خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات: با شعر، و نه شخصیت محمود حبیبی کسبی در هنگام و هنگامههای سرشار از شدت و شور چهارمین جشنوارة بینالمللی شعر فجر آشنا شدم. آنگاه که به عنوان دبیر علمی این جشنواره، شعر برگزیدة او را از زبان گروه داوران شنیدم. از زبان دکتر گرمارودی و استاد افضلی و بعدی در همین حال و هوا از زبان استاد خرمشاهی و مضمون عزیز غزلِ:
انسان امیر کشور تنهایی خود است
خلوتنشین معبد تنهایی خود است
سر دادن است عاقبت حسن بینقاب
قالی به دار رفتنة زیبایی خود است
تا آنجا که:
از کوه و دشت میگذرد رود بیقرار
تا سرسپردة دلِ دریایی خود است
باری و آری که شعر محمود حبیبی کسبی به نقد و نظر داوران چهارمین جشنواره شعر فجر شعر برگزیده شناخته شد و «قدر و قدِّ» شعر او نیز هم از این دست و در این قواره بود و هست و باد.
شعر محمود حبیبی کسبی در نگاه نخست شعری دست برآمده از دل. حلّهای تنیده ز دل و بافته ز جان که هم از نخستین نگاه در و دروازة دلِ بیت و مصراعِ آن به روی مخاطب باز است. در بازی که از کاشانه تا خانة آن بیتکلف و تصنّع و بینیاز از ادا و اصولهایی است که گاه به طرح و ترفند و چشمبندی و شعبده نام شعر به خود نهادهاند. هیمن نمونه و نمایه، زیباترین نمود در پیکره و پیام کلام اوست.
اما بعد و بعدتر، شوخیها و شنگیها و شلنگاندازهای طبعی شورمند نیز پیش چشم مخاطب و بر طاق و طاقچة خانه و کاشانه است همراه با ضربیهای حکمتی که هیچ تلاشی در ادای قلم ندارد!
زنهار ز عشقی که به دست هوس افتد
بیچاره عقابی که به پای مگس افتد
و این شادابی و شوق که:
هنگام نماز از شعفِ لحظة دیدار
تکبیر و سلام به غلط پیش و پس افتد
و این فریاد بیدلانة خموش که:
دلمردة زندان وجودیم، عدم کو؟
آزاد شود موج، اگر از نفس افتد
از این دست حکمتهایِ بیحُکم و شادابیهای شورمند شاید که در شعرِ بسیاری یافته آید، اما آنچه در شعرِ محمود حبیبی در مقام مقایسه با دیگر اشعار از این دست قابلِ دید و بازدید است همان است که باید باشد، همان و همین که این مقوله و مقام در این پیکره و پیام بود، داعیه و دعوی است و شاید مدعی نیست که هیچ، به سمت و سویِ محویت نفس و نَفَس در حرکت است. همان به تعبیر نیما از خویش کاستن تا به چیزی افزون.
شعری که از بقا سخن به میان میآورد، بقایی که ضمانتِ آن را فنایِ شخصِ شاعر، عهدهدار است و این طرز و گرایش هم از آغاز، عهدِ شعر پارسی بوده است.
طبعِ حماسه جوش حبیبی کسبی را از همة و در همة ابیات شعرش میتوان سراغ کرد.
حماسهای که در سه پرده از عاشورا، روشنتر و شفافتر است آراسته به حُسنِ طبع و پیراسته از قبح اِنانیّت!
جوش جنون به وادی خون میکشد مرا
خون کوشد مرا و جنون میکشد مرا
تا پردة دوم که:
شوقِ جنان به مسلخ جان میکشد مرا
جان میکشد مرا و جنان میکشد مرا
و تا پردة فرجامین!
