به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، عملیات مرصاد از جمله عملیاتهایی بود که پس از پذیرش قطعنامه 598 با تهاجم منافقین در سال 67 به وقوع پیوست.
این عملیات که با حمله منافقان کوردل به مرزهای غربی کشور آغاز شد، پس از چند روز درگیری میان طرفین با پیروزی رزمندگان اسلام در تنگه چهارزبر و قتل عام و فرار منافقان پایان یافت.
با توجه به اهمیت این عملیات با سردار سالار آبنوش فرمانده سپاه صاحبالامر (عج) قزوین که در زمان عملیات مرصاد جانشین فرمانده ستاد لشکر 32 انصارالحسین بوده است، به گفتوگو نشستیم که در ادامه میآید.
* اهمیت عملیات مرصاد به دلیل چه موضوعی است؟
عملیات مرصاد از چند جنبه قابل توجه است؛ نخست آنکه این عملیات سند حقانیت جمهوری اسلامی ایران است و دوم اینکه عدم صداقت جبهه استکبار و دشمنان کینهتوز جمهوری اسلامی ایران را نشان میدهد.
این عدم صداقت دشمن باعث ضربه خوردن ما میشود و همین عملیات مرصاد پیامی است برای آنها که خواهان اعتماد به استکبار و دراز کردن دست دوستی به سمت دست چدنی در دستکش مخملین هستند. قطعنامه 598 با مظلومیتها و سختیهایی به وسیله جمهوری اسلامی ایران پذیرفته شد که امام راحل (ره) آن را به خوردن جام زهر تعبیر کردند.
پس از پذیرش این موضوع ایران نیروهای خود را عقب کشید و جامعه جهانی پای کار آمد.
* نحوه تحویل مرزها پس از قبول قطعنامه 598 چگونه بود؟
هنگام تحویل منطقه قائل به نیروهای UN و مقدمات قطعنامه 598، بسیاری از نیروهای بینالمللی با وجود صداقت جمهوری اسلامی ایران، به جاسوسی برای دشمن پرداختند و اطلاعات نیروهای ایرانی را برای دشمنان مخابره میکردند.
زمانی که ما یگانها را سبک میکردیم و خط را تحویل نیروهای UN میدادیم، متوجه تقویت نیروهای صدامی در منطقه خوزستان و نیت آنها برای حمله دوباره به ایران شدیم.
صدام نیروهای سازمانیاش را در سمت خوزستان جمع کرد و از سمت غرب نیز نیروهای منافقان که به آخرین تجهیزات غرب و شرق مجهز بودند، با نیروهای آموزشدیده از سوی غربیها مأموریت یافتند تا از این منطقه غرب وارد کشور شوند و جمهوری اسلامی ایران را به سقوط بکشانند.
* آیا از حمله منافقان اطلاعاتی در دست نبود؟
جامعه اطلاعاتی سپاه یک هفته پیش از آغاز عملیات مرصاد خبر حمله منافقان را در اختیار داشت؛ اما از آنجایی که شرایط در آن زمان خوشبینانه بود و قطعنامه نیز به تازگی مورد پذیرش قرار گرفت، نگاه مسئولان نیز این بود که جنگ پایان یافته است.
در واقع از ناحیه کسانی که باید نسبت به این موضوع تصمیم میگرفتند کمتوجهی شده و آمادگی جدی برای مقابله با منافقان تدبیر نشده بود؛ چراکه جهتگیری نیروهای مسلح به سوی خوزستان بود.
* جرقه درگیریها چگونه زده شد و چه زمانی از حمله منافقان آگاه شدید؟
15 روز مانده به عملیات مرصاد دشمن تهاجمی را به غرب کشور آغاز کرد و با حمله به برخی نقاط از جمله سومار توانست تلفات قابل توجهی را به ما وارد کند.
در همین ایام سردار شهید شوشتری فرمانده قرارگاه نجف و سپاه هشتم با بنده که سرلشکر 32 انصارالحسین بودم تماس گرفته بود.
* سمت شما در لشکر 32 انصارالحسین در آن زمان چه بود؟
ریاست ستاد لشکر بر عهده شهید زنده حاج میرزامحمد سلگی بود که هر دو پایش قطع بود و بنده نیز جانشین وی بودم و کارهای ستاد لشکر را به عهده داشتم.
تقریباً ساعت 8:00 شب شهید شوشتری با بنده تماس گرفت و اعلام کرد تا یک واحد نیروی زبده به سمت غرب ببرم؛ چراکه به گفته وی هشت هزار نفر از نیروهای ارتش در محاصره بعثیها بودند.
پس از ورود ما به غرب خبری از محاصره نبود و دشمن تلفات خود را وارد کرده بود که در همین هنگام پیام رسید که دشمن در خوزستان از سمت طلائیه حمله کرده و با لشکر زرهی به سمت اهواز در حرکت است.
فرمان امام نیز در این خصوص به این مضمون صادر شد: «به هر قیمتی شده باید اهواز حفظ شود».
* چگونه خود را به جبهه خوزستان رساندید؟
شهید شوشتری تلفنی به بنده اعلام کرد که هر چه نیرو دارید، شبانه به سمت اهواز ببرید.
در آن زمان شش گردان کامل در لشکر وجود داشت که همه آنها را در هر ماشینی که بود از جمله وانت، پیکان، کمپرسی، اتوبوس و غیره جا داده و به سمت خوزستان حرکت کردیم که تقریباً ساعت 10 صبح به پادگان شهید حبیباللهی اهواز رسیدیم.
پس از حضورمان در اهواز فضا آرام بود و خبری نیز از حمله صدام نبود. وقتی پرسوجو کردیم دریافتیم که صدام شب گذشته حمله کرده است.
با فرمان امام همه رزمندگان اسلام با هر وسیلهای که داشتند خود را به منطقه رسانده و با درگیری با صدامیها آنها را به عقبنشینی وادار کردند.
* پس از پایان مأموریت در اهواز به همدان بازگشتید؟
پس از این واقعه از اهواز تا چهارزبر که محل پادگان لشکرمان در کرمانشاه بود تماس گرفتم تا این خبر خوش را به حاج میرزا سلگی بدهم.
پس از اینکه حاج میرزا گوشی را برداشت گفتم: «حاج میرزا خبر خوش، حمله دشمن دفع شد.» بلافاصله حاج میرزا با حالت هیجانی گفت: «آبنوش خودت را سریع برسان که ما با منافقان درگیریم.»
ابتدا فکر کردم شوخی میکند. گفتم: «یعنی قصرشیرین، سرپلذهاب و کرند را رد کردند؟» و باز هم باورم نمیشد که این بار حاج میرزا گوشی را طوری گرفت تا صدای رگبار منافقان به گوش برسد.
در همان لحظه به سختی نیروهای جوان را با آن خستگی، نبود تدارکات و امکانات دوباره از سمت خوزستان به سوی کرمانشاه حرکت دادیم.
* با توجه به اینکه پیشروی منافقان در غرب قابل توجه بود، چطور و با چه وسیلهای از اهواز به کرمانشاه رسیدید؟
همان لحظه به بچهها گفتم که دشمن در چهارزبر مستقر شده و از چهارزبر تا کرمانشاه نیز 25 کیلومتر راه است که اگر مقاومت چهارزبر بشکند و دشمن به کرمانشاه برسد، خدا میداند که چه میشود و منافقین قتل عام به راه میاندازند.
مسیر ما از سه راه بابازید ـ پلدختر جادهای بود که به سمت کرمانشاه میرفت یعنی هفت ساعت راه بود.
زمانی که از اهواز به بابازید رسیدیم، متوجه شدیم جاده به سمت کرمانشاه بسته است و ناچار شدیم با حرکت به سمت خرمآباد و سپس نهاوند تا کرمانشاه چند برابر راه معمولی کرمانشاه را طی کنیم.
وقتی به بیستون رسیدیم دیگر جاده بسته بود و مردم به عرض جاده در حال فرار به سمت همدان بودند؛ زیرا منافقان از راه رسیده و با قتل عام، رعب و وحشت در دل مردم انداخته بودند.
* مردم چگونه از قتل عام از سوی منافقان مطلع شدند؟
رادیو منافق در منطقه طوری تنظیم شده بود که هر موجی را تنظیم میکردیم صدای رادیو منافق به گوش میرسید و گوینده آن نیز با ایجاد جنگ روانی اعلام میکرد که تا چند دقیقه دیگر در کرمانشاه هستیم، شب همدان را تصرف و صبح تهران را فتح میکنیم.
در سهراهی نهاوند با اطلاعات قبلی خود از منطقه، آشنایی لازم که از دوران دفاع مقدس با کرمانشاه داشتم، ستون را از جادههای فرعی به سمت کرمانشاه حرکت دادم که با تاریکی هوا و فرا رسیدن شب به کرمانشاه رسیدیم.
در پایان از سرهنگ علی ناصریکیا معاون بازرسی فرماندهی سپاه صاحبالامر (عج) استان قزوین برای هماهنگی این گفتوگو تشکر میشود.
انتهای پیام/2667/ی40/ظ1004