اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

یادداشت  /  هنر و ادبیات

مدرنیسم و قداست‏زدایى از معصومیت

خبرگزاری فارس: از منظر روان‏شناسى و علم النفس، مدافعان هنر سینما و سکولارها و مدافعان نمایش معصومان(ع)، نسبت به از بین رفتن حقیقت مقدس غافل‏اند یا به این اثر مخرب اهمیتى نمى‏دهند یا خود خواهان قداست‏زدایى‏اند.

مدرنیسم و قداست‏زدایى از معصومیت

آیا تصویر متحرک سینمایى، و ایفاى نقش معصومان از سوى بازیگران و نمایش انسان‏هاى مقدس و معصوم، راهى براى نشر حقایق دین و گسترش حقیقت آنان، و نفوذ، تبلیغ و توسعه معرفت الهى است یا در نهایت به نوعى عادى‏سازى قداست منتهى مى‏شود؟پیش از شروع بحث و استدلال، آشکارا اعلام مى‏کنم که من مخالف نمایش چهره معصومان(ع) در سینما و تلویزیون هستم، مخالفت نیز بر استدلال عقلى و نیز شناخت علمى »تصویر« استوار است.

البته هنر امروزى در جامعه اسلامى، همواره درگیر نمایش یا عدم نمایش معصومان بوده است، زیرا در دوران مدرن، تصویر نقشى محورى در هنر تکنولوژیک یافته است که هنر اصلى دوران معاصر به حساب مى‏آید و اندیشیدن و تأمل درباره سود و زیان، یا مهم‏تر از آن حرمت یا عدم حرمت نمایش جعلى چهره معصوم(ع) از این منظر اهمیت مى‏یابد.

پرسش درباره نمایش »شمایل« معصومان در سینما، پرسشى ریشه دار است که به مجموعه‏اى از حقایق گوناگون فلسفى و روانشناسانه وابسته است. در سال‏هاى اخیر چند مقاله درباره علل حقیقى، حجت‏هاى عقلى و ساختار روحى و روانى و عاطفى دوستداران اهل بیت که به ضرورت ممانعت از نمایش چهره معصومان (ع) و تالى تلو آنان نظیر حضرت زینب(س)، حضرت ابوالفضل(س) و حضرت خدیجه(س) حکم مى‏کند، منتشر ساخته‏ام و دلایل و استدلال‏هایم را در آنها ذکر کرده‏ام.

بحث شمایل‏شکنى در دین حضرت موسى(ع)، حضرت عیسى، و حضرت محمد(ص) از دیدگاه‏هاى متعدد مى‏تواند مطرح شود. شرح ریشه تاریخى و رخدادهایى که طى سه هزار سال پابرجا مانده‏اند، گفت‏وگوى فلسفى درباره علل حرمت نشان دادن سیماى این اولیاى خاص خدا، بحث دینى در خصوص علل تحریم شمایل‏نگارى و نقش‏آفرینى در قالب آنان به وسیله بازیگران، گفت‏وگوى روان‏کاوانه درباره اثرات این نمایش‏ها و بالاخره بحث درباره روش مدرنیت، در قداست‏زدایى و عادى‏سازى اومانیستى، مطالعات فرهنگى و مردم‏شناختى و جامعه‏شناختى، هریک جداگانه در این زمینه راهى به درک موضوع بگشایند.

در این نوشته دوست دارم کنجکاوى‏هایى از منظر روان‏شناسى تصویر سینمایى، درباره شمایل‏پردازى را ارائه و شکل دهم تا زمینه‏اى براى تفکر جدى‏تر براى تعیین تکلیف‏ها و شمایل مقدسان برگزیده خداوند فراهم آورد.ظاهراً مسیحیت کلیسایى، کانون، سرچشمه، ریشه و زمینه شمایل‏پردازى از معصومان(ع)، انبیا و برگزیدگان خداست. اما اگر دقت بیشترى به خرج دهیم، پیش از کلیسا، روایات انسان‏هاى نامعصوم و حواریون حضرت عیسى بن مریم(ع) که به متون مقدس و در واقع به کتاب مقدس مسیحیان بدل شده، مى‏تواند منبع رواج عدم حرمت شمایل‏پردازى از پیامبران الهى به شمار آید.

در حالى که در فهمى فلسفى، حضرت عیسى(ع) خود عرصه بزرگ اهمیت یافتن هنرهاى تجسمى در مسیحیت مى‏تواند شمرده شود؛ چرا؟حتى ما مسلمانان به تصریح کلام الهى قرآن مجید، باور داریم که حضرت عیسى بن مریم(ع) بدون پدر و با نفخه الهى در زهدان حضرت مریم(ع) جاى گرفت. این کنش مستقیم و معجزه‏آسا و خارق العاده هستى‏یابى و صورت‏پذیرى، خارج از قواعد رایج طبیعت، مى‏تواند سرچشمه علاقه عالم مسیحیت به صورت‏گرى و منشاء روانى تجسم‏بخشى و رشد هنرهاى تجسمى به حساب آید.

بدیهى است مسلمانان براساس اعتقادات و تصریح کلام وحیانى خداوند، مخالف شدید تثلیث‏اند و به صراحت نسبت فرزندى حضرت مسیح با خداوند را، نه باور دارند؛ نه معقول مى‏دانند و نه معنادار مى‏شمرند؛ اما مى‏توان ضمن ردّ این مفهوم اعتقادى مسیحیت کلیسایى، در ذهن‏شناسى مؤمنان به انجیل‏ها و مردم، کاملاً درک کرد که آنان با ارتکاب خطا در معناى فهم ظاهر شدن روح الامین به حضرت مریم(س)، و نسبت فرزندى خدا به عیسى بن مریم(ع)، چگونه به نقاشى به مثابه یک هنر مقدس علاقه‏مند شده و تصویر کردن مداوم صورت انبیاء و اولیاء و فیگورهاى گوناگون بر در و دیوار کلیساها، امر شبیه‏سازى را در فرهنگ‏شان جا انداخته است.

جدا از تفسیر نادرست، تولد عیسى بن مریم(ع)، و درک غلط از امر تجسم روح الهى و نقش آن در توسعه هنرهاى تجسمى، ریشه یونانى و رومى فرهنگى کفرآمیز پیش از مسیحیت و تجسم خدایان و مجسمه‏هاى یونانى و رومى و وجه اومانیستى هنر یونانى و رومى، و نقش زیبایى بدن و کالبد و تأثیر آن بر هنر مسیحى را نباید از نظر دور داشت.دنبال کردن هنر مسیحى در گذر زمان، بیش از پیش نشان تأثیر سنت‏هاى جاهلى بر نمایش حضرت عیسى در نقاشى، تئاتر و سینماى غرب است.

باید دانست که پیکرتراشى و نقاشى فیگوراتیو، چه در خاور نزدیک کهن، در اکد، بابل و آشور، و چه در پادشاهى مصرى کهن و دوران فراعنه و چه در هنر اژه‏اى، هنر مینوسى و هنر سیکلادى و نیز هنر یونان باستان و هنر رومى، بى‏تردید با عناصر صورى تفکر غیرتوحیدى، خدایان، خرافه‏هاى مذاهب غیرالهى و بت‏پرستى جاهلى پیوندى انکارناپذیر داشته است.

هرچند خواهیم دید که مخالفت با ایفاى نقش معصومان پیامبران، امروز اساساً بر پایه استدلال عمیق وجودشناسى و معرفت النفسى و خسارات روان‏شناختى این نمایش بستگى دارد و مقتضیات زمان و مکان معاصر را در نظر مى‏گیرد و تنها به مباحث بت‏پرستى عهد باستان و دوران جاهلى کهن متکى نیست، بلکه بر حقیقت شکنى و قداست‏زدایى جاهلیت مدرن و مهم‏تر از آن، اثرات ناخودآگاه شمایل‏پردازى و نمایش جعلى معصومان(ع) استوار است و کاملاً از استدلال عقلى عمیق و معاصرى برخوردار است.

گارونر آشکارا مى‏گوید: سبکى که مسیحیت پیشین مى‏نامیم، مى‏توانیم بى‏آنکه خطایى مرتکب شده باشیم، سبک رومى پسین یا آن چنان که در عرف تاریخ هنر رایج است، سبک باستانى پسین بنامیم. آثار دوره مسیحیت را تنها از روى موضوع آنها مى‏توانیم از آثار متعلق به دوره رواج دین روم تشخیص دهیم؛ نه از روى سبک آنها.

مضمون و سبک وسیله بیان خود را مى‏یابند. مضمون دین مسیحى، (پس از مسیح) در طى چندین سده شکل گرفت و تا مدتى طولانى حتى در شیوه درست شبیه‏سازى از پیکر و چهره بنیان‏گذار مسیحیت، بحث و تردید بود. وقتى مسیحیت دین رسمى گردید، مقام عیسى مسیح نیز دگرگون شد. در آثار اولیه، او را در هیئت آموزگار و فیلسوف مجسم کرده‏اند و در آثار بعدى، حالتى امپراتور گونه همچون فرمانرواى آسمان و زمین به چهره مى‏گیرد. پس از آن که برخى مسایل مشاجره آفرین دینى به ماهیت عیسى مسیح حل شدند، فرمول کم و بیش ثابتى براى تجسم آن حضرت به دست آمد.

در اذهان مسیحیان ساده‏اندیشى که تازه به مسیحیت گرویده بودند، به سادگى مى‏شد عیسى مسیح را با خدایان آشناى حوزه دریاى مدیترانه، به خصوص همپوس (آپولون) خداى آفتاب یا صورت رومى شده شرقى‏اش آفتاب شکست‏ناپذیر، یکى گرفت. در موزاییک طاقى، متعلق به اواخر قرن سوم از یک آرامگاه کوچک مسیحى در گورستانى متعلق به پیروان دین روم که در حفارى‏هاى 1949 - 1940 در زیر کلیساى سان پیترو در رم به دست آمده، عیسى در هیئت آپولون دیده مى‏شود که اسب‏هاى گردونه آفتاب را در آسمان‏ها به تاخت مى‏برد«.

باید دانست که در میان اولیا و عالمان مسیحى به ویژه پس از اسلام، جریان شمایل‏شکنى نفوذ یافت و به جنبشى بزرگ بدل شد و این گرایش از مدت‏ها پیش به آرامى ظاهر شده بود.در حالى که پیکرتراشى ساختمانى در سده چهارم آغاز مى‏شود و تا سده دوازدهم، دیگر مقام پیشینش را در تاریخ هنر به دست نمى‏آورد. مسیحیان به پیکره آزاد ایستاده بدگمان بودند و آن را به خدایان دروغین پیروان دین مردم نسبت مى‏دادند.

ژوستین شهید واعظ کلیسایى سده دوم، با توجه به حکم اول در باب اخطار براى پرهیز از ساختن تندیس‏هاى کنده‏کارى شده در کتاب مدافعات خود، رومیان را به پرستیدن تندیس‏ها به جاى خدایان متهم مى‏کند؛ لیکن تجربه یونانى - رومى همچنان بخش زنده‏اى از ذهنیت مدیترانه‏اى به شمار مى‏رفت و دست کم در دنیاى غرب، نهى سامى نصب تندیس در مکان‏هاى مقدس، نمى‏توانست پذیرفته شود.

استدلال آباى کلیساى کهن - استفاده از عکس و تندیس، در صورتى مجاز است که اسرار و داستان‏هاى دین جدید را به بى‏سوادان بیاموزد - بعدها با این استدلال دینى تکمیل شد که چون مسیح نیز گوشت و خونى چون ما دارد و در میان ما زندگى مى‏کند، طبیعتى انسانى و شباهتى انسانى دارد که مى‏تواند، با استفاده از هنر، شبیه‏سازى کرد«.

با جزییات فراوان مى‏توان نشان داد که شمایل‏پردازى معصومان در مسیحیت تا چه اندازه ریشه یونانى و رومى داشته و تا چه اندازه ادامه هنر غیرتوحیدى بوده و چقدر در بى‏خبرى کامل از حکمت منع تصویرسازى جعلى از معصومان شکل گرفته و به دوران مدرن سرایت کرده است. دوران مدرن به صورت کلى عصر قداست‏زدایى است.

نگرش اومانیستى اساساً به مفاهیم مقدس جهان غیب اعتقادى ندارد و براى او یک بازیگر، همان‏گونه که مى‏تواند نقش یک جانى، مرد عاشق‏پیشه، پزشک و هر انسان غیرمعصوم را ایفا کند، به همان اندازه مى‏تواند با یک پیامبر همذات پندارى کند؛ اما نگرش باورمند به جهان غیب و روح، چنین اعتقادى ندارد.

پس باید پذیرفت که تأثیر فرهنگ یونانى و رومى بر مسیحیتى که با قدرت گره خورد. در شمایل‏کشى و پذیرش تجسم پیامبران معصوم الهى و صورتگرى و رواج مقدسان دینى، نقش بسیار مهمى در نقاشى و تصویرپردازى مذهبى در عالم مسیحیت ایفا کرده است. چیزى که در این نوشته مورد توجه است فعلاً نه داورى درباره صحت و سقم روش نقاشى مسیحى و تصویرگرى و شبیه‏سازى کلیسایى، بلکه شناخت عوامل رومى و تاریخى و اعتقادى در پرورش هنر نقاشى - و سپس تطابق آن با تصویر سینمایى و مقبول بودن شبیه‏سازى، از معصومان الهى در فیلم و اجازه بازى نقش آنان در سینماى غرب است.

قرآن کریم در آیه 45 سوره آل عمران، عیسى (ع) را کلمه خداوند مى‏نامد. سوء تفاهم درباره مفهوم کلمة الله موجب شد که مسیحیان به ایده تجسد خدا در انسان قائل شوند. باید گفت این ایده اشتباه بود که راه و مجوز صورت‏گرى و شبیه‏سازى‏هاى بعدى را هموار کرده و با اومانیسم کلیسایى و مدرنیسم، هردو سازگارى یافته است.

آنچه از حقیقت الهى برخوردار است، این است:« اذ قالت الملائکة یمریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجهیا فى الدنیا و الاخرة و من المقربین» .«چنین بود که فرشتگان گفتند: اى مریم خدا ترا به کلمه خویش که نامش عیسى مسیح فرزند مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان (الهى) است، بشارت مى‏دهد.»

در ادامه همین آیه است که از اعجاز حضرت عیسى(ع) سخن به میان مى‏آید و مکالمه مریم و پروردگارش، به روشنگرى مى‏انجامد: [مریم] گفت: پروردگارا چگونه مرا فرزندى باشد، حال آن که دست هیچ بشرى به من نرسیده است. گفت خداوند بدینسان هرچه بخواهد مى‏آفریند [و] چون اراده او به کارى تعلق گرفت، به آن مى‏گوید موجود شو و بى‏درنگ موجود مى‏شود و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل مى‏آموزد و پیامبرى است به سوى بنى اسرائیل که مى‏گوید:

من از سوى پروردگارتان براى شما معجزه‏اى آورده‏ام که از گِل براى شما چیزى به هیأت پرنده مى‏سازم و در آن مى‏دمم و آن به اذن الهى پرنده مى‏شود و به اذن الهى نابیناى مادرزاد و پیس را بهبود مى‏بخشم و مردگان را زنده مى‏کنم و از آن چه مى‏خورید و در خانه‏هایتان ذخیره مى‏کنید، به شما خبر مى‏دهم. اگر اهل ایمان باشید، در این براى شما مایه آگاهى و عبرت است. آل عمران 49 - 46

نیازى به تکرار متنوع حقیقتى نیست که قرآن مجید به وضوح از آن سخن به میان آورده و در یک تلقى بشرى، به مفهوم تجسد خدا در انسان تغییر معنا و تحریف گشته و با این حال عضو تجسم روح الهى به صورت بشرى، زمینه هنرهاى تجسمى غرب و توسعه شکل‏بخشى و رواج فیگور و سپس تصویر سینمایى را پدید آورده است.

در قرآن 93 آیه و پانزده سوره، به حضرت عیسى اشاره شده است. افزون بر مسیح، خداوند او را رسول، کلمة الله (آل عمران45، نساء 171) و روح (نساء، 171) خوانده شده است. (روح الله در اسلام لقب عیسى است). همچنین بارها مسیحیان از همان عصر عیسى او را »تجسد کلمة الله یا »لاهوت در ناسوت« (یا خدا در انسان) و دومین شخص، از اقانیم ثلاث، (اب و ابن و روح القدس) یا پسر خدا (توبه 30) مى‏شمرده‏اند.

مى‏دانیم که در قرآن مجید که کلام مستقیم و بى‏واسطه الهى است، این اعتقادات کفرآمیز تلقى، و از آن نهى شده است؛ اما همان‏گونه که کلیسا، اساس مسیحیت را بر این پایه‏اى که قرآن حکیم آن را کفرآمیز تلقى کرده، قرار داده است، در دوره‏هاى گوناگونى هم با شدّت و حدّت فراوان، در تصویر آن تلاش کرده است؛ البته باید تذکر داد که دو دوره در صدر مسیحیت و سپس پس از ظهور اسلام، جنبش شمایل‏شکنى، علیه شمایل‏پردازى از معصومان، مجسمه‏سازى از آنان و فیگورهاى انسانى دیگر و مخالفت با شبیه‏پردازى به وقوع پیوسته که نشان جریانى متفاوت در مسیحیت بوده است.

اگر ممکن است خدا به صورت انسان درآید، چرا در صورت انبیاى الهى و رسولان تجسم یابد؟همین پرسش ساده، کلید رازگشاى، قبول تصویر سینمایى پیامبران الهى در سینماى غرب و آثار فراوانى است که در آنها، هنرپیشگان نقش موسى(ع)، عیسى (ع) و دیگران را ایفا کرده‏اند. به خصوص که این پذیرش شبیه‏پردازى که در شمایل‏سازى کلیسایى ریشه دارد، با اومانیسم مدرنیته، سکولاریسم و لائیسیته عصر جدید، سازگار بوده است.

از آنجا که تولید جذابیت براى کسب سود، سوداگرى در درجه اول، و راه‏هاى ایجاد کشش نسبت به پایه‏هاى تلقى جدید مذهبى، در وهله بعدى براى سینماى هالیوود سرمایه مهم بوده و کلیسا تبلیغ از طریق شبیه‏پردازى را مباح دانسته، در تلقى مدرن و فیلم‏سازى غرب، ایفاى نقش معصومان(ع) امرى ضرورى به شمار آمده است.

از آنجا که افق زندگى، تفکر و کنش مدرن، بر جهان سیطره یافته و با تار و پود عمل نهادها، روش‏ها و اعتقادات مردم کره زمین درآمیخته و شهرها، اقتصاد، سیاست، هنر و فرهنگ، اشیاء، معمارى، خانه، سبک زندگى، اخلاقیات، نگاه و اندیشه و باورهاى مردمان، تحت تأثیر آن قراردارد، بى‏تردید براى سینماگر مدرن قابل فهم نیست که چرا شمایل معصومان دنیاى اسلام را نباید به نمایش بگذارند. آنها این امر را خرافه و تحجر ارزیابى کرده و مى‏کوشند که در هر فرصتى رخنه‏اى در این ممنوعیت به وجود آورند، زیرا اساساً حرمت شمایل معصومان یا ایفاى نقش آنان به وسیله بازیگران را قبول ندارند.

× × ×

جامعه مدرن، جامعه نمایش است. تصویر در اساسى‏ترین وجه، جایگزین کلمه شده و هنر و سرگرمى مدرن اساساً متکى بر تصویر استوار است. بدون اتکا به سنت‏هاى هستى‏شناسى اصیل اسلامى و اعتقاد عمیق به اصل حیات، ریشه غیب و باطن و اصالت آن، و ناممکنى تقلید از روح معصوم(ع) باطن او به وسیله جسم انسان نامعصوم و بى‏خبر از رخداد جان، بدون درک ژرف این ضرورت، نمى‏توان دانست که چرا در جامعه اصیل مذهبى علیه شمایل‏پردازى و بازى و شبیه‏سازى دراماتیک نمایشى این حساسیت به خرج داده مى‏شود. براى درک این نکته باید به چند شالوده معرفتى، نمادین و حقیقى، با هم توجه کرد.

حساسیت اسلام به تصویر، شمایل و مجسمه، در وهله نخست به چالش نخستین این آخرین دین الهى با بت‏پرستى در عربستان و زادگاه و محل ظهور آن نسبت داده مى‏شود.افراد مدرن مدافع شبیه‏سازى و نقش آفرینى استدلال مى‏کنند؛ اگر در صدر اسلام مجسمه‏ها و بت‏ها، خطر بازگشت به جاهلیت را فراهم مى‏آورده، حتماً امروز، نقاشى فیگوراتیو، مجسمه معصومان و تصویر سینمایى از آنان هیچ خطر، همانند پندارى و احیاى بت‏پرستى را دربر ندارد و اصرار بر حرام بودن بازى در نقش معصومان(ع) نوعى تلقى متحجر است که مقتضیات زمان و مکان و عصر جدید و تحولات و تغییر شرایط در آن لحاظ نمى‏شود.

به نظر مى‏رسد که در اینجا سفسطه‏اى صورت گرفته و تفاوت بازى در نقش غیرمعصوم و معصوم، عمداً خلط شده است. معصومین آنچه که مربوط به تأثیر معصومیت بر جهان است با این پیوند توأمان روح و جسم توضیح داده مى‏شود. بدیهى است که در فرهنگ الهى رابطه‏اى میان جسم و روح وجود دارد و روح انسان درهم تافته بوده و پاکى و عصمت‏شان را جسم و روح آلوده نمى‏تواند به نمایش نهد و با این نمایش، ابهت و هیمنه و هیبت و تأثیر و جذبه حقیقت آنها در اذهان مردم فرومى‏پاشد.

در واقع افزون بر مسئله بت‏پرستى و اصنام و مجسمه‏هاى خدایان، در آغاز ظهور اسلام و جاهلیت عربى، جاهلیت مدرن مى‏تواند، تأثیرات پیچیده‏ترى از قداست‏زدایى و توهم‏افزایى بصرى را به وجود آورد که غالباً از نگاه مدرن که اعتقاد به معصومیت ندارند، یک بازیگر مى‏تواند همه کیفیات درونى انسان معصوم را در سینما به نمایش نهد از همین منظر سینماى هالیوود که با هنرپیشگان و سوپراستارها پوشیده است، تصویرى مقبول ذهن امروزى از انبیاى یهودى و مسیحى بسازد؛ اما آنچه به آن اهمیت داده نشده، از بین رفتن حقیقت مقدس در این نمایش است و این پدیده تأثیرى مخرب به جا مى‏نهد.

از منظر روان‏شناسى و علم النفس، مدافعان هنر سینما و سکولارها و مدافعان نمایش معصومان(ع) نسبت به آن غافل‏اند یا به این اثر مخرب اهمیتى نمى‏دهند یا خود خواهان قداست‏زدایى‏اند.به این قرار نخستین استدلال و دفاع نگارنده از ایده حرمت‏بازى بازیگران در نقش معصومان(ع) شکل مى‏گیرد. این حرمت نه متکى به تجربه دوران جاهلیت پیش از اسلام و صرف نقش بت‏ها در شرک کفر اولیه. مقتضاى آن زمان، بلکه به قدرت قداست‏زدایى تصویر سینمایى و هنرپیشه نامعصومى مربوط است که نقش معصوم را ایفا مى‏کنند و در ذهن مخاطبان فیلم، ما به ازاى نامعصوم به جاى معصوم مى‏آفریند و تأثیرش بر نفس مخاطبان فیلم، عادى‏سازى و نفى تمایز جسم و روح و وجود مقدس و نامقدس است.

تصویرى که هر بار با تصویر روحانى منقوش در ذهن و روح و جان باورمندان فرق دارد، و هر بار با دیدن این تمایز و این »شباهت« بى‏شباهت، خیزى در روح و جان‏شان مى‏شکند. و جایگزین شکل مى‏گیرد که باورى به آن ندارند و از آنجا که عواطف و حیات عمومى مردم، با شبیه‏پردازى درمى‏آمیزد، واکنش حسى منفى، همواره خطر بى تفاوتى به معنا را پیش‏رو قرار مى‏دهد.

چنین است که باید گفت، این منع اولاً تنها ناظر به گذشته نیست و ثانیاً به مصلحت‏اندیشى اجتماعى تنها اتکا ندارد؛ یعنى ربطى به این مقوله ندارد که چون عوام با این شبیه‏سازى مخالفت مى‏کنند، پس بهتر است که فعلاً آن را به نمایش درنیاوریم.این مصلحت‏اندیشى بیشتر نهان روشى است تا کشف حقیقت این ممنوعیت، زیرا حتى اگر همه جامعه و جهان آماده پذیرش ایفاى نقش بازیگر به جاى معصوم(ع) باشند، عقلى که آگاه از ریشه‏هاى باطنى تأثیر این نمایش و ناحقیقت است و از منظر تمایز وجودى و تأثیرات مخرب این فریب و بازى و نیز اثرات روان‏شناسانه این دروغ، به مسئله مى‏نگرد، همچنان با آن مخالفت مى‏ورزد.

کسى که تصویر را مى‏شناسد، نمى‏تواند با افسون‏زایى این نقش‏آفرینى را از یک سو و قداست‏زدایى آن از سوى دیگر، مخالفت نکند.ممکن است در اینجا، شبیه‏خوانى و تعزیه پیش کشیده شود. من مطلقاً با این تشابه میان فیلم سینمایى و تعزیه‏گردانى مخالفم، زیرا تعزیه، روایتى غیر دراماتیک شبیه روضه‏خوانى براى تعظیم شعایر مذهبى و زنده نگاه داشتن یاد و روایت و ماجراى هولناک جدال حق و باطل است و کاملاً با دراماتیزه کردن، همذات‏پندارى نقش و اصل و بازیگر و مورد نمایش فرق دارد.

در تعزیه، مدام شبیه‏خوانان گوشزد مى‏کنند که خود افرادى عادى، بازیگر و غیرمعصوم‏اند؛ نه شمر، خولى و یزیدند؛ نه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س). در واقع آنان در هر لحظه راوى آن شخصیت‏ها هستند؛ با حفظ فاصله و تأکید بر این فاصله. نفى همین فاصله‏گذارى در سینماى دراماتیک دقیقاً سرچشمه فسادى است که از شبیه‏سازى در سینما و تفاوتش با تعزیه نصیب ما مى‏شود.

در واقع تعزیه‏خوان مشغول قداست‏زدایى نیست؛ اما بازیگر و نقش با همذات‏پندارى، وانمودسازى دروغین، مشغول از بین بردن حقیقت مقدس است. تعزیه‏خوان نمى‏گوید که آن حضرات، همانند من بوده‏اند«، اما بازیگر سینمایى و سریال، تا هر اندازه‏اى که توان دارد، در حال القاى این نکته است که »در جسم و حقیقت با نقش یکى هستم«.بحث مفصل در این‏باره کاملاً ضرورى و استدلال آن همه جانبه و جامع است و به عنوان علل منع تصویرپردازى از معصومان و دست کم معصومان در اسلام، باید به آن بپردازیم.

احمد میراحسان

منبع:ماهنامه پگاه حوزه،شماره299

انتهای متن/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول