به گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ پدر گرامی یوسفعلی میرشکاک امروز به جهت فرزندان برومندی که در عرصه های مختلف علم و فرهنگ پرورش داده است به خود می بالد. یوسفعلی فرزند اول خانواده ی میرشکاک است.
آقای غلام میرشکاک از کودکی تا اکنون شاعرترین فرزندش را برایمان روایت کرده است که می خوانید.
فارس: جناب میرشکاک! میرشکاک یا میرشکار؟
اول میرشکار بود. رئیس آمار دزفول آدم نابینایی بود و به جای «ر»، «کاف» گذاشت و بعد خودش هم قبول نکرد که ما فامیلی را عوض کنیم و گفت میرشکاک بهتر است!
فارس: شما از کدام طایفه هستید؟
ما ساکی هستیم.
فارس: طایفه ساکی در کجا ریشه دارند و اصالتاً کجایی هستند؟
از اسکیموها بگیر تا عرب و عجم که یک طایفه گستردهای است با زبانهای مختلف لُر، عرب، افغانی و ...!
فارس: یک ویژگی آقا یوسفعلی که همیشه در شعارهایش و نوشته هایش ظاهر بوده است، روحیه حقطلبی اوست. میخواستم ببینم خود شما هم این گونه بودهاید؟
هر آن کس ندارد نشان از پدر/تو بیگانه خوانش، نخوانش پسر
همین جور است. حالا بگذارید من یک نکتهای را بگویم؛ من وضع مالی خوبی نداشتم، ولی ما به هر حال از جنبه معنوی بیشتر از جنبه مادی برخوردار بودیم. الان هم الحمدالله بچه هایم دکتر هستند، دکترای شیلات دارند، دکترای ادبیات فارسی دارند، دخترهایم دکترای فلسفه دارند. شکر خدا میکنم نان حلال به ایشان دادم و الحمدالله از فضل مولایم علی (ع) دارم نتیجه میگیرم.
فارس: جناب میرشکاک! شما صاحب چند فرزند هستید؟
من 9 پسر و 7 تا دختر دارم.
فارس: همه هم الحمدالله صاحب علم و دانش و معرفت هستند.
شکر خدا!
فارس: چند تا از فرزندانتان شاعرند؟
همه شان شاعرند، دختر و پسر همه شعر میگویند.
فارس: خود شما هم شعر میگویید؟
من به زبانهای مختلف شعر میگویم؛ فارسی، لُری، عربی...
فارس: چگونه؟ یعنی به همه این زبانها تسلط دارید؟
بله، به زبان دزفولی هم شعر میگویم.
فارس: الان در ذهن تان هست تا برایمان از شعرهای فارسی خودتان بخوانید؟
بله، در چه موضوعی بخوانم اجتماعی، مذهبی، ...؟
فارس: در هر موضوعی دوست دارید بخوانید.
یک شعر برایتان میخوانم که به مناسبت بعثت حضرت رسول (ص) سرودم؛
مغنی کجایی! نوایت کجاست؟
نوای خوش جانفزایت کجاست؟
مغنی نوایی به صوت عرب
که از هجر جانم برآمد به لب
مغنی نوایی به صوت حجاز
ز حکمت از این پرده بردار راز
به صوتی کز او بوی جانان دهد
گل سوری و بوی ریحان دهد
بده ساقیا از کرم ساغری
که دوری بجوید از او سامری
بده می که تا هوش تیزی کند
به باغ دلم مشک بیزی کند
بده می دمی تا دمی دم زنم
دمی دم ز معراج خاتم زنم
کنم مدح شاهنشه مُلک و دین
محمد محمد رسول امین
به جامی مرا ساقیا چاره کن
به می پرده وهم را پاره کن
اگر نوشم از آن می کوثری
به رقص آورم زهره و مُشتری
از این جهل بیهوده حاشا کنم
جمال محمد تماشا کنم
* ما همه حول محور ائمه شعر میگوییم
فارس: آقای میرشکاک! از این فرزندان ارجمند شما -که فرمودید همه ایشان شاعرند- کدامشان شاعرترند؟
یوسف استاد است. استعداد یوسف یک چیز خدادادی است. البته دکتر هم خوب است. ما همه حول محور ائمه شعر میگوییم، یعنی مدح کسی را نکردهایم. نه خودم، نه دکتر، نه یوسف، نه عبدالشاکر، نه عبدالشهرام، نه ... . اول اسم اکثرشان را هم عبد گذاشتهام.
فارس: آقای میرشکاک! شما کدام یک از شعرها و کتابهای آقای یوسف علی را بیشتر میپسندید؟
کتاب های یوسف تک و توک دست من میرسند، اگر هم برسد همه را از من هدیه میگیرند! همه ی کارهای یوسف خوب است. نمیشود گفت که یوسف فقط شاعر است. خودتان هم میدانید، یوسف موقعی که شعر میگوید آدم بهتزده میشود؛ من که گریه میکنم.
فارس: وقتی که انقلاب شد یوسف به صف انقلابیون پیوست. از فعالیت های اول انقلاب آقایوسف برایمان بگویید.
ایشان قبل از انقلاب آرام نبود و شعر میگفت:
آهای چنگیز بکش خنجر خود را به تنم
هرزه در ماتم من یار به جا میماند
او همیشه تحت نظر ساواک بود.
فارس: جناب میرشکاک! الان شما در کجا سکونت دارید؟
من در شوش هستم.
فارس: آن موقع یعنی اوایل انقلاب خود آقا یوسفعلی مراسم شعرخوانی برگزار میکرد؟
نه، یوسف را دعوت میکردند و حقیقتاً تحویلش هم میگرفتند و با دبدبه و کبکبه دعوتش میکردند.
فارس: در زمان دفاع مقدس میگویند آقا یوسفعلی خودش را اکثر مواقع به خط مقدم میرساند. راجع به حضور ایشان در جبهه هم توضیح دهید.
درست است، یوسف به جبهه و خط مقدم میرفت و من میگفتم: پدر جان! من این زن و بچه تو را چه کنم عزیز! میرفت با شجاعت بالای سنگر تکبیر میگفت. یوسف سالم ماند، ولی دو تا از پسرهایم در جنگ مجروح شدند و هیچ چیزی هم برایشان دنبال نکردیم، چون ما میگوییم برای خدا رفتند.
فارس: الان چند سال است که آقا یوسف از شوش به تهران مهاجرت کردند؟
یوسف سال 1357 رفت تهران. یعنی دوستان بزرگوارش او را به تهران بردند که الان چند نفر از آنها شهید شدند.
* همه ی شوش رفیقهای یوسف هستند
فارس: از دوستان آقا یوسف که اهل شوش باشند، الان کسی در ذهن تان هست؟
همه ی شوش رفیقهای یوسف هستند؛ همه ی مغازه دارها، باسوادها و ... همه یوسف را میشناسند. یوسف مورد احترام همه است. او یک شخصیت ادبی است.
فارس: آقای میرشکاک! آقا یوسفعلی یک کتاب هم راجع به شاهنامه نوشته است. شما در سنین کودکی و نوجوانی برای فرزندان تان و ایشان شاهنامه میخواندید؟
بله، من هنوز هم شاهنامه میخوانم. الان هم هر موقع یوسف شوش میآید برایش شاهنامه میخوانم و او هم میخواند. شاهنامه در خون ماست، فردوسی در خون ماست. ما الان ماهی نیست که در این جا جلسه شاهنامه خوانی نداشته باشیم. روزها یک سری افراد مشتاق جمع میشوند و من برایشان شاهنامه میخوانم.
فارس: شما خودتان انجمن ندارید؟
من رئیس انجمن بودم، ولی دیگر رها کردم.
فارس: در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید؟
کارمند بازنشسته هستم و یک حقوقی میگیرم و امرار معاش میکنیم. راضی هستم به رضای خدا.
فارس: بازنشسته کجا هستید؟
طرح نیشکر هفتتپه شوش.
* یوسف لوطی است
فارس: اگر در مورد آقایوسف مطلب دیگری دارید بفرمایید.
یوسف ... از کجای شخصیت او بگویم. او شاعر قدری است، انسان جوانمردی هم هست و لوطی است. یک خاطرهای دارم که یکی از خوانین ما به فقرا کمک میکرد. ایشان صد تومان داد و یوسف هزار تومان کمک کرد.
فارس: از جوانمردی های آقا یوسفعلی بیشتر برایمان بگویید.
شما می گویید جوانمرد، ما میگوییم لوطی. یوسف یک لقمه نان داشته و آن یک لقمه را نصف کرده بین دوستان و همنوعانش. از زمان کودکیاش یادم هست اگر یک ده ریالی هم داشته خرج رفقایش کرده است. یوسف واقعاً لوطی است. هم در سخاوت و هم در برخورد.
فارس: آقای میرشکاک! باز هم از نوجوانی های آقا یوسفعلی برایمان بگویید؛ تشنه ی گفتنی های شما هستم.
یوسف از آن زمانی که کلاس سوم بود، کلاس پنجمیها را درس میداد که این خاطره بهترین خاطره برای من است. او از صیادی هم خیلی خوشش میآمد.
فارس: وقتی دل تان برای آقایوسف تنگ میشود، شعر برایش نمیگویید؟
یک شب با هم بودیم که من یک شعر برای او گفتم و او جوابم را داد، ولی الان در ذهنم نیست.
فارس: خیلی ممنون آقای میرشکاک!
انتهای پیام/