اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

زندگی  /  آداب زندگی

عمری است دخیل بسته ایم به ضریحی که نداری!/ گره هایی که به دست امام حسن(ع) باز شد

شاید برایتان جالب باشد که نسل جوان ما چه طور با اهل بیت علیهم السلام ارتباط می‌گیرند. کسانی که وقتی پای حرف هایشان می‌نشینی گفتنی های زیادی دارند.

عمری است دخیل بسته ایم به ضریحی که نداری!/ گره هایی که به دست امام حسن(ع) باز شد

گروه زندگی:‌ سالروز تولد امام حسن(ع) که می شود؛ همه خاطره‌ها ولحظه‌هایی که لطف و کرمش شامل حالم شده از جلوی چشمم رژه می‌رود، مرور این لحظه‌ها چنان شوقی به دلم می‌اندازد که می‌خواهم بدانم دیگران چطور محبت و کرامت امام حسن(ع) را تجربه و درک کرده‌اند!؟ همین خواسته بهانه‌ای شد تا این سوال را در فضای‌مجازی از دنبال کنندهای اینستاگرام بپرسم: «عنایت امام حسن(ع) در لحظه‌های سخت زندگی چطور شامل حالتان شده است؟» این روایت‌ها در مدت دو ساعت ارسال شد. خواندن گزیده این روایت‌ها علاوه براینکه می‌تواند ما را با کرامت امام حسن مجتبی(ع) آشنا کند، نوری است که مسیر زندگی مان را روشن می‌کند.

پسرم را از کرم امام حسن دارم!

«شش ماهه، پسر بزرگم را حامله بودم که درد شدیدی احساس کردم. حسابی ترسیده بودم. به دکتر مراجعه کردم. برایم سونوگرافی نوشت. جوابش که آمد، نگرانی‌ام بیشتر شد. دکتر گفت جنین مشکل دارد. دوباره باید آزمایش می‌دادم. هر کاری گفتند انجام دادم. اما مشکل بچه مشخص نشد. کارم شده بود گریه و دعا. مثل همیشه رفتم در خانه اهل بیت (ع) و سلامتی پسرم را از خودشان خواستم. متوسل شدم به امام حسن مجتبی(ع) و از ایشان خواستم برای سلامتی فرزندم دعا کند. دو هفته بعد دکتر برایم دوباره سونوگرافی نوشت. جوابش آمد. بچه هیچ مشکلی نداشت. خداروشکر سالم سالم بود. به دنیا آمد. از قبل نیت کرده بودیم اسمش را بگذاریم محمد. از آن سال به بعد ولادت امام حسن(ع) قربانی می‌دهیم و سفره کرامت امام حسن(ع) پهن می‌کنیم.  آقا‌محمد‌ 10 ساله شده است. او را  از کرامت آقا داریم»!

عمری است دخیل بسته ایم به ضریحی که نداری!

«مهر ماه 1400  با اعضای گروه جهادی تصمیم گرفتیم برای بچه های مستضعف لوازم تحریر بخریم. خانواده های نیازمند را شناسایی کردیم و از آنها درباره سن و مقطع تحصیلی بچه ها پرسیدیم. بنرها را پخش کردیم و مدتی گذشت، اما واریزی نداشتیم و مبلغی هم جمع نشد. دو روز مانده بود تا زمانی که برای خرید وسایل مشخص کرده بودیم. یک شب خیلی دلم شکست. شروع کردم با آقا امام حسن(ع) درد دل کردن. گفتم آقا جان شما کریمی! کمکم کن نگذار شرمنده بشوم. چشم خیلی از بچه ها به دست های ما است. منتظر هستند برایشان وسایل نو ببریم. نگذار دل‌شان بشکند آقا . باورم نمی‌شد در همان دو روزی که مانده بود. مبلغ خوبی جمع شد و توانستیم برای بچه ها خرید کنیم».

کربلایی شده به دست امام حسنم!

«خیلی دلم می‌خواست بروم کربلا، اما شرایط اصلا برایم محیا نمی‌شد. یکی از سحر های ماه مبارک رمضان نامه ای برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نوشتم که آقا دل مان تنگ است برای کربلا! نامه را گذاشتم داخل کیفم. هر شب در محله مان به مناسبت میلاد امام حسن (ع)جشن بود. همان‌جا توسل کردم به امام حسن علیه السلام. دلم گرفته بود از کربلایی نشدنم. نامه را انداختم داخل ضریح حضرت شاه‌عبدالعظیم و گفتم انشالله با وساطت کریم اهل بیت(ع) به دست امام زمان می‌رسد و کربلایی می‌شوم! حالا روبه روی حرم حضرت علی علیه السلام نشسته ام و این متن را برایتان می‌نویسم».

سپردمت به امام حسن(ع)

«سپرده بودمش به امام حسن(ع). یک انگشتر عقیق سبز برایش خریده بودم که رویش با خط خوش نوشته بود. جانم حسن! این انگشتر را هم من دوست داشتم و هم همسرم که همیشه در دستش بود. از خانه که بیرون می‌رفت و انگشترش را دست می‌کرد. خیالم راحت بود که امام حسن(ع) مراقبش است. صبح بود رفت سرکار هنوز ده دقیقه نشده بود که زنگ زد. صدایش می‌لرزید. ترسیدم. پرسیدم چی‌شده؟! گفت پام سُر خورده و از چند تا از پله های پل هوایی افتادم. با شدت خوردم به زمین ،اما هیچی ام نشد. امام حسن مراقبم بود تو سپرده بودیم به امام حسن درسته»؟!

ما گداییم اگر آقا اوست!

«ماه رمضان سال پیش بود. با همسرم هر شب می‌رفتیم حرم امام رضا(ع) و مراسم مناجات خوانی آقای کریمی. یک سال بود که منتظر بچه بودیم و نمی‌شد. یکی از شب ها آقای کریمی روضه امام حسن(ع) خواند. دلم میان روضه شکست و از آقا طلب فرزند کردم. بعد از مراسم همسرم گفت موافقی تولد امام حسن به نیت فرزند صالح و سالم نذری بدهیم؟! خوشحال شدم و موافقت کردم. روز ولادت از صبح مشغول به کار شدیم. دست تنها بودیم ،اما حس خوبی داشت و خستگی‌اش هم قشنگ بود. دو ماه بعد در کمال ناامیدی جواب آزمایش بارداری ام مثبت شد. باورمان نمی‌شد؛ پسرم که به دنیا آمد اسمش را محسن گذاشتیم که همیشه به یاد مادرمان حضرت زهرا(ع) باشیم».

آقا ما را نطلبیدی؟!

«هیئتی در محله‌مان جشن میلاد امام حسن علیه السلام برپا کرده بود. من ذوق رفتن داشتم و برنامه ریزی کرده بودم که حتما در جشن شرکت کنم، اما متوجه شدم فقط ویژه برادران است. دلم شکست. گفتم آقا ما را نطلبیدی؟! ما به جشن‌تان دعوت نشدیم؟ به مادرم گفتم مامان شما متوسل بشوید به مادر امام حسن جان و بگویید که ما را هم به جشن میلاد پسرشان دعوت کنند. مادرم همان موقع  چشم هایش را بست و برای دلخوشی من گفت: مادرشان گفته که ما را هم می‌طلبد.

یک ساعت بعد بنر هیئت محله مان را عوض کردند و مراسم با حضور خواهران بود. امام حسن(ع) خیلی زود ما را راهیِ جشن‌شان کرد».

کوچه امام حسن مجتبی(ع)

«چند وقت بود که دنبال خرید خانه بودیم، اما با مبلغی که داشتیم هیچ جایی نمی‌توانستیم خانه مناسب پیدا کنیم. نزدیک به ایام شهادت امام حسن علیه السلام بود. توسل کردیم به آقا و ازش کمک خواستیم. یک خانه خیلی مناسب پیدا کردیم که با مبلغی که داشتیم می‌شد خرید. باورمان نمی‌شد! جالب اینجاست که خانه‌ی ما در کوچه‌ای قرار دارد که به نام امام حسن مجتبی(ع) است».

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول