اشاره: اگر نقش مردم را در جامعهی امروز ایران پررنگتر از چیزی در حد حضور پای صندوقهای رأی (آن هم به طور متوسط سالی یک بار) بدانیم، بدون تردید باید به کانالیزه کردن این پتانسیل بالقوهی اجتماعی نظر کنیم. به بیان بهتر، باید محملی را جستوجو یا حتی خلق کرد که بتوان در قالب آن، از این ظرفیت نه فقط در عرصههای حمایتی نظیر راهپیماییها، که در پیشبرد امورات جاری کشور هم بهره برد.
دکتر عباسعلی رهبر، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی را از این حیث برای گفتوگو در این زمینه انتخاب کردیم که طی سالها پژوهش خود، به طور جدی دغدغهی مسائلی چون «فرهنگ سیاسی» و «مشارکت سیاسی» را دنبال کرده است. او که نگاهش به حزب قدری متفاوت از همتایانش در محافل آکادمیک و دانشگاهی است، اعتقاد دارد در نظام مردمسالاری دینی، حزب باید رنگ خدا به خود بگیرد؛ همان طور که در لیبرالدموکراسی، رنگ سرمایهداری به خود میگیرد.
با این اوصاف، در بررسی مواردی چون الزامات الگوی بومی تحزب، نسبت تحزب و گروهگرایی با شایسته سالاری، تناقض الگوی امامامت (که مستلزم رابطهی مستقیم و بلاواسطهی امام و امت است) با حزب (به عنوان گروهی میانجی در الگوی جامعه مدنی) و... با وی به گفتوگو نشستیم.
با این سؤال شروع کنیم که مفاهیم مدرن، مانند تحزب، چه جایگاهی در جامعهی ما دارند؟
این سؤال بسیار مهمی است. مفاهیم سیاسی و جامعهشناسی در جامعهی غرب متولد شدهاند و ما این مفاهیم را نداشتهایم. مثلاً شاید به نظر برسد که در حال حاضر جامعهی مدنی و برخی موضوعات مرتبط به آن در جامعهی ما وجود دارد، اما عین بحث جامعهی مدنی را نداشتهایم.
مفهوم دموکراسی نیز همین طور است. نمیتوانیم بگوییم در صدر اسلام دموکراسی وجود داشته است. البته شاید رأی مردم و اهمیت آن بوده است. نباید دموکراسی موجود در جامعهی فعلی غرب را با این مسئله خلط کنیم.
برای تولید یک مفهوم سیاسی، چند موضوع اهمیت پیدا میکند. اولی بحث زبان آن فضاست. منظورم همان بحثهای گفتمانی است که در نتیجهی آن، زبان تبدیل به کردار و رفتار و اندیشه و کلام میشود و از جایگاه ابزارِ صرف خارج میشود. در واقع زبان سخنرانی نیست.
به همین دلیل، عرض کردم که مباحث کلانی مطرح میشود. پس در گذشتهی ما نیز شورا و مشورت بوده است، ولی نمیتوانیم بگوییم که اینها دموکراسی هستند. دموکراسی ویژگیهای خاصی دارد. ما میتوانیم بررسی کنیم که دموکراسی با فضای فعلی ما سازگار هست یا خیر. البته این موضوع، بحث دیگری است.
به نظر من، درست نیست که همهی مفاهیم مدرن را از درون اسلام دربیاوریم، به خصوص در مصادیق. ممکن است که بعضی از مصادیق متعلق به کل جامعهی بشری و خارج از هر دین و الگوی نظری باشد. مثلاً در بحث ما، اعتماد عمومی یا اعتماد سیاسی یک موضوع مصداقی نسبت به مشروعیت سیاسی محسوب میشود. اعتماد سیاسی نه فقط در جامعهی ما، بلکه در هر جامعهای به شکل متفاوتی بروز میکند.
در جامعهی سرمایهداری، اعتماد سیاسی مبتنی بر انباشت سرمایه، در جامعهی سوسیالیستی مبتنی بر کاهش تبعات اجتماعی و در جامعهی دینی مبتنی بر اهمیت آرمانها و ارزشهای دینی است. پس اعتماد سیاسی، هم از لحاظ مصداق و هم از لحاظ مفهوم، در حکومتهای مختلف معنای واحدی دارد.
از این مقدمه استفاده میکنیم و به موضوع حزب میپردازیم. سؤال اینجاست که آیا حزب از نظر منطقی یا فلسفی جایگاهی در نظام مردمسالاری دینی دارد؟ هدف مردمسالاری دینی چیست؟ آنچه من میفهمم این است که نظام مردمسالار دینی یک فرق اساسی با نظامهای دیگر دارد و آن اینکه نظام دینی نسبت به آخرت مردم بیتفاوت نیست.
همه دغدغهی غذا، پوشاک، مسکن، عدالت و آزادی دارند. درست است که تعاریف و مقیاس آنها از آزادی فرق دارد، اما واقعیت این است که نظامهای غیردینی مسئول آخرت مردم نیستند.به عبارتی در نظام دینی، باید هدایت مردم و بسترهای لازم برای این کار فراهم شود. شرایط باید به گونهای باشد که مردم احساس کنند میتوانند به راحتی به بهشت بروند؛ یعنی بهشت رفتