران بدل گرديد.
محمدعلي فروغي براي نخستين بار, به همراه وثوقالدوله (ميرزاحسنخان) و دبيرالملك (ميرزامحمد حسينخان بدر)، قانون اساسي و ساير اسناد بنيادي فراماسونري را به فرمان "لژ بيداري ايران" از فرانسه به فارسي ترجمه كرد و واژه فراماسونري و معادلهاي فارسي آن، چون "جمعيت رفيقان" و "فتيان" را در واژگان فارسي جا انداخت. فروغي در سن 32 سالگي از بنيانگذاران لژ "بيداري ايران" در سال 1286 ش. /1907 م. بود و در اين لژ به مقام استاد اعظم با عنوان خاص "چراغدار" نائل آمد.
فروغي از مدرسين و مديرمدرسه علوم سياسي بود، كه توسّط فراماسونهاي سرشناس ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله و پسرش ميرزا حسنخان بنياد نهاده شد. اين مدرسه، كه بعدها دانشكده حقوق شد، مكتبي بود كه فرزندان طبقه حاكمه ايران را به خود جذب كرد و دولتمردان و"رجال" سياسي ايران آينده را پرورش داد و بذر فرهنگ و روانشناسي فراماسوني را در نسلهاي متمادي تحصيل كردگان و دانشگاه ديدگان غربگراي ايران افشاند. خان ملك ساساني مينويسد:
[شروع نقل قول] خوب به خاطر دارم يك روز درس تاريخ داشتيم و گفتوگو از مستعمرههاي انگليس بود، كه آيا خود اهالي قادر به اداره كردن ممالك خود هستند يا نه؟ ميرزا محمدعليذكاءالملك گفت: آقايان شما هيچوقت سرداري براي دوختن به خياط دادهايد؟ همه گفتند: آري. گفت : خياط براي سرداري شما آستين گذارده؟ همه گفتند: البته، گفت: وقتي سرداري را از مغازه خياطي به منزل آورديد آستينهايش تكان ميخورد؟ همه گفتند: نه! گفت: پس چه چيز لازم بود كه آستينها را به حركت درآورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستي توي آستين باشد تا تكان بخورد. جناب فروغي فرمودند: مقصود من هم همين بود كه بدانيد ايران شما مثل آستين بيحركتي است كه تا دست دولت انگليس در آن نباشد ممكن نيست تكان بخورد. [پايان نقل قول]
فروغي فردي دانشمند و با استعداد و بسيار پركار و از نظر ظاهري با وقار بود و به دليل همين ويژگيها به مغز متفكر فراماسونري ايران بدل گرديد و نام و انديشه او بر فرهنگ رسمي دوران پهلوي ـ از دبستان تا دانشگاه ـ سايه افكند. بيهوده نيست كه مجتبي مينوي در رثاي سيسالگي درگذشت فروغي ميگويد: "تمام دورة درس خواندن و نشو و نماي ما با تأليفات فروغيها و اسم خاندان فروغي به هم پيچيده بود."
*فروغي و سلطنت پهلوي
فروغي در به قدرت رسيدن رضاخان و تأسيس سلسله پهلوي نقش اساسي داشت. مورخ معاصر، مكي مينويسد:
[شروع نقل قول] فروغي از بدو پيدايش رضاخان يا از جهت هوش فطري و يا از لحاظ آگاهي از سياست انگلستان در مورد "تمركزحكومت قدرت" و ايجاد ديكتاتوري همواره او را تقويت ميكرد، و در بسياري بازيهاي سياسي مبتكر و در حقيقت يكي از تعزيهگردانهاي اصلي بوده است. [پايان نقل قول]
فروغي در سه مقطع حسّاس حيات سلسلة پهلوي نقش اصلي داشت: او نخستين رئيسالوزراي رضاخان بود، كه "شنل آبي" سلطنت را در مراسم تاجگذاري بردوش او استوار ساخت. سپس در سالهاي 1312ـ1314، كه رضاخان مأموريت يافت تا مهلكترين ضربات را بر فرهنگ ملّي ايران وارد سازد، و برنامه زيركن كردن حاكميت فرهنگي مذهب و اسلامزدايي را با خشونت و سبعيت به اجرا درآورد، باز فروغي نخستوزير بود. و فروغي آخرين رئيسالوزراي رضاخان بود، كه در لحظات ترس و دلهرة "ديكتاتور" به فرياد او رسيد و به خاطر "خدمات بزرگش" بقاي سلطنت را در خاندان او تضمين كرد، و بالاخره به عنوان نخستين نخستوزير پهلوي دوّم، تاج شاهي بر فرق محمدرضا نهاد!
دكتر علي محمد نقوي، جامعه شناس و محقق معاصر، مينويسد:
[شروع نقل قول] فروغي مغز متفكر رژيم يكي از غربزدگان فراماسونر بود. فروغي كه خود مورد احترام شديد تمام غربزدگان است، در عالم سياست تا نخستوزيري هم پيش رفته و عامل سياست رژيم در جهت اسلامزدايي و ورود فرهنگ غرب بوده است. فروغي بود كه با خيانتهاي خود عامل اصلي تداوم رژيم پهلوي، پس از عزل رضاخان گرديد. نخست با زمينهسازي استعفاي احمد شاه را براي سلطنت رضاخان هموار كرد و سپس بعد از حمله متفقين، مجلس سيزدهم را تحكيم كرده، باعث جانشيني محمدرضا گرديد. [پايان نقل قول]
معروف است، و مورخين عصر پهلوي، بيشتر براي تزيين چهرة فروغي، مينويسند كه، در سال 1314 به خاطر يادداشتي كه از او نزد محمدوليخان اسدي ( نايب التولية مغضوب آستان قدس رضوي) يافت شد، از نخستوزيري كنارهگيري كرد و خانهنشين شد. با توجه به نقش و مقام مهم و يگانة فروغي، چنين واقعهاي در صورت صحّت، نميتواند چيزي بيش از يك توجيه باشد براي كنارهگيري سنجيده و عامدانة فروغي از صحنة علني سياست، شايد او ميخواست و تمايل داشت كه در پسپرده باشد و به كارهاي "بزرگتر" كه به فراغت نياز داشت، بپردازد و در عين حال، وجهة "روشنفكرانه" و "فاضلانه" خود را براي "آينده" محفوظ دارد اگر فروغي در اوج ديكتاتوري نفرتزاي رضاخاني، كه جان و مال و ناموس نه تنها "عامّه" بلكه حتي بخش وسيعي از "خواص" نيز ملعبة دست مختاريها بود، برمسند رئيسالوزرايي قرار داشت، به راستي آيا ميتوانست در روزهاي سرنوشتساز شهريور 1320 چنان نقش تاريخي ايفاء كند و به عنوان نخستوزير "مُدبر" در روزهاي سياه اشغال كشور توسط بيگانه چهره نمايي كند؟! آري، فروغي براي كسب چنين "محبوبيتي" و ايفاي چنين نقشي به چنان "مغضوبّيتي" نياز داشت!
*فروغي وشهريور1320
در شهريور 1320، واضح بود كه ابقاي رضاخان برسر سلطنت، مهمتر از همه به خاطر نارضايتي عميق و محسوس تودة مردم و لرزان شدن پايههاي تاج و تختش، ديگر غيرممكن است. براي سياستپردازان بريتانيا سه امكان براي وضع آينده حكومت ايران مطرح بود:
1ـ اعادة سلطنت قاجاريه و به تخت نشاندن محمدحسن ميرزا و پسرش حميد.آنتوني ايدن ( وزيرخارجه بريتانيا) در 10 سپتامبر 1941/19 شهريور 1320 براي ارزيابي مسئله به ملاقات آنها ميرود و در تلگراف "بسيار محرمانه" به بولار مينويسد:
[شروع نقل قول] پرنس حسن قاجار وارث سلسله قاجار در لندن است و من او و پسرش را بهطور خصوصي ملاقات كردم... پرنس حسن آماده است تا اگر چنانچه جنبشي در ايران براي بازگرداندن سلسله قاجاريه به سلطنت بهوجود آيد به ايران برود. او پسرش را نيز همراه خود به ايران خواهد برد. پرنس حسن گفت كه فروغي قبلاً معلّم او بوده است و لذا او ]فروغي[ شايد نسبت به بازگشت سلطنت قاجار سمپاتي داشته باشد. [پايان نقل قول]
ولي، برخلاف تصّور محمد حسن ميرزا، فروغي نظر مساعدي نسبت به اعاده سلطنت قاجار نداشت. به علاوه، در ديداري كه در 13 سپتامبر (22شهريور) سرهوراس سيمور (معاون وزارت خارجه انگلستان در امور خاورميانه) و هارولد نيكلسون ( رئيس بي.بي.سي) با شاهزادگان قاجار داشتند نتيجة ارزيابي منفي بود. سيمور به خصوص از اينكه حميد پسر محمد حسن ميرزا، كه افسر نيروي دريايي انگلستان بود، يك كلمه فارسي نميدانست، ناراحت شده بود. بنابراين اين امكان بهطور قطعي منتفي شد.
2ـ استقرار يك رژيم جمهوري در ايران، با رياست شخصيتهايي چون فروغي (كانديد انگليسيها) يا ساعد (كانديد روسها)، اين امكان با موانع زير مواجه بود:
الف: رياستجمهوري فروغي مورد مخالفت روسها بود و بنابراين توافق دو قدرت تعيينكنندة انگليس و شوروي بر سر يك چهره دشوار بود و به زمان كافي نياز داشت. با توجه به ضرورت تصميمگيري سريع، اين امر ناممكن بود.
ب: فروغي شخصاً با استقرار نهاد جمهوري در ايران موافق نبود و لذا پيشنهاد رياست جمهوري خود را نپذيرفت.
ج: اصولاً مقامات بريتانيايي بهطور سنتّي نسبت به استقرار جمهوري در ايران نظر مساعد نداشتند و سلطنت را مناسبترين شكل حكومتي منطبق با فرهنگ و روانشناسي مردم ايران تشخيص ميدادند! مسلماً اين نظريه از انديشههاي مونارشيستي و باستانگرايانة اردشيرريپورتر و فروغي متأثر بود.
در نتيجه، تنها راه معقول و ممكن براي مقامات انگليسي، امكان سوم يا تداوم سلطنت از طريق سلسلة پهلوي و بهوسيله شخص وليعهد بود. دربارة كانديدهاي ديگر درون خاندان پهلوي (عليرضا وعبدالرضا) ارتشبد فردوست توضيح داده است.
برخي محققّين، براساس اسناد جنگ جهاني دوم وزارت امورخارجه بريتانيا(كه از سال 1972 استفاده از آن آزاد شد) دخالت انگلستان را در تعيين محمدرضاپهلوي بهعنوان شاه ايران رد ميكنند و آن را نتيجة عمل مستقل و سريع فروغي ميدانند. و يا تصميم انگلستان را در اين زمينه به اعمال فشار فروغي مربوط ميكنند.
اين ادّعا در واقع تأثيرپذيري از تلاش خود مقامات انگليسي است، كه كوشيده و ميكوشند تا مداخلة خود را در امور داخلي يك كشور مستقل (ايران) پردهپوشي كنند؛ تا از نظر موازين و عرف بينالمللي در موضع تخطئه و اتهام قرار نگيرند. خاطرات ارتشبد فردوست و شرح مباحثات او با آلن چارلز ترات، كه براي نخستينبار افشاء ميگردد، دليل مُتقني است بر مداخلة صريح و مستقيم و حتي خشن انگلستان در تعيين سرنوشت و حق حاكميت مردم ايران.
در اين رابطه توجه به توضيح زير ضرور است: همانگونه كه در سفارتخانههاي بريتانيا و ايالات متحده آمريكا و اتحاد شوروي معمول است، و اسناد فراواني در اين زمينه افشاء گرديده، مقامات اطلاعاتي سفارتخانهها مستقل از سفير وزارتخارجه عمل ميكنند و مستقيماً تابع مقام مافوق در كشور خود هستند و نه سفير. بنابراين، تباين اسناد رسمي وزارتخارجه با اسناد و مكاتبات اطلاعاتي، كه گاه ميتواند ناشي از تفاوت موضعگيريهاي اين دو نهاد باشد، امري طبيعي و معمول است. براي رسيدن به يك تحليل واقعي از حوادث شهريور 1320 در ايران، اسناد وزارتخارجه انگلستان به تنهايي كافي نيست و بايد اسناد و مكاتبات آلن ترات با ستاد MIـ6 در لندن و اسناد و مكاتبات ارگان مافوق آن يعني JIC را نيز مورد بررسي قرار داد.
بنابراين، عمل سريع فروغي در ابقاي سلطنت پهلوي، قبل از آنكه وزارتخارجه انگلستان رسماً نظر دهد. بدان معنا نيست كه او مستقل از انگليسيها عمل كرده و مقامات لندن در اين ماجرا دخالتي نداشتهاند. مسلّماً، فروغي از طريق ترات مسئله را با لندن فيصله داده بود و پس از هماهنگي كامل و اخذ تصميم نهايي (مذاكرات محمدحسن ميرزا با سرهوراس سيمور معاون وزارتخارجه و هارولدنيكلسون رئيس بنگاه بي. بي. سي، كه قاعدتاً بايد نماينده اينتليجنس سرويس باشد، در روز 22 شهريور و تحليل و ارزيابي نهايي آن) به اين عمل"جسورانه" مبادرت ورزيد. به عبارت ديگر، آن نهادهايي كه مسئوليت عملي اين عمليات را به عهده داشتند به نتيجه قطعي رسيده بودند و تنها اعلام "رسمي" آن از سوي وزارت امورخارجه به سرريدربولارد، چند روز پس از سوگند خوردن محمد رضاپهلوي در مجلس صورت گرفت، كه اين نيز بي"حكمت" نبود!
در اين ميانه، آنچه جالب است نقش فروغي در اين ماجرا است. فروغي نه به عنوان يك "مهره" و "عامل"، بلكه به عنوان يك سياستپرداز بسيار مؤثر عمل كرد و اهميت و پرستيژ او بدان حد بود كه سرويس اطلاعاتي از آن براي اقناع مقامات مهمي چون سرآنتوني ايدن ( وزيرخارجه) استفاده ميكرد. به عبارت ديگر، نظرية فروغي نقش اصلي و تعيين كننده در تعيين سياست خاورميانهاي انگلستان در ايران داشت!
*فروغي وفرهنگ معاصر ايران
فروغي حلقة واسط نسل كهن فراماسونهاي عهد قاجار (ملكم و مشيرالدولهها) با فراماسونهاي نسل بعد بود. او در رأس حلقهاي از متفكران و برجستگان فراماسونري ايران (حسن پرنيا، تقيزاده، محمد جم، علي منصور، ابراهيم حكيم الملك و...) روح فراماسونري را، از طريق اهرم حكومت وسياست، در كالبد فرهنگ جديد ايران، كه در دوران پهلوي شكل گرفت، دميد. فروغي در سالهايي كه بهظاهر خانهنشين بود، به جذب استعدادهاي برجسته علمي و فرهنگي پرداخت و با كمكهاي بيدريغ مادي و سياسي آنها را مورد حمايت قرار داد و بدينسان بر مشاهير فرهنگي زمان خود نفوذ معنوي چشمگير يافت.
فروغي انديشهپرداز سلطنت پهلوي بود. نطق فروغي در مراسم تاجگذاري رضاخان، تمامي عناصر ايدئولوژي "شووينيسم شاهنشاهي" و "باستانگرايي" را، كه بعدها توسط پيروان و شاگردان فروغي پرداخت شد، در برداشت. او در نطق خود رضاخان ميرپنج را "پادشاهي پاكزاد و ايراننژاد" و "وارث تاج و تخت كيان" و ناجي ايران و احياءگر شاهنشاهي باستان و غيره و غيره خواند. اشتباه است اگر نطق فروغي را يك خطابه تملّقآميز تصور كنيم! فروغي به تملقگويي از رضاخان نياز نداشت. او ميخواست به ديگران بياموزد كه از اين پس بايد چگونه به خود بنگرد! رضاخان قزاق، ديگر "خان" و "ميرپنج" و حتي "سردار سپه" نيست؛ او اينك "شاه شاهان" و "وارث تاج وتخت كيان" و جانشين كوروش و داريوش و نوشيروان است! انتخاب نام "پهلوي" نيز ابتكار فروغي بود و پهلويهايي مجبور به تغيير نام خود شدند، تا رضاخان حتي در عرصة نام نيز "يگانه" و "بيهمتا" بماند!
آري فروغي ايدئولوژي را پيگذارد كه طي دوران سلطنت پهلوي اوّل و دوّم، با صرف هزينههاي گزاف و با بهكارگيري انبوهي از محقّقان و مصنّفان و دانشگاهيان درجه اوّل، پرداخت شد. اين ايدئولوژي تجلّيات فرهنگي و سياسي فراوان داشت. از جمله، سال شمار هجري حذف شد و بهجاي آن "تاريخ شاهنشاهي" ابداع گرديد! "جشنهاي 2500ساله" با زرق و برق خيره كننده خود اوج نمود ماّدي و سياسي اين ايدئولوژي بود. اين ايدئولوژي، سرانجام منجر به ادّعاي گزاف شد كه: "كز پهلوي شدايران صد ره بهتر زعهد باستان"!
براي تدوين و پرداخت اين ايدئولوژي بود، كه فراماسون با سواد و پركاري چون حسن پيرنيا ( پسرميرزا نصرالله خان مشيرالدوله، متوفي 1341ش.) به تأليف كتاب سه جلدي ايران باستان دست زد. اين باستان گرايي، نه از سر علاقه علمي و تحقيقي و نه بهخاطر دلسوختگي نسبت به احياي ميراث فرهنگي ايران، بلكه با اهداف سياسي مشخص بود. در مقابل، دوران اسلامي تاريخ ايران، كه در واقع اوج تمدن ملّي ما است، آماج حملات محقّقين فراماسون قرار گرفت و با تلاش زيركانه، وبا پوشش بهظاهر موجّه "عربزدايي" تهي ساختن فرهنگ ملّي ايران از درونماية اسلامي آن به اوج خود رسيد.
علاقه عجيب فروغي به شاهنامة فردوسي در اين راستا بود. فروغي بخش مهمي از وقت خود را صرف شاهنامه كرد و به تنظيم خلاصه دوجلدي و منتخب يك جلدي آن پرداخت. تلاش فروغي، بعدها توسّط شاگردان و پيروان " مكتب" او پيگرفته شد و حتي به افراط كشيده شد. در نتيجه، شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي به "كتاب مقدّس" ايدئولوژي شاهنشاهي بدل گرديد. چيزي كه روح حكيم فرزانة طوس، كه شاهنامه خود را "ستم نامه عزل شاهان" و " دردنامه بيگناهان" ميخواند، از آن بيزار بود. استفاده جهتدار از اشعارفردوسي خارج كردن ابيات از متن و كاربد متملّقانة آن، و حتي تعريف فردوسي و جعل ابيات، به چنان ابتذالي كشيد، كه مرحوم ملك الشعراي بهار را به فرياد آورد. اوگفت:
[شروع نقل قول]اشعار بيپدر و مادر را پهلوي هم قراردادهاند و اسم آن را شاهنامه گذاشتهاند. بنده وقتي ميگويم اين شعر مال فردوسي نيست، ميگويند تو وطنپرست نيستي... آقا اين وضع زندگي نيست... افرادي ميخواهند احساسات وطنپرستي مردم را بدينوسيله تحريك كنند و بالا بياورند، هرچه دلشان خواست در آن ميگنجانند و هر چه در آن گنجانيده شده قبول ميكنند و ميگويند اين شاهنامة ملّت ايران است. [پايان نقل قول]
به راستي نيز بايد با اين قضاوت شاهرخ مسكوب موافق بود كه: "در تاريخ سفلهپرور ما بيدادي كه بر فردوسي رفته است مانند ندارد."
