اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ

امام(ره) فرمودند به مردم دروغ نگوييد حتي در تبليغات...

ناگفته‌هاي محمدحسين حقيقي از سه دهه فعاليت فرهنگي

خبرگزاري فارس: محمدحسين حقيقي با اشاره به مقطعي از دوران فعاليت خود مي‌گويد: تصميم گرفتم كار مديريتي و تبليغات را رها كنم و به عنوان يك نيروي داوطلب و بسيجي عازم جبهه شوم. رفته بوديم خدمت امام ايشان فرمودند كه به مردم دروغ نگوييد حتي در تبليغات و من مي‌ديدم كه در جاهايي بايد دشمن را فريب مي‌داديم و...

ناگفته‌هاي محمدحسين حقيقي از سه دهه فعاليت فرهنگي
به گزارش خبرگزاري فارس، «محمدحسين حقيقي»، اهل مصاحبه و گفت‌وگو نيست. هيچ گاه نبوده. بعد از سه دهه حضورش در عرصه‌هاي مختلف حالا به مناسبت بزرگداشتش با اين كه از بيماري رنج مي‌برد و مدتي است كه به ندرت از خانه خارج مي‌شود، با درخواست‌هاي مكررمن حاضر مي‌شود تا برايم از سال‌هاي دور و حضورش در بهبوحه جنگ و دفاع و خاطراتش تنها حرف بزند. زماني كه راضي به صحبت مي‌شود به خاطر مي‌آورم در بولتن جشنواره بيستم فيلم فجر در پاسخ به سوالي كه از او پرسيده شده بود بيشتر مايليد فيلمساز باشيد، مدير يا مهندس او در جوابي كوتاه عنوان كرده بود: "مي‌خواهم آدم خوبي باشم" كه اين جمله نظرم را به خود جلب كرده بود و در ذهنم حك شد. وقتي قرار است درباره فعاليت‌هايش بگويد، با قاطعيت مي گويد "از كدام حقيقي حرف مي‌زنيد به دنبال محمدحسين حقيقي مي‌گردم و مدتي است او را گم كرده‌ام" با او درباره تمام لحظات دوران جنگ و پس از آن صحبت مي‌كنم در حين صحبت مجبور مي‌شود به دليل بيماري سخنش را قطع كند و مدت كوتاهي استراحت كند اما با اين حال برايم از شرايط و حال و هواي آن سالها به خوبي مي گويد. او در خلال حضورش در جبهه‌ها بارها مجروح شده اما حاضر نيست از زمان و چگونگي مجروحيت‌اش و اينكه بيماري‌اش به آن دوران ارتباط دارد حرفي به ميان آورد. گاهي با حرارت و جديت از آن دوران سخن مي‌گويد و وقتي به ياد خاطرات شيرين‌اش مي‌افتد لبخند بر لبانش مي‌نشيند و سپس خاطره را برايم نقل قول مي‌كند، درباره لحظات حضورش در جنگ با جزئيات سخن مي‌گويد اما از گفتن درباره خود و كارهايي كه انجام داده است كمتر حرفي به ميان مي آورد و با سوالات بي‌شمارم او را راضي به صحبت مي‌كنم. جوايز متعددي از جشنواره‌هاي داخلي و خارجي مختلف دريافت كرده است اما هيچ يك از آن‌ها را در گوشه و كنار خانه‌اش نمي‌توان يافت در پاسخ به كنجكاوي‌ام مي‌گويد: "همه را به بچه‌هاي جنگ و جهاد و موزه اهداء كردم" تنها تابلويي بسيار نفيس و زيبا كه تلفيقي از منبت، معرق، صدف و زركوبي است از هنر مرحوم همسرش خودنمايي مي‌كند كه آن را عزيز مي‌دارد، گويا با ديدن اين تابلو به سال‌هايي مي‌رود كه كمتر در خانه و كنار خانواده‌اش حضور داشته است. از فداركاري‌هاي همسرش در طول سال‌ها سخن مي‌گويد كه اجازه نداده خللي دركارش وارد شود. او از تابلوي هنرمندانه همسرش كه براساس يكي از تابلوهاي استاد فرشچيان آماده شده است در زمان ساخت براده‌هاي خورشيد سخن مي‌گويد و آن تابلو را به همين نام مي‌شناسد. در انتهاي صحبت به اين نتيجه رسيديم كه بايد فارغ از قيد و بند سوال و جواب اين صحبت‌ها ، خوانده شود. در زير صحبت‌هاي "محمدحسين حقيقي" بدون واسطه سوال‌ها به نقل از نشريه روزانه يازدهمين جشنواره بين‌المللي فيلم مقاومت، انقلاب و دفاع مقدس (كه با برپايي مراسم تجليل از تلاش‌هاي او براي اين ژانر بومي سينماي كشور) از نظر مي‌گذرانيد. # اولين روزهاي جنگ را در آبادان مستند كرديم دانشجوي مهندسي پتروشيمي آبادان و همزمان در جهاد سازندگي مسئول روابط عمومي و تبليغات جهاد آبادان نيز بودم. چه در زماني كه دانشگاه‌ها فعال بودند و چه در زماني كه دانشگاه‌ها تعطيل شدند من براي تهيه فيلم‌هاي مستند از فعاليت‌هاي جهاد با همكاري صدا و سيماي آبادان مي‌رفتم. آخرين كاري كه در زمان تعطيلات دانشگاه انجام دادم به مناسبت سالگرد فعاليت جهاد، فعاليت‌هاي يكساله جهاد را در استان خوزستان به تصوير كشيدم و از عملكرد يكساله جهاد در شهرهاي مختلف استان مستند گزارشي تهيه كردم، بالطبع به جغرافياي خوزستان و شهرهاي آن منطقه آشنا شدم. براي ارايه و پخش اين مستند به تهران آمدم و پس از پخش دوباره به آبادان بازگشتم تا در تلويزيون آبادان واحد جهاد سازندگي راه اندازي كنم، طبق الگويي كه در جهاد سازندگي تلويزيوني تهران ديده بودم و رياست آن برعهده محمد بهشتي بود و دوستاني مانند شهيد آويني در اين واحد فيلم مي‌ساختند. ورود من به آبادان مصادف با شروع جنگ بود بالطبع همه برنامه‌ها براساس جنگ تنظيم مي‌شد وقتي به سراغ تلويزيون آبادان رفتم ديدم خيلي اوضاع و احوال خراب‌تر از آن است كه من فكر مي‌كردم. ساختمان تلويزيون لب مرز و نزديك رودخانه بود رفتن به آنجا بسيار سخت و دشوار، كسي هم نبود كه شرايط و اوضاع را ساماندهي كند . مديران همه روزهاي اول و دوم به سمت اهواز رفتند و مديريت مشخصي نداشت. # «آري اين سند جنايت صدام است» به دليل مسائل امنيتي پخش نشد آن زمان هم در جهاد مي‌توانستم مسئوليت داشته باشم، هم در سپاه و هم در ارگان‌هاي ديگر اما حس كردم در تلويزيون آبادان هيچ كس نيست، تا برنامه‌ها را هماهنگ كند به همين خاطر يك حكم از فرماندار آبادان گرفتم تا به عنوان نماينده او در تلويزيون آبادان باشم و بتوانم از امكانات موجود تلويزيون استفاده كنم وبا فيلمبرداري كه با هم مستند جهاد را ساخته بوديم يك گروه تشكيل داديم و هرجا كه روزهاي اول جنگ دچار حمله دشمن و بحران مي‌شد ما مي‌رفتيم و سريع فيلمبرداري مي‌كرديم، تقريباً مي‌توانم بگويم اولين روزهاي جنگ را در آبادان ما مستند گرفتيم، براي انجام كارهاي لابراتواري فيلم‌ها به تهران آمدم و با كمك آقاي بهشتي (كه مديريت توليد شبكه اول تلويزيون را نيز برعهده داشت) دو فيلم مستند به نام "آري اين سند جنايت صدام است" ساختم كه در اين فيلم روزشمار هفته اول آبادان به نمايش گذاشته شده بود اعم از بمباران لوله‌هاي نفت، دانشگاه، موزه آبادان، خانه‌هاي مردم، آموزش و پرورش و... كه اين فيلم به دليل مسايل امنيتي در آن زمان پخش نشد بعد دوباره به دليل شرايط بد آبادان به همراه تعدادي از دوستان از جمله مرحوم مهرزاد مينويي و آقايان ميرميران، افخمي و تعدادي از دوستان برگشتيم آبادان تا تلويزيون آبادان از نظر نيروي انساني تقويت شود. ورود ما هم‌زمان بود با زماني كه عراق از كارون مي‌گذاشت و جاده آبادان اهواز را مورد هجمه قرار داده بود و همان روزهايي بود كه شهيد تندگويان هم اسير شد و به ما گفتند جاده بسته است، زماني كه مي‌خواستيم از هواپيماي دشمن فيلم بگيريم تازه متوجه شديم چقدر به دشمن نزديكيم و اگر برنمي‌گشتيم حتماً اسير مي‌شديم. در آن مقطع تنها به اين منظور كه آنتن را روشن نگه داريم، شروع كرديم به برنامه سازي عليرغم اين كه در شهر برق نبود و مردم كمي حضور داشتند اما معتقد بوديم آنتن هويت ملي ماست و به نوعي پرچم ماست و تلاش مي‌كرديم شب و روز آنتن را نگه داريم تا حداقل منطقه ببينند مقاومت وجود دارد. روزها با آقاي درويشي و دوستان ديگر مي رفتم و فيلمبرداري مي‌كردم و شب‌ها با دوستان مونتاژ مي‌كرديم و پخش مي كرديم تا اين‌كه رسماً عراق از كارون گذشت و آبادان را محاصره كرد. نيمه‌هاي يك شب فرماندار با من تماس گرفت و اطلاع داد كه آبادان محاصره است و شما بايد سريع تلويزيون را تخليه كنيد و ممكن است دشمن ازامكانات آنجا استفاده كنند. شرايط پخش برنامه از مركز را تغيير داديم تا نتوانند از امكانات استفاده كنند و پرسنل را از طريق ماهشهر به تهران فرستاديم و خودمان منزل مدير فني صدا وسيما مرحوم مهندس افراشته مستقر شديم و دو اكيپ خبري فعال را آماده كرديم و هر زماني كه صداي انفجار را مي‌شنيديم با ماشين كه تبديل به يك واحد سيار شده بود به محل اعزام مي‌شديم . آقاي درويشي فيلمبردار بود و من خودم صدابرداري هم مي‌كردم تا روز سقوط خرمشهر، آن روز ما همراه با تكاوران سينه خيز از روي پل مي‌رفتيم و آخرين پلان‌ها هم به نظرم همان پلان‌هايي است كه ما ضبط كرديم. وقتي از پل عبور مي‌كرديم، فيلمبردار من آقاي درويشي مجروح شد و من همه وسايل را با خودم حمل كردم، عملاً نمي‌توانستم كار كنم چون فيلمبردار نداشتم و به تهران بازگشتم. در آن زمان يك مجموعه مستند شش قسمتي با نام "ما ايستاده‌ايم" ساختم، مشتمل بود بر مقاومت مردم آبادان و خرمشهر در يك ماه اول كه همه به صورت مستند بود و حضور مردم در خيابان‌ها، شهر، مقاومت و فداكاري‌هاي آن‌ها، حضور خانم‌ها در جنگ ، مسجد جامع خرمشهر و... كه در زمان خودش مستند اوضاع و احوال جاري آن زمان بود ساختم كه از شبكه اول سيما پخش شد. دوباره به همراه آقاي بهادري به آبادان و خرمشهربرگشتم و كار مشتركي به نام "خرمشهر شهر خون شهر عشق"ساختيم كه در اين مستند به وضعيت رزمنده‌هايي كه در كوت شيخ مستقر بودند پرداختيم، كار خوبي بود و مورد توجه هم قرار گرفت. # ماجراي اولين فيلم درباره شهيد فهميده فيلمي كه درباره شهيد فهميده ساختم، شايد اولين فيلم درباره اين شهيد باشد. محقق آن كار آقاي عباس تحويلداري بود فيلم خوبي هم شد در آن كار ما به سراغ خانواده‌شهيد رفتيم و اولين باربا والدينش صحبت كرديم. آن زمان برنامه‌اي از تلويزيون پخش مي‌شد با نام "همگام با جنگ" كه يك روز در ميان روي آنتن مي‌رفت آقايان روستا و فريدزاده تهيه مي‌كردند و خانم پوريامين هم مجري بودند، مستند شهيد فهميده در آن برنامه پخش شد. بعد از سفر به كردستان و گرفتن فيلم از اوضاع و احوال كردستان دو فيلم مستند گزارشي ساختم. به اولين رمضان زمان جنگ نزديك مي‌شديم و اين سوژه بسيار جذابي بود، طرحي به تلويزيون ارايه دادم با عنوان گزارشي از جبهه آبادان سال 1401 هجري قمري، با موافقت تلويزيون همراه با دو اكيپ به منطقه رفتم و در اوج گرماي تابستان سال 60 تصويربرداري كرديم. آنقدر هوا گرم بود كه دوربين نمي‌توانست دو حلقه فيلم بگيرد و خاموش مي‌شد ما مجبور بوديم با يخ‌هايي كه همراه برده بوديم دوربين را خنك كنيم و ادامه كار را ضبط كنيم، حاصل آن تصاوير دو فيلم مستند به نام "ضيافت الله" و "غريبان به قربت الله مي‌روند" شد كه حدود 50 دقيقه بود. "ضيافت الله" به اوضاع واحوال بچه‌ها در آبادان و زندگي خاص آن‌ها در شرايط محاصره مي‌پرداخت و "غريبان به قربت الله مي‌روند" به بچه‌هاي رزمنده كه در خط بودند و روزه مي‌گرفتند،اختصاص داشت. بعد از پخش اين فيلم‌ها توفيق پيدا كردم به عنوان دستيار آقاي كيهاني براي ساخت فيلم حج براساس سخنراني دكتر شريعتي به مكه مشرف شوم و در آن سفر زمينه آشنايي من با علي طالبي فيلمبردار شكل گرفت . زماني كه از مكه بازگشتم آقاي انوار پيشنهاد كردند يا مديريت گروه اجتماعي تلويزيون را برعهده بگيرم و يا واحد جنگ تلويزيون را راه اندازي كنم و من طرح تشكيل واحد جنگ را ارايه دادم با دو برنامه پيشنهادي "ايران در جنگ" و مستند "جنگ جنگ تا پيروزي" كه پذيرفتند و قرار بر اين شد كه به لحاظ بودجه زير نظر گروه فيلم و سريال شبكه اول باشيم كه آقاي بهشتي مدير گروه فيلم و سريال بودند و مشاور اجرايي آقاي انوار هم بودند و بهتر مي‌توانستند كارهاي ما را پيگيري كنند. # ورود به عمليات طريق‌القدس با واحد جنگ ابتدا در اتاق مرحوم سيف الله داد مستقر شديم و بعد از گذشت مدتي كوتاه ايشان مجبور شدند از اتاق بروند چون به ما مي‌گفتند گروه جنگ‌هاي نامنظم . واحد جنگ راه اندازي شد و همزمان با روزهاي تاسوعا و عاشورا بود كه به منطقه رفتم و از مراسم محرم در جبهه فيلم گرفتم . در همان زمان مطلع شدم عملياتي براي فتح بستان قرار است انجام شود، با آقاي انوار صحبت كردم و ايشان هم اعلام آمادگي كردند و قرار شد از سراسر ايران بدون اينكه كسي متوجه شود، اكيپ جمع كنيم و به ياد مي آورم آقاي امرالله احمدجو به عنوان فيلمبردار از اروميه آمدند از مراكز مختلف اكيپ‌ها جمع شدند و بدون سروصدا همه به اهواز رفتيم و وارد عمليات طريق‌القدس براي فتح بستان شديم. آن زمان با بچه‌هاي اهواز جمعاً17 اكيپ شديم. وقتي شهيد رهبر اولين خبرعمليات را اعلام كرد، گزارش داد17 اكيپ همزمان از عمليات فيلمبرداري مي‌كنند و تازه در آن زمان بعضي از مديران مانند مدير صدا و سيما و مدير ستاد تبليغات جنگ مطلع شدند زيرا تنها من و آقاي انوار در سطح مديريتي مطلع بوديم. با توجه به حضور اكيپ‌ها يك امكاناتي در نظر گرفتيم كه هركسي كه در اكيپ بود و فيلمبرداري مي‌كرد مي‌توانست از همه فيلم‌ها استفاده كند كه در آن عمليات علي طالبي فيلمبردار با شهيد آويني همكاري مي‌كرد كه علي طالبي شهيد شد. از فيلم‌هايي كه حدود 12 اكيپ گرفتند استفاده كرديم و با 101 حلقه نگاتيو فيلمي مستند تهيه كردم با نام " با مدعي بگوييد" كه آقاي منوچهر عسگري‌نسب آن را كارگرداني كرد. بقيه اكيپ ها به صورت ويدئو تصوير گرفته بودند كه امكان استفاده آن‌ها همزمان بسيار سخت بود. ما برگشتيم تهران و با فيلم‌هاي موجود اولين برنامه "ايران در جنگ" را راه اندازي كرديم همزمان هم گروه جنگ را براساس نيازها تقويت مي‌كرديم و در سازمان واحد جنگ شكل گرفت و كارآن مشخص شد. هر عملياتي كه مي‌شد با ستاد عمليات جنگ هماهنگ شده بوديم و اكيپ‌ها را هماهنگ مي‌كرديم تا اكيپ‌ها در موقعيت‌هاي مناسب قرار بگيرند و من هم در حاشيه كار مستند انجام مي‌دادم. برخي از آيتم‌هاي ايران در جنگ كه خودم سري اول و دوم تهيه‌كننده بودم ، خودم عصرها تا پاسي از شب با آقاي داود يوسفيان (مونتور) آماده مي‌كرديم. # در دوران جنگ بچه‌ها عاشقانه كار مي‌كردند در واحد جنگ سري برنامه فيلم‌هاي مستند"جنگ جنگ تا پيروزي" را نيز با كارگردان‌هاي مختلف كار كرديم كه از جمله مي‌توانم به آقايان شهرام اسدي ، مهدي صباغ‌زاده، منوچهر عسگري نسب، مرحوم بهادري، مهدي مدني و محمدرضا اسلام‌لو اشاره كرد و فيلم "پل آزادي" براساس عمليات بيت المقدس و فتح خرمشهر را مهدي مدني كار كردند در آن زمان با توجه به حضور در كارهاي اجرايي و هماهنگي با ستاد تبليغات جنگ، كمتر امكان ساخت فيلم داشتم ، مگر در شرايط خاص و ويژه مثل مستند خارك كه در زماني خارك مورد حمله قرار گرفت به منطقه اعزام شديم و فيلمبرداري كرديم. اگر هم در منطقه حاضر مي‌شديم بيشتر براي اين بود كه كارها را هماهنگ كنيم و اكيپ‌ها را تقسيم كنيم اما هميشه دغدغه و دلمشغولي خودم كه كار مستند بود را دنبال مي‌كردم و هر فرصتي براي اين كار استفاده مي‌كردم. در قرارگاه بوديم كه شنيديم سايت آزاد شده ، قرار بود قرارگاهي كه ما در آن مستقر بوديم لشكر خراسان و بچه‌هاي سپاه اين كار را برعهده بگيرند اما با مقاومت نيروهاي دشمن موفق نشدند و لشكر 21 حمزه از شمال توانستند سايت را آزاد كنند و ما بايد براي حضور در آن منطقه دشمن را دور مي‌زديم، با زحمت در تاريكي شب دشمن را دور زديم هوا كه روشن شد رسيديم به سايت ، ترجيح داديم از دشمني كه بين ما و قرار گاه است فيلم بگيريم. فتح المبين عمليات خيلي زيبايي بود، چون فصل بهار بود گل‌ها باز شده بودند و آن منطقه طبيعيت زيبايي داشت.منطقه تپه ماهوري بود و ما در يك رفت و برگشت خودمان دچار محاصره شديم و مي خواستيم از محاصره خارج بشويم ماشين هم بنزين كافي نداشت من از يك تپه كه بالا آمدم، يك سري سياهي را ديدم كه پشت بوته‌ها پنهان شدند، من متوجه شدم عراقي‌ها هستند و به بچه‌ها گفتم پايين بيايند تا بتوانم ماشين را نگه دارم. آقاي داودي تا نشست كه از صحنه فيلم بگيرد، از ما ترسيدند و از پشت بوته‌ها بلند شدند كه متاسفانه آقاي داودي نتوانست همه صحنه را بگيرد و مشغول گرفتن اسرا شديم. يازده نفر بودند و اسلحه زيادي هم داشتند. از اين گونه خاطرات زياد مي‌توانم بگويم از جمله خبر مربوط به روز آزادسازي خرمشهر كه اين خبر را ما به قرارگاه خاتم داديم و اين از حضور فعال دوستان در صدا و سيما در دوران جنگ بود كه بچه‌ها عاشقانه كار مي‌كردند. # استعفا از مديريت واحد جنگ بنا به دلايلي از مديريت واحد جنگ انصراف دادم و تنها عضوشوراي تبليغات جنگ صدا و سيما بودم و در برون مرزي مديرتلويزيون عربي شدم و همزمان رئيس ستاد پشتيباني جنگ صدا و سيما شدم كه بيشتر نقش آن هماهنگي كل سازمان صدا و سيما با مناطق جنگي و جنگ بود و بخشي از آن به برنامه‌سازي اختصاص داشت. در همان زمان فيلمي داستاني ساختم به نام "سگ‌ها و مرگ" (كلاب و الموت) درباره پشت جبهه عراقي‌‌هاست ، زبانش عربي است و از هنرپيشه‌هاي عربي استفاده كردم و به نوعي اولين كار بلند داستاني من محسوب مي‌شود كه قطع آن 16 ميلي‌متري است وبعد ترجمه شد و شبكه يك پخش كرد مي‌خواستند در سينماها اكران كنند كه من موافق نبودم زيرا با امكانات تلويزيون و براي مديوم تلويزيون ساخته شده بود ولي كار جالبي بود، صدا سر صحنه بود، دوبله نشده بود براي من هم تجربه خوبي بود . داستان درباره مسايل رواني عراقي‌ها در جنگ بود. سربازي كه عصبي و ناراحت بود و فرمانده آن گمان مي‌كرد سرباز از دستورات سرپيچي مي‌كند و قصد دارد او را مجازات كند اما متوجه مي‌شويم او در جريان حمله به ايران در خانه‌اي كودكي كه در آغوش مادرش بود كشته و او دچار كابوس مي‌شد.كار به نوعي روانشناختي جبهه دشمن بود و اولين بار بود كه به سراغ عراقي‌ها رفتيم و آن‌ها را تحليل كرديم. # رفته بوديم خدمت امام ايشان فرمودند كه به مردم دروغ نگوييد حتي در تبليغات پس از ساخت اين فيلم تصميم گرفتم كار مديريتي و تبليغات را رها كنم و به عنوان يك نيروي داوطلب و بسيجي عازم جبهه شوم. در پي اصرارهاي مكررم مي‌گويد: تا به حال عنوان نكردم اما حالا كه مصر هستيد مي‌گويم : "رفته بوديم خدمت امام ايشان فرمودند كه به مردم دروغ نگوييد حتي در تبليغات" و من مي‌ديدم كه لاجرم در تبليغات راست را نمي‌توانستيم بگوييم، عمليات‌هايي كه شروع شده بود ما به دلايل امنيتي و تبليغاتي سه روز بعد بايد اعلام مي‌كرديم، در جاهايي بايد دشمن را فريب مي‌داديم و... من خيلي راضي نبودم. قبل از اين كه به منطقه اعزام شوم، بچه‌هاي سپاه اصرار داشتند كه با توجه به رشته تحصيلي‌ام كه مهندسي پتروشيمي است در قسمت مهندسي جنگ و خودكفايي كار كنم. من با نيروي هوايي سپاه يكسالي در تحقيقات نظامي و سوخت و كارهاي مرتبط به رشته خودم كار كردم كه خاطرات عجيب و غريبي دارد و همزمان هم رئيس ستاد پشتيباني جنگ صدا و سيما بودم. وقتي مي‌رفتم منطقه، زماني كه در موقعيت رئيس ستاد بودم، وارد سنگر زيرزميني و تشكيلات عريض و طويلي مي‌شدم اما در موقعيتي كه در نقش يك مهندس داوطلب در سپاه بودم در يك چادري صحرايي روي موشك كار مي‌كرديم كه خاطرات بسيار شيريني از آن دوران دارم. چندي بعد همزمان آقاي بهشتي (مديرعامل وقت فارابي)خواستند تا واحد جنگ فارابي را فعال كنيم و من خدمت آقاي اوره‌اي رفتم و به عنوان مشاور و دستيار همكاري كردم و واحد را تجهيز و آماده كرديم و بي سرصدا و بدون تبليغات كارهايي انجام شد محصول آن همكاري توليد فيلم "افق" و "ديده بان" است كه متاسفانه برخي از افراد مي‌گويند آن دوره دوستان مخالف فيلمسازي جنگ بودنداما حداقل آمار نشان مي‌دهد كه هم به لحاظ كيفي و هم به لحاظ كمي قابل مقايسه با دوره‌هاي بعد نيست. ما طبقه چهارم ساختمان ميثاقيه بوديم هر روز مي‌رفتيم و دوستان هم مي‌آمدند از خانم منيره رواني‌پور بودند تا آقاي حاتمي‌كيا يك طيف وسيعي را دعوت مي‌كرديم و بحث و گفتگو مي‌كرديم و فيلمنامه‌ها شكل گرفت و كارهاي ديگر هم مقدمه‌اش زده شد تا زماني كه قطعنامه تصويب شد همزمان با فعاليتم در فارابي،از تلويزيون به ارشاد مامور شدم و آقاي انوار از من خواستند تا در ارشاد امكانات معاونت سينمايي را به سمت سينماي‌جنگ هدايت كنم و مدير كل فيلم و عكس وزارت ارشاد شدم در آن زمان هم كارهايي را انجام دادم و دوستان را فرستاديم در مناطق جنگي تا زمان قطعنامه و رحلت حضرت امام (ره) كه آن زمان، كل ارشاد را بسيج كرديم كه يك هفته تمام پرسنل امور سينمايي شب و روز آنجا بودند و فيلم‌هاي بسياري از اين واقعه ضبط شد كه به نظرم يكي از سرمايه‌هاي بصري اين كشور است چون خيلي خوب مراسم پوشش داده شد و بچه‌ها با انگيزه بسيار بالايي كار كردند و آرشيو شد. بهروز افخمي يك كار ساخت كه اندازه آن حركت نبود، اسمش را هم به خاطر ندارم. من بعد از رحلت امام از اداره