گروه زندگی- مادر که باشی، مهم نیست جوان هستی یا پا به پیری گذاشتهای. دلت میتپد برای بچهات. برای بچه هایت. فکر کن از صبح که بیدار میشوی تو بشوی مادرت و بار مسئولیت روی شانههایت. قشنگ است، نه؟
بی شک تو هم، یک بار هم شده فکر کردی«من مثل مامانم نمیشم، من مادر بهتری میشم برای بچههام، قول میدم».
حالا این گوی و این میدان. تو مادری، دیشب دیر خوابیدی بس که کار عقب افتاده داشتی. یا شاید تا دیروقت مهمان داری کردی، ممکن است روی پروژهای بعد از چند وقت دوری از کار و مرخصی زایمان کار میکردی، چرا شب؟ مگر روز را خدا از تو گرفته؟ احتمالا به خاطر همسر خوبتری بودن و اینکه نگذاری همسرت احساس رقابت بین خودش و کارت کند یا شاید حسودیاش بشود به زیاد کار کردن تو و کمتر در کنار او بودن.
ممکن است مادری نوپا باشی با کودکی نوپا تر یا شاید تو دورهای از جوانی را طی کرده باشی و تا خود صبح گرم و سردت شده باشی و هزار فکر و خیال به جانت افتاده باشد. ولی چه اهمیت داری، حالا مادری و باید بیدار شوی، پس آفتاب نزده، تاریک و روشن هوا، بیدار میشوی.
صبحانه آماده میکنی. تا میتوانی در سکوت. دستی به سر روی خود میکشی، آن هم در سکوت. شیره جانت نوش جان کودک نوپا. ناز کودک خردسالت را باید بکشی، پس صبحانه او ویژهتر است. ناز همسر زحمتکش و فداکار را کشیدن هم جدا.
تا آفتاب نزده، با خدا درددلی سریع میکنی و بقیه اهل خانه هم بیدار میشوند به خلوت کردن با خدا.
حالا پروژه «چی بپزم؟» قرار است تکرار شود. هر چقدر هم لیست درست کنی کم است. هرقدر هم فرزند نوجوان و همسر پایهات کنارت باشد کافی نیست. هرچقدر رستوران و مادر خودت و مادر همسرت کمکت کنند باز هم تو مادری و شاید باورت نشود ولی وقت کم میآوری.
مادر که باشی، کم کم اولویتهای بچهات، اولویتهای تو میشود و با کلی مدرک دانشگاهی یا کلی تجربه در انواع کلاسهای هنری، با کلی سرآمد بودن در ورزش و هنر و آشپزی، به دل بچهات میشوی و به خودت که میآیی داری به کارتون مورد علاقه اش نگاه میکنی و شاید زیرلب با هم تیتراژش را هم میخوانی.
مادر که باشی، ممکن است تا مدتها اندامت از آن حالت خوب و دوستداشتنی که داشتی خارج شود، تو که قبل ترها اگر کسی کوچکترین خطری برای وزن و اندامت داشت می بوسیدی و می گذاشتیاش کنار. حالا برای ناهار با علاقه، غذای مورد علاقه بچهات را درست میکنی و تازه بچه را میبوسی و کنارش که نمیگذاری هیچ، در کنارش میمانی.
مادر که باشی، آشپز، نظافتچی، پرستار، معلم، رفیق، همسر، دختر، هم بازی، همکلاسی و کلی نقش دیگر را بیست و چهارساعته ایفا میکنی و نه تنها احساس خوشبختی داری که بند دلت به بند دل بچههایت وصل است.
مادر که باشی شغلی بیست و چهار ساعته بدون تعطیلی داری که از ۹ ماه حمل بچه شروع شده و تا همیشه تاریخ ادامه دارد. مادر که باشی، شاید ایدهآل فرزندت نباشی، ولی بهترین خودت هستی با همه تلاشها، با همه نقصها و همه سایه روشنهای وجودت.
مادر که باشی ممکن است پاره جگرت را در راه وطن راهی کنی و استخوانش را سالها بعد تحویل بگیری، مادر که باشی ممکن است بی مهری فرزند ببینی یا داغش را. مادر که باشی ممکن است شب شده باشد و تو هنوز بیدار و چشم انتظار. اما باز هم قشنگ است مادری، حتی اگر تا به حال فرزندی از آن خود نداشتی ولی دل به دل یتیمی دادهای و برایش مادری کردی.
مادر که باشی... این لیست بالا بلندی است که نژاد و سن و دین نمیشناسد، چرا در همه جای دنیا مادری کردن مرام و عشق میخواهد و فهم ایثار و فداکاری. پس مبارکت باشد این مادری و گوارای وجودت این تولد دوباره
پایام پیام/