گفتوگو با «رضا سلطانزاده» آهنگساز «روايت فتح»
شهيد آويني ميگفت:موسيقي در ذات انسان است
خبرگزاري فارس: آهنگساز مجموعه «روايت فتح» گفت : آويني ميگفت موسيقي در ذات انسان است. اگر انسان بتواند به شيطان غلبه كند، هر كاري كه انجام ميدهد واقعي است. حالا اگر اين شيطان در نفس تو رخنه كرده باشد، اگر بهترين هنرمند هم باشي، قطعاً موسيقياي كه ميسازي شيطاني است.
*اشاره:
رضا سلطانزاده سازنده موسيقي «روايت فتح» آويني در گوشه و كنار مصاحبه، خودش را به اندازه كافي معرفي كرده است. به گفته خودش، موسيقي روايت فتح را در صورتي ساخته كه آويني بالاي سرش ايستاده بوده. او شايد از معدود كساني باشد كه بتوان ديدگاههاي آويني درباره موسيقي را از زبان او شنيد.
سال 56 در گروه پيشآهنگي ساكسيفون ميزدم. انقلاب كه شد، ساكسيفون ما هم تبديل شد به پيانو، بعد از مدتي كه ساز زدن را ياد گرفتم، آمدم توي كار فروشندگي ساز.
يك روز آقايي كه چشمهاي آبي داشت، آمد مغازه دستگاه خاصي ميخواست، من هم نشانش دادم. ميگفت كار ما موسيقي فيلم است. خيلي به كار فيلم علاقه داشتم اما تا به حال براي كسي نزده بودم، يك موقعهايي براي خودم ميزدم.
گفتم اين دستگاه اين طور است، آن طور است. گفت باشد ميبرم و استفاده ميكنم. گفتم مشكل اپراتوري با آن پيدا ميكنيد، چون دستگاه پيچيدهاي است. گفت نه، آنهايي كه كاري ميكنند، ميتوانند و دستگاه را برد...
همان شب همان آقاي چشمآبي با من تماس گرفت. او را از صدايش سناختم. گفت يكي را ميتواني پيدا كني كه بيايد و با اي ندستگاه كار كند گفتيم من خودم هستم، ميآيم و آن را راه مياندازم.
*
اين شد كه براي اولين بار رفتم حوزه هنري.
آنجا بود كه به من گفتند آن آقايي كه چشمهاي آبي داشت، اسمش نادر طالبزاده است.
آن زمان داشت فيلم «خنجر و شقايق»اش را تدوين ميكرد.مسئله، موسقي متن فيلم «خنجر و شقايق» بود. گفتم مشكل چيه؟ گفتند ما ميخواهيم اين قطعه را بزنيم. گفتم باشد و دستگاه را راه انداختم. يك قطعه از موسيقياش را زدم. ديديم طالبزاده حالش تغيير كرد. گفت تو خودت ميتواني اين قطعه را بزني، با كساني كه اينجا روي موسيقي كار ميكردند، از ديروز تا حالا كلي كار كردهايم ولي هيچ چيزي نزدهاند. اما الان شما خيلي خوب ميزني. گفتم ميتوانم و موسيقي متن فيلم را در عرضه دو سه هفته ساختيم و تمام شد.
بعد از اين فيلم بود كه طالبزاده من را به «روايت فتح» معرفي كرد. فكر ميكنم تقريباً سال 71-70 بود؛ تقريباً يك سال پيش از شهادت آويني.
*
دوره جديد روايت فتح را تازه شروع كرده بودند كه ما هم به آنها ملحق شديم. من را به آقاي فارسي معرفي كردند.
فارسي گفت تو حتماً بايد آويني را ببيني، خيلي به كارمان كمك كي كند. من تا به آن روز آويني را از نزديك نديده بودم، حداقل از روزي قيافه نميشناختم. فكر ميكردم آويني همان آقاي نوريزاده است، چون صداهايشان خيلي به هم شبيه بود.
فارسي گفت ما الان درگير موسيقي متن روايت فتح هستيم. تا به حال هم فقط طبل بوده و بيشتر از موسيقي خارجي استفاده كردهايم.
گفتم كه قرار ميگذاريم و آويني را ميبينيم.
آن شب كه قرار گذاشته بوديم، آمدند مغازه دنبال من؛ فارسي بود و نقاشزاده و خود آويني، سوار ماشين كه شدم، دنبال آويني ميگشتم كه البته به شكل و شمايل نوريزاده نبود. ماشين حركت كرد و رفتيم منزل ما. بعد از آنكه آقاي آويني را به من معرفي كردند، سه چهار ساعتي نشستيم و او درباره موسيقي و كجاست. باور كنيد سر درد گرفتم. پيش خودم فكر ميكردم، اين چه ميگويد.
*
موسيقي آن چيزي است كه ميزنند و به آن ميرقصند. من فقط آن موسيقي را ميشناختم. پيش از اين موسيقي شاد و زنده ميزدم. شايد گفتن نداشته باشد ولي قبل از آشنا شدن با آويني شبي 80 هزار تومان ميگرفتم. آن زمان هم كه 80 هزار تومان پول كمي نبود. به مهمانيها و عروسيها ميرفتم و ساز ميزدم. نه اينكه دلم بخواهد، يادم هست بچهها ميگفتند فلاني! تو چرا وقتي پشتساز مينشيني، سرخ ميشوي و عرق ميريزي؟ ميگفتم نميدانم شايد خيلي به من فشار ميآيد. به هر حال، انگار زنجيري من را به اين كار بسته بود.
نميدانم چه شد ولي ناگهان از اين رو به آن رو شدم. آنقدر حرفهايش براي من جذاب بود كه ناگهان از آن عالم هپروت بريدم؛ از همان لحظهاي كه آويني را ديدم.
اين شد كه شبي 80 هزار تومان را ول كردم و تمام آن عزت و احترامي را كه برايم ميگذاشتند. از همان شبي كه آويني را ديدم، رها كردم و پيش خودم گفتم اين همان كسي است كه جاي گم كردهام را ميداند و راهش را بلد است.
*
گفتم ببين من از هيچ كدام از حرفهاي تو سردر نميآورم ولي به اين دستگاهها واردم، تو بنشين كنار من و بگو چطور بزنم!
گفت باشد. وقتت را به من بده. من گفتم از ساعت 8شب تا 4 صبح براي تو وقت ميگذارم. او هم گفت پس كارهاي ديگرت را ول كن - در صورتي كه اصلاً نميدانست اين كارهاي ديگرم چيست؟
بيا اين جا من خيلي چيزها به تو ميگويم.
وقتي اين جا روايت فتح ماهي 28 هزار تومان به من حقوق ميدادند كه 22 هزار تومان آن بابت كرايه خانه ميرفت. يادم هست بعضي شبها كه ميخواستم به خانهام در تهرانپارس بروم، فقط 20 تومان داشتم كه بايد با همان صبح فردا دوباره بر ميگشتم، اتفاقاً با همان پول ازدواج كردم يعني با اولين حقوق. با اين حال فكر ميكردم چيزي مثل طلا كشف كردهام؛ چيزي كه نه ميتوانستند از من بدزدند و نه اينكه من ميتوانستم آن را از دست بدهم يا به كسي ببخشم.
*
قصه اولي را كه در روايت فتح كار كرديم؛ از فيلم آمريكايي «مصائب جنگ» الگو گرفتيم. وقتي به او مطرح كرديم، گفت اشكالي ندارد، فقط مواظب باشيد به آن نزديك نشويد.
با موسيقي سنت براي فيلم مشكل داشت، اينكه مثلاً يك ني را برداري و با تمبك براي فيلمات موسيقي متن بسازي، با اين به شدت مشكل داشت.
ميگفت اين اصلاً موسيقي نيست كه تو آن را انتخاب كني و بگذاري، روي فيلم، اين موسيقياي است كه بايد در ماشين و يا با شعر به آن گوش كني.
*
بالاخره آن قدر شبها بيداري كشيديم كه يك روز آمد و اولين قطعه را كه براي پخش از برنامهاي - بعد از پذيرش قطعنامه - ساخته بوديم به نام «گلستان آتش» گوش داد و گفت خيلي خوب شده.
*
من هميشه فكر ميكردم موسيقي يعني اين كه هرچي بيشتر ساز ولي ساز! سازي كه ملودي هم ندارد و فقط حسي را از وجودت - آن طور كه تصوير را از بين نبرد - به فيلم اضافه ميكند. ميگفتم چطوري؟ ميگفت وقتي تصوير قطع شد، بيننده ديگر به موسيقي گوش نكند و اگر موسيقي قطع شد، فيلم دچار خلاء شود. در يك كلام ميگفت موسيقي فيلم فقط، در حد يك افكت است اما به اين معني نبود كه همه موسيقي را در همين حد ميديد.
ميگفت موسيقي در ذات انسان است. اگر انسان بتواند به شيطان غلبه كند، هر كاري كه انجام ميدهد واقعي است. حالا اگر اين شيطان در نفس تو رخنه كرده باشد، اگر بهترين هنرمند هم باشي، قطعاً موسيقياي كه ميسازي شيطاني است و كاري كه ميكني، واقعي نيست چون حس تو و وجود تو در اختيار شيطان است و اين براي من الگو شده بود.
حتي بعضي از شبها كه نميتوانستم. فيلمهاي جنگ و بسيجيها را نگاه ميكردم و حالم برميگشت. ميگفت موسيقي آن الحاني است كه در بهشت است. صداي حضرت داوود است، آن موسيقي است كه شايد ربط خيلي ظريف و يا نه ضعيفي با اين موسيقي است كه شايد ربط خيلي ظريف و يا نه ضعيفي با اين موسيقي داشته باشد. اصلاً اين موسيقي، موسيقي، حساب نميشود چون تمامش برميگردد به حس و حال شخص، در صورتي كه ما الان نداريم كسي را كه واقعاً مخلصانه و درست و پاك بيايد موسيقي بسازد. شايد به همن علت بود كه موسيقي و پاك بيايد موسيقي بسازد. شايد به همين علت بود كه موسيقي سنتي را نميپسنديد. نميگويم بدش ميآمد، نميپسنديد و از آن استفاده نميكرد. بيشتر موسيقي كلاسيك گوش ميكرد، مثل كارهاي باخ كه فقط چند قطعهاش را براي كليسا ساخته است يا بتهون. معتقد بود سنتيها هنوز با آن غلبه شيطاني درگيرند اما در موسيقي كلاسيك لااقل تسلط ذهني به موسيقي وجود دارد نه تسلط فني. نوازندگان بزرگ كلاسيك از نظر ذهني به موسيقيشان تسلط دارند. همان طور كه در مورد سينما معتقد بود و درباره هيچكاك ميگفت. اما وقتي خودش كار ميساخت نه به موسيقي سنتي شبيه بود و نه به موسيقي كلاسيك.
در «دو كوهه» فقط از دو نت پيانو استفاده كرد - فرق آويني هم با بقيه همين بود. وقتي كار را شروع ميكرد، ميگفت نه باخ باشد نه شوپن و نه بتهون؛ همين طبل باشد بدوي ملودي! چون به علت تجربهاش ميتوانست بين كارها تفكيك قايل شود.
به هر حال براي يكي از فيلمهايش به جنوب و منطقه فكه ميرفت و برگشت و از سفر دوم برنگشت همه چيز من از همين جا تمام شد.
*
آويني كه شهيد شد، همه چيز براي من تمام شده بود. گير كرده بودم و دور خودم چرخ ميزدم، راهم را بلد نبودم، راه برگشت را هم ديگر نميدانستم. ديگر نميتوانستم آن كارهايي را كه قبلاً انجام ميدادم، انجام دهم چون از آويني ياد گرفته بودم كه آنها موسيقي نيست. خيلي سخت توانستم دوباره به حرفهاي آويني برگردم و چيزي كه كمكم كرد فيلمهاي جنگ و بچه بسيجيها در منطقه بود. من در منطقه بودهام اما در اين فيلمها چيزهاي ديگري ميديدم.
*
ما كه ميخواهيم از هنر حرف بزنيم و بگوييم من هنرمندم؛ ويولون ميزنم، من هنرمندم، نقاشي ميكشم، من هنرمندم؛ فيلم بازي ميكنم و.... در مقابل اينها اصلاً هنري نداريم. نميدانم تا به حال شده كه شما در وضعيت انتخاب مرگ و زندگي 30 ثانيهاي قرار بگيري يا نه؟ نوجوان پانزده شانزده سالهاي را در نظر بگير كه اگر يك قدم جلو برود، ميميرد و اگر يك قدم به عقب برگردد، زنده ميماند و او مرگ را انتخاب ميكند. هنر واقعي آنجا بود و بايد براي مي رقصيدند ولي رقص واقعي آنجا بود و بايد براي كسي كه اينطوري ميرقصيد، ميزدهم، من واقعاً اين را گم كرده بودم.
*
بعد از شهادت آويني با كارگردانهاي زيادي كار كردم؛ آقاي ملاقليپور، آقاي مراديپور، آقاي برزيده و خيليهاي ديگر كه همه كارگردانان خوبي هستند و همه حس خودشان را منتقل ميكنند، ولي حسشان مثل حس همه است. اما حس آويني چيز ديگري بود. او دقيقاً چيزي به تو ميگفت و چيزي از تو ميخواست و ناخودآگاه كار، در ميآمد. حتي بعد از شهادتش اگر ميخواستم كاري انجام بدهم يا بايد حرفهاي او را مرور ميكردم يا بايد فيلمهايش را نگاه ميكردم تا كار برايم ساده ميشد.
سال 74 يكي از همين آقايان از من خواست يكي از قطعههاي روايت فتح را دوباره تكرار كنم، كاري كه يكشبه كرده بودم ظرف 15 شب هم نتوانستم انجام دهم. بالاخره كار انجام شد ولي آن چيزي ديگري بود. نمره هارموني موسيقي روايت فتح از نظر استانداردهاي معمولي صفر بود؛ از ملودي صفر بود. ولي روي تصوير همه حيران مانده بودند كه چطور اتفاق افتاده است. اين كاري كه دوباره ساخته بودم هارموني و ضرباهنگ دقيقي داشت ولي اصلاً تأثيرگذار نبود.
الان مردم دوست دارند وقتي فيلمي پخش ميشود، پشت سرش هم كاست موسيقياش به بازار بيايد. يك ملودي خوشگل و چهار تا ساز قشنگ ميزنند و بعد هم وقتي فيلم را اكران كردند، ميگويند كاست فلان فيلم موجود است و يك بازار هم براي آن درست ميشود. نگاه، نگاه اقتصادي است و نه آن نگاه حسي آويني. شما اگر نوار موسيقي روايت فتح را بدون فليماش ميگذاشتي، يك دقيقه هم نميتوانستي آن را تحمل كني. الان اگر تمام سينماي جنگ ايران را بگرديد، ممكن است 5 تا موسيقي حسي پيدا كني، بقيه ديگر با دخالت مسائل اقتصادي و پولي بوده است براي اينكه كاست آن بيايد بيرون. سيدياش بيايد بيرون. فلان جايزه را ببرد! الان بچه مسلمانهاي سينما هم فيلم ميسازند ولي اينكه شما نماز بخوانيد و قبل از كارت وضو بگيري، علت بر اين نميشود كه حتماً بتوانيد يك كار خوب و درست تحويل بدهيد!
*
آويني انساني بود كه غير از معنويت و ايمان، به بخش هنري خيلي تسلط داشت و توانسته بود دين و هنرش را طوري با هم تركيب كند كه فلسفهاي از درونش متولد شود. آويني يكسره موسيقي گوش ميكرد الان بچه مسلمانهاي ما حوزه موسيقي را اصلاً نميشناسند. شما به آنها بگو باخ يا بتهون، انگار اسم منفورترين شخصيتها بر زبان آوردهاي، اصلاً با اينها مخالفند، در صورتي كه آويني، همه اينها را گوش ميكرد و توانايي اين را داشت كه آن را سرند كند.
يا مثلاً شما كدام كارگردان حزباللهي را ميشناسيد كه موسيقي كلاسيك گوش كند؟ وقتي شما در يك چارچوب محدود حركت كني، يك آهنگساز دست چندم هم ميتواند بيايد و كلاه سرت بگذارد، چهار تا آهنگ معمولي را ميگذرد جلويت و چون تجربه نداري و خوب را گوش نكردهاي و بدتر را هم گوش نكردهاي، اين را به منزله بهترين قبول ميكني. آخرش هم ميبيني كه كار درآمده ولي اصلاً حس و حال ايجاد نميكند.
*
آويني پيشزمينه قوياي داشت. اينكه نميشود شما بدهي موسيقي براي فيلمات بسازند ولي خودت موسيقي گوش نكرده باشي. من كارگردانهايي را ميشناسم كه سرشان كلاه گذاشتهاند و موسيقيهاي خارجي را با تغييراتي، به منزله ساخته به آنها فروختهاند.
فهميدن حرفهايش براي من خيلي سخت بود و فهماندن آن هم براي او. از دنياي ديگري حرف ميزد كه براي من آشنا نبود. كلام و حال آويني مثل حافظ و سعدي بود يعني هرچه ميگفت، ميتوانستي در خودت پيدا كني. حقيقت اصلي بود و هيچ حاشيه نميرفت.
هرچه ميگفت، ميتوانستي در خودت پيدا كني، حقيقت اصلي بود و هيچ حاشيهاي نميرفت طوري كه بالاي سرما بود كه ما ميفهميديم بايد چه كار كنيم. در يك كلام بر ما ولايت داشت. از طرفي، آن چيزي كه به كار جهت ميداد ارتباطي بود كه بين آويني و خدا برقرار بود يعني با همه آن تجربهها، اين ارتباط كار اصلي را انجام ميداد. آويني هميشه ميگفت من دستيار دوم خدا هستم؛ كار اصلي را او انجام ميدهد و من هم اين وسط وسيلهام.
*منبع:جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي
پاسداشت دو سردار جبهه هاي فرهنگي و نظامي انقلاب اسلامي
انتهاي پيام/
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
تازه های کتاب