همه اين اقدامات يك هدف داشت: ترويج انديشه روانشناسي مبني بر ضرورت يك حكومت مقتدر و متمركز، كه در آن شاه نه انساني مانند ساير انسانها، بلكه "ابرمرد" و حتي "نيمه خدا" است. زيرا، تنها چنين شاهي است كه ميتواند به عنوان يك ديكتاتور مطلقالعنان بر تودة "عوام" فرمان راند وسلطة سياسي ـ فرهنگي نو استعمار را تأمين كند. فروغي شخصاً بر چنين باوري بود و شكل حكومتي پادشاهي را تنها فُرم مناسب با فرهنگ و روان ايراني جماعت ميدانست!
در زمان حكومت رضاخان، شايع شد كه ابوالحسن فروغي (برادر محمدعلي فروغي) مأموريت يافته تا يك فلسفه جديد "عرفاني" به سبك هگل، تدوين كند همانگونه كه هگل سلطنت پروس را عاليترين تجلّي "ايدةمطلق" ميدانست، او نيز چنين كند و شايد مثلاً با تحريف ميراث والاي عرفان اسلامي (بهويژه حكمت اشراق) "شاهنشاهي ايران" را تحقّق "نورالانوار" بنماياند! اين "فلسفة سلطنتي" تدوين نشد، و شايد تنها علّت آن اين بود كه در ميان محقّقان "مكتب فروغي" كسي همسنگ هگل يافت نشد! ولي تلاشهايي در اين راستا صورت گرفت. از جمله، انديشههاي حكيم مسلمان شيخ شهيدسهروردي، نه به عنوان شاخه پرباري از حكمت و عرفان اسلام، كه بهمثابه "ميراثدانايان ايران باستان" و "انديشههاي حكماء پهلوي"! قلمداد شد و محقّق توانا و برجستهاي ترجمة خود را از حكمةالاشراق سهروردي به محمدرضا پهلوي تقديم داشت، زيرا به زعم او "ميراث شاهان بلند پايه به شاهان باز آيد"!!
به هرروي، "عرفاني" كه توسط "مكتب فروغي" اشاعه شد، نه عرفان اسلامي با مضامين غني و تعالي بخش فردي و اجتماعي آن، بلكه نوعي صوفي منشي و"خرابات"نشيني بود، كه با تعاليم فراماسوني و حتي بابي و بهائي همخواني داشت و تنها به درد "خانقاه"هاي فراماسونها و دولتمردان و نظاميان بازنشسته ميخورد، كه در پيروي ازآن به راستي نيز "خرابه" نشين بودند.
خلاصه اينكه در "مكتب فروغي" در برخورد به متون عرفاني اين گنجينه والاي فرهنگ اسلامي از مضمون تهي شد و تنها به قالبهاي زيبايي متعلق به گذشتههاي دور ردوبدل گرديد، كه گويا تنها در خور تنفيذ و تحشيه ادبي است و لاغير. چنان "فلسفه" و "عرفان" مُغلق وكهنه و " فاضلانه"اي كه طبعاً بايد در برابر"حكمت اروپا" رنگ ميباخت. نتيجة اين تلاشها اشاعة نوعي "جهان وطني" فرهنگي به سود سيطرة فرهنگ مغرب زمين بود.
فروغي به عنوان يك محقّق و انديشهپرداز داراي تصنيفات متعددي است. او به عنوان يك دولتمرد، نماينده دورههاي اوّل و دوّم و سوّم مجلس شوراي ملي بود و در مجلس دوّم چنديبه مقام رياست نيز رسيد. پنج بار وزيرخارجه، چهار بار وزيردارايي، سه بار وزير دادگستري، چهاربار وزيرجنگ، يك بار وزير اقتصاد و چهار بار نخستوزير شد. فروغي در 5 آذر 1321 هنگامي كه وزير دربار محمدرضا پهلوي بود، در اثر عارضه قلبي درگذشت.
"ويژه نامه 30 سالگي انقلاب اسلامي"در خبرگزاري فارس
انتهاي پيام/
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
تازه های کتاب