اشاره: گفتوگو با سردار محمد وفايي فرصت مغتنمي بود چراكه او به خاطر چند سال فرماندهي بر قرارگاه سازندگي خاتم الانبيا(ص) سپاه، اشراف خوبي بر عملكرد اين قرارگاه چه در ايام دفاع مقدس و چه در سالهاي پس از آن در عرصه سازندگي دارد.
پيش از انقلاب پيمانكار بوده و در همان ابتداي انقلاب در سن سيسالگي به سپاه پاسداران پيوسته است و به گفته خودش با گذشت بيش از 6دهه از عمر خود ديگر جايي براي احساساتي بودن ندارد. اما در خلال مصاحبه كه در برخي جاها چهرهاش برافروخته ميشد، گفت: اين احساسات به خاطر دردي است كه سالها در دل مانده است.
هرچند بهتر بود تا اين گفتوگو در يك بخش منتشر ميشد تا بتوان به عمق كارشكنيهايي كه عمدتا از سوي دولت وقت در ايام دفاع مقدس صورت ميگرفت پيبرد ولي به دليل طولاني بودن، قسمت اول اين گفتوگو با موضوع عملكرد قرارگاه سازندگي و فعاليتهاي مهندسي سپاه در ايام دفاع مقدس و بخش دوم، با هدف تشريح برخي كارشكنيها و جوسازيها عليه اين قرارگاه در ايام دفاع مقدس و سالهاي پس از آن در عرصه سازندگي تقديم به مخاطبان خواهد شد.
از سردار وفايي خواستيم تا خلاصهاي از مسئوليتها و سوابق خود را هم بگويد اما او به يك جمله كفايت كرد: "بنويسيد جاروكش بچههاي سپاه"
بخش اول گفتوگوي سردار محمد وفايي فرمانده سابق قرارگاه سازندگي سپاه با خبرنگار دفاعي خبرگزاري فارس، به شرح زير است:
انقلاب اسلامي كه به وقوع پيوست دامنه آن تمام جهان را گرفت. سپاه هم فرزند اين انقلاب بود هرچند برخي مثل بنيصدر ميخواستند سپاه را تبديل به گارد ملي كنند ولي سپاه، "سپاه پاسداران انقلاب اسلامي " شد يعني فقط مربوط به ايران نبود.
سپاه در يك سال و نيم اول انقلاب با بسياري از فتنهها در شهرهاي مختلف دست و پنجه نرم كرد؛ كردستان، تركمنصحرا، خوزستان، بلوچستان، آذربايجان و . . . .
شما نميدانيد فتنه خلق مسلمان چقدر سنگين بود مثل فتنه سال گذشته بود. گويي از روي آن الگوسازي كرده بودند.
هنوز مقابله با اين فتنهها تمام نشده بود كه جنگ اتفاق افتاد و حدود 4 هزار سپاهي به جنگي رفتند. جنگي كه طرف ديگر آن، ارتش صدام با حداقل 12 لشكر زرهي- مكانيزه، 500 فروند جنگنده و 5هزار تانك قرار داشت.
قاعدتا اين 4 هزار نفر بايد در همان روز اول له ميشدند اما روزي كه جنگ تمام شد، ما يك ميليون و صدهزار نفر رزمنده در جبههها داشتيم كه از اين ميان حدود صدوبيست گردان از مهندسي بود.
مهندسي جنگ در دفاع مقدس از شكست حصر آبادان آنهم فقط با يك دستگاه لودر شكل گرفت و رفته رفته در طول يكي دو سال بعد، به يك سامانه مناسب درجهت رفع نياز اين رسته از دفاع تبديل شد.
در پايان دفاع مقدس يك لودري كه مهندسي در زمان حصر آبادان داشت، به 4-5 هزار لودر و بولدوزر تبديل شده بود و اينها با شرايط آن زمان كه ما از يك طرف در تحريم و محاصره بوديم و از طرف ديگر با كارشكنيهاي دولت روبرو بوديم، يك معجزه بود.
* مهندسي بايد ضعف عدم امكانات را هم پوشش ميداد
وقتي كه مهندسي آرام آرام شكل گرفت و تخصصيتر شد و توانست ابزارآلات مورد نياز خود را تامين كند، ديگر مانند روزهاي اول تشكيل خود نبود بلكه به عنصري اثرگذار و تامينكننده بدل شده بود.
ما از نظر جنگافزار و امكانات دفاعي شباهتي به دشمن نداشتيم به طوري كه حتي سيم خاردار و موتور قايق را در دنيا به ما نميفروختند و اين ضعف جنگافزار و مهمات بايد يكجوري برطرف ميشد.
تمام ابتكارات و تدابير فرماندهان سپاه هم بر اين بود كه از تمام عناصر جنگي براي پوشاندن اين ضعفها استفاده شود و يكي از مراكز مورد توجه آنها هم براي اين كار، مهندسي بود.
* مهندسي درآفند، كليد و در پدافند، قفل است
طبعا مهندسي بايد در روي زمين كار كند و به قول معروف، مهندسي در آفند، مسئوليت "كليد"ي را دارد كه بايد باز كند و در پدافند مسئوليت "قفل" را دارد كه نگذارد دشمن نفوذ كند.
تنوع ارضي كشور ما هم خيلي زياد است. از كوههاي سر به فلك كشيده كردستان گرفته تا دشتهاي جنوب، رمل، باتلاق، رودخانه، دريا و . . . .
طبعا مهندسي بايد به فكر حركت رزمندگان روي زمين با چنين وضعيتي نيز باشد. يعني بايد امكان عبور را فراهم كند و اساسا معناي "كليد" كه عرض كردم هم اين است؛ يعني عبور. عبور از رمل، عبور از كوهستان، عبور از باتلاق، عبور از ميدان مين و . . . .
* مهندسي در هيچ زماني از دفاع مقدس بيكار نبود
مهندسي در سه زمان مهم در عملياتها حضور داشت. قبل از عمليات براي آماده كردن، حين عمليات و همراه رزمندگان، بعد از عمليات هم براي نگهداري و پدافند خط.
اين بدان معنا است كه مهندسي در هيچ زماني از 96 ماه دفاع مقدس بيكار نبوده است.
مهندسي 5 مرحله دارد:
اول بايد از ابزار مناسب استفاده كند.
دوم بايد نيروي با دانش لازم در اختيار بگيرد.
سوم حجم نيروي در اختيار آن بايد به اندازهاي باشد كه بتواند اين چرخه حركتي را تامين كند.
چهارم خودش را دائما با شرايطي كه دشمن ايجاد ميكند، تطابق دهد.
پنجم خودش را به صورت دائم با مراكز علمي هماهنگ كند تا بتواند از افراد و نقطه نظرات كارشناسان استفاده كند.
* كار مهندسي با زور نيست، فكر ميخواهد
اگر ما براي مثال بخواهيم يك پلي را نصب كنيم، احتياج به زور يا جرات نداريم بلكه اين كار، فكر، تدارك، نيروي متخصص و برنامه دقيق ميخواهد.
اگر قرار بود پل خيبر كه در عمليات خيبر براي پشتيباني منطقه احداث شد، در زمان عادي ساخته شود، هيچ مشكلي نبود ولي اين قضيه در زمان جنگ كاملا فرق ميكند چرا كه از همان ابتدا شما براي احداث اين پل نبايستي زمين را به هم بزنيد.
مهندسي براي انجام كار مجبور است گودالي حفر كرده يا مصالحي دپو كند يا . . . و اين يعني به هم زدن زمين.
وقتي هم كه زمين به هم خورد، دشمن چه با ديد مستقيم و چه به وسيله ماهوارهها آگاه ميشود.
در اين شرايط حساب كنيد كه بايستي 30 كيلومتر پل در تهران ساخته و به منطقه حمل ميشد و هيچ كس حتي سازندگان آن هم نبايد متوجه ميشدند كه اين پل براي كجاست.
طبيعتا اين تنگناها، كار را بسيار دشوار ميكرد. همين الان نصب يك پل 14 كيلومتري روي ماندآبي مانند هورالهويزه، كار سختي است چه برسد به زمان جنگ با آن محدوديت امكانات و دشمن پيش رو و مجهز به تمام امكانات اطلاعاتي.
* آمريكاييها گفتند ايران بزرگترين پل تاكتيكي جهان را ساخته است
هور يك "ماندآب" است. يعني رودخانهاي وسيع كه جلوي آن سد شده باشد. در چنين شرايطي گياهاني در اين رودخانه رشد خواهند كرد و ما در برخي مناطق با نيزارهايي روبرو ميشديم كه نيهاي آن از سطح آب، 3 متر و از كف رودخانه، 6 متر ارتفاع داشتند و حداكثر قطر آنها 33 ميليمتر و تراكم آن هم بالاي 80 درصد بود.
اين نيها را بايد حداقل از 60 سانتيمتر زير آب قطع ميكردند تا بشود روي آن، پل را طوري نصب كرد تا شناور بماند.
براي پل 14 كيلومتري، بايد 12 كيلومتر به اين شكل عمل ميكرديم و اين خيلي سخت بود.
يادم هست همان شب كه كار نصب پل تمام شد، راديو آمريكا اعلام كرد كه ايرانيها طولانيترين پل تاكتيكي جهان را به طول 20 كيلومتر روي هورالهويزه نصب كردند.
آنها نميدانستند كه اين پل 14 كيلومتر است. دليل 14 كيلومتر هم اين بود كه ما در هر كيلومتر، نام يك معصوم را گذاشته بوديم.
البته ما در تهران پل 30 كيلومتري ساخته بوديم و يكي دو ماه، تمام كارخانجات جاده كرج قطعات اين پل را ميساختند.
* عراق براي كمبود نيرو از كشورهاي ديگر خلبان اجاره ميكرد
ما بهروي زمين نميتوانستيم با دشمن بجنگيم چراكه آنها براي مثال فقط در يك مورد، 5هزار تانك در اختيار داشتند و ما اگر تعداد كمي هم داشتيم، آنها را غنيمت گرفته بوديم.
رژيم بعث در عرض دو ماه، 350 فروند هواپيما از دنيا گرفت. كاري كه در تاريخ جنگها سابقه نداشته است. گاهي هم كه خلبان كم ميآوردند، از ديگر كشورها اجاره ميكردند. از اين طرف نيروي هوايي مظلوم ما براي تهيه يك قطعه كوچك، مشكل داشت.
مهندسي در چنين جنگي كه يك طرف صفر و طرف ديگر صد بود، با تمام توان در خدمت فرماندهي قرار گرفت. بايد در جايي مثل هور كه دشمن نميتوانست تحرك داشته باشد و تانك و تجهيزات بياورد و فكر هم نميكرد ما در آنجا عمل كنيم، كار ميكرد. يعني جايي كه كسي جرات نميكرد در آن عمليات كند و در بسياري از عملياتها، وضعيت ما همينطور بود.
* بايد در بالاي سر دشمن جاده ميزديم
اگر دستورالعملهاي ناتو يا ورشو را مطالعه كنيد ميبينيد كه آورده شده كه براي عبور هر يگان از رودخانهاي مثل اروند كه 3 متر ارتفاع جزر و مد آن است و 500 تا 800 متر عرض دارد، 2 پل ثابت ميخواهد تا تانك بتواند از آن عبور كند.
ما در عمليات والفجرهشت، 20 يگان داشتيم ولي يك پل هم نداشتيم. چهكسي اين را باور مي كند؟
يادم هست وقتي برخي ژنرالهاي كشورهاي دوست به ايران آمده بودند و ما براي آنها توضيح ميداديم، يكي از اين ژنرالها مثل كسي كه ضربه مغزي شده باشد، ايستاده بود و ميگفت كه: من نميفهمم شما چه ميگوييد.
اين قدرت فكري مهندسي است.
در منطقههاي كوهستاني و صعبالعبور هم همينطور، اصل تفكر ما غافلگيري بود. ما ميرفتيم بالاي سر دشمن، بعد جاده ميزديم و دليلش هم اين بود كه غير از اين دشمن اجازه كار را به ما نميداد.
* درخواست شهيد كاوه در بالاي تپه 2519
در عمليات والفجر2 در منطقه عمومي پيرانشهر و در پيچيدهترين نقطه مرزي از نظر كوهستاني، يكي از گردانها رفت و بالاي تنگه حاج عمران مستقر شد.
يعني بچهها 18 كيلومتر به صورت پياده، آنهم بدون جاده، اين مسير را طي كردند. حالا ما بايستي براي اينها جاده ميزديم.
وقتي براي شناسايي جاده رفتيم، ديدم شهيد كاوه فرمانده تيپ ويژه شهدا كه آن زمان حدود 23 سال داشت، خسته جلوي آفتاب افتاده و با حالت خاصي به من گفت كه: فلاني، جاده را زود بياور كه ما خسته شديم!
آتش دشمن در آن منطقه روي تپه 2519 آنچنان شديد بود كه من 3 بار نتوانستم سرم را بالا بياورم و منطقه را خوب ببينم. همينطور كه سينهخيز ميرفتم يا ميدويدم، منطقه را بررسي كردم. من آن موقع مسئول مهندسي قرارگاه حمزه(ع) كردستان بودم و هنوز به قرارگاه خاتمالانبيا(ص) نرفته بودم.
در واقع نيروهاي رزمنده، وقتي جرات اين پيشروي را پيدا ميكردند كه ميدانستند مهندسي ميآيد و آنجا جاده ميزند.
در مسير ما يك تپهاي بود به نام "كينگ" كه بچههاي تبليغات به آن تپه "آزادي" ميگفتند. عراق روي اين تپه يك گردان مستقر كرده بود به علاوه هليكوپتر كه آنها را پشتيباني ميكرد و اين تپه جلوي مسير ما را سد كرده بود.
به ما گفتند بايد يك جادهاي بزنيد كه اين تپه را دور بزند. خيلي سخت بود.
اگر ميخواستيم با يك بولدوزر اين كار را انجام دهيم يك هفته تا 10 روز طول ميكشيد ولي كار بايد يكي دو روزه تمام ميشد. عرض مسير هم طوري بود كه فقط يك بولدوزر ميتوانست كار كند.
ما طراحي كرديم كه دو بولدوزر ديگر از ارتفاع 3هزار متري و يكي ديگر هم از طرف پايين حركت كند و طوري هم حساب كرديم تا بولدوزرها گازوئيل دارند، در همان مقصدي كه مدنظر بود، به هم برسند.
شما حساب كنيد بولدوزر "دي9" با 30-40 تن وزن بايد ارتفاع 3 هزار متري را به پايين ميرفت. آن هم راهي كه تا حالا تجربه نكرده بود.
خودم كنار دست راننده نشستم تا بتوانم درست تصميم بگيرم. الحمد لله خدا كمك كرد و كار انجام شد اما اگر فكر كنيد كه اين كارها را ما ميكرديم، اشتباه است.
اينها كار خدا بود و خدا به ما كمك ميكرد. وقتي من با بيسيم صحبت كردم، بچهها باور نميكردند ما سالم رسيده باشيم. اما كسي كه اين جرات و فكر را به ما مي داد، خدا بود.
* فكري كه خدا به ذهن ما انداخت
شناوري به نام طارق ساختيم. اين شناور براي انتقال تانك، لودر و بلدوزر در هور طراحي شد. با اينكه هور در اختيار ما بود، اما قرار شد "طارق" را در اروند امتحان كنيم. يكمرتبه به فكر من افتاد كه اين وسيله به درد اروند هم ميخورد.
تصور من اين بود كه اين فكر فقط به ذهن من رسيده است و در صورتي كه ديدم فرماندهي هم چنين فكري ميكند. اين فكر كه شناور را در اروند امتحان كرديم، كار خدا بود. همين الان هم دست خدا در كارها كاملا مشهود است. با اين همه محاصره اقتصادي چهكسي آنها را بياثر مي كند؟ خدا.
* اسارت 20 سرباز عراقي با يك شيشه نوشابه
در عمليات كربلاي يك در مهران، ديدم بچههاي لشكر 25 كربلا آمدهاند و ميخندند.
ميگفتند كه ما شيشه نوشابه را گرفتيم طرف عراقيها، آنها نفهميدند و دستانشان را بالا بردند و اين طوري 20 اسير گرفتيم.
در همان عمليات، راننده بلدوزر ما يك تانك تي72 را با خدمهاش به غنيمت گرفته بود درحالي كه اگر تانك يك گلوله به اين بلدوزر ميزد، آن را پودر ميكرد.
راننده گفت: خدمه تانك تا مرا ديد سريع چرخيد عقب تا فرار كند. من هم با بلدوزر تعقيبش كردم. وقتي ايستاد، يك سنگ از زمين برداشتم و به طرفش نشانه گرفتم و او هم تسليم شد و آوردمش. اينها كجاي دنيا ديده شده. آيا جز اين است كه همه اينها كار خداست؟
* در بعضي عملياتها بچههاي تخريب تمام ميشدند
يكي ديگر از كارهاي سخت مهندسي، باز كردن ميدان مين بود. ميداني كه گاهي عرض آن به 700 متر ميرسيد. ميداني با مين و فوگاز و دشمني كه در كمين است. بچههاي تخريب بايد اين ميدان را براي رزمندگان باز ميكردند. يكي از سختترين كارهاي عمليات همين بود.
در برخي عملياتها بچههاي تخريب ما تمام ميشدند. يعني يا شهيد و يا زخمي ميشدند چرا كه بايد مقابل دوشكاي دشمن براي بچهها معبر باز ميكردند.
مهندسي حتي در هواشناسي هم مسئوليت داشت. يعني بايد جهت باد براي عمليات تشخيص داده ميشد يا اينكه وقتي شيميايي ميزدند، بچهها در كدام جهت قرار بگيرند.
* يك نشانه از همكاري مشترك امريكا و شوروي با عراق در جنگ عليه ايران
وظيفه مهندسي در دفاع مقدس خيلي بيشتر از مهندسي در جنگهاي ديگر دنيا بود چرا كه بايد ضعف عدم امكانات جنگي را نيز ميپوشاند و برطرف ميكرد. يعني مثلا در منطقهاي عمليات كنيم كه دشمن نتواند تجهيزاتش مثل تانكها را به ميدان بياورد. به همين دليل بود كه ما براي مثال به ارتفاعات شاخ شميران رفتيم.
ما كه امكانات دشمن را نداشتيم چون دنياي شرق و غرب پشت سر صدام بودند.
دو مثال براي پشتيباني تمامقد شرق و غرب از رژيم صدام عليه ايران ميآورم.
وقتي هواپيماهاي شناسايي براي تعيين هدف حركت كرده و براي شناسايي مسير پرواز ميكنند، يك وسيلهاي را در مسير مياندازند كه اين وسيله تا مدتي پالسهايي را ارسال ميكند تا جنگندهها بتوانند با استفاده از اين پالسها، مسير را تشخيص دهند.
به فاصله 6 ماه، بچههاي اطلاعات ما 2تا از اين ابزارها را با عملكرد يكسان پيدا كردند كه يكي از آنها آمريكايي و ديگري ساخت شوروي بود و تنها فرقي كه داشتند شيكي ابزار امريكايي و زمختي روسي بود.
يا اينكه در كربلاي 5 در جنوب، يك افسر اطلاعات عراق اسير شد. اين فرد ميگفت در عمليات والفجر2 (سال 1362) آن شبي كه شما حمله كرديد، در يك كازينويي در بغداد، كارشناسان نظامي شوروي و فرانسه باهم شرط بستند كه آيا ايران ميتواند فلان منطقه را بگيرد يا نه.
شما نگاه كنيد كارشناسان نظامي دو كشوري كه دشمن خوني يكديگرند، در بغداد كنار هم مينشينند و عليه ايران متحد ميشوند. اين يعني اينكه دست تمام دنيا در كاسه عراق بود.
در مقابل، رزمندگان ما فقط امام(ره) را داشتند. مردي الهي كه مثل كوه بود و ميگفت تا آخرين نفس دفاع كنيد. البته بماند كه در نهايت، جام زهر را به امام(ره) نوشاندند.
ادامه دارد . . . .
انتهاي پيام/ب
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
تازه های کتاب