بر آن بودیم برای مطالعه بیشتر، فهرستی از کتابها و مجلاتی که در خصوص غرب و غربزدگی به چاپ رسیده است را منتشر نماییم، اما به این نتیجه رسیدیم که با معرفی چند کتاب و بیان انگیزه نویسندگان آن و چاپ بخشی از آنان، مخاطب را با شالوده فکری و اخلاقی غرب آشنا سازیم. اگر میخواهید با رویههای غرب، بنیان فکری و شیوههای غرب در برخورد با تمدنها آشنا شوید، حتماً این سه کتاب را مطالعه کنید.خواندن این سه کتاب که هر کدام لایهای از هزارتوی غرب را واکاوی میکند، شما را با فضای فکری و اخلاقی و نیز تاکتیکهای غرب در سیطره بر تمدنها آشنا میسازد.
اشاره
کتاب «اسلام و سیمای تمدن غرب» نوشته آیتالله سیدمجتبی موسوی لاری را میتوان جزو اولین کتابهایی برشمرد که در ایران به نقد تمدن و فرهنگ غرب پرداخت. این کتاب که در شهریور 1354 شمسی منتشر شد و در ایران تاکنون هشت بار به زبان اصلی به چاپ رسیده است، در قبل از انقلاب با محدودیتهای ایجاد شده توسط ساواک روبرو گشت. این کتاب اکنون به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، عربی، اسپانیایی، روسی، کردی، ژاپنی، تایلندی، بوسنیایی و مالدیوی ترجمه و منتشر گردیده و ترجمه انگلیسی آن در ایران و انگلستان 19 بار تجدید چاپ شده است.
آیتالله لاری که خود به آمریکا و اروپا مسافرت کرده، انگیزه خود از نگارش این کتاب را چنین ذکر میکند:«مکتبهای سیاسی و اجتماعی عصر ما علیرغم ادعاهای بشردوستی و ترقیخواهیشان پس از روشن کردن آتش دو جنگ جهانی و کشتار میلیونها نفر با قساوت و بیرحمی ـ که خود نیز در شعلههای آن سوختند ـ برای پیشگیری از خطر دیگر، هنوز هم راهی معقول نیافتهاند و امکان دارد بار دیگر با یک محاسبة غلط نظامی یا سیاسی، آتش جنگ دیگری روشن شود؛ و حتی کنترل همین ابزار وحشتناک و آتشینی که با نیروی مرموز اتم اشباع شده، از دست مسئولان امر هم بیرون رود و در نتیجه بشریت در آتش خود افروخته بسوزد و به کلی نابود گردد.
متأسفانه سالیان درازی است که ملل شرق در برابر جنبش صنعتی و ترقیّات تکنیکی و تفوّق اقتصادی غرب، احساس حقارت و خودباختگی میکنند، به طوری که تمام نیروهای خلاق، روحیّة خود را از دست داده و به صورت یک جامعة بیروح و طفیلی درآمدهاند و هر چه از دروازة غرب وارد میشود، به عذر جبر زمانه به آن گردن مینهند و چون هنوز به اندازه کافی از لحاظ فکری آشنایی با تمدّن جدید ندارند، فشارهای نفسانی و خلأ نیستی را که غربیان با آن مواجه هستند، به درستی درک نمیکنند و چنین میپندارند که انسان باید تمام حقایق ابدی و جاویدان را تسلیم مُدهای فکری روز و تمایلات این عصر کند، هر چند این تمایلات غیر اصولی و طرز تفکر غلط و غیر منطقی باشد.
بدون تردید اجتماعی که در خود احساس ضعف و زبونی کند، تحت تأثیر این عقدة مرگبار، هرگز برای تجدید حیات و جبران عقبماندگی خویش تلاش و فعالیّت پیگیر را آغاز نخواهد کرد، به جز با احیای ارزشهای انسانی و بسیج همة امکانات. به همین منظور راهی برای زنده کردن استقلال فکری و روحی مردم وجود ندارد.از سوی دیگر افکار نسل جدید که در تصادم اندیشههای گوناگون عصر حاضر قرار گرفته، هر روز به نحوی از این رهگذر مسموم میشود؛ در چنین شرایطی وظیفة دانشمندان اسلامی بس خطیر و در عین حال حیاتی است؛ و باید بکوشند بر اساس منطق علمی و بحث دقیق، راه هدایت را به روی نسل جدید بگشایند و معارف و فرهنگ اسلامی را که شامل قلمروی بس وسیع و پهناور است، د ر دسترس آنان قرار دهند.»1
این کتاب که به نقد سیمای تمدن غرب و رویههای تمدنی آن پرداخته و اسلام را پاسخگوی نیاز بشر امروزین غرب معرفی میکند، با گذشت بیش از 32 سال، هنوز لطافت خود را حفظ کرده است. با پیروزی انقلاب اسلامی، زلمای خلیلزاد، نماینده کنونی آمریکا در سازمان ملل متحد، با بیان این نکته که «اگر غرب میخواهد با پدیدهای که روبرو است آشنا شود، کتاب «اسلام و سیمای تمدن غرب» را مطالعه کند»، به جایگاه این کتاب در شناخت نوع تقابل نوین اسلام و غرب اشاره میکند.
کتاب «اسلام و سیمای تمدن غرب» دارای دو بخش «سیر زندگی و تمدن بشر» و «پاسخ اسلام به مشکلات جهان» است که در بخش نخست به ارزیابی تمدن غرب و ناهنجاریهای حاکم بر جامعه غربی اشاره دارد و لایة رویین تمدن غرب را به خوبی فرا روی مخاطب خود قرار میدهد. روزنامة همپشایر کرونیکل، جمعه 28 اکتبر 1977، با تیتر «غرب از دیدگاه یک مسلمان» به معرفی این کتاب چنین میپردازد: «غرب ارزشهای روحی، انسانی و اخلاقی را رها کرده و یوغ بندگی و عبودیت ماشین را به گردن افکنده است، بدون شک پرستندگان و بردگان ماشین، هرگز به سعادت و آسایش و خوشبختی واقعی، دست نخواهند یافت.
این قضاوت و داوری هوشمندانه و منصفانهای است از سوی یک عالم دینی اسلامی که به خاطر نقش اجتماعی و آثار مذهبیاش در کشور خود «ایران»، مورد احترام و تکریم است و به سبب بیماری، مجبور شده است دوره کوتاهی از زندگیاش را در بیمارستانی در آلمان سپری کند... سراسر کتاب، پر از جذبه و گیرایی است، نیمة اول کتاب، تجزیه و تحلیل عالمانهای از مسائل مهم اجتماعی و بینالمللی است که کم و بیش با آنها آشناییم، از جمله مسئلة ارتباط شرق و غرب، موقعیت مسیحیّت در دیگر مذاهب، اخلاقیات و سکس، الکل، فقر، انحطاط خانواد ه ، تبعیض نژادی و غیره. این مسائل از دیدگاه یک تجزیه و تحلیلگر و منتقدی که فرهنگ کاملاً متفاوتی با ما دارد، با دقت کامل بررسی شده است.
اگر تصویر ترسیم شده مطبوع و دلپذیر ما نیست و در بعضی موارد، اغراقآمیز جلوه میکند، ولی تصویر آمیخته با تجربه و گشایندة ارزندهای است از آنچه دربارة فرهنگ غرب وجود دارد. در مقابل، در قسمت دوّم کتاب که ارزشیابی و نقد و بررسی سهم و نقش اسلام در برخورد با این مسائل همراه با چشماندازها و آیندهنگریهاست، چنین عنوان شده است که نباید تنها به زایل نمودن نقطههای سیاه، هر چند هم سهمگین به نظر رسند، اکتفا کرد و باید بپذیریم که تاریخ، همیشه تصویر خیرخواهانه، نظیر آنچه را که نویسندة این کتاب با صمیمیت از ایمان خود ترسیم نموده است، در اختیار ما قرار نخواهد داد؛ زیرا همة ما میل داریم که خود و ایمانمان را بیشتر و بهتر از آن چه واقعاً هست، مجسم نماییم.2
کوتهفکران
پس از آن همه ترقیّات شگرف علمی و تلاش دانشمندان در کشف اسرار این جهان، هنوز بسیاری از مسائل بدوی بر بشر مجهول مانده است، به طوری که معلومات انسان در برابر انبوه مجهولاتش، اصلاً به حساب نمیآید.امروز، متفکرین بزرگ در تشخیص الفبای زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، دچار حیرت و سرگردانی شده و دارای عقاید و آرای مختلفی هستند و از این جهت دنیا به دو قطب کاملاً متضاد تقسیم شده است.
هر دو دسته از این دانشمندان در اثبات درستی مرام و عقیدة خود و اشتباه و خطای عقیدة طرف مقابل، هزاران کتاب و مقاله به رشتة تحریر کشیدهاند، هر کدام روش دیگری را موجب بدبختی و هرج و مرج میداند و راه خود را تنها راه خوشبختی و سعادت معرفی میکند. بدیهی است که همة این نظرات متناقض نمیتواند صحیح و درست باشد، در عین حال هر دو دسته در زمینة پیشرفتهای علمی و صنعتی به موفقیّتهای قابل توجهی نایل آمدهاند.
کسانی که تصور میکنند همانطوری که ملل غرب از راه علم، به ترقیّات شگفتانگیزی رسیده، همان قدر هم از لحاظ راه و رسم زندگی انسانی، موفقیتهای شایانی کسب کردهاند، سخت در اشتباهند. هرگز نمیتوان موفقیّتهای علمی یک جامعه و ترقیّات و پیشرفتهای آنها در یک ناحیه از زندگی را، دلیلی بر صحت کلیة روشهای زندگی آنان دانست.
پیشرفتهای صنعتی و تکنولوژی مربوط به پشتکار، مطالعه و صرف نیرو در همان خصوص است، همان طوری که ممکن است یک فیزیکدان ماهر و یا یک پزشک برجسته و حاذق، از امور معماری و نقشهکشی، کمترین اطلاعی نداشته باشد، هیچ مانعی ندارد، که یک جامعه با همة ترقیات شگرف صنعتی، از لحاظ اسلوب زندگی، آداب اجتماعی، اخلاق و فضایل انسانی، منحط باشد. با مشاهدة انواع مفاسد و نابسامانیها و نواقص گوناگون در سیستمهای جهان غرب، درک میکنیم که آنها در بیشتر عناصر تمدّن، فکر، دانش، مذهب، حکومت و اخلاق، به طور صحیح پیش نرفته و به تکامل نرسیدهاند.
«دکتر کارل»، نواقص تمدّن کنونی را چنین بازگو میکند: «تمدّن امروز در موقعیّت دشواری قرار گرفته، چه آن هرگز با نهاد ما هماهنگ نیست؛ زیرا این تمدّن بر اساس شناسایی حقیقت نهاد ما پدید نیامده و تنها، مولود اوهام اکتشافات علمی، تمایلات مردم، نظرات و مشهودات آنان میباشد. این تمدّن با آنکه با کوشش خود ما تحقق یافته، ولی نسبت به وضع و ساختمان ما بیتناسب است. اهل نظر، شالودة تمدّنهایی به منظور نفعرسانی به بشر میریزند، ولی اینها جز با وضع ناقص یا تصویر مغشوشی از انسان، سازگار نمیآید.
در این باره باید انسان را مقیاس هر چیز قرار داد، در حالی که اینان به عکس این حقیقت رفتار میکنند، انسان به خودی خود قادر به رو به راه ساختن جهان خویش نیست؛ چه او به تنهایی هیچ پدیدهای را به خوبی نمیتواند بشناسد.از این رو پیشرفت عظمیی که علوم غیر زیستی بر علوم زیستشناسی پیدا کرده، یکی از بزرگترین جنایات بشری است. ما گروه نگونبختی هستیم؛ چون از نظر اخلاق و عقل، منحط گشتهایم، اکنون اگر در ملتها و اجتماعاتی که صنایع و علوم غیر زیستی را به اوج خود رساندهاند بنگریم، میبینیم چنان به سستی و ضعف گراییدهاند که بسی زودتر از سایرین به حال توحش اوّلیة خود باز خواهند گشت.»3
تکامل و تعالی آدمی در نواحی گوناگون، به یک سلسله تعالیم صحیح و جامع که متکی به واقعیات حیات و خالی از هرگونه خطا و اشتباه باشد، نیازمند است و این جز در سایة پیروی از تعلیمات پیامبران خدا که از طریق وحی به مبدأ جهان هستی ارتباط دارند، امکانپذیر نیست.اگر اخلاق، متکی به یک نیروی مافوق طبیعت نباشد و از ماورای ماده الهام نگیرد و تنها بر اساس تربیت، بنیانگذاری شود، قابل دوام و پیشرفت نخواهد بود.
از وقتی که بشر قدم به عرصة گیتی گذارده و شالودة تمدّن را ریخته است، ندای رسایی از اعماق وجودش به نام «دین» بلند بوده و این حقیقت پیوسته حافظ مقررات و نظم اخلاقی بوده است.توسعة فجایع ضد انسانی، حقکشیها، بیدادگری ها، استعمار، خونریزی ها و جنگها در دنیای امروز، گواه بر این حقیقت است که هرگز دولتها و قوانین آنها نمیتوانند جای عواطف، ایمان و احساسات بشری را بگیرند و در نظام اجتماعی؛ عدالت، سعادت، صلح و صفا را ایجاد نمایند. علم و دانش با همة ترقیاتش بدون همبستگی با دین، قدرت حل کلیة مشکلات زندگی و جلوگیری از انحرافات و فجایع و ادارة صحیح نظام اجتماعی را ندارد.
«ویل دورانت» فیلسوف و جامعهشناس آمریکایی مینویسد: «ولی آیا دولت چنان قدرت و پایة اقتصادی و اخلاقی دارد که بتواند همة مواریث علمی، اخلاقی و هنری یک قوم را که عصاره و تار و پود تمدّن اوست، حفظ کند و بر آن بیفزاید و به آیندگان منتقل کند و یا دولت با ماشین کنونی که دارد، به خودی خود به دستهایی از طبقة دوم و سوم خواهد افتاد که علم در نظرشان کفر است و هنر، سری غریب و بیگانه؟!
چرا بر بزرگترین شهرهای آمریکا، کوچکترین مردان حکومت میکنند؟ چرا راه اداره از گذر تشکیلاتی است که فاقد حسن سیاست، وطنخواهی و دلسوزی است؟ چرا فساد و تقلب در انتخابات و حیف و میل اموال عمومی چنان شایع شده است که کشف و آشکار شدن آن دیگر اثری در تحریک خشم و عمل مردم ندارد؟ چرا عمل اساسی دولت، امروز به جلوگیری از جرایم منحصر شده است و چرا دولت در عین معاهدات صلح، تدارک جنگ میبیند؟ این دولت همان مؤسسهای است که کلیسا و خانواده باید حکایت از تمدّن را به عهدة او واگذار کنند؟»4
جامعة غرب، نظر به محدودیت نیروهایش تا میزان معیّنی میتواند هرج و مرج اخلاقی و امواج شکنندة آن را تحمّل کند، اما ادامة این روش، یک زنگ خطر قطعی است؛ زیرا هنگامی تمدّن بر اساس خود استوار میماند که تعادل بین اسباب، هدف، قدرت و اوصاف، محفوظ بماند، ولی وقتی این تعادل به هم خورد و تبهکاری به آخرین مرحلة شدّت خود رسید، دیگر در چنین شرایط ظلمانی، هیچ نیکی قادر به خودنمایی نخواهد بود و سرانجام سرنوشت این انحطاط و ناهماهنگی که ویرانی و انهدام است، فرا خواهد رسید، هیچ ملّت و قومی را در ادوار حیات و زندگی بشر نخواهید یافت که در عین شهوتپرستی و آلودگی اخلاقی، نیرومند و پایدار مانده باشد.
همانطور که در طول تاریخ در اثر چنین هرج و مرجهایی، امپراتوری بزرگ روم سقوط کرد و زانوی ذلّت به زمین زد، مجد و عظمت یونان در هم شکست و به همین سرنوشت نکبت بار مبتلا شد، ملّت عیّاش و شهوتران فرانسه نیز در برابر نخستین ضربت نازیها به زانو درآمد و قدرت و شوکت خود را از دست داد.
به موجب یادداشتی که یکی از ژنرالهای معروف فرانسه نوشته، قسمت اعظم شکست این ملت کهنسال و متمدّن را به عیّاشی و شهوترانی افراطی هموطنان خود نسبت میدهد.«شپگلر» آلمانی به سقوط و زوال تمدّن در مغرب زمین معتقد است و صریحاً اعلام میدارد که سرزمینهای دیگر در آینده، شاهد تمدّن درخشان خواهند شد. از کجا معلوم که بار دیگر این تمدّن به مشرق زمین یعنی مهد نخستین خود باز نگردد؟!
اشاره
«نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران»؛ دو رویة تمدن بورژوازی غرب» نوشته دکتر عبدالهادی حائری، امروز به یکی از کتابهای منبع در غربشناسی و غرب پژوهشی تبدیل شده است. این کتاب در دوازده فصل با تلاش دلسوزانه، پرده از لایههای پنهان استعمار غرب برمیدارد و به کوششهای اندیشمندان ایرانی در تقابل با برنامهها و عوامل استعمار غرب میپردازد. نویسنده که تحصیلات عالی خود را در کانادا و آمریکا گذرانده است، انگیزه خود را در نگارش این کتاب چنین میآورد: «آغازین سالهای دهة 1340 خورشیدی بود که نخستین بار مسئلة دو رویة تمدن بورژوازی غرب – استعمار و دانش و کارشناسی – اندیشة این ناچیز را به شیوهای ویژه، به سوی خود فرا خواند.
در آن روزگاران سرگرم تحصیل در مونترال – کانادا – بودم و در کلاسها و گردهماییهای علمی – پژوهشی شرکت میکردم و به ویژه به سخنان مربوط به روند نوگرایی در کشورهای اسلامی از جمله ایران و واکنش مردم آن دیار در برابر پدیدههای نوین یعنی رویة دانش و کارشناسی تمدن غرب، که همواره موضوع مورد علاقة پژوهشی من بوده است، گوش فرا میدادم. ولی شگفتا که با کمتر سخنران، استاد و پژوهشگری روبرو میشدم که در این زمینه از برنامههای استعماری نیز، که رویهای دیگر از تمدن بورژوازی غرب است، به شیوهای شایسته سخن برد و در نشان دادن روند آن واکنشها، به صورت استعمار غرب بحثی بسنده آرد.
گویی کوششی پیگیر و پنهانی وجود داشت که آگاهانه یا به شیوهای ناخودآگاه عاملی بس نیرومند به نام استعمار، از حوزة پژوهشی دلبستگان به تاریخ جنبشها و اندیشههای نوین در جهان اسلام دور بماند و به عنوان مطلبی دور از ذهن، ناسودمند و نابجا نادیده انگاشته شود. در ازای نُه سال که در کانادا میزیستم، این ویژگی همچنان بر صحنة کلاسها و سخنرانیها سایه افکنده بود و به گاه درنگ 5 سالهام در برکلی – کالیفرنیا – وضع کم و بیش به همین منوال میگذشت. باید اذعان کنم که شهر کوچک بر کلی ویژگیهای دیگری نیز داشت، بدین معنی که محیطی بود پر از تکاپوهای سیاسی گروههای گوناگون دانشجویی، به ویژه آن گروههایی که ریشه در جهان سوم داشتند و یا نسبت بدان دلبسته بودند و با آرمانهای مردم آن همدلی و همنوایی داشتند.
اینان آشکارا بر ضد امپریالیسم راهپیمایی میکردند و سخن میراندند و «میزگرد» تشکل میدادند و فیلم به نمایش میگذاردند. همینان بودند که در ستیز پیگیر مردم آمریکا بر ضد جنگ افروزیهای سردمداران وقت آمریکا در ویتنام در دهههای 1960 و 1970 عنوان پیشرو داشتند، ولی این ویژگی بیشتر مربوط به بیرون کلاسهای دانشگاه کالیفرنیا بود و از دیدگاه دانشگاهی رسمیت نداشت؛ در درون کلاسها و جلسههای سخنرانی و گردهماییهای علمی – پژوهشی، روند کلی در همان راستای بیاعتنایی نسبت به رویة استعماری تمدن بورژوازی غرب قرار داشت.
حتی خوب به یاد دارم که در سال 1977 (1356 خورشیدی) یکی از استادان همان دانشگاه، که بر ضد درازدستیهای امپریالیسم در آسیا سخن میگفت، از کار بر کنار شد و این کار بهرغم سخنرانیهای پیگیر و گردهماییهای گستردة دانشجویان به هواخواهی آن استاد، چهره بست. در بهار همان سال بود که یک گردهمایی در دانشگاه کالیفرنیا – برکلی – برای بررسی برخی از مسائل خاورمیانه تشکیل شد و شماری چند سخنران نیز بدان فرا خوانده شدند. دست اندرکاران مرا نیز بدان گردهمایی فراخواندند تا ویژگیهایی از فرهنگ و ادب ایران را بازگو کنم.
من در آن سخنرانی کوشیدم که به شیوهای بسیار ملایم پیوند برنامههای امپریالیسم را با پژوهشهای مربوط به خاورمیانه و ایران تا اندازهای نشان دهم، ولی نه تنها دستاندرکاران، که شنوندگان نیز چهره درهم کشیدند و سخنان مرا «خارج از موضوع» وانمود کردند. شگفتا که این واکنش در همان اوانی چهره میبست که «انجمن پژوهشهای خاورمیانه در آمریکای شمالی» تصویب میکرد که کارکنان «اداره مرکزی جاسوسی» آمریکا (سیا؛ C.I.A) میتوانند در آن انجمن علمی – پژوهشی رسماً و علناً عضو شوند و این خود اقرار روشنی بود بر پیوند مستقیم پژوهشهای مربوط به تاریخ و فرهنگ خاورمیانه و ایران با تکاپوهای امپریالیسم.
این ویژگیهای حاکم بر محیطهای آموزشی، دانشگاهی، پژوهشی و علمی کانادا و آمریکا سبب شد که بیش از پیش نسبت به سرشت دو رویهای تمدن بورژوازی غرب بیندیشم و در رجام بر آن شدم که آن دو رویه را در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر در مورد جهان اسلام و ایران بررسی کنم. پروندة استعمار و امپریالیسم سیاه است و سخن از آن، سخن از زشتیهاست. بهرغم این زشتی در سرشت استعمار، بهتر آن دیدم که ویژگیهایی از آن را همراه با رویة دانش و کارشناسی غرب بازگو کنم. این کتاب دستاوردی از این شیوة برخورد است.5
میلیونها برده و کاستی تاریخنگاری
دو تن از کارشناسان انگلیسی تاریخ آفریقا، آمار بردگانی را که در دام سوداگری رویة استعماری تمدن غرب گرفتار آمده و به آمریکا گسیل داده شدند، بدین شیوه جمعبندی کردهاند: تا پیش از 1009 / 1006 تنها 900 هزار تن، ولی در سدة 17 دو میلیون و 750 هزار تن و در سدة 18، هفت میلیون تن و در سدة 19، یعنی هنگامی که ستیز ضد بردگی و جنبش القای بردهداری از سوی کشورهای غربی بالا گرفته بود و یکی پس از دیگری القای آن را اعلام میکردند، چهار میلیون تن برده در خاک آمریکا پیاده شدند. بدینسان، آمار بردگان، یعنی قربانیان رویة استعماری تمدن نو غرب، در خلال حدود چهار سده به چهارده میلیون و 650 هزار تن رسید.
آمارها و جدولهایی که لاوجوی، کارشناس دیگر تاریخ آفریقا، در مورد بردگان گسیل داده شده به قارة آمریکا به دست میدهد، در برخی از موارد با آمارهای بالا همخوانی ندارد و مثلاً وی شمار بردگان را که در سدة 19 از آفریقا به آمریکا برده شدند، سه میلیون و 330 هزار تن یاد میکند و شمار مجموع بردگان گسیل داده شده به آمریکا را در سراسر روزگار بردهداری استعمار غرب، به یازده میلیون و 690 هزار تن تخمین میزند. ولی جدولها، آمارها و گزارشهای دیگر او نشان میدهد که شمار فراوانی از برده شدگان در خود سرزمینهای آفریقا به صورت برده میماندند، تا جایی که تنها در در ازای دو سده، یعنی از 1009/1600 تا 1215/1800 مجموعاً در حدود 18 میلیون انسان به بردگی کشیده شدند.
در اینجا یادآوری این نکته شاید چندان بیجا نباشد که روند بردهداری اروپا نیز در مواردی به شیوهای مستقیم در راستای برنامههای ضد اسلامی رویة استعماری غرب قرار داشت و جهان اسلام نیز از حوزة آدمدزدیهای بردهداران اروپایی در امان نبود. [در همین فصل کتاب، دربارة برنامة اسپانیولیها در به بردگی کشیدن مسلمانان در فیلیپین اشاره شده است.]
پژوهشهای برنشویگ6 نشان میدهد که « در میان آن بدبختانی» که به چنگ سوداگران برده گرفتار آمده و به قارة آمریکا برده شدند، شمار مسلمانان به ویژه در برزیل بسیار فراوان مینماید و در همان کشور بود که از سال 1222 / 1807 تا 1251 / 1835 شورشهای بزرگ بردگان رخ داد که البته به سختی سرکوب شد.
وی میافزاید که در حوزة مدیترانه، دزدان دریایی همراه با کشتیهای ویژة خود به شکار مسلمانان سرگرم بودند و پس از چیرگی امپراتوری عثمانی بر حوزة مدیترانه، شاید به روند آدمدزدی خویش شتاب هم بخشیدند. در همان حال، قدرتهای مسیحی کرانة مدیترانه به تلافی چیرگی آن دولت، آدمدزدی و بردهگیری خود را در میان مسلمانان تا پایان سدة 18 پی گرفتند. در این روند «سلحشوران» جزیرة مالت، نقشی فعالانه داشتند تا جایی که در خلال نخستین نیمة سدة 18، بسیاری از مسلمانان را برای پارو زدن در کشتیها به نیروی دریایی فرانسه فروختند. در سال 1163 / 1749 بیش از ده هزار تن از بردگان مسلمان در جزیرة مالت دست به شورش زدند.
برخی از مسلمانان آفریقایی را نیز به بردگی کشیده، به هائیتی بردند. لانتر ناری استاد ایتالیایی، پیرامون کیشها و آیینهای مردم ستمدیدة سراسر جهان در آسیا، آفریقا، استرالیا و حتی بومیان قارة نو و بردگان، پژوهشهایی ارزنده و سودمند کرده و نشان داده است که چگونه ستمدیدگان با دستیاری آن کیشهای بومی، بر ضد بردگی و استعمار و حتی مسیحیگری ستیز کردند و گروهها و جبهههایی نیرومند و ستیزهگر سازمان دادند.
وی، از میان رهبران اینگونه کیشها و آیینها، از یک «مسلمان آفریقایی وابسته به تباری برجسته و نامی که به عنوان برده فروخته شده بود» سخن میآورد که «کمی پیش از 1758» (1172 قمری) در هائیتی دعوی پیامبری کرد و با آن دستاویز، بر ضد برده داران فرانسوی به پا خاست و برای مردم تبلیغ کرد که نابودی سفیدپوستان استعمارگر، با مسموم شدن آنان چهره خواهد بست. در پاسخ به این خیزش، فرانسویان وی را، که ماکاندال نام داشت، دستگیر ساخته، بر تیری در میدان عمومی آویخته و آتش زدند. آن بردة مسلمان را سوزاندند، ولی نام او به عنوان یک قدیس برای روزگارانی دراز، الهامبخش بردگان و ستمدیدگان آن سرزمین در ستیز پیگیرشان در راه آزادی و استقلال گردید.
شاید چندان نیاز به یادآوری نباشد که این خیزشها و شورشهای ضد بردگی مسلمانان نیز نمیتوانست در گسترش دامنة دشمنی تاریخی جهان غرب با اسلام و مسلمانان بیتأثیر باشد. بد نیست پیرامون مسئلة بردگی این نکته را نیز بیفزاییم که روند بردهداری اروپا در تاریخ نوین به شیوهای شایسته مورد توجه بسیاری از تاریخنگاران غرب قرار نگرفته و بدان بهایی بسنده داده نشده است. چنین مینماید که از سوی آنگونه نویسندگان، کوششی چهره بسته است که از کنار مسئلة بردگی تا آنجا که امکان داشته به آهستگی بگذرند و صفحات کمتری بدان موضوع مهم تاریخی که جان میلیونها انسان را درگیر ساخته و پیشرفت تمدن بورژوازی غرب بدان وابسته بوده، اختصاص دهند.
در کتابی که پیرامون تاریخ بشر و به ویژه شالودة جهان نو است و سیر دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جهان را در سالهای 1189 – 700 / 1300 – 1775 در 1133 صفحه در بر میگیرد، هیچ یک از عناوین اصلی یا فرعی آن به مسئلة بردگی اختصاص نیافته و حتی در فهرست الفبایی آن واژهای به نام «بردگی» دیده نمیشود.دایرةالمعارف مذهب و اخلاق هم، که در حدود 37 صفحة خود را صرف مسئلة بردگی کرده و این پدیدة شوم را در روزگار زندگی بدوی و در فرهنگهای گوناگون مسیحیان، یونانیان، هندوان، یهودان و رومیان مورد بررسی قرار داده، به تاریخ بردگی در روزگار نوین و نقش سوداگران غرب چندان نپرداخته و بدان بهایی درخور نداده است.
مجلدات پر شمار تاریخ تمدن ویل دورانت را همه میشناسند و آوازهای جهانگیر دارد، زیرا دربارة همة فرهنگها و تمدنها سخن میگوید. این کتاب در برخی از صفحاتش سخنانی کوتاه پیرامون بردگی آورده، ولی در هیچیک از عناوین اصلی یا فرعی فهرست جلدهای 9،8،7،6 آن، که مربوط به تحولات سدههای بردهگیری و بردهداری است، واژة بردگی هرگز به چشم نمیخورد. کتاب مکنیل، که به عنوان تاریخی نسبتاً جامع به شمار آمده، واژة بردگی در عناوین اصلی و یا فرعی و حتی در فهرست الفباییاش دیده نمیشود.
کتابی اخیراً بیرون آمده که عنوان شایان نگرشی دارد: «فرهنگ واژههای تاریخی». اگر پژوهشگری در جستجوی دستیابی بر آگاهیهایی پیرامون بردگی باشد، خود به خود به این منبع روی خواهد آورد. ولی چنین خوانندهای دچار اشتباهی بزرگ خواهد بود، زیرا گردآورندة آن کتاب گویا واژة «بردگی» را یک واژة تاریخی به شمار نیاورده و هرگز اثری از آن در کتاب خود نشان نداده است.
سرانجام این را هم بگوییم که برخی از نویسندگان که به پژوهش پیرامون مسئلة بردگی دلبستگی دارند، عنوان کتاب خود را به شیوهای برمیگزینند که به خواننده تلقین کنند که بردهداری در فرانسه امری است مربوط به «رژیم کهنه».7 اشتاین8 یکی از آنگونه پژوهشگران است که کتاب خود را «بازرگانی برده به وسیلة فرانسویان در سدة هیجدهم: یک داد و ستد مربوط به رژیم کهنه» عنوان داده است. در حالی که در بالا آوردیم که چند سال پس از انقلاب فرانسه، انقلابی که قرار است بر روی لاشة آنچه که به «رژیم کهنه» آوازه گرفته شالودهریزی شده باشد، بردگی بار دیگری اعلام گردید.
چنین مینماید که بر اثر بوق و کرنا به راه انداختن پیرامون رویة مثبت تمدن غرب و پنهانساختن رویة استعماری به ویژه بردهداری بود که در سال 1976 (1355 خورشیدی) – دویستمین سالگرد استقلال امریکا – میلیونها تن از مردم ایالات متحد آمریکا با دیدن فیلم سریالی «ریشهها»9 که دربارة بردهداری بود، تکانی سخت خوردند. پس از نمایش آن فیلم تلویزیونی، از رسانههای گروهی شنیدیم و در روزنامههای خود آمریکا خواندیم که 130 میلیون تن به تماشای «ریشهها» نشستند. این فیلم از آن روی برای تماشاگران آمریکایی تکاندهنده بوده که برای نخستین بار دریافتند که به عنوان سفیدپوست و نژاد برتر و نیرومندتر، چه بر سر سیاهان آفریقایی آوردهاند و چه رفتارهای غیر انسانی نسبت بدان دزدیدهشدگان و بردهشدگان در قارة نو روا داشتهاند.
آنان از این رهگذر در برابر سیاهان آمریکا احساس سرافکندگی میکردند. بد نیست بیفزایم که در سال 1979 به مناسبت سالگرد استقلال آمریکا، در سراسر آن کشور جشن و پایکوبی بر پا بود و دولت و عوامل سودگرا نیز میکوشیدند تا آنچه آمریکا را آمریکا ساخته، یکسره افتخارآمیز جلوه دهند. ولی در گوشه و کنار، کارگران، گروههای ناخشنود و آگاهان به تاریخ آمریکا نیز برنامههایی به نمایش میگذاشتند که نشانگر رویة استعماری تاریخ دویست سالة آمریکا بود. نویسندة حاضر، خود در همان سال در یک گردهمایی در شهر سانفرانسیسکو حضور یافت که نوازندگان و خوانندگان برنامهای را با عنوان «دویست سال»10 اجرا و در خلال آن، تاریخ جنایتهای بورژوازی آمریکا را به شیوهای برازنده بازگو میکردند.11
اشاره
کتاب «غربشناسی» نوشته حجتالاسلام و المسلمین سیداحمد رهنمایی که بهار 1381 در 248 صفحه در قطع وزیری توسط انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) منتشر شد، از آن جهت مورد توجه است که نویسنده خود از کسانی است که رشته دکترای تربیت و تعلیم را از دانشگاه مکگیل کانادا اخذ و غرب و فرهنگ غرب را از نزدیک لمس کرده است.
نویسنده در این کتاب سیر تحولات فرهنگی – سیاسی غرب از یونان باستان تا پایان هزاره دوم را مورد تحلیل قرار داده و رویکرد خود را در گفتار آغازین، چنین به قلم میآورد: «رویکرد مورد توجه ما در بررسی سیر تحولات فکری غرب از یونان باستان تا عصر حاضر، گرچه دارای نوعی جهتگیری تاریخی است، اما خود حاصل و مجموعة چندین رویکرد متفاوت و در عین حال مرتبط با یکدیگر است.
روی این حساب رویکرد ما در نوشتار حاضر یک تألیف تاریخی به شمار نمیرود، بلکه مجموعهای از رویکردهای تاریخی، فلسفی و تحلیلی را در بر میگیرد.»12دکتر رهنمایی در گفتار آغازین، به نوعی انگیزه خود را از نگارش این کتاب، چنین بیان میکند: «چنانچه پدیدهای چون «جهانی کردن فرهنگ»13 و یا «فرهنگ جهانی»14 را در نظر بگیریم، اهمیت آگاهی و ضرورت شناخت ما نسبت به جهان پیرامون و ترفندهای غرب، بیشتر احساس میگردد.
امروزه غرب به سرکردگی آمریکا از طریق ابزارهای ارتباطی و کالاهای فرهنگی خود، فرهنگهای حاکم بر جوامع کوچکتر را تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داده است.اکنون بیش از هر دورة دیگر، کانون فرهنگ و ارزشهای الهی – انسانی ما در تیررس سلاحهای فرهنگی غرب قرار گرفته است، به گونهای که با اندک بیتوجهی و غفلت ممکن است در کام فرهنگ غرب استحاله گردیم و در چرخش سیاست جهانی کردن فرهنگ، نسبت به اصالتهای ارزشی و فرهنگی خویش بیگانه شویم.نظر به نقشی که کارپردازان فرهنگی و فرهنگمداران سیاسی آمریکا در روند شکلپذیری فرهنگ جهانی ایفا کرده و میکنند، پدیدههایی چون «جهانی کردن فرهنگ» و یا «آمریکایی کردن فرهنگ»15 را باید دو روی یک سکه دانست.
نتیجه آنکه، چنین پدیدهای در درجة نخست به حفظ و ثبات سلطة آمریکا و انتشار فرهنگ غربی – آمریکایی میانجامد و این یکی از بیشمار ترفندهایی است که استکبار جهانی در مسیر مقابله و مبارزه با سایر فرهنگها، از جمله فرهنگ اصیل و ناب اسلامی و قرآنی به کار بسته است. بدیهی است آمریکا بهترین راه سلطة خود را بر جهان، در همگانی کردن فرهنگ آمریکایی میداند. آنچه که زمینهساز سلطة این فرهنگ میگردد، ایجاد روح تساهل، تسامح، اباحیگری و لاابالیگری است.» از جنبه بیان تاریخ تحولات فکری غرب و تقسیم و طبقه بندی آن تحولات به دوره های پنج یا شش گانه، دکتر رهنمایی به دو فرضیه اشاره می کند.
وی اظهار می دارد: ««فرضیه نخست به فروپاشی نظام سیاسی به اصطلاح ابرقدرت غربی نظر دارد که به دلیل از همگسیختگی نظام اخلاقی، فرهنگی و اعتقادی غرب محتمل الوقوع خواهد بود. فرضیة دوم به تنها راه نجات غرب اشاره دارد که بر اساس آن غرب باید دورة تحولآفرینی از بازشناسی و بازیابی فرهنگی و اجتماعی را پشت سر بگذراند و به مرور زمان، به دنبال روبهرو شدن با تنگناها و بحرانهای ناشی از زندگی ماشینی، بیایمانی و دینگریزی، خویشتن را باز یابد.
با فرض تحقق این دوره است که غرب توانایی خواهد یافت تا از پدیدارگرایی به آفرینندة بلند مرتبه و لایزال پدیدهها و از تکثرگرایی به توحیدگرایی راه یابد و افق جدید را بر مبنای گرایش و التزام به دینی استوار و معنویتی پابرجا، به روی جهان خود بگشاید. (رجوع کنید به کتاب غربشناسی از دکتر سیداحمد رهنمایی، ص 23 – 13).» از ویژگیهای این کتاب، در دست قرار دادن مبانی فکری غرب از آغاز تا به امروز و نقد تفکر اندیشمندان غربی در هر مقطع تاریخی است که مخاطب را با فضای فکری اندیشمندان غربی و پیامدهای آن آشنا میسازد. آنچه از نظر میگذرد، نگاه کوتاه استاد رهنمایی به بنیاد نوگرایی غرب و به تصویر کشاندن تزلل اندیشة این اندیشمندان است که در فصلهای بعد این کتاب، استاد مفصل به کالبدشکافی آن پرداخته است.
سدههای هفدهم و هجدهم بنیاد نوگرایی
نظریهپردازان و آزاداندیشان فراوانی را میتوان نام برد که به گونهای در پیدایش و رشد و تکامل دورة نوگرایی، صاحب نقش و اثر بودهاند. در عین حال، یادآوری نام همة آنها و تبیین دیدگاههای تمامی آنان، از حوصلة این مقام خارج است و چه بسا اشاره به ذکر نام و آثار همة این صاحبنظران، برای بحث حاضر خالی از هرگونه فایدهای باشد.
با مروری بر تاریخچة تکوّن و شکلپذیری نوگرایی، نقطه عزیمت این دوره را اندیشة پایهگذاری روش علمی و تجربی، «به عنوان شیوة تحصیل معرفت»، از سوی فرانسیس بیکن در رویارویی با روشهای سنتی و کلاسیک افلاطونی و ارسطویی باید دانست. از این لحظه به بعد، چرخ نوگرایی با انتشار اندیشههای علمی – سیاسی به همراه ترویج فلسفة سیاسی – تحلیلی توماس هابز رونق گرفت. در این گیرودار، تا مدت زمانی خردگرایی16دکارت، سخن نمونه فلسفة نوین بود. خردگرایی دکارت، بیش از هر چیزی بر تواناییها و محدودیتهای عقلانی انسان تأکید میورزید. در مقابل خردگرایی دکارتی، از تجربهگرایی17 جان لاک18 و جورج بارکلی19 و دیوید هیوم میتوان یاد کرد.20
فلسفة نوگرایی در میانة راه و پس از خردگرایی و رسیدن به تجربهگرایی، با تأکید دوباره بر تجربه به عنوان مهمترین و برترین شیوة تحصیل شناخت، به سودگرایی21 جرم بنتهام22و جان استوارت میل23 برخورد کرد و از روح سودگرایی وام گرفت و به مدد آن، رنگ و روی تازهای یافت. یادآوری این نکته لازم است که نقطه شروع انقلاب صنعتی و اقتصادی در انگلستان و سپس در کل اروپا و پس از آن در آمریکا، روحیه سوداگری و سوداگرایی این کشورها بوده است.24
در ادامه حرکت پیشروندة خود، منزل بعدی نوگرایی مربوط به احکام، مفاهیم و مقولات و ایدهآلیسم استعلایی25 کانت بود که به صورت فلسفة اخلاق کانت تشکیل یافت. هر چند کانت به عنوان بزرگترین فیلسوف نوین معرفی شده است، اما فلسفة اخلاق وی و ویژگیهای استعلایی و جزمی آن نتوانست در برابر نفوذ و قدرت تجربهگرایی علمی26و یا علمگرایی تجربی27 سلف خود بر سنت نیرومند تجربه فائق آید.28دیری نپایید که هگل با دیالکتیک هگلی به میدان آمد. هرچند دیالکتیک هگل ریشه در مقولات فلسفی کانت داشت و از آن متأثر بود، اما راهی غیر از مسیری که کانت ترسیم کرده بود، میپیمود. غرب مدرن؛ شاهد ظهور پدیدة دیگری بود که بعدها به مادیگرایی دیالکتیک مارکس29 شهرت یافت.
اندیشه غرب نوین نه تنها آماج ذهنیگرایی هگل و کانت واقع شد، بلکه تحت تأثیر فلسفة نو هگلی30 و نو کانتی31 نیز قرار گرفت و سنت تجربی و تجربهگرایی غرب مدرن را تا مدتی تحت نفوذ و سیطرة خود داشت، تا این که فلاسفة عملگرا همچون چارلز ساندرز پیرس، ویلیام جیمز و جان دیویی؛ در برابر ذهنیگرایی مزبور، عَلَم عملگرایی تجربه را برافراشتند و در نتیجه مکتب عملگرایی32 به منزلة پیش درآمد همة واکنشهای فلسفی سدة بیستم میلادی تلقی شد. آنچه در دورههای متمادی – به ویژه در قرن بیستم – به اشکال گوناگون نظیر مکتب عملگرایی، فلسفة حسی تحصیلی عملگرایی، فلسفة حسی تحصلی،33 فلسفة وجودی34 و مکتب انسانمداری35 ظهور یافت، همه را میتوان نمودهای بارزی از تجربهگرایی غربی در دورة نوگرایی برشمرد.36
ملاحظه میشود چگونه بین نظریهپردازان و فلاسفهای که عَلَم مدرنیسم را برافراشتند، تعارضهای آشکار و نظریههای ضد و نقیض وجود دارد! این دلیل بارزی بر بیثباتی و تزلزل اندیشههایی است که خواستهاند مبانی فکری و فلسفی مدرنیسم را رقم بزنند. چنین بیثباتی و تزلزلی، حاصل بریدگی صاحبان آن اندیشهها از مبانی متین، محکم و استوار فکری، اعتقادی و فلسفی است. طبعاً آنچه بر مبنای لغزندهای پایهریزی شود، خود نیز در معرض بیثباتی و لغزندگی خواهد بود.
محور مبارزات فلاسفة عصر نوین
فلاسفة عصر نوین از سدة هفدهم به این طرف اصولاً و عموماً در دو محور مبارزة جدی داشتهاند. آنان از طرفی با فلسفة مدرسهای37ارسطویی به مخالفت برخاستند و آن را در معرفتشناسی کافی ندانستند و از طرفی دیگر بنا به دلایلی – که ذکر برخی از آنها به میان آمد – از جمله به دلیل حمایت بیدریغ کلیسا از فلسفة یونان قدیم و قرون وسطایی و دفاع آن از هیئت باطل شدة بطلمیوس، به ضدیت و مبارزه با دین و کلیسا پرداختند و دین سازمانی38کلیسا را مغایر با پیشرفت و بهروزی جامعه بشری دانستند.
افرادی چون توماس هابز، فرانسیس بیکن و دکارت، در تخریب اساس فلسفة کلاسیک یونان با همدیگر تشریک مساعی داشتند. هنر افرادی چون بیکن و هممشربان او چون جان لاک، جورج بارکلی و هیوم، تأسیس شیوة جدید تجربی بود که براساس آن، شیوة فلسفی در فلسفة سنتی به باد انتقاد گرفته شد.39 ابتکار این گروه در سدة هفدهم، حکمای فرانسه در سدة هجدهم را تحت تأثیر شگرف خود قرار داد و در نتیجه، بسیاری از فلاسفه فرانسه در این دوره در مقابل فلسفة اولی و الهیات و دین واکنش نشان دادند.
در سدة هجدهم، به ویژه در فرانسه که به «عصر فیلسوفان» شهرت یافت، توجه از حکمت نظری و فلسفة اولی و الهیات، به امور سیاسی و اخلاقی منعطف گردید. چنانچه احیاناً نسبت به حکمت نظری توجهی صورت میگرفت، صرفاً به دلیل انتقاد از آن بوده است، نه به دلیل اعتقاد به آن. در این دوره زبان استهزا و بیاعتقادی نسبت به فلسفه اولی و به خصوص الهیات دراز شد و گروهی از فلاسفه با رها کردن و یا گسستن قید و بند رعایت جانب دین و بزرگان دینی، خود را «آزاد فکر»40 نامیدند و به انکار و یا انتقاد از عقاید حکمای پیشین پرداختند. جنبش روشنفکری در غرب از همین مرحله نضج گرفت و تار و پود خود را قوام بخشید.
بعضی از فلاسفة جدید «یکسره مادی و منکر روحانیت بودند و بعضی منکر نبودند، اما به عقاید حکمای پیشین وقعی نگذاشته و آنها را خیالبافی و لفاظی پنداشتند.» این گروه از فلاسفه در رشتة فلسفه، تحقیقات لاک و هیوم را مورد توجه و تأکید قرار دادند و در علوم طبیعی و ریاضی به اندیشة نیوتن41 روی آوردند و در سیاست پیرو شیوة حکومتی و سیاسی انگلستان در سده هجدهم بودند. بدین ترتیب حکمای فرانسوی در این دوره، از هر جهت پیرو انگلستان به شمار میروند.42
پیربال،43 ولتر44 و کندیاک45 از جمله نظریهپردازان دگراندیش فرانسوی در سدة هجدهم میباشند که تحت تأثیر اندیشة فیلسوفان حسگرا و تجربهگرای شکاندیشی چون جان لاک قرار گرفتند. آنان را باید شکاندیشان راسخی به شمار آورد که نسبت به دین و دعاوی دینی به ایجاد شک و تردید میپرداختند.46
پی نوشت:
1. اسلام و سیمای تمدن غرب، ص 11.
2. همان، ص 304 و 305.
3. آلکسیس کارل، انسان موجود ناشناخته.
4. لذّات فلسفه، ص 326 و 327.
5.نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، ص 9 الی 11.
6. Brunschvig.
7. Old regime.
8. Stein.
9. Roots.
10. «Two Hundred Years».
11. نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، ص 71 الی 74.
12.غربشناسی، ص 15.
13. globalization of culture.
14. global culture.
15. Americanization of culture.
16. Rationalism.
17. Empiricism.
18. John Locke (1632 – 1704).
19.George Barkely.
20. ر.ک: هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفة غرب، ترجمه عبدالحسین آذرنگ (تهران: کیهان، 1370) ص 137، 138، 141 و 151.
21. Utilitarianism.
22. Jermey Bentham (1748 – 1832).
23. John Stuart Mill (1806 – 1873).
24. ر.ک. لوکاس، تاریخ تمدن، ج 1، ص 164.
25. Transcendental Idealism.
26. scientific empiricism.
27. empirical scienticism.
28.هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفة غرب، ص 157 و 158.
29.Dialectical Materialism.
30.Neo – Hegelian.
31. Neo – Kantian.
32. Pragmatism.
33. Positivism.
34.existentialism.
35. humanism.
36. هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفة غرب، ص 167 تا 181.
37. Scholastis philosophy.
38. Constitutional religion.
39. فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 342 و 279.
40. Libre Penseur (freethinker) .
41. Issac Newton (1642 – 1727).
42. فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 281.
43. Pierre Bayle (1647 – 1706).
44. Voltaire (1694 – 1779).
45. Etienne Bonnot de Condillac. (1715 – 1780).
46. ر.ک: لوکاس، تاریخ تمدن، ج 2، ص 208 و 209؛ پازارگاد، تاریخ فلسفة سیاسی، ج 2، ص 681 تا 713.
حسن ملکشاهی
منبع: ماهنامه فرهنگ پویا شماره10
انتهای متن/