اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

مجله فارس پلاس

باغشاه، جلاد و پایان تلخ ماه عسل مشروطه

وقتی نوبت به طناب انداختن دور گردن میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل که در آن ایام فقط 34 سال داشت، رسید، گفت: «زنده باد مشروطه» و با اشاره به خاکی که بر روی آن ایستاده‌بود، اضافه کرد: «ای خاک! ما برای تو کشته شدیم.»

باغشاه، جلاد و پایان تلخ ماه عسل مشروطه

مجله فارس پلاس؛ مریم شریفی: دولتشان، دولت مستعجل بود و بال آرزوهایشان برای آزادی ایران از زیر بار ظلم استبدادیون،‌ کوتاه. حکایت غم‌انگیزی است حکایت مشروطه‌خواهان. از 14 مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد، تا 2 تیر 1287 که مجلس به توپ بسته شد و صبح فردایش که چند چهره برجسته مشروطه‌خواهی ازجمله «میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل» و «ملک‌المتکلمین» به شکلی دردناک کشته‌شدند، به چشم‌برهم‌زدنی گذشت؛ به کوتاهی یک ماه عسل نافرجام! آغاز دوران جدیدی از استبداد، غم سنگین‌تری بر دل‌های آزادیخواهان گذاشت و انتظار آن‌ها را برای رهایی وطن از حکومت شاهنشاهی، تا 70 سال بعد تمدید کرد.

این روزها که نام میرزا جهانگیر خان و ملک‌المتکلمین یک بار دیگر بر سر زبان‌ها افتاده، - صرفنظر از نقطه‌نظرات متفاوتی که درباره شخصیت و عملکرد این دو چهره مشروطه‌خواه وجود دارد -، «صرفاً با نگاهی تاریخی» به جریان مشروطه،‌ به بازخوانی سرنوشت غم‌انگیز این دو شخصیت شناخته‌شده این جریان پرداخته‌ایم. ‌

میرزا جهانگیر خان(سمت راست)، ملک المتکلمین(سمت چپ)

 

سرِ سبزی که قربانی زبان و قلم سرخ شد

می‌گویند آنچه حکم زندان و بعد، اعدام ملک‌المتکلمین را امضا کرد، سخنرانی‌های آتشینش علیه استبداد شاه قاجار بود. حاج میرزا «نصرالله بهشتی» ملقب به ملک المتکلمین را یکی از بزرگ‌ترین واعظان مشروطه‌خواه دانسته‌اند که بی‌ترس و بی‌ملاحظه علیه ظلم دولتیان افشاگری می‌کرد و در خطابه‌هایش به‌سختی به محمدعلی شاه می‌تاخت.

میرزا جهانگیر خان هم حکایتی مشابه داشت با این تفاوت که سلاح او علیه استبداد، قلمش بود. «میرزا جهانگیرخان شیرازی»، پسر آقا رجبعلی، مدیر روزنامه «صوراسرافیل» به خاطر نام نشریه‌اش به صور اسرافیل معروف شد. او علوم و فنون جدید را در دارالفنون و دیگر مدارس عالیه تهران یاد گرفت و در آغاز جوانی به نهضت مشروطه‌خواهی ملحق شد. میرزا جهانگیرخان از وقتی با همراهی چند نفر ازجمله علی‌اکبر دهخدا، شروع به انتشار روزنامه صور اسرافیل کرد، به یکی از چهره‌های اثرگذار در جریان سیاسی جامعه و جنبش مشروطه‌خواهی تبدیل شد. استبداد محمدعلی شاه که در مخالفت با نهضت مشروطه علنی شد، بخشی از مأموریت تاختن به شاه به او و روزنامه‌اش واگذار شد. و معلوم بود شاه مستبد قاجار زبان سرخ ملک‌المتکلمین، قلم تند و تیز میرزا جهانگیر خان و قدرت مشروطه‌خواهان در فضای سیاسی جامعه را تاب نخواهد آورد.

تصویر نقاشی شده از باغشاه

وقتی طومار مشروطه در یک باغ پیچیده شد

همه‌چیز از آن روزی شروع شد که محمدعلی شاه مرکز فرماندهی‌اش را به «باغشاه»(محدوده میدان حُر فعلی) منتقل کرد. او گرچه در دستخطی کوتاه خطاب به مشیرالسلطنه، اینطور نوشت: «جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود، ازاین‌رو به سمت باغشاه حرکت فرمودیم»،‌ اما در اصل می‌خواست از شهر خارج شود و در باغشاه لشکری تدارک ببیند تا راحت‌تر بتواند با جریان مشروطه مقابله کند.

رفتن محمدعلی شاه به باغشاه، همان و شدت گرفتن آتش انتقادها و حملات مشروطه‌خواهان به او، همان. در این میان، سید جمال الدین واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین مأمور به نوشتن مقالات ضد دولتی شدند و در مخالفت با شاه تا آنجا پیش رفتند که برای در امان ماندن از تبعات خشم او ناچار در مجلس متحصن شدند. شاه مستبد قاجار هم در مقابل این تحرکات ساکت ننشست اما واکنش او به‌عبارتی از سوی مجلس وتو شد. محمدعلی شاه در حکمی مشتمل بر نام 8 نفر از مشروطه‌خواهان که در میان آن‌ها اسامی «جهانگیر خان صور اسرافیل»، «ملک‌المتکلمین»، ‌«سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی»،‌ «سید محمدرضا مساوات شیرازی» به چشم می‌خورد، خواستار تبعید آن‌ها شد.

تصویری از ساختمان مجلس بعد از به توپ بسته شدن

از باغ مجلس به باغشاه

وقتی مجلس تمام‌قد پشت چهره‌های مخالف شاه ایستاد، همان بهانه‌ای که شاید شاه بلندپرواز اما خام‌اندیش قاجار دنبال آن بود را به دستش داد. اینطور بود که روز دوم تیرماه 1287 شاه فرمان آتش صادر کرد، کلنل لیاخوف روسی مجلس را به توپ بست و به‌این‌ترتیب کاخ آرزوی آزادیخواهان فروریخت. بر اساس برآورد انگلیسی‌ها، به دنبال به توپ بسته شدن مجلس به دستور محمدعلی شاه قاجار، نزدیک به ۲۵۰ نفر در درگیری‌های تهران کشته شدند. و این تازه آغاز ماجرا بود؛ شیرازه جبهه مشروطه‌خواهان که از هم پاشید، محمدعلی شاه مرحله دوم نقشه شومش را عملی کرد. بعد از این بود که غل و زنجیر سربازان حکومت یک‌به‌یک بر دستان مشروطه‌خواهان زده شد.

عکس یادگاری نیروهایی که در به توپ بستن مجلس مشارکت داشتند

 

در گیر و دار تعقیب و گریز نیروهای حکومتی و متحصنین، ملک‌المتکلمین و همراهانش به پارک امین‌الدوله که آن زمان به باغ مجلس متصل بود، فرار کردند اما با راپورت امین‌الدوله، مخفیگاهشان برای نیروهای حکومتی افشا شد. تلاش مشروطه‌خواهان برای فرار شبانه از پارک هم بی‌ثمر ماند. گفته می‌شود ملک‌المتکلمین ازآنجاکه چشمانش آب آورده‌بود، شب‌ها بدون کمک نمی‌توانست راه برود. به همین دلیل هم به دست سربازان حکومتی افتاد و به همراه دیگر چهره‌های برجسته مشروطه ازجمله سید «عبدالله بهبهانی»، «قاضی ارداقی» و میرزا جهانگیرخان بعد از دستگیری، به باغشاه منتقل شدند.

 

مشروطه خواهان بعد از انتقال به باغشاه

اعدام در ماه عسل مشروطه!

آن‌همه آرزوهای بلند برای آزادی ایران و آن‌همه رشادت و ایثار مجاهدان برای رهایی ملت از زیر بار ظلم استبداد، فقط 2 سال دوام آورد. کام ایران و ایرانی درست در ماه عسل مشروطه، با تخریب مجلس شورای ملی و به زمین ریختن خون مشروطه‌خواهان تلخ شد و جامعه ایران وارد دوران جدیدی از استبداد و ظلم شد.

در این میان، سرنوشت به‌زنجیرکشیده‌شدگان در باغشاه، یکی از تلخ‌ترین پرده‌های داستان غم‌انگیز مشروطه در ایران بود. یک روز بعد از به توپ بسته‌شدن مجلس و بعد از شکنجه‌های فراوان، فرمان قتل چهره‌هایی مانند ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیر خان صادر شد. در سوم تیر ماه 1287 به گردن آن‌ها طناب انداخته‌شد و خفگی، پایان تلخ زندگی آن‌ها بود.

می‌گویند موقع طناب انداختن، ملک‌المتکلمین از محمدعلی شاه سنگدل و کینه توز که شخصاً ناظر اجرای حکم آنان بود، تقاضایی داشته اما میرزا جهانگیر خان به او نهیب زده و گفته‌بود: «ای مَلِک! از پسر «ام الخاقان (نام مادر محمدعلی شاه)» تقاضای رحم داشتن بیجاست.»

وقتی نوبت به طناب انداختن دور گردن جهانگیر خان صور اسرافیل که در آن ایام فقط 34 سال داشت، رسید، گفت: «زنده باد مشروطه» و با اشاره به خاکی که بر روی آن ایستاده‌بود، اضافه کرد: «ای خاک! ما برای تو کشته شدیم.»

«مامونتوف»، خبرنگار روس که در زمان اعدام این چهره‌های مشروطه‌خواه در ایران بود، می‌نویسد: «سر گذشت این دو تن (میرزا جهانگیر خان و ملک المتکلمین) بسیار ساده بود. امروز ایشان را به باغ بردند و کنار فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداختند. از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و این زمان، دژخیم سومی خنجر در دل‌های ایشان فرو کرد...»

 

از میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل در آخرین مقاله‌اش که در روزنامه صور اسرافیل چاپ شد، این جملات خطاب به قزاق‌های محمدعلی شاه به یادگار مانده‌است: «ما از این جانبازی و فداکاری عاری نداریم و هیچ‌وقت نمی‌گوییم که چرا ما مغلوب مستبدین و بی‌دین‌ها شدیم زیرا که برادران آذربایجانی و گیلانی و فارسی و اصفهانی ما در راه‌اند و عن‌قریب خواهند رسید. ما می‌خواهیم با بدن‌های خود، زیر سم اسب‌های آن‌ها را نرم و مفروش کرده و زمین طهران را برای تشریفات مقدم این مهمان‌های تازه رسیده، از خون گلوی خود زینت دهیم و به آن برادرهای مهربان بگوییم و افتخار کنیم که ماییم پیش صف‌های شهدای راه آزادی…»(صور اسرافیل، دوره کامل، انتشارات رودکی، اسفند ۱۳۶۱، پیشگفتار)

علی اکبر دهخدا

دهخدا، میرزا جهانگیر، شمع مُرده و دیگر هیچ

شاید خیلی‌ها ندانند که میرزا علی‌اکبر دهخدا، شعر معروف «یاد آر زِ شمع مرده، یاد آر» را به یاد میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل سروده است. دهخدا یکی از آزادیخواهانی بود که بعد از به توپ بسته‌شدن مجلس، قرعه تبعید به نامش افتاد. او اما در تبعید هم بیکار ننشست و از فرصت اقامت اجباری در پاریس و بعد از آن در سوییس برای انتشار مجدد روزنامه صوراسرافیل استفاده کرد و به این وسیله، صدای مشروطه‌خواهان را به تمام دنیا رساند.

دهخدا درباره چگونگی خلق شعر ماندگار «یاد آر زِ شمع مرده، یاد آر» اینطور می‌گوید: «شبی مرحوم میرزا جهانگیر خان را به خواب دیدم؛ در جامهٔ سپید (که عادتاً در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که می‌گوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: «یاد آر ز شمع مرده، یاد آر!» در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از این مسمّط را ساختم. فردا که شد، گفته‌های دیشب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم.»

ابیاتی از این شعر که دهخدا آن را در سوگ یار و همکار قدیمی‌اش در آخرین شمارهٔ دورهٔ دوم روزنامه صور اسرافیل در روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۲۸۷ شمسی به چاپ رساند، به این شرح است:

یاد آر زِ شمع مرده یاد آر

ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نفحهٔ روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبهٔ نیلگون عماری،
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری،
یاد آر زِ شمع مرده یاد آر 

...
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دورهٔ طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا، خدائی،
نه رسمِ اِرم، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی،
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانهٔ وصل خورده یاد آر

 

قتل بی‌رحمانه، دفن غریبانه، یاد فراموش‌شده

بعد از قتل وحشیانه میرزا جهانگیر و ملک‌المتکلمین، جسدشان توسط قزاق‌های حکومت محمدعلی شاه، درون خندق تهران در بیرون از محوطه باغشاه پرتاب شد. وقتی دوستان و دوستداران این چهره‌های مشروطه‌خواه از این اتفاق تلخ خبردار شدند، شبانه به آن محدوده رفتند و اجساد آن‌ها را پیدا کرده و در محدوده همان خندق که خیابان «کارگر جنوبی» امروزی، بازمانده‌ای از آن است، دفن کردند. گذشت تا بعد از دوران استبداد صغیر، بازماندگان مشروطه توانستند به مکان علامت‌گذاری‌شده بیایند و سنگ قبری برای کشته‌شدگان راه آزادی تهیه کنند.

از آن روزها، سال‌های طولانی گذشت تا دوباره خاطره سیاه قتل مشروطه‌خواهان در باغشاه در روزهای بازگشت استبداد، تازه شود. اوایل دهه 80 بود که انتشار گزارش و تصاویری از وضعیت نابسامان مقبره این دو چهره مشهور مشروطه‌خواه در محدوده‌ای که امروز در خیابان کمالی، خیابان مخصوص، کوچه شهید ابراهیمی قرار دارد، نام آن‌ها را دوباره بر سر زبان‌ها انداخت.

توسعه بیمارستان، تهدید مقبره؟

اما چه شد که مقبره این مشروطه‌خواهان که می‌توانست شاهدی بر ظلم دستگاه استبداد قاجار و یک اثر تاریخی برای بازدید عموم باشد، به یک ویرانه فراموش‌شده تبدیل شد؟ «نصرالله حدادی»، نویسنده و تهران‌شناس در این باره می‌گوید: «اینجا از حدود 110 سال قبل، محل دفن 3 شخصیت مشروطه‌خواه؛ میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل، ملک‌المتکلمین و قاضی ارداقی است. من اولین بار در سال 1354 این مقبره را از طبقه 5 یا 6 بیمارستان «لقمان» دیدم. دکتر «مهدی ملک‌زاده»، پسر ملک‌المتکلمین یک طاقی با سرستون‌های زیبای سنگی بر سر مزار پدرش بنا کرده بود. در کنار آن هم یک زیرزمین قرار داشت که شخص دکتر ملک‌زاده و همسرش در آن مدفون بودند. در این زیرزمین، تصویری زیبا و نقاشی‌شده از ملک‌المتکلمین و فرزندش که تاریخ مشروطه را به عنوان شاهد نگاشته است، وجود داشت. درواقع دکتر ملک زاده این محدوده را خریده و آن را به مقبره خانوادگی‌شان تبدیل کرده‌بود. کوچه منتهی به مقبره هم به نام ملک‌المتکلمین بود.»

بعد از تغییر و تحولات تهران، در همسایگی مدفن ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیر خان، مریضخانه «مصروعین» یا «دارالمجانین شماره 2» بنا شد، مکانی که بعدها به بیمارستان «لقمان الدوله ادهم»(پزشک مشهور دوره قاجار و پهلوی اول و دوم) تبدیل شد و در گذر زمان به بیمارستان «لقمان حکیم» تغییر نام داد.

حدادی ادامه می‌دهد: «تا حدود 20 سال قبل تمام این اطراف، خانه بود و اثری از ساختمان بیمارستان نبود. از وقتی طرح توسعه بیمارستان به سمت خیابان «مخصوص» کلید خورد، بنای این مقبره هم مورد تهدید قرار گرفت.»

با اجرای طرح توسعه بیمارستان، مساحت کوچکی به‌عنوان آرامگاه باقی ماند. به‌مرور در نتیجه گودبرداری‌هایی که صورت گرفت، قبرها ترک برداشت و حالت شکستگی و فرورفتگی پیدا کرد. در ادامه، ستون‌های مقبره زیر بار وزن سقف قد خم کرد؛ به شکلی که هر لحظه ممکن بود به‌کلی تخریب شود.

سرایداری که صاحبخانه شد!

خانه واقع در بن‌بست شهید ابراهیمی و مقبره نیمه‌تخریب‌شده داخل آن، در سال 1383 در فهرست آثار ملی ثبت شد تا از توسعه تخریب‌ها در آن جلوگیری شود. از آن موقع، بازدیدهای کارشناسان سازمان میراث فرهنگی و مسئولان شهری از این بنا آغاز شد اما تا سال گذشته، هیچ‌کدام از اخباری که درباره ساماندهی این مقبره منتشر می‌شد، رنگ واقعیت به خود نگرفت.

«محسن نجمی»، نماینده خانواده ملک‌المتکلمین که در این سال‌ها پیگیر بازسازی مقبره بوده، درباره تغییر و تحولات اخیر در این بنا می‌گوید: «خانم دکتر «شیرین بیانی»، استاد بازنشسته تاریخ دانشگاه تهران، که نوه دختری مرحوم مهدی ملک‌زاده (فرزند ملک‌المتکلمین) هستند، از سال‌ها قبل برای پیگیری وضعیت مقبره جد مادری‌شان به من وکالت داده‌اند. خوب است بدانید، پدر ایشان، دکتر «خان‌بابا بیانی»، بنیانگذار رشته تاریخ در دانشگاه تهران و بنیانگذار دانشگاه تبریز بودند و همسر ایشان، دکتر «محمدعلی اسلامی ندوشن»، نویسنده و پژوهشگر برجسته معاصر هستند.

خوشبختانه با تلاش‌های صورت‌گرفته، سال گذشته مهم‌ترین مانع برای اجرای طرح ساماندهی مقبره 3 چهره مشروطه‌خواه (ملک‌المتکلمین، میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و قاضی ارداقی) رفع شد. ماجرا این بود که سرایدار مقبره، حاضر به تخلیه ملک نبود. او که از سال‌ها قبل به‌عنوان نگهبان در این ملک زندگی می‌کرد، ادعای مالکیت کرده و حتی اقدام به پوشاندن روی قبرها کرده‌بود. او می‌گفت نامه‌ای به میراث فرهنگی نوشته تا بیایند فضای قبرها را جدا کنند چون او باقی فضای ملک را خریده و قصد ساخت‌وساز در آن دارد! اما با وجود این اشتباه، در نهایت برای قدردانی از زحمات او که بیش از 50 سال از این مقبره نگهداری کرده‌بود، مبلغی به او داده‌شد تا در جایی دیگر بتواند برای خود سرپناهی تهیه کند.»

موزه مشروطه؛ شاید به همین زودی‌ها

چند سال قبل، در بازدید مسئولان شهری و فرهنگی از این مقبره، رییس بیمارستان لقمان گفت: «وقتی مشکل ورثه‌ای این ملک حل شود، بنده شخصاً این بنا را بازسازی می‌کنم. اینجا جدا از بیمارستان نیست. هر دوی این مکان‌ها برای مردم است. این ملک، خصوصی است و باید تکلیف آن مشخص شود.»

نجمی در این باره می‌گوید: «در حال حاضر این نکته دیگر موضوعیت ندارد. الان، با همکاری شورای شهر و شهرداری تهران و با رفع مشکل سکونت سرایدار، این ملک به‌عنوان مقبره سه تن از شخصیت‌های جریان مشروطه، احیا شده و قرار است به‌عنوان یک فضای تاریخی و در قالب موزه مشروطه برای بازدید عموم بازسازی شود.»

نماینده خانواده ملک‌المتکلمین درباره وضعیت امروز مقبره روزنامه‌نگاران مشروطه می‌گوید: «اتفاقات خوبی افتاده است. در درجه اول، تلاش بر حفظ آثار باقیمانده از مقبره قدیمی بوده و خوشبختانه ستون‌های سنگی موجود که در حال تخریب بود، دوباره سرپا شده و با ترمیم نقاط آسیب‌دیده، بازسازی شده است. علاوه‌براین، روی قبور که توسط سرایدار پوشانده شده‌بود، باز شده و با تخریب دیوارهای سمت بیمارستان، آزادسازی فضای داخلی ملک برای اقدامات تکمیلی موردنیاز در بازسازی مقبره فراهم شده است.»

محدوده میدان حسن آباد- مجسمه ملک المتکلمین در انتهای تصویر مشخص است

 

مجسمه ملک المتکلمین در میدان حسن آباد در دهه 1320

راستی، مجسمه ملک‌المتکلمین کجاست؟

اما موضوعی که در هفته گذشته، دوباره پای ملک‌المتکلمین را به صفحات خبر رسانه‌ها باز کرد، موضوع گم‌شدن مجسمه او بود. تهرانی‌های قدیمی و موسپیدکرده خوب یادشان می‌آید در وسط میدان حسن‌آباد، مجسمه بزرگی قرار داشت که فردی را در حال خطابه و سخنرانی نشان می‌داد. نصرالله حدادی، تهران‌شناس روایت جالبی درباره این مجسمه دارد: «دکتر مهدی ملک‌زاده، فرزند ملک‌المتکلمین که نماینده مجلس شورای ملی بود، در رایزنی با رییس بلدیه وقت تهران، توانست مجسمه‌ای از پدرش را در میدان حسن‌آباد نصب کند. این اتفاق، اتفاق جدیدی در تهران بود چون قبل از آن، نصب مجسمه مشاهیر و افراد روحانی در شهر، باب نبود و ملک‌المتکلمین هم یک فرد روحانی با عبا و عمامه بود و مجسمه‌اش هم با همین شمایل ساخته شده‌بود. مردم که در این زمانه با شخصیت ملک‌المتکلمین آشنا نبودند، ازآنجاکه فقط شنیده‌بودند صاحب این مجسمه، فردی به نام میرزا «نصرالله بهشتی» بوده، در گفت‌وگوهای عامیانه و روزمره با کمی چاشنی مزاح، می‌گفتند: این مجسمه ملانصرالدین است.»

محسن نجمی، نماینده خانواده ملک‌المتکلمین  هم در این باره می‌گوید: «مجسمه ملک‌المتکلمین ابتدا در میدان حسن‌آباد قرار داشت. بعدها این مجسمه به پارک شهر منتقل و در ضلع جنوبی این پارک نصب شد. مجسمه ملک‌المتکلمین سال‌ها در این پارک در معرض دید عموم بود اما در سال 1378 آن را به انبار سازمان پارک‌های آن زمان انتقال دادند. مدتی بعد هم خبر گم شدن مجسمه به گوش رسید! من برای اطلاع از سرنوشت مجسمه، پیگیری‌هایی انجام دادم. آن ایام، تعداد زیادی از مجسمه‌های شهر دچار سرنوشت مشابهی شدند اما گم‌شدن مجسمه ملک‌المتکلمین، اتفاق عجیبی بود چون جابه‌جا کردن آن مجسمه بزرگ، کار آسانی نبود و نیاز به جرثقیل داشت.»

انتهای پیام/

 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول