به گزارش خبرنگار "سرويس فضاي مجازي " خبرگزاري فارس، حميدرضا زين الدين نويسنده وبلاگ "خط شكن" در آخرين به روز رساني وبلاگشخصي خود مطلبي را با عنوان "اوهام سبز و شانس از دست رفته جمهوري اسلامي" منتشر كرده است.
بر اساس اين گزارش در اين مطلب آمده است:
اين نوشته را طي چند روز گذشته در تعداد زيادي از وبلاگها و سايتهاي جماعت موسوم به سبز ديدم. با جديت معتقدم كه رواج چنين ياوههايي در ميان مخالفين نظام اسلامي موجب قوت قلب و دلگرمي است. اول شما هم نگاهي به اين جملات داشته باشيد تا منظورم را به تفصيل بيان كنم:
در شيراز موتور سواران بسيجي دختران را از روسري و موهايشان ميگرفتند و به زور سوار بر ترك موتورها كرده و از دسترس ساير تظاهركنندگان يا خانواده دور ميكردند.
در تهران و برخي شهرهاي ديگر مثل شيراز و اصفهان و مشهد، نيروهاي سركوب براي دريافت بيشترين "دستمزد"ي كه گفته مي شود براي دستگيري هر "اغتشاشگر" به بسيجيان و مأموران سركوبگر داده مي شود، بيشترين "شكار انساني" خود را روي دختران و زنان متمركز كرده و بدليل كثرت شمار آنها، تعداد بسياري از زنان و دختران به زندانهاي خارج از تهران منتقل شدهاند.
بر اساس اخبار براي حضور نيروهاي بسيج در "صحنه انقلاب!" در 13 آبان از 200 تا 600 هزار تومان دستمزد داده شده و براي دستگيري هر يك از اغتشاشگران، تا 300 هزار تومان پاداش به آنها داده شده است.
همين امر "شكار انساني" دختران جوان را براي بسيجيان "سودآور" كرده بود و باعث دستگيريهاي گسترده دختران و زنان و حتي نگهداري شماري از آنها در پاركينگ منازل بسيجيان و پاسداران شده است.
و اما بعد:
با ظهور پديدهاي به نام "جنبش سبز" در عرصه سياسي كشور ، در ابتدا اينجانب به يقين رسيدم كه سرانجام پس از 30 سال، انقلاب اسلامي و نظام برآمده از آن، به يك اپوزيسيون [منظور همان ضد انقلاب است] قابل اعتنا كه هم سرش به تنش بيرزد و هم در شان اين نظام سي ساله باشد دست پيدا كرده است.
شخصا اعتقاد دارم كه اپوزيسيون سنتي نظام جمهوري اسلامي[شامل سلطنت طلبان، گروهكهاي چپ گرا و منافقين و جريانات ليبرال-ملي گرا] موجودي عقل مانده است كه در همان سال 59 دچار "سندرم توقف رشد" شد و امروز كه جمهوري اسلامي جواني رسيد و 30 ساله است، جريان مخالفان سنتي آن در قامت كودكي يك ساله كه هنوز بايد پوشك ببندد و شيرخشك بخورد باقي مانده است. هميشه معتقد بودم كه اين اپوزيسيون در شان نظام جمهوري اسلامي نيست. اپوزيسيوني كه مخالفان آن هنوز از ادبيات "ياوه باف" استفاده ميكند و معتقدين به نظام جمهوري اسلامي را مشتي قاتل ميدانند كه زنان باردار را شكم ميدرند و كودكان شش ماهه را به سيخ ميكشند و مردم را با وعده چلوكباب مجاني به نماز جمعه ميبرند و به هر رزمنده و پاسداري يك يخچال فريزر و تلويزيون رنگي ميدهد يا از ترس نگرفتن كوپن ارزاق عمومي پاي صندوق راي ميروند يا به هركدامشان يك عدد كليد بهشت ميدهند و...
امروز هم كه به سايتها و رسانههاي اين جماعات رجوع كنيد انبوهي از اين خزعبلات را مي بينيد كه به هيچ كاري نميآيد جز سرگرم كردن مشتي عقدهاي كه يا در لس آنجلس به حسرت "متل قو" و "خزرشهر" آواز "مي خوام برم به تهرون" سر ميدهند يا در ايران وقت و پول مفتشان را به تلفن زدن به شبكههاي لس آنجلسي و فحش دادن به ريشوها و التماس به رييس جمهور آمريكا براي حمله كردن به ايران ميگذرانند. اين جماعت في نفسه هيچ خطري ندارند و ...
پر ادعا ترين دار و دسته اينان "سازمان منافقين" است كه اتفاقا در به كارگيري تاكتيك نخ نماي "ياوه بافي" مهارت خاصي دارد و امروز حتي يك نفر در سراسر دنيا پيدا نميشود كه براي اين نگون بختها تره خرد كند.
به جرات و البته با كمال شرمندگي ميتوان ادعا كرد كه هيچ نظام سياسياي در دنيا داراي چنين اپوزيسيون كم مايه و مبتذلي نيست.
امروز در ميان مدعيان سركردگي جريان اپوزيسيون خارج نشين حتي يك چهرهي واجد "مشروعيت داخلي "ديده نميشود.
مشتي سياستمدار ور شكسته، چند گروهك ريز و درشت نظامي ـ سياسي كه همگي داغ خيانت و همكاري با دشمن را بر پيشاني دارند، گروهي روزنامه نگار سرخورده و قهركرده، خوانندگان و بازيگران بدنام و شهره به هرزگي (حتي در ميان هوادارانشان) و پديده هاي عجيب الخلقه و ترحم برانگيزي مانند فرشاداميرابراهيمي، مخملباف و باطبي تمام سرمايه اوپوزيسيون جمهوري اسلامي پس از سي سال تقلايي است كه بيشتر به جان كندن شباهت دارد. طبيعي است كه يك چنين مخالفاني در شان و قد و قواره نظام جمهوري اسلامي نيستند و اصولا مايه افت مرتبت و كلاس هم به شمار مي روند.
اين جماعت هيچ شناختي از مسايل جاري در ايران و مناسبات رايج در اين كشور ندارند و گويي در كره اي ديگر بسر مي برند .
به دنبال انتخابات دهم رياست جمهوري و همزمان با سي سالگي انقلاب اسلامي، جريان موسوم به اصلاح طلب رسما از "فاز منتقد" به "فاز مخالفت بنيادي با اصل نظام" وارد شد و توانست رقباي سياسي خود نگران كند. بيشترين مايه نگراني از "اپوزيسيون جديد" به حضور چهرههاي شاخص برآمده از انقلاب و حتي تعداد قابل توجهي از مردمي كه ظاهري منتسب به نظام داشتند[زنان چادري و مردان با محاسن] بر مي گشت.
بنا بر ادعاي رهبران اين به اصطلاح جنبش سبز ، بدنه جريان مذكور از فرزندان همين انقلاب بوده و نقاط قوت و ضعف آن را به خوبي مي شناسند.
بااين حساب انتظار مي رفت كه فعالين اين "اپوزيسون جديد" گرفتار"تبليغاتي بند تنباني" و "شايعات پاي منقلي" نشوند.
اما نگاهي كوتاه به آن چه در رسانه هاي مدافع "اپوزيسيون سبز " ، خصوصا پس از روز 13 آبان (كه شكست سختي براي اين جريان به شمار ميرود) به خوبي نشان مي دهد كه ظاهرا پديده اي كه به نام "سندرم توقف رشد" مي شناختيم واگير داشته و به "اپوزيسيون سبز " هم سرايت كرده است. نمونه از اين دست "شايعات پاي منقلي"را در ابتداي همين مطلب آوردم. خالق چنين بافته هايي يا مي پندارد كه ايران به "شهرك غرب" و "شمال تهران" محدود مي شود يا اعتقادي به نفوذ در ميان توده هاي مردم ايران را ندارد.
ادعاي پول گرفتن بسيجيان براي ضرب و شتم جماعت سبز به قدري با فضاي حاكم در ايران سال 1388 بيگانه است كه مرده را در گور به خنده مي اندازد. خالقان اين قبيل دعاوي دقيقا بر همان سبيل سلطنت طلبان و گروهكهاي بيخبر از جامعه ايراني قدم بر ميدارند.
دروغهايي كه با متن زندگي مردم سر و كار دارند خيلي زود سكه دروغپردازان را از اعتبار مياندازد.
جرياني كه ادعا مي كند واجد شرايط يك "جنبش" است بايد به زواياي حيات مردم خود معرفت جامعي داشته باشد.بسيج يك تشكل خلق الساعه و بدون ريشه در ميان توده مردم ايران نيست كه جريانات آن براي مردم بيگانه باشد.
چه بسيار طرفداران مهندس موسوي بودند كه يا خود در بسيج فعاليت داشتند و يا برخي از خانواده آنان در بسيج شهري و دانشجويي عضويت داشتند.
استفاده هوشمندانه اما ابزاري سران به اصطلاح"جنبش سبز" از اعضاي خانواده هاي شهيداني چون "همت" و "باكري" براي تضعيف رقباي سياسي در نهايت تنها منجر به توليد چند شعار دم دستي شد كه ايجاد يك مرزبندي جديد و مبهم ميان "بسيجي واقعي" و "بسيجي غيرواقعي" را دنبال ميكرد.
اين يعني در نگاهي واقعگرايانه، حقيقتي تحت عنوان "بسيج" در جامعه ايراني داراي چنان ثبات و مقبوليتي است كه نفي اصل آن غيرممكن مينمايد. تلاش براي تخريب وجهه بسيج در ميان توده مردم تنها زماني مي تواند نتيجه داشته باشد كه مضحك و سخيف به نظر نيايد.
اين ادعا كه بسيجيان با گرفتن پول به شكار زنان و دختران سبز مي پردازند و آن ها را در پاركينگ خانه هايشان زنداني مي كنند،قطعا براي لس آنجلس نشينان قابل قبول است اما در ايران و خصوصا خارج از تهران، مايه خنده مرغ پخته است و البته اوهام شمال تهراني ها را غليظ ترمي كند.
بزرگ ترين ويژگي ورود به چنين فضايي براي جماعت سبز ، از خاصيت انداختن آن است. سر دادن شعار " نه غزه، نه لبنان" در روز قدس طليعه چنين سقوط آزادي بود و ادعاي "پول دادن به بسيجيان براي شكار سبزها " را مي توان جواز دفن "اپوزيسيون جديد " به شمار آورد.
درست به همين دلايل است كه در ابتداي اين نوشته عرض كردم مشاهده چنين مطالبي باعث دلگرمي است زيرا نشان مي دهد هيچ خطر جدي و نگران كننده اي جمهوري اسلامي را تهديد نمي كند. دشمنان اين نظام هنوز در خيالبافي سير مي كنند و هيچ تلاشي براي شناخت حقيقت اين نظام از خود نشان نمي دهند و مخالفان جديد هم در همان باتلاقي افتاده اند كه سلطنت طلبان و گروهك ها افتادند و به جاي رشد و بلوغ سياسي و اجتماعي ، هنوز در بند پوشك و شير خشكشان هستند. چنين اپوزيسوني نه تنها آبي را در داخل كشور گرم نمي كند بلكه دشمنان خارجي را هم در ارزيابي صحيح از وقايع ايران ، به اشتباهات هولناك مي اندازد ، يعني همان بلايي كه اپوزيسيون سنتي بر سر دشمنان خارجي جمهوري اسلامي آورد( و البته از اين بابت شايسته تقدير هستند).
در آخر هم بايد اظهار تاسف كنم كه بهترين شانس جمهوري اسلامي براي دستيابي به اپوزيسيون همشان خود ، از دست رفت و بايد در انتظار فرصت هاي تاريخي ديگر بماند.
انتهاي پيام/
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
تازه های کتاب