كل توليد فيلم و عكس ارشاد استعفا كردم و به مركز سينماي تجربي رفتم و رئيس مركز سينماي تجربي شدم در آنجا هم همزمان كارهاي جنگ را پيگيري مي‌كرديم و دوستاني كه كارهاي جنگ انجام مي‌دادند و فيلم مي‌ساختند مشورت و كمك مي‌گرفتند. * براده‌هاي خورشيد قرار بود سال 67 ساخته شود سالي كه قرار بود "افق" و "ديده‌بان" ساخته شود، قرار شد من هم "براده‌هاي خورشيد" را بسازم حدوداً سال 67يا 66 كه فيلمنامه را آقاي حسين نژاد نوشته بود و فيلمنامه خيلي خوبي بود . رفتيم و شروع كرديم دو سه بار خيز برداشتيم يك سكانس در فيلم داشتيم كه الان در فيلم نيست، براي آن سكانس بايد يك باغ پر شكوفه را مي‌گرفتيم عيد رفتيم تمام تهران را گشتيم ، مشهد رفتيم و باغ شكوفه‌هاي مختلفي را ديدم اما نشد. سه چهار دليل توامان باعث شد تا فيلم در آن سالها ساخته نشود. يكي پيدا نكردن لوكيشن مناسب بود، بايد فصل خاصي فيلم را شروع مي‌كرديم كه بايد امكانات و تجهيزات همه در آن زمان خاص مهيا مي‌شد كه امكان‌پذير نبود. فارابي در آن زمان براي توليد فيلم‌هاي "افق" و "ديده‌بان" (بيشتر براي افق) دچار بحران مالي شد و در تصميم‌گيري مديريتي به دوستان گفتم بودجه "براده‌هاي خورشيد" را صرف تكميل فيلم‌ها كنند تا فيلم‌ها به اتمام برسد. بعد هم من گرفتار كارهاي اجرايي شدم. در يك مقطعي هم آقاي بهشتي گفتند شهريور كار را شروع كنيد كه به جشنواره برسانيد من در آن فرصت نمي‌توانستم روي فيلم كار كنم و... اما كار در پروسه توليد و فيلمسازي جنگ مطرح شده بود ، فيلمنامه خوبي داشت و مستند بود از خاطرات دوستان ما در كربلاي پنج و همه هم دوست داشتند كه ساخته شود. در مقطعي برگشتم سازمان چون با ماموريتم موافقت نمي‌شد. در آن مرحله يكي از دوستان پيشنهاد ساخت سمفوني صحرا را به من داد كه بعد از پذيرش قطعنامه، سال 69 يا 68 سمفوني صحرا يا همان راز خنجر را ساختم، به خواست تهيه‌كننده كه معتقد بود "راز خنجر" گيشه بهتري خواهد داشت، نام فيلم تغيير يافت. فيلم راجع به تركمن‌ها و عشق و عرفان بود. فضايي كاملاً متفاوت داشت و بحث خون بس را مطرح مي‌كرد. براي همه جاي تعجب داشت كه چگونه با اين فضا فيلم ساختم البته دلمشغولي‌هاي خودم هم بود، قصه خوبي داشت من و سيامك تقي پور آن را بازنويسي كرديم. قصه دعوايي است كه به صلح ختم مي‌شود و عده‌اي فكر مي‌كردند من در ادامه پذيرش قطعنامه فيلم ساختم كه اصلاً اين مسئله مد نظرم نبود. اين فيلم به لحاظ ساختار و محتوا همان موقع مورد توجه جشنواره‌هاي داخلي و خارجي قرار گرفت از جمله بعدها متوجه شدم تا شب آخر جز فيلم‌هاي بخش مسابقه اصلي جشنواره كن بود اما در همان سال سلمان رشدي به فرانسه رفته بود. فيلم زيرنويس نشده بود و مترجم فارسي مقيم فرانسه مي‌گويد: ما اصلاً تركمن نداريم و تنها با يك راي مخالف فيلم از بخش اصلي جشنواره خارج مي‌شود اما در جشنواره‌هاي مختلف از جمله توكيو، دمشق، حراره ، پيونگ يانگ شركت كرد و جوايزي را نصيب خود نمود. # انتقال به ارشاد و اقداماتي چون ساخت سمفوني خرمشهر، ارائه طرح شهرك سينمايي و... در زمان مديريت آقاي لاريجاني انتقال من از صدا و سيما به ارشاد صورت گرفت، پس از بازگشت از سفر مكه متوجه اين انتقال شدم. در اواخر جنگ كه دولت مهندس موسوي مسئوليت پشتيباني جنگ را داشت، آقاي خاتمي معاون فرهنگي ستاد تبليغات كل قوا بودند و من هم به عنوان مدير امور فرهنگي و هنري با ايشان همكاري كردم كار اين مديريت رويكرد فرهنگي داشت و كمتر تبليغي بود آنجا هم كارهاي خوبي انجام شد، سمفوني خرمشهر ساخته شد، طرح شهرك سينمايي آنجا طراحي شد، برخي از فيلم‌هاي جنگي آنجا پيگيري مي‌شد، آرشيو عكس جنگ را ساماندهي كرديم، فيلم‌هاي آرشيوي 8 ميلي‌متري را به 16 ميلي‌متري تبديل كرديم اسناد بصري بسيار خوبي بود، برگزاري جشنواره فيلم دفاع مقدس آنجا ساماندهي شد و چند دوره برگزارشد، ساخت موزه جنگ و... براي سينماي جنگ يك برنامه پنج ساله پيشنهاد شد ، مقدمه‌اش فراهم شد اما به لحاظ اجرايي زمان برد تا كارها انجام بشود. چندسالي در آن مديريت در خدمت دوستان بودم . در طول مصاحبه بارها به دليل بيماري استراحت كوتاهي مي‌كند، از علت بيماري و ارتباط آن با سالهاي جنگ مي‌پرسم در پاسخ با خنده مي‌گويد:"چه فرقي مي‌كند، همه بيمار مي‌شوند ما هم بيمار مي‌شويم" و ادامه مي‌دهد... # بعد از بهشتي، مديرعامل فارابي شدم در تغييرات مديريتي كه اوايل دهه هفتاد پيش آمد، بعد از آقاي بهشتي مديرعامل فارابي شدم. فارابي شرايط خاصي داشت و دچار بحران مالي بود. من به دوستان گفتم فيلمنامه‌هاي فارابي كه موجود هست بفروشيم تا بتوانيم حقوق پرسنل را بدهيم از جمله گزارش‌هايي كه آقاي جعفري جلوه (معاون فرهنگي فارابي آن زمان بود)، گفتند فيلمنامه‌"براده‌هاي خورشيد" خريدار دارد، بفروشيم؟ كه من اجازه فروش ندادم زيرا مطلع بودم تلويزيون مبادرت به ساخت فيلم ـ مجموعه كرده است و به دليل ظرفيت خوب تصويري فيلمنامه ترجيح دادم فيلمنامه را به تلويزيون بدهيم تا از آن فيلم مجموعه ساخته شود. ما با ارتباطي كه با آقاي ارگاني( مدير شبكه دو) داشتيم پيشنهاد فيلم مجموعه شدن "براده‌هاي خورشيد" را ارايه داديم كه ايشان استقبال كردند و قرار شد آقاي درويش كارگرداني آن را برعهده بگيرد و آقاي منوچهر شاهسواري تهيه‌كننده باشد همه كارها انجام شد روزي كه قراربود جلسه برآورد براي اين فيلمنامه تشكيل شود آقاي شاهسواري تلفني گفت امروز آقاي درويش انصراف داده است و با اصرار پيشنهاد كارگرداني را به من دادند و من گفتم بايد كمي فكر كنم .من كه به دليل بيماري مايل به ادامه كارهاي اجرايي نبودم و چندين بار به دوستان اعلام كرده بودم ، بالاخره تصميم گرفتم كارگرداني كارا برعهده بگيرم و اعلام كردم خودم اين كار را مي‌سازم و خبر پيچيد و من هم از مديريت فارابي استعفا دادم و اين باعث شد دوستان به سختي استعفاي من را بپذيرند. بعد هم آقاي دكتر رجبي جايگزين من شد. من فيلمنامه را گرفتم تا بازنويسي كنم در گفت و گويي كه با دوستان داشتم تصميم گرفتم اين كار را به تريلوژي تبديل كنيم. "براده‌هاي خورشيد" كه رفتن پسر از روستا به جبهه بود، قصه دوم "ماه و خورشيد" از جبهه و قطعنامه و فوت امام بود، قصه سوم "ابرو خورشيد" بود كه شرايط روز جامعه را دربرمي‌گرفت. قصه اول كه موجود بود. قصه دوم را به چند تا از دوستان پيشنهاد دادم كه در آخر مجبور شدم خودم بنويسم و قصه سوم هم قرار بود مرحوم "سيف الله داد" بنويسد كه بخشي از آن را نيز نوشت. ما با آقاي ارگاني صحبت كرديم كه روي سه فيلم كار كنيم و با سه فيلم در جشنواره فيلم فجر حاضر شويم. # انجمن سينماي دفاع مقدس به فيلمنامه من درجه «ج» داد "ماه و خورشيد" امكانات شهري بيشتري نياز داشت آن قصه را شروع كرديم. آقاي محجوب بازيگردان كار بود كه به توصيه آقاي تبريزي، محمدرضا فروتن را براي ايفاي نقش اصلي انتخاب كرديم و موفق هم بود كمتر از دوماه كار فيلمبرداري شد و زماني كه مي‌خواستيم به سراغ ساخت "براده‌هاي خورشيد" برويم، انجمن سينماي دفاع مقدس كه آن زمان با ما كمي شوخي داشتند به فيلمنامه‌ "براده‌هاي خورشيد" در جه كيفي "ج" عطا كردند و و يكي از دوستان هم در روزنامه‌اش با چاپ عكسم اين تيتر را زير آن نوشت: حقيقي "جيم" شد. شيطنت‌هايي صورت گرفت اما بعدها اين فيلم را انجمن به عنوان فيلم برگزيده انتخاب كرد و جايزه داد. انجمن آن روز با ما دم از ناسازگاري زد. سرصحنه آخرين سكانس‌هاي فيلم "ماه و خورشيد" در بيمارستان بودم، يكي از دوستانم مرحوم محمودي (استاندار كرمان) زنگ زد و پيشنهاد داد كار را در كرمان بسازيم. ما هم به كرمان رفتيم و شروع به ساخت دكور و مقدمات كار كرديم. سپاه ابتدا گفت فيلمنامه مربوط به جهاد است ما كمك نمي‌كنيم بعد گفتند آرم جهاد را به سپاه تغيير بدهيم ما كمك مي‌كنيم. وقتي همه كارها را انجام داديم، از تهران به گونه‌اي عمل كردند كه سپاه ديگر هيچ تجهيزاتي به ما نداد ما در بيابان‌هاي كرمان كه به همت احمد مرادپور )طراح صحنه) منطقه جنگي كربلاي پنج بسيار مناسبي آماده شده بود ، براي يك چاشني معطل مي مانديم. هوا هم سرد شد و به زمستان رسيديم و شرايط بسيار بدي پيش آمد و عملاً امكاناتي نمي دادند، درياچه‌اي كه براي بازسازي عمليات آماده كرديم يخ بست، كوه‌ها برفگير شد و ... آقاي امانپور كه معاون جهاد بود براي بازديد آمدند گفتند اين كار را با اين شرايط پيش آمده انجام ندهيد با جلسه‌اي كه با آقاي شاهسواري داشتم با تمام سختي‌هايي كه كشيديم تصميم به تعطيلي كار گرفتيم و به تهران برگشتيم. از ابتدا تصميم داشتيم هر سه شخصيت را فروتن بازي كند كه بنا به دلايلي تفكيك كرديم و از بازيگران متفاوت استفاده كرديم كه براي قسمت سوم قصد داشتيم از علي دهكردي استفاده كنيم. وقتي به تهران برگشتم فيلمنامه را به گونه‌اي بازنويسي كردم كه هيچ تجهيزاتي از سپاه نخواهيم. پس از شروع دوبارتوليد و بازگشت به كرمان تعدادي از عوامل تغيير كردند از جمله رامبد جوان كه سر كار بود و ما از امين حيايي استفاده كرديم. وقتي كار را شروع كرديم سپاه مشتاق به مساعدت بود و اعلام كردند هر تجهيزاتي كه مي‌خواهيم در اختيار ما قرار دهند. فضا كاملاً تغيير كرد و سردار سليماني محبت كرد و سپاه كرمان هم مانند جهاد در اختيار پروژه قرار گرفت. براي ما كمپ زدند و نيروشان را مستقر كردند و همكاري بسيار خوبي داشتند. در فرصتي كه داشتيم هر دو فيلم براده‌هاي خورشيد و ماه و خورشيد را مونتاژ كرديم و تلويزيون هم تغيير مديريتي داشت و ما بالاجبار از ساخت از "ابرو خورشيد" منصرف شديم و با دو فيلم در جشنواره شركت كرديم. # خودم را مديون جهاد مي‌دانستم من خودم را مديون جهاد مي‌دانستم و با ساخت "براده‌هاي خورشيد" سعي كردم دينم را ادا كنم زيرا در ابتداي انقلاب من در جهادسازندگي كار كردم و در تكميل شخصيتي خودم جهاد را سهيم مي‌دانستم. فيلم به لحاظ ساختار مستند گونه است و به لحاظ محتوايي تحليلي است و سختي‌هاي جهاد را بررسي مي‌كنيم. فيلمنامه اوليه "سفر به فردا" خيلي به "ابر و خورشيد" نزديك بود اما طي دو بار بازنويسي از شكل اوليه فاصله گرفت. اما از نظر من فيلم سوم آن تريلوژي كه مد نظرم بود الان تله فيلم"زائر حسين" است و آن را كامل مي‌كند. تله فيلمي كه نمي‌دانم چرا سيما فيلم به جشنواره امسال ارايه نداد. ساختار قصه همان قصه "ابر و خورشيد" است و برحسب اتفاق همان بازيگري كه براي ايفاي نقش اصلي "ابرو خورشيد" انتخاب كرده بوديم علي دهكردي آن را بازي كرد. فيلمنامه "زائر حسين" را در سال 83 به سفارش انجمن سينماي انقلاب و دفاع مقدس نوشتم اما ساخت سينمايي‌ آن ميسر نشد تا اين كه سال گذشته آن را در قالب تله فيلم براي سيما فيلم ساختم. شكل گيري "سفر به فردا" خيلي مفصل است محور اصلي قصه تفحص بود و قرار بود چند روزي را با بچه‌هاي تفحص زندگي كنيم تا با حال و هواي كار بيشتر آشنا شويم و با احمدرضا درويش با هم باشيم. صبح كه به سمت اهواز مي‌رفتيم من سيلو را ديدم و با عمق فاجعه آشنا بودم. وقتي رفتيم به سراغ فرمانده سپاه منطقه ايشان گفتند فعلاً تفحص انجام نمي‌شود اما وضعيت سيلو كه پر از مهمات بود را براي ما توضيح دادند و همين باعث شد تا من قصه را كاملاً تغيير دادم و براساس سيلو نوشتم. # ما هنوز اندرخم اين كوچه يا آن كوچه واپس مي‌زنيم او درباره نساختن فيلم در مديوم سينما حرفي نمي‌زند و سكوت مي‌كند. پس از "سفر به فردا"، تله فيلم‌هاي "روز هفدهم"، "آزاده"، " نفر سوم"، " آخرين سرقت"، " جنگ در بهشت"، "زائر حسين" و "اگر باران ببارد" را براساس فيلمنامه‌هاي سينمايي ساختم . سه فيلم آزاده، نفر سوم و زائرحسين در ارتباط با جنگ است. او در پايان مصاحبه در پاسخ به اين سوال كه روند مديريت فرهنگي در ارتباط با سينماي دفاع مقدس را در اين سه دهه چگونه ارزيابي مي‌كنيد تنها به بيتي ازيكي از سروده‌هايش بسنده مي‌كند: ياران هم رفتند و به سرمنزل مقصود رسيدند ما هنوز اندرخم اين كوچه يا آن كوچه واپس مي‌زنيم ----------------------------------- گفت‌وگو از: زهرا قزيلي ----------------------------------- انتهاي پيام/ا-2
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول