شاید پا نهادن به زندگی و دنیای مدرن باعث شده باشد افراد جامعه دیگر مانند گذشته پای ثابت فیلمها و سریالهای شبکههای تلویزیونی داخلی نباشند. اما با این وجود، گاهی برخی برنامهها بهخصوص سریالها، بار دیگر خانوادهها و افراد جامعه را با تلویزیون و برنامههای آن آشتی میدهد. سریال «مادرانه» که با آغاز ماه مبارک رمضان از شبکه سوم سیما پخش شد، نمونهای از این برنامهها بود که مانند بسیاری از سریالهای دیگر، برگرفته از واقعیت و اپیدمی شایع «میدانم» در میان مردم است. متاسفانه افراد جامعه ما به بیماری مهلک دچار شدهاند و ساخت این فیلم و پخش آن قصد واکاوی این پدیده اجتماعی را داشته است.
* بیماری به نام من میدانم
با ورود هرچه بیشتر افراد جامعه به مراکز آموزش عالی و ربودن گوی سبقت از یکدیگر بیشتر افراد جامعه خود را در زمینه اکثر علوم سرآمد تصور کردند و تمایل به شنیدن، گذراندن ساعتهای مشاوره و گوش سپردن به نصیحت و... در میان آنها کاهش پیدا کرده و این موضوع تا به امروز ادامه داشته است. در واقع بیماری میدانم مانع از این شده که افراد به اشتباهات خود پی ببرند. اما آیا واقعاً در سالهای اخیر مردم جامعه ما متفاوت شدهاند که همه احساس میکنیم هیچ چیزی سرجای خود قرار ندارد یا اینکه نیاز به ریشه یابی موضوع خواهد بود.
حضور مراجعین در مراکز مشاوره و پای صحبت آنها نشستن گویای این واقعیت است که نسلهای جدید جامعه ما حاضر نیستند حرف کسی را بپذیرند و بر این باور هستند که خود همه چیز را میدانند.
درست مانند ارتباط میان «گلبانو» و اردلان در سریال مادرانه. گلبانو یکسری اطلاعات و تجربههایی را که پایه و اساس درستی دارد به او گوشزد میکند و متاسفانه اردلان از کنار آنها بهسادگی میگذرد. این اطلاعات غریزی است و هیچ علمی آنها را در وجود افرادی مثل گل بانو نهادینه نکرده است، در واقع علم خانواده یک علم غریزی است و نیازی به تحصیلات دانشگاهی ندارد اما از آنجا که هر روز بر میزان افراد دانشگاهی در جامعه افزوده میشود و در جایگاههای شغلی مناسبی مشغول به کار میشوند گمان میکنند نیازی به این علم غریزی ندارند.
اگر چشمانداز دورتری داشته باشیم میبینیم همه افراد جامعه قدیم به یک سبک و سیاق رفتار میکردند و امروزیها با وجود علوم دانشگاهی مانند آنها موفق نیستند و اکنون باید در جوامع علمی فریاد برآوریم که جایگاه و موقعیت اصلی خود را گم کردهایم، به همین دلیل به فاکتورهای کاذب پناه برده ایم درست مانند حکایت این سریال. آنجا که باید عشق به صورت غریزی در لایههای زندگی قرار گیرد و سرلوحه آن شود مسیر خود را گم میکند.
عشق نخست اردلان که از یک خانواده فرهنگی، ساده و از لحاظ مالی در سطح متوسط سربرآورده بود و به نوعی عشق درونی او به حساب میآمد اما این عشق را رها میکند چرا که نمیداند از زندگی چه میخواهد، درست مانند مردم جامعه که نمیدانند اما به دلیل ابتلا به بیماری میدانم در یک چرخه معیوب قرار گرفتهاند و مانند اردلان داستان به جایی میرسند که از همسرش میشنود، تنها به خاطر پول پدرم با من ازدواج کردی، در واقع او درگیر یک باندبازی شده تا خلأ روانی خود را پر کند.