فرش زمین ز عرشة زین میکشد مرا
زین میکشد مرا و زمین میکشد مرا
شعر حبیبی کسبی، انگاری و پنداری، بیدلانه، در هوای طرز تازه، بال میگشاید. تتبع این طرز، به تازگی و طراوات از مطلع و مقطع شعرش و بیتهای میانیاش و از سلوک و سرورش پیداست، تتبعی که هر چه مینگری از تقلید، به تقوا، میگراید؛ تقوایی که به اینجا ختم میشود!
ابر بهاریام که هماره به زاریام
باری به یاد یار و دیارم چه حاجت است
با گوشة چشمی به یزدیّة حافظ از غزلی به مطلعِ
شاخ شکستهام، به بهارم چه حاجت است
موجِِ نشستهام، به کنارم چه حاجت است
و این بیت برومند و بار آور که:
دزدان بساطِ فقر به یغما نمیبرند
باغ خزانیام، به حصارم چه حاجت است
این همان تقوای اوست از تقلید در تتبع طرز تازه. این افاضات شاعرانه، آنگاه بیشتر در نظر میآید و قبول طبع میافتد که نیک که بنگری درمییابی که تزویر و ترفند نیست. آنجا که شعر و شخصیت همان و همسو میشوند و شعر و شخصیت از تظاهر و تمسک به تظاهراتِ خلاف طبع به دورند.
خواندیم خدا را به تظاهر، ناگه هبل از آب درآمد
افسوس دعامان که دغا شد، مکر و دغل از آب درآمد
همة ابیات این غزل با پرهیز و پروا از تظاهراتِ طریقت و توهّم حقیقت، نشان از جانی شورمند و معتقد دارد با نگاه به معانی و مبانی ازلی و ابدی و نه تکراری:
بر دوش بشر بار امانت، سنگین شد و کردیم خیانت
از اصل فتادیم و دل ما، جنسِ بدل از آب درآمد
اصلِ بیادعایی در گسترة شعر، همه آن اصلی است که از دیروز تا امروز و تا فرداهای فردا ضامنِ بقایِ شعر پارسای پارسی بوده است و خواهد بود و این اصل در جای جای شعر حبیبی، ابرو مینماید و جلوهگری میکند و روی میبندد:
خوشا به صفر، کساد خود است و رونقِ غیر
بی بینیازی او نیست در جهانِ عددی
این عدم دعوی در کتاب ذی وجود «عدم» در حالی است که با ابیاتِ عزیز و مغتنمی در آغاز و پایان غزلها روبهرو میشویم که از بس عزت و اغتنام دارد، میتواند خیال در آستین شاعر بپروراند.
ابیاتی همچون:
به آسمان تو با خستهبالی آمدهام
دلم پر است اگر دستِ خالی آمدهام
به پیشگاه تو دستم به سینة ادب است
که از موالیام و سوی والی آمدهام
اگرچه تلخی دوران مکدرّم کرده است
به بیکران تو غرق زلالی آمدهام
و مطلع:
نشد تا از سراب چشم تو سیراب برخیزم
اگر یک آن به عکسم بنگری از قاب برخیزم
و مقطع:
امشب شبِ تولد تنهایی من است
یعنی سی و سه سال، غریبانه زیستم
گفت نظامی که:
سرخ گلی غنچه مثالم هنوز
منتظر باد شمالم هنوز
هنوز، یک گل از هزار گلِ طبعِ شعر و طبیعت جوان و روان محمود حبیبی کسبی باز نشده است و این مقدار و مایه شمیم و نسیم در فضای و هوای کلام او جاری است، آن هم در غزل و در روزگاران پس از نیما.
به نتیجة سحر طبعِ او احترام میگذارم و چشم در راه صبحِ دولت آن طبعِ بلندم، طبعی که نظرکردة خوبان است.
گفته است خودش که:
گفتی که چه نیکوست غزلهای تو گفتم
حسن تو نکو کرده غزلهایِ مرا هم
با درود و دعا
مرتضی امیری اسفندقه
انتهای پیام/و