اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

زندگی  /  آداب زندگی

تمام ارتشی‌ها، آن روز حس تحقیرآمیز بدی داشتند!

روز بخشیدن بحرین به آل‌خلیفه بود. تمام ارتشی‌ها، آن روز حس تحقیرآمیز بدی داشتند. شاید همه‌شان سرها را پایین انداخته بودند تا به چشم خود نبینند که جان و خون و زندگی‌شان را برای دفاع از مرز و خاکی کف دست گرفته‌اند که به اشارتی، یک استانش شوهر می‌رود.

تمام ارتشی‌ها، آن روز حس تحقیرآمیز بدی داشتند!

گروه زندگی-سمانه بهگام: کاوه همین‌طور که داشت بند هِلمِت نظامی‌اش را باز می‌کرد، رو به حسین گفت: «سر دیپلم گرفتنشم همین ادا و اصولو در آوردی. هی گفتی جوونه! غریبه! راهش تا میدون توپخونه دوره! نمی‌خوام با اراذل دهن به دهن بشه! با مدرک سیکل هم اداره فرهنگ معلم می‌گیره، چه واجبه حالا دیپلم؟! با همین حرفا زنت رو خونه‌نشین کردی دیگه.» 

صدای زوزه‌ سگ‌ها از دور در بیابان می‌پیچید ولی حیوانی پیدا نبود. حسین ته سیگار را پرت کرد روی زمین و زیر پوتینش فشرد. نیم‌نگاهِ سریع و غیظ‌آلودی به کاوه انداخت. کاوه را خیلی وقت بود که می‌شناخت. با هم رفت و آمد خانوادگی داشتند. اولین‌باری که کاوه پایش به خانه‌شان باز شد، شب اول زندگی‌شان بود. شب همان جشن عروسی‌ای که نداشتند. کاوه درِ آهنی خانه کوچکی را که طبق آدرسِ در دستش چند کوچه پایین‌تر از میدان شوش بود کوبید. ساعت نه و نیم شب بود و کوچه‌ها در قرُق حکومت نظامی. صدای دمپایی‌هایی از حیاط بلند شد که سبک و موزون و مشتاق به سمت در می‌آمدند.

مادربزرگم، در را باز کرد. کاوه دختر جوان سبزه‌رویی را دید که حالت خنده‌اش مثل آکتورهای سینما بود. وقتی به دختر گفت که شوهرش بازداشت است و تا ده روز دیگر نمی‌آید، تعجب در نگاه دختر با نگرانی آمیخت و شادی‌اش تماماً رنگ باخت. کاوه کمی این‌پا و آن‌پا کرد. عادت نداشت به کسی توضیح اضافه بدهد. مادربزرگم تعریف می‌کرد قبل از این‌که در را ببندد یکهو پنجه‌  دستش را کوبید روی سینه آهنی در و گفت: «نگران نباش. چون دو روز بیشتر از مرخصی‌اش استفاده کرده و دیر برگشته، بازداشت شده.» انتظار داشت مادربزرگم با اکران دوباره لبخندش از او تشکر کند. اما او به گفتن مرسی، اکتفا کرد و در را محکم بست. 

هوای بیابان سوز داشت و آفتاب سرد می‌تابید روی خارها و بوته‌های خشک. دو چترباز تازه فرود آمده بودند و باید پنج کیلومتری با همه ادوات و کوله‌ چتر تا پادگان پیاده می‌رفتند. حسین پاکت سیگار خالی‌اش را در دستش مچاله کرد. زل زد توی چشم‌های کاوه و در حالی‌که بخار نفسش توی هوا پخش می‌شد گفت: «روز اولی که اومدم میدون تیر، افسره داد کشید از این به بعد اسلحه‌تون ناموس‌تونه. وقتی تو باشگاه افسران دیدم هرکی مست و پاتیل داره با زن اون یکی می‌رقصه، فهمیدم اگه یه روز ارتش شاهنشاهی شکست خورد، دنبال اشکال توی اسلحه‌هاش نگردم!»

لبخند کاوه ماسید روی صورتش. حسین علیه تمام قوانین نانوشته رفاقتشان کودتا کرده بود. کاوه چاقوی ضامن‌دارش را چپاند توی جیب شلوار و بی‌آنکه به رفیق سابقش نگاه کند، زیر لب غرید: «جمع کن بریم. من روز آخر ماموریتمه. نمی‌خوام توبیخی بزنن.» بعد هم پشت به خورشید کرد و راه افتاد سمت موقعیت فرضی مَقر. حسین قطب‌نما را در دستش فشرد. 
سال بعد درست در روز بخشیدن بحرین به آل‌خلیفه، در صد و هشتاد و چهارمین پرش‌اش، چتر پدربزرگم باز نشد. خرد شدن استخوان پای راستش بعد از برخورد با زمین، او را از خدمت در یگان مخصوص چترباز برای همیشه معاف کرد. فکر می‌کنم تمام ارتشی‌ها، آن روز حس تحقیرآمیز بدی داشتند. شاید همه‌شان سرها را پایین انداخته بودند تا به چشم خود نبینند که جان و خون و زندگی‌شان را برای دفاع از مرز و خاکی کف دست گرفته‌اند که به اشارتی، یک استانش شوهر می‌رود.

پای پدربزرگم تا آخر عمر پا نشد؛ و وقتی فهمید کاوه عضو ساواک بوده، تا آخر عمر پای هیچ‌کدام از دوستانش را به خانه‌اش باز نکرد. اواخر سال پنجاه و شش همه در خانه جلوی تلویزیون جمع شده بودند. پدربزرگم انتهای اتاق به پشتی تکیه داده بود و پایش را می‌مالید. کارتر، شب سال نوی میلادی به تهران آمده بود و فرح دستش را حلقه کرده بود دور بازویش. وقتی تصویر شاه در تلویزیون آمد و نظامیانِ اطرافش «جاوید شاه!» گفتند، پدربزرگ چهل ساله‌ام ساکت ماند. به نظرش دیگر شاه و سلطنتش جاویدان نبودند.

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول