گروه : مجله فارس پلاس
حوزه :
شماره : ۱۳۹۲۰۹۰۲۰۰۱۴۳۱
تاریخ : ۱۳۹۲/۹/۴ - ۲:۵۰ ب.ظ
سعدالله زارعی مطرح کرد تحلیلی بر سخنان ۱۲ آبان رهبر معظم انقلاب اسلامی اذعان به تبدیل شدن ایران به یک قدرت هسته‌ای، اعتراف به ‏این واقعیت است که سیاست‌های 30 ساله «مهار ایران» شکست خورده است.

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس، سعدالله زارعی در ماهنامه پاسدار اسلام نوشت:

* مذاکرات ایران و غرب،‌ در اوج جنگ سرد

سخنان 12 آبان 92 رهبر معظم انقلاب پیرامون مسایل ایران و امریکا در طول یک هفته پس از آن در ‏کانون توجه محافل سیاسی خارجی و داخلی قرار گرفت. از آنجا که در این سخنان تقریباً به همه ابعاد ‏توجه شده بود، می‌توان آن را منشور انقلاب اسلامی در ارتباط با امریکا به حساب آورد. این قلم بنا ندارد ‏آن سخنان بسیار مهم را بازخوانی یا بازنویسی کند، چه این که اگرچه مرور چند باره آن مفید است، اما ‏مهم‌تر از آن واکاوی زمینه‌ها و نتایج این سخنان است که این قلم، بضاعت اندک خود را مصروف آن ‏می‌کند:‏

 

* مسئله ما با امریکا

مسئله ما با امریکا قدرت و نفوذ و میزان اثرگذاری ایران در سطح بین‌المللی و منطقه‌ای و اگر بحث ‏هسته‌ای موضوعیتی داشته باشد سهم آن در افزایش قدرت و نفوذ ایران است و لذا بدیهی است که بحث ‏هسته‌ای، فی‌نفسه شکل‌دهنده منازعه میان ایران و امریکا نیست، کما اینکه پیش از دهه 1380 هم‌ سطح ‏منازعه ایران و امریکا بالا و بحرانی و حتی می‌توان گفت بالاتر بود، زیرا در مقطع کنونی امریکایی‌ها از ‏تهدید نظامی حرف می‌زنند، ولی در دوره پیشین آن را عملیاتی کرده بودند.‏

بحث هسته‌ای از این جهت مهم است که اذعان به تبدیل شدن ایران به یک قدرت هسته‌ای، اعتراف به ‏این واقعیت است که سیاست‌های 30 ساله «مهار ایران» شکست خورده است. از سوی دیگر در ادبیات ‏غرب این گزاره وجود دارد که: «یک کشور اتمی را نمی‌توان تهدید اتمی کرد». غرب به گمان این که ‏ایران به سمت دستیابی به سلاح اتمی در حرکت و لذا نوعی تهدید برای آنهاست، سعی می‌کند در راه ‏هسته‌ای شدن ایران مانع ایجاد کند. این در حالی است که اصولاً ایران هسته‌ای و غیرهسته‌ای تهدیدپذیر ‏نیست و دست یافتن به سلاح هسته‌ای هم، امکان تهدید شدن یک کشور را از بین نمی‌برد، کما این که ‏قدرت امریکا رو به افول است و زرادخانه‌های اتمی آن قادر به ممانعت از این شرایط نیستند.  

مشکل امریکا با ایران از طریق «توافق هسته‌ای» هم حل نمی‌شود؛ یعنی اگر ایران حداکثر امتیاز را هم ‏بدهد و یا امریکا حداکثر مدارا را هم در مواجهه با برنامه هسته‌ای ایران بکند، مسایل ایران و امریکا کاهش ‏پیدا نمی‌کنند. ‏

بعضی‌ها برای اینکه درجه اهمیت و تأثیر «توافق ایران و امریکا» را بالا نشان بدهند، به مذاکرات امریکا و ‏چین در سال 1350 اشاره می‌کنند. روابط سیاسی امریکا و چین در حدود 25 سال ـ 1947 تا 1971 ‏میلادی‌ـ قطع بود. دلیل عمده قطع رابطه دو کشور،‌ انقلاب کمونیستی چین، اقتصاد سوسیالیستی روستایی ‏چین، اختلافات فرهنگی و یا تهدیدآمیز بودن چین در مسایل امنیتی نبود، چه اینکه امریکا با اتحاد ‏جماهیر شوروی که محصول انقلابی کمونیستی بود و از اقتصاد سوسیالیستی پیروی می‌کرد و از جنبه ‏امنیتی هم برای امریکا تهدید به حساب می‌آمد، رابطه داشت و حال آنکه چین به هیچ وجه برای امریکا ‏یک تهدید امنیتی محسوب نمی‌شد. ‏

قطع رابطه امریکا با چین و تبلیغات ضدچینی امریکا تنها به این دلیل بود که چین در ذیل بلوک شرق به ‏رهبری شوروی قرار گرفته بود، کما این کهامریکایی‌ها همین مشکل را با کوبا و سایر دولت‌های ‏چپ‌گرای امریکای لاتین و کره هم داشتند. ‏

امریکایی‌ها در سال 1350، در جریان مذاکرات صلح ویتنام، باب گفت‌وگوی غیررسمی و محرمانه‌ای را با ‏چینی‌ها گشودند و چند ماه بعد در همین سال، هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی دولت نیکسون سفری ‏رسمی به پکن داشت و روابط دو کشور در سطح عالی شروع شد و تا امروز هم ادامه دارد، اما واقعیت ‏این است که میان چین و ایران تفاوت بسیاری وجود دارد.‏

دلیل آین که مسایل چین و امریکا با یک مذاکره حل شد این بود که چینی‌ها هم نمی‌خواستند ذیل قدرت ‏روسیه تعریف شوند و مانند یکی از جمهوری‌های تابعه اتحاد جماهیر شوروی باشند و روابط چین و ‏امریکا نماد خارج شدن چین از ذیل یک ابرقدرت دیگر به حساب می‌آمد و ماهیتی استقلال گرایانه ‏داشت.‏

از سوی دیگر چین به هیچ‌وجه در عرصه قدرت بین‌الملل، یک کشور مدعی به حساب نمی‌آمد و از این ‏رو پس از خروج چین از ذیل بلوک شرق، نظام جهانی سه قطبی نشد و دوقطبی باقی ماند و چین در ‏چارچوب مناسبات جاری شرق و غرب عمل ‌کرد. به عنوان مثال چینی‌ها در طول این 4 دهه هیچ‌گاه ‏صاحب نفوذی قابل‌توجه در روسیه، ژاپن، کره، مغولستان یا هر ملت دیگری که در اطراف مرزهای چین ‏زندگی می‌کنند نبوده و نتوانسته‌ به روندی با محوریت چین دست پیدا کنند.‏

رمز قدرت چین هم در طول این دوران نفوذ منطقه‌ای یا بین‌المللی نبوده است، کما این که چین در ‏سیاست خارجی هیچ‌گاه از یک سیاست مستقل پیروی نکرده، همیشه یک «قدرت انضمامی»، یک روز ‏ضمیمه شرق و یک روز ضمیمه غرب بوده است. ‏

اما ایران در همه این ابعاد نقطه مقابل چین به حساب می‌آید. انقلاب ایران برخلاف انقلاب چین از همان ‏ابتدا در ذیل یک قدرت دیگر تعریف نشد و شعار نه شرقی و نه غربی از این موضوع حکایت می‌کرد، ‏حال آن که در مقاطعی ایران درگیر مشکلات فراگیر و پیچیده‌ای بود. از این رو مسئله ایران و امریکا این ‏نیست که ایران به یکی از قدرت‌های رقیب امریکا پیوسته است. ‏

از سوی دیگر رمز قدرت چین در دوره‌ای که امریکایی‌ها به مذاکره پنهانی و آشکار با آن روی آوردند، ‏عمدتاً «داخلی» بود. چینی‌ها دارای بزرگ‌ترین جمعیت و بزرگ‌ترین ظرفیت و آمادگی‌های اقتصادی ‏بودند و خود به‌تنهایی بخش اعظم جمعیت و جغرافیای آسیا را تشکیل می‌دادند، در حالی که رمز قدرت ‏ایران در دورانی که امریکایی‌ها مذاکره با ایران را طلب می‌کنند، عمدتاً «منطقه‌ای» است. ایران در منطقه ‏خود دارای نفوذ گسترده و عملیاتی است.‏

ایران در کل جهان اسلام دارای نفوذ جدی است و مهم‌ترین واحد شکل‌دهنده به افکار نزدیک به 1.5 ‏میلیارد مسلمان به حساب می‌آید. ایران در کشورهای پیرامون خود شامل هند، پاکستان، افغانستان، ‏تاجیکستان، ترکمنستان، روسیه، ارمنستان، گرجستان، آذربایجان، ترکیه، عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، ‏الجزایر، سودان، سومالی، بحرین، یمن، عربستان و سایر کشورهای عرب و غیرعرب مسلمان و کشورهای ‏امریکای لاتین دارای نفوذ جدی است و در همه این موارد نفوذ ایران در نقطه مقابل برنامه‌های ‏استیلاگرایانه غرب قرار دارد. با این وصف مذاکره امریکا با ایران در یک جزء ‌از قدرت فنی ایران به هر ‏سرانجامی برسد، تأثیری بر قدرت ایران و در نتیجه نقشی در حل مسایل فی‌مابین ایران و امریکا نخواهد ‏داشت. ‏

 

* امریکا و ماهیت شعارهای مذاکره‌گرایانه آن

امریکایی‌ها گمان می‌کنند می‌توانند ولو به صورت ظاهر، خصومت ایران با امریکا را پایان یافته معرفی ‏کرده و بگویند امریکا در حال عبور از مهم‌ترین منبع تولید انرژی انزجار از امریکاست. واقعیت این است ‏که میزان نفرت از امریکا به گفته مؤسسات نظرسنجی آن کشور فراگیر بوده و در جهان اسلام تقریباً 88 ‏درصد است. انقلاب اسلامی و مقاومت ملت ایران مهم‌ترین عامل ایجاد این میزان نفرت بی‌سابقه است. ‏

امریکایی‌ها خوب می‌دانند که دولت‌های منطقه هر چند به امریکا وابسته باشند، قادر نیستند در برابر نفرت ‏ملت‌های خود از امریکا بی‌تفاوت باشند و این خود به خود روی دولت‌ها اثر می‌گذارد. از سوی دیگر ‏نفرت ملت‌ها از امریکا، پایه‌های قدرت مبتنی بر توسعه‌طلبی امریکا در منطقه حساس جنوب غرب آسیا و ‏شمال افریقا را فرومی‌پاشد. آقای اوباما در حال مانور روی این موضوع است که داریم برای این مشکل ‏بزرگ کاری می‌کنیم و مهم‌ترین منبع تولید نفرت از امریکا را به پای میز مذاکره آورده‌ایم. ‏

امریکایی‌ها در مواجهه با ایران دو مشکل عمده دارند. اول این که کشورهای اروپایی از تداوم مواجهه ‏سیاسی و اقتصادی با ایران خسته شده‌اند و توان ادامه پرداخت هزینه‌های اقتصادی آن را در خود ‏نمی‌بینند، از این رو مدتی است که اروپا زمزمه جدایی از سیاست امریکا را سر داده است. ‏

از این منظر، سخنان «جک استراو»، مقام ارشد قضایی و سیاسی انگلیس، حائز اهمیت فراوان است. ‏استراو در آستانه مذاکرات وزرای خارجه ایران و شش کشور موسوم به 5+1 با صراحت از خطای امریکا ‏در مواجهه با برنامه هسته‌ای ایران و مذاکره با تهران سخن گفت و از آنان خواست که رسماً از ایران ‏عذرخواهی کنند. این موضوع به‌خوبی از خستگی نزدیک‌ترین متحد اروپایی واشنگتن خبر می‌دهد.‏

مشکل عمده دیگر امریکا، رژیم صهیونیستی است. رژیم صهیونیستی که بدون آنکه هزینه‌ای پرداخته باشد، ‏از مناقشه ایران و غرب بیشترین نفع را برده است، بر ادامه تحریم‌های غرب علیه ایران اصرار دارد و با ‏استفاده از لابی صهیونیستی در امریکا به دولت اوباما فشار می‌آورد. به نظر می‌آید که دولت اوباما در ‏حال مقاومت در برابر این فشار است. سفرهای پی‌درپی وزیر خارجه امریکا به تل‌آویو و توقف ‏طولانی‌مدت او در پایتخت رژیم صهیونیستی، امری طبیعی نیست. این موضوع نشان می‌دهد که مشکل ‏امریکا و اسرائیل در پرونده هسته‌ای ایران جدی است.‏

امریکایی‌ها ناچارند میان تأمین نظر رژیم صهیونیستی و واقعیت خارجی، یعنی تنها ماندن در برابر ایران، ‏یکی را انتخاب کنند. با توجه به نحیف شدن مناسبات امریکا و اروپا از یک سو و شکست‌های اخیر ‏سیاست منطقه‌ای امریکا به نظر نمی‌آید امریکا قادر به حفظ سنگینی رژیم صهیونیستی در مسایل خارجی ‏خود باشد، از این رو مذاکره با ایران و جدی شدن این مذاکرات به معنای عبور تدریجی امریکا از اسرائیل ‏تلقی خواهد شد و این خود یک مخمصه جدی برای باراک اوباما به حساب می‌آید، زیرا مقامات امریکا ‏همواره از قرار گرفتن در شرایط انتخاب بین اسرائیل و دیگران اجتناب کرده‌اند. ‏

مشکل هسته‌ای ایران برای امریکا بسیار پیچیده است و شاید بتوان گفت در میان مسایل مختلف، امریکا ‏در حال دست و پنجه نرم کردن با پیچیده‌ترین پرونده در طول چند دهه گذشته است. یکی از مشکلات ‏امریکا این است که ایران تنها تحت شرایطی حاضر به گفت‌وگوست و مذاکره هر چند برای امریکا تنها ‏گزینه است، برای ایران چنین نیست. ‏

امریکایی‌ها خوب می‌دانند که تیم حجت‌الاسلام روحانی رئیس‌جمهور ایران اگرچه از حمایت‌های رهبری ‏و مردم ایران برخوردار است و اختیارات لازم را دارد، ولی از یک ‌سو این اختیارات مشروط به تأمین ‏منافع ملی ایران هستند و از سوی دیگر خود روحانی نمی‌تواند همه اعتبار خود را هزینه قمار هسته‌ای ‏کند. با این وصف امریکایی‌ها ناچارند حداکثر احتیاط را در مواجهه با این پرونده اعمال کنند. این ‏حداکثر احتیاط آن را به سمت اتخاذ سیاست‌های محافظه‌کارانه سوق می‌دهد و به همین دلیل ایران ‏می‌تواند با هوشمندی از این شرایط استفاده کند.‏

ایران در این مذاکرات می‌تواند روی شکاف اروپا امریکا مانور کند و همزمان با آن تأثیر رژیم صهیونیستی ‏بر سیاست‌های ضدایرانی امریکا را مورد اشاره قرار داده و نشان دهد که تیم امریکایی برخلاف تیم ایرانی ‏از اختیارات لازم در مذاکرات برخوردار نیست و دائماً باید درجة گفت‌وگو و توافق خود را با یک رژیم ‏ضدایرانی چک کند و این موضوع را به عنوان مانع اصلی مذاکرات جدی معرفی نماید. البته برای این دو ‏نکته یعنی اختلافات امریکا اروپا و تأثیر اسرائیل بر تیم مذاکره‌کننده امریکا، شواهد بسیاری وجود دارند و ‏تیم ایران می‌تواند هر بار به آن استناد نماید. ‏

امریکا ناچار است مذاکره کند، از این رو پس از سخنان 12 آبان امام خامنه‌ای که در آن به دلایل عدم ‏اعتماد ایران به امریکا اشاره شده بود، حمایت رهبر ایران تأکید خاصی روی حمایت از تیم مذاکره‌کننده ‏ایران داشتند. امریکایی‌ها نشان داده‌اند که از پا پس کشیدن تیم ایران از مذاکره نگران هستند و این ‏موضوعی است که می‌تواند به ابزاری در دست تیم مذاکراتی ایران تبدیل شود. ‏

 

* آثار مذاکره با ایران از نظر امریکا

امریکایی‌ها به مذاکره با ایران از چند سو می‌نگرند. از یک سو آنان معتقدند مذاکره با امریکا می‌تواند ‏ایرانیان را به دو گروه بزرگ موافق و مخالف تبدیل کند و درنهایت به یک شکاف بزرگ در ایران منتهی ‏شود. ‏

در سطح نظام، مذاکره با امریکا می‌تواند به اختلاف میان رهبری و رئیس‌جمهور جدید تبدیل شود و یک ‏دوقطبی سیاسی را در درون نظام به وجود آورد. از سوی دیگر مذاکره با امریکا می‌تواند دولت را در یک ‏طرف و نیروهای ارزشی انقلاب و سازمان‌های مرتبط با آنان را در طرف دیگر قرار دهد و به سایش ‏جدی میان بخش‌هایی از حاکمیت منجر شود.‏

‏ در صورت وقوع چنین شکافی، حاکمیت ایران تضعیف می‌شود و این موضوع به نوعی خودمشغولی در ‏داخل مرزها می‌انجامد و خود به خود ایران را از اثرگذاری بر محیط منطقه‌ای محروم می‌کند، لذا امریکا و ‏هم‌پیمانان منطقه‌ای آن می‌توانند به‌راحتی مشکلات اسرائیل را حل کنند و انقلاب‌های منطقه‌ای به‌خصوص ‏انقلاب بحرین و یمن را به گونه‌ای که متضمن به حاشیه رفتن نیروهای انقلاب باشد، حل و فصل نمایند. ‏

رهبر معظم انقلاب اسلامی با ژرف‌اندیشی خاص خود اجازه وقوع چنین شکافی را در نظام ندادند و ‏فرمودند اینهائی که از سوی ایران مذاکره می‌کنند بچه‌های خود ما و بچه‌های انقلابند و از سوی نظام، ‏مسئولیت یک کار پیچیده را برعهده دارند و هیچ‌ کسی حق ندارد آنان را تضعیف کند و یا سازشکار ‏بخواند. در همان حال حضرت آقا حد و حدود مذاکرات و چشم‌انداز آن را ترسیم کردند و نشان دادند ‏که مذاکرات تحت اشراف رهبری قرار دارد و موضوعی اختلافی در ایران نیست. ‏

امریکا از سوی دیگر، مایل است که در داخل ایران، توجهات از «مقاومت» به سمت «مذاکره» تغییر مسیر ‏بدهد و ایرانی‌ها به این جمع‌بندی برسند که حلال مشکلات‌شان نه مقاومت و ایستادگی در برابر امریکا، ‏بلکه مذاکره با امریکا و رسیدن به موقعیت «برد ـ برد» است. این در حالی است که همه دستاوردهای ‏ایران مرهون مقاومت است. ‏

انحراف توجه ایرانیان از مقاومت به سمت مذاکره می‌تواند تولیدکننده یک شکاف باشد، جامعه را به دو ‏دسته هواداران مقاومت و هواداران مذاکره تبدیل کند و درنهایت به یک رویارویی در ایران به‌خصوص با ‏طرفیت جوانان منجر شود. رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنان 12 آبان خود نشان دادند که همان ‏هواداران مقاومت از مذاکره هم حمایت می‌کنند، کما اینکه هواداران مذاکره، حامی مقاومت هم هستند. ‏

‏ رهبر معظم انقلاب در سخنان 12 آبان، مذاکره با 5+1 و از جمله امریکا را محدود به مسایل هسته‌ای ‏دانستند و با این موضوع راه ورود امریکا به سایر پرونده‌های حساس ایران را مسدود کردند. ‏

از آن سو امریکایی‌ها بارها تصریح کرده‌اند که ‌غیر از موضوع هسته‌ای، روی مسایل نظامی ایران و ‏به‌خصوص تأسیسات حساس نظامی و نیز مباحث مرتبط با سوریه، عراق، لبنان و افغانستان نیز حرف ‏دارند و خواستار حل مسایل ایران و غرب هستند. در واقع امریکایی‌ها مایلند ایران را در شرایطی قرار ‏دهند که از تأثیرگذاری بر پرونده‌های منطقه‌ای چشم‌پوشی کند و حال آنکه رمز اصلی قدرت ایران را نه ‏توانایی هسته‌ای، بلکه توانایی اثرگذاری بر مسایل منطقه‌ای تشکیل می‌دهد. ‏

محدود شدن مذاکره روی موضوع هسته‌ای، غرب را در شرایط سختی قرار می‌دهد، زیرا مسئله آنان نفوذ ‏ایران در جهان اسلام است. این موضع از ارزش مذاکرات جاری ایران و غرب می‌کاهد و آن را به یک ‏موضوع درجه 2 و 3 تنزل می‌دهد. امریکایی‌ها مایلند مذاکره در ایران مسئله اول باشد و حل همه مسایل ‏و مشکلات ایران به آن گره بخورد و یا این طور وانمود شود که حل هر چیزی در ایران به حل اختلافات ‏ایران و امریکا برمی‌گردد تا آنگاه ایران را از حوزه‌های منطقه‌ای قدرت خود دور نمایند و از این طریق به ‏مقصود برسند. ‏

رهبر معظم در نقطه مقابل به‌خوبی نشان دادند که مسایل ایران که از مسایل امریکا به مراتب کمتر است، ‏تنها از طریق تکیه بر توانایی‌های داخلی و حل موضوعات در داخل، حل و فصل می‌شوند و نه در خارج ‏از کشور.‏

 

* آسیب‌های داخلی و مذاکرات جاری

مذاکره‌گرایی در ایران می‌تواند یک آسیب‌ جدی را به وجود آورد و در همان حال می‌تواند ناشی از ‏سطحی از آسیب‌پذیری باشد. از این رو از یک سو باید این موضوع را به طور جدی آسیب‌شناسی کرد و ‏از سوی دیگر باید مانع تبدیل شدن آن به یک آسیب اجتماعی گردید. ‏

مذاکره‌گرایی در داخل ایران می‌تواند در دو سطح مطرح باشد، سطح نخبگان سیاسی و سطح توده‌های ‏مردم. در سطح نخبگان مذاکره‌گرایی اگر به شکل افراطی دنبال شود، به معنای پذیرش منطق امریکایی‌ها ‏به حساب می‌آید، به این معنا که دولت امریکا سال‌هاست که می‌گوید ایران باید به جامعه بین‌المللی ‏برگردد؛ یعنی قضاوت ما و احکام ما را در مورد خودش بپذیرد و حال آنکه احکام امریکایی‌ها مبتنی بر ‏نادیده گرفتن حقوق قطعی ایران بوده و در شکل غیردموکراتیک تحریم‌های یک‌جانبه جلوه‌گر شده است. ‏حالا اگر سطوحی از نخبگان ما بپذیرند که می‌توان با یک چنین نگرش و مطالباتی کنار آمد، در واقع به ‏معنای آن است که نخبگان سیاسی ایران نوعی وادادگی سیاسی پیداکرده‌ و حاضر شده‌اند از منافع ملی ‏خود در برابر قدرت‌نمایی حریف (دشمن) چشم بپوشند.‏

مذاکره‌گرایی در سطح ملی و توده‌ای به این معناست که توانایی ملی در برابر فشار خارجی دچار آسیب ‏شده است و این می‌تواند بسیار خطرناک باشد. واقعیت این است که در طول دو سال گذشته تبلیغات ‏زیادی بر این مبنا به راه افتاد که توان ملی ایران از میزان فشار غرب کمتر است و در سطوحی از نخبگان ‏سیاسی داخل ایران با استقبال مواجه گردید. ‏

بعضی از نخبگان سیاسی در داخل، ایران را در «لبه پرتگاه» معرفی کردند. بعضی دیگر بخش اعظم ‏مشکلات اقتصادی را به تحریم‌ها مرتبط ساختند. بعضی دیگر هم شرایط اقتصاد کشور را بسیار تاریک ‏معرفی کردند. بعضی هم خزانه را خالی و دولت را غرق در بحران بدهی بانکی و قروض ملی نشان ‏دادند. این تبلیغات به طور طبیعی در فضای اجتماعی تأثیراتی را برجای می‌گذارد، زیرا پیوند فشار و ‏تبلیغات خارجی ـ عملیات اقتصادی و عملیات روانی ـ با تلقی‌های رسمی داخلی نمی‌تواند روی ذهنیت ‏و قضاوت اجتماعی بی‌تأثیر باشد.‏

سطحی از جامعه به‌مرور به این نتیجه رسیدند که بدون آنکه نیاز به عبور از ارزش‌ها باشد، می‌توان با ‏غرب مذاکره و بخشی از مشکلات را با این روش حل کرد. این نگاه به‌خصوص در طبقه فرودست ‏جامعه بازتاب بیشتری پیدا کرد و از این رو در انتخابات، به سمت فردی گرایش نشان دادند که او را ‏دارای اراده کافی برای حل این مسئله می‌دانستند. این نگاه به هر حال بدون آنکه خود را در تقابل با ‏ارزش‌های به دست آمده از مقاومت بداند به این سو گرایش پیدا کرده است. اینها با آن دسته از نخبگانی ‏که بر مبنای نوعی منفعت‌گرایی سیاسی و یا انحراف ایدئولوژیک به سمت مذاکره با غرب اشتیاق نشان ‏می‌دهند، تفاوت اصولی دارند، زیرا فرودستان برای حل مشکلات جاری‌شان که ماه‌هاست با آنها دست به ‏گریبانند، به دنبال نسخه‌ای شفابخش می‌گردند بدون آنکه حاضر باشند از ارزش‌های دینی ـ انقلابی خود ‏دست بکشند. از این رو نظام باید مجالی به این گروه بدهد تا دریابند که راه‌حل ایران کماکان پافشاری بر ‏مقاومت است و رویکرد مذاکراتی نمی‌تواند جایگزین مقاومت شود. رهبر معظم انقلاب با تحلیل دقیق ‏خود ضمن آنکه به این آسیب در قشر جوانان اشاره کردند فرمودند ما از این مذاکرات ضرر نمی‌کنیم و ‏تجربه‌ای به تجربیات ملت ما افزوده می‌شود. ‏

نظام در مواجهه با این احساس که ریشه در پیوستن سطوحی از نخبگان داخلی به سیستم روانی دشمن ‏دارد، نوعی از مدارا را به اجرا گذاشته است که رهبر معظم از آن با عنوان «نرمش قهرمانانه» یاد کرده‌اند. ‏این مدارا نوعی مدارای در روش است نه مدارا در اصول و بنیان‌ها. این مدارای در روش به آن دسته از ‏نیروهای اجتماعی که گمان کرده‌اند یک خطای روشی ما را با فشار سنگین غرب مواجه کرده است، ‏فرصت می‌دهد تا درستی و نادرستی نگرش خود را به محک تجربه بگذارند. ‏

 

* سخن آخر

جنس مسایل فی‌مابین ایران و امریکا، استراتژیک است، از این رو در سطوح تاکتیکی قابل حل و فصل ‏نیستند. ایران قدرت امریکا را به رسمیت نمی‌شناسد و نمی‌خواهد ادامه سیطره آن بر منطقه را بپذیرد. از ‏سوی دیگر قدرت در ایران در چهارچوب نگرش‌های انقلابی تعریف می‌شود و نگرش‌های رسمی دولتی ‏تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر آن ندارد، لذا غرب نمی‌تواند از طریق رسوخ در نیروهای رسمی ایران، انقلاب ‏اسلامی و اصول آن را با چالش اساسی مواجه کند. تجربه 8 ساله دولت آقای خاتمی به‌خوبی صحت این ‏نظریه را نشان می‌دهد. ‏

از طرف دیگر امریکا نمی‌خواهد در منطقه حساس خاورمیانه ـ حدفاصل خلیج فارس تا دریای مدیترانه ـ ‏رقیب و شریکی داشته باشد و این در حالی است که ایران یک مزاحم جدی برای سیطره غرب است. ‏امریکایی‌ها نمی‌توانند شیعیانی را که یک جغرافیای به هم پیوسته را دراختیار دارند، در این جغرافیا نادیده ‏بگیرند. امریکا نمی‌تواند نفوذ ایران در میان سنی‌های منطقه از حماس در فلسطین تا اسلام‌گرایان در ‏بالکان تا اسلام‌گرایان شبه قاره را نادیده بگیرد و این موضوعی است که بدیلی برای آن متصور نیست. ‏

با این وصف، چالش استراتژیک ایران و امریکا استمرار پیدا می‌کند و این البته به معنای تبدیل مسایل ‏جاری به مسایل امنیتی و نظامی نیست، کما اینکه در طول دو دهه گذشته دو کشور مواجهه امنیتی واقعی ‏نداشته‌اند. ‏

 ‏

بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی

انتهای پیام/