* زنگ هشدار
در علوم و شواهد مختلف این اطمینان حاصل شده است که غرایز قابل کنترل هستند اما حذف شدنی نخواهند بود و درصورتی که حذف شوند، باید بهای سنگینی را برای آن پرداخت. همان عاقبتی که برای اردلان در این سریال رقم خورد. او دوست داشتن را نفی و خود را درگیر رابطهای کرد که نه تنها در آن رنگ و بویی از عاطفه وجود نداشت بلکه فقط زیربنایی مادی داشت و سرانجام به جایی میرسد که از پسر خردسالش یعنی ارسلان خواهش میکند او را دوست داشته باشد. کار به جایی میرسد که خلأهای اردلان با میلیاردها تومان پول پر نمیشود و زمانی چشمش به روی این حقایق باز میشود که غرایز نهادینهاش به آرامی کمرنگ شده یا از دست رفتهاند، در حقیقت متوجه آسیبی درونی که از این بابت به او وارد شده نیست و زمانی نماد و جلوه بیرونی آن را پیدا میکند که تازه عشق مشکلاتش را احساس کرده است. در واقع افراد، براساس اینکه درمراحل مختلف تا چه حد وجدان خود را سرکوب کردهاند و در طول زمان به آن آسیب رساندهاند، زمان ندامت و بازگشت خود را تعیین میکنند.
* قصه عشق نادرست
در خلال سریال، نقش رها، کانون توجه بسیاری از بینندگان است. دختری که درست آیینه اردلان است اما خلاف عقاید او رفتار میکند و موانع زیادی را بر سر راه خود میبیند. بهطور قطع میتوان انتظار این را داشت که رها در ادامه سریال، بر لجبازیهایش با مدیر دبیرستان یعنی «مریم» میافزاید و حرمت او را نگه نمیدارد چرا که گمان میکند بهعنوان رقیبی برای مادرش است. از سوی دیگر زمانی که رها متوجه میشود پدرش یعنی اردلان، رابطه عاطفیاش با مریم را قربانی مادیات کرده است، از او متنفرتر خواهد شد.
اگر نگاهی به هرم نیازهای مازلو بیندازیم ابتدا شاهد نیازهای فکری، غریزی و فیزیولوژیک هستیم که اگر به نحو احسن برآورده شوند، منجر به رشد سایر نیازها خواهد شد و در غیر این صورت برای رسیدن به هدف کمال، فرد را با مشکل روبه رو خواهد کرد. گاهی اوقات تعصبات و تعلقات خاطر زیاد باعث سرکوب برخی نیازها میشود. شنیدن یا گفتن جملههایی مثل دیگر دوره عشق، محبت و صداقت گذشته و دنیا مدرن شده در ظاهر افراد را به سوی پیشرفت هدایت کرده است اما در اصل، در همان طبقه اول نیازهای مازلو ماندهاند چرا که نیاز اولیه و ابتدایی آنها به درستی برآورده نشده است.
آنجایی که ارسلان از پدرش علت جای زخم روی پیشانی اش را میپرسد و اردلان هم در پاسخ بهاو میگوید مرد بدی قوری را به سمت مادرم پرتاب کرده بود... به این معناست که او در زندگی قبلی خود، محبتی ندیده است و الگو و قصه عشق درستی نداشته تا همان را در زندگی مستقل خود تکرار کند. در واقع قصه زندگی او توأم با بیمهری و بیمحبتی بوده است، از این رو روش صحبت کردن را نمیداند و حال در هر مرحله از زندگیاش به این فکر میکند که چگونه باید محبت پیشه کند.
* طبل توخالی
خانوادههای امروزی به نقطهای رسیدهاند که گمان میکنند هرچه تابستان و اوقات فراغت فرزندانشان با کلاسهای متعدد پر شود، بر این معناست که خانوادهای روشنفکر و نگران فرزندانشان هستند، در حالی که واقعیت روی دیگر سکه است. متاسفانه زندگیهای امروزی، شبیه عمارت های زیبایی شده که نمای بیرونی دلفریبی دارد و از درون چیزی جز کلبه وحشت نیست. حیاط وسیع خانه اردلان در سریال مادرانه، همین حکایت را تکرار میکند. مسیر طولانی طی میشود تا ماشین اردلان به قسمت پارکینگ حیاط برسد، اما رابطهای که میان او وفرزندانش و حتی همسرش در این خانه حاکم بوده، بویی از این زیبایی و وسعت نبرده است. در این خانه، به جای اینکه ارتباط عاطفی میان اعضای خانواده شکل بگیرد، گمان میشده است هرچه که پول و مادیات، فرزندان و اعضای خانه را در خود غرق کند، باعث میشود آنها احساس خوشبختی و رضایتمندی از زندگی کنند.
* شخصیت شناسی
در این سریال به خوبی نشان داده شده که اردلان دچار کمبود شدید عاطفه و محبت بوده است و در خانهای زندگی میکرده که رد پایی از مهربانی میان پدر و مادر وجود نداشته است و اکنون سعی دارد با جبران مادیات که در آنالیز کودکی خود، نامهربانی میان پدر و مادرش را ناشی از آن میدانست، خلأهای کودکی را پر کند و مانع از این شود که فرزندانش این خلأها را احساس کنند. متأسفانه پس از گذر سالها، به تازگی متوجه شده که این خانه، از عاطفه و مهر خالی است و همان خلأ کودکی به زندگی مستقلاش سرایت کرده است. اردلان قادر به انتقال مهربانی و محبت نبوده است چرا که این را نیاموخته و قادر به اجرا کردن آن نیست.
در مقابل، رعنا یک شخصیت کاملاً خاکستری دارد که نقش خاصی را دراین زندگی به عهده نداشته است. او زمانی به این زندگی پاگذاشته و زمانی از این زندگی طرد شدهاست. او که به دلیل داشتن شخصیت خاکستری توانایی ابراز علاقه ندارد، زمانی که عرصه را به خود تنگ میبیند به راحتی قید فرزندان و زندگی خود را میزند.
رها در این سریال، آیینهای از تمام وقایع کودکی تا بزرگسالی پدرش و عکس العملی از زندگی او است، شاید به همین دلیل است که وقتی ارسلان و پدرش یک روز تمام را به تفریح سپری میکنند، با زمین خوردن از روی عمد اردلان برای محک زدن پسرش، ارسلان میدود و با ترس خود را به پدرش میرساند تا از سلامت او مطمئن شود در حالی که اگر رها با چنین صحنهای روبهرو میشد، عکسالعملی شبیه به ارسلان نشان نمیداد زیرا او پرورش یافته مادری خاکستری و پدری مجذوب مادیات است و بیتفاوت و خودرأی بودن را پیشه کرده تا به دنبال کمبودهایش بگردد. رها با شباهتی که به پدرش دارد، در مسیری متفاوت از او قرار گرفته است، اردلان دلیل تمام کمبودهای عاطفی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی اش را خلأ مادی میدانسته و اکنون رفاه و مادیات باعث شده که رها، احساس کمبود عاطفه و محبت کند و به سراغ پسری فقیر برود تا مورد توجهاش قرار گیرد. به همین دلیل وقتی فرزاد مدعی فریاد زدن در حیاط خانه آنها برای اعلام دوست داشتن رها میشود او به راحتی تسلیم خواهد شد. رها میداند که فرزاد برای تامین مالی به سراغ او آمده است اما دنیای ما انسانها، دنیای داد و ستد است و حاضر میشویم چیزی را به بهای بخشیدن چیزی دیگر به دست آوریم.
شخصیت فرزاد در این سریال هم نشان از پسر جوانی دارد که با وجود خطاهای مادی وارد یک معامله شده است در حالی که در خانواده ساده و بیآلایش خود، ارتباط عاطفی قشنگی با مادرش دارد و نگران ناراحتی و اشک چشمان مادر و خواهرش است؛ مادری که در اوج نداشتن برخلاف رعنا، خانه و کاشانه و فرزندان خود را ترک نکرد و مدام از دلنگرانیهایش برای دو فرزندش میگوید. سبک تربیتی این دو مادر کاملاً متفاوت است، یکی علیرغم نداری و مشکلات مالی، فرزندانش را با عاطفه و محبت مادری پرورش میدهد و دیگری با دیدن شرایط نامساعد، حاضر به ترک فرزندانش میشود در حالی که اگر قرار بود با وجود این همه مال و منال، مانند مادر فرزاد نگران آینده فرزندانش باشد و دعا و نیایش پیشه کند تا فرزندانی صالح و سالم داشته باشد، میتوان انتظار فرزندانی بسیار موفق را داشت.
* بازگشت به سوی او
در این سریال خانوادهای کوچک را میبینیم که ارتباط دوستانه دو دوست آنها را به نوعی به هم گره زده است. محمدجواد به دلیل ارتباط دوستانه قدیمیاش با اردلان خود را مسئول میداند تا زندگی آشفته او را سروسامان دهد. جمله بازگشت همه ما به سوی اوست در اینجا مصداق خوبی پیدا میکند چرا که همه ما انسانها، بالاخره به ذاتمان که برگرفته از ذات خداوند است باز میگردیم. همه ما بازگشتی به عشق، محبت، دوستی و مهربانی را یک اصل مهم میدانیم و دیر یا زود به این ذات خدایی احساس نیاز پیدا خواهیم کرد. محمدجواد، با وجود محروم بودن از پدر، در فضا و آغوش فردی (حاج آقا ثانی) بزرگ شده است که تمام این فاکتورهای مورد نیاز را داشته و به همین دلیل آینده بهتری را پیش روی خود دید.
در حقیقت داشتن یا نداشتن پدر، شرط لازم برای موفقیت نیست بلکه سبک زندگی درست است که موفقیت یک فرد را رقم خواهد زد. نکته مهم دیگری که در شخصیت محمدجواد و همسرش آذر به چشم میآید، بحث اعتقادی آنها است. بخش نیازهای غریزی همه ما انسانها تمایل دارد که با تکیه بر خالقی توانا که از همه چیز و همه کس برتر است، آرام گیرد و این بعد اعتقادی و معنوی در شخصیت و زندگی این زوج به خوبی نهادینه شده است. از این رو زمانی که متوجه میشوند خانه آنها برای راهاندازی خوابگاه دانشجویی وقف شده است یا اینکه نمیتوانند پدر و مادر واقعی شوند، احساس ناامیدی و نابودی نمیکنند. در واقع این زوج خلأ درونی خاصی نداشتهاند که با این موضوعات از هم بپاشند. شخصیت محمدجواد و آذر در این سریال از درون محکم است و شاید از بیرون زندگی آنها، عمارتی باشکوه را نشان ندهد اما از درون هم برخلاف کلبه وحشت اردلان و فرزندانش، انباشته از فرهنگی غنی و مهر و محبت است. این سریال و اتفاقات و پیشامدهای آن گویای این است که اگر در زندگی فاکتور معنویت و عاطفه در هم تنیده شود و به فرزندان انتقال پیدا کند استحکام بیشتری نصیب خانواده و اعضای آن خواهد شد، در غیر این صورت یا مانند زندگی فریبنده اردلان خالی از عاطفه و معنویت و پر از مشکلات ریز و درشت خواهد شد یا اینکه مانند زندگی فرزاد و مادر و خواهرش، نشانههایی از عاطفه را خواهد داشت اما کورسوی معنویت خانواده آن هم تنها از سوی مادر توان و یارای پیش بردن هرچه بهتر این زندگی را نخواهد داشت.
بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی
انتهای پیام/