اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

زندگی  /  آداب زندگی

اینجا خانه ما| ماست جشن تولد قاطی قیمه یلدا!

سجاد فهمیده بود که چند روز دیگر، تاریخ تولدش است. اما در خانه ما، هیچ وقت جشن تولد آن طور که اغلب جاها برگزار می‌شود، اجرا نشده. من و مقداد، معمولا پیامِ دوست داشتن را جور دیگری به بچه‌ها منتقل کرده‌ایم. امسال باید برای تولد سجاد، چه برنامه‌ای می‌ریختیم؟

اینجا خانه ما| ماست جشن تولد قاطی قیمه یلدا!

گروه زندگی: این روایت جریان زندگی است، زندگی در خانه ما!

یادم بود که تولد سجاد نزدیک است، اما برنامه خاصی برایش نریخته بودیم. این البته چیز عجیبی نبود. ما معمولا برای روز تولد هیچ کدام از اعضای خانواده، جشن تولد ترتیب نمی‌دهیم. با داشتن مادری چون من، که اغلب تاریخ‌های این چنینی فراموشش می‌شوند، و پدری مثل مقداد که اساسا از جشن تولد متنفر است، چنین موضوعی در خانه ما کاملا طبیعی بود.

با همه اینها، وقتی صدای سجاد از اتاق بلند شد و گفت: «مامان! چقدر دیگه تولد من میشه؟» ماندم در جوابش چه بگویم. سجاد در یک بعدازظهر آرام به تاریخ ۲۸ آذر از من پرسیده بود تا سالگرد تولدش چقدر مانده و من باید با یک حساب سرانگشتی فاصله‌مان را تا ۴ دی می‌سنجیدم و می‌گفتم: «کم مونده مامان! شیش هفت روز!» اما همین جواب کوتاه، می‌توانست سرآغاز ماجرایی بلند باشد. چاره‌ای نبود. حقیقت را با او درمیان گذاشتم و منتظر ماندم تا ببینم در ذهنش چه می‌گذرد و چه انتظاری برای روز تولدش دارد.

همین‌طور که آب را روی تن کَف‌دار ماهیتابه می‌گرفتم، با خودم مرور می‌کردم که آیا سجاد تا کنون یک جشن تولد به معنای مرسومش را دیده است یا نه. فامیل معمولا ما را به جشن تولدهای شان دعوت نمی‌کنند. دیگر همه‌شان فهمیده‌اند که مقداد چشم دیدنِ جشن تولد را ندارد!

 

البته که من همیشه به نحوی هدیه تولد را تقدیم‌شان کرده‌ام. برای کسانی که علت مخالفت ما با برگزاری جشن به صورت مرسوم را قبول دارند، در روز میلاد امامی که فرزندشان هم‌نام اوست، با کادویی محبت خودم را ابراز کرده‌ام. و برای بقیه هم که شاید خیلی درک نکنند ما چه پدرکشتگی‌ای با جشن تولد داریم(!) کمی قبل یا بعد از روز تولد، کادو را رسانده‌ام و پیام صلح و دوستی خودمان را ابلاغ کرده‌ام!

همان‌طور که اسکاچ را روی پستی بلندی‌های قابلمه سوپ ناهار می‌کشیدم، به این نتیجه رسیدم که پس سجاد در هیچ جشنی شرکت نکرده، اما شاید در تلویزیون دیده باشد یا حداقل توصیف وجود مراسم‌های آنچنانی تولد را از بچه‌های دیگر شنیده باشد. به همین‌ها فکر می‌کردم که سجاد و علی پریدند توی هال و شلنگ تخته‌اندازان فریاد می‌زدند: «آخ جون تولد! آخ جون تولد!» زهرا که تا همین لحظه در سکوت، کابینت سبدها و کاسه‌های پلاستیکی را تخلیه می‌کرد تا برای اهداف مهم و از پیش تعیین شده‌ای، آن ‌ها را کف آشپزخانه پخش کند، بلند شد و خودش را به هال رساند و با چشم‌هایی که برق‌شان، دل هر رهگذر را می‌ربایید، او هم به جمع پایکوبان و دست‌افشانان پیوست.

فکری در ذهنم جرقه زد. «پس‌فرداشب که شب یلداست، یه کیک خامه‌ای بگیریم و تولد رو زیرپوستی قاطی یلدا برگزار کنیم». توی این سال‌ها، از سه سالگی بچه‌ها که خودشان درکی از وقایع پیدا می‌کنند، همیشه روز تولدشان به نوعی این پیام را به آنها منتقل کرده‌ایم که دوستشان داریم و چقدر از اینکه خدا آنها را مهمان خانه ما کرده، خوشحالیم. گاهی با کیک پختن دسته‌جمعی، گاهی با رفتن به یک شهربازی جدید، گاهی با یک بازی خانوادگی ویژه، گاهی با یک هدیه که نیاز داشت ه­اند یا خیلی دلشان            می خواسته، حتی یک بار با سفر یک روزه به لب دریا که علی هوایش را کرده بود. جشن با دعوت فامیل به صرف ناهار یا شام هم گرفته بودیم، اما نه در روز تولدشان، در روز تولد امامی که به عشق او اسم‌شان را انتخاب کرده بودیم، بی‌هدیه و تم و با تزییناتی که به اسم آن معصوم انجام می‌شود.

مقداد جشن تولد رایج را دوست ندارد، چون خوشش نمی‌آید که بچه در تمام مدت یک شب مرکز همه توجه­ ها باشد؛ بی‌دلیل و بهانه، خروارها کادو بگیرد و هیچ وسیله‌ای باقی نماند که نداشته باشد و در طول سال برای یک هدف تربیتی، انگیزه رسیدن به آن را داشته باشد؛ سطح انتظارش از برنامه آنقدر بالا برود که کوچکترین نقصانی در مراسم، آشفته و عصبانی‌اش کند و حتی گریه و زاری به راه بیندازد؛ و البته خونی که این مراسم در دل بچه‌های دیگر می‌کند و معذوریتی که دیگران برای کادو خریدن در آن قرار می‌گیرند هم در این تولدستیزی(!)، موثر است.

علی و سجاد مراسم خودجوش شادی ­شان را تمام کرده بودند و به اتاقشان برگشته بودند تا جنگ میان لگوهای خیر و شر را ادامه دهند. زهرا هم برگشته بود سر پُستش در آشپزخانه و این بار با شبیخون به کشوی کفگیر و ملاقه‌ها، داشت توی هر لگن و سبد، یک ملاقه یا قاشق بزرگ می‌گذاشت. من هم که ظرف شستن را تمام کرده بودم، گوشی را برداشتم و ایده‌ام را با مقداد درمیان گذاشتم. موافق بود.

شب یلدا، یک کیک به اندازه جمعیت حاضر در خانه­ «باباجون و مامان‌جون» خریدیم و بی‌آنکه سجاد ببیند، گذاشتیم توی ماشین و راه افتادیم به سمت مهمانی شب چله. وقتی رسیدیم، مادر مقداد، خوراکی‌های سنتی یلدا را روی میز چیده بود. من هم جعبه کیک را از زیر چادرم درآوردم و گفتم: «ما هم کیک آوردیم. پنج سال پیش، مثل همین روزا، خدا سجاد رو به ما داد. به خاطر همین کیک خریدیم که همه با هم دهنمون رو شیرین کنیم».

کیک را از جعبه درآوردم و بین سبد انار و ظرف تپل خشکبار زمستانی، جایش دادم. عمه سمیه ماچی از لپ سجاد گرفت و شروع کرد به دست زدن و شعر خواندن: «تولد! تولد! تولدت مبارک!» و با صدایش بچه‌ها را از مخفیگاه هایشان بیرون کشید. سجاد با تمام صورت می‌خندید. دو سه نفر اعتراض کردند که «ای بابا! چرا نگفتین که ما کادو بخریم؟» و جواب شنیدند که «ما خودمون هم کادو نخریدیم، فقط گفتیم دور هم کیک بخوریم».

سجاد نمی‌دانست که رسمش این است که پشت کیک روی مبل بنشیند و در انتظار شمع و کادو باشد. مثل بقیه نوه‌های خانواده پدری‌اش که دور بابا مقداد و عمو مسلم جمع شده بودند، کنار بابا ایستاد تا یکی از بادکنک‌هایی که مقداد از جیبش درمی‌آورد و تند تند با عمو باد می‌کردند را تصاحب کند و به جمع بادکنک‌بازها بپیوندد.

انتظار می‌رفت که زهرا و پسر عموی هم‌سن و سالش در جمع بچه‌های بادکنکی باشند اما آنها نقطه استراتژیک دیگری را یافته بودند. روی کیک خیمه زده بودند و رد سرانگشت‌های ظریفشان، به تزیینات کیک اضافه شده بود. قبل از آنکه بقیه بچه‌ها هم به قصد تبرک به لمس کیک بیایند و لایه رویی کیک به جای شیرینی، شور شود، رفتم دنبال چاقو. در همین فاصله عمه سمیه همه بچه‌ها را پشت میز ردیف کرد و یک عکس دسته جمعی با حضور دلچسب مامان ‌جون و باباجون، در تاریخ ثبت کرد.

آن شب در کنار هم، کیک خوردیم، شانس‌مان را با رنگ انارهایی که می‌بریدیم امتحان کردیم، با قیمت پسته و بادام هندی شوخی کردیم، از حافظ خوانی شوهرِ عمه سمیه کیف کردیم و اصرار کردیم تا باباجون همان خاطره‌های هر ساله از سنت شب چله در روستایشان را برایمان تعریف کند و ما باز هم هنگام شنیدن‌شان، به چروک‌های مهربان صورت مردانه باباجون زل بزنیم. سجاد از کیک تولدش راضی بود، ما هم راضی بودیم که ساعاتی را در مراسمی سپری کردیم که در آن، خانواده محوریت دارد، نه فرد.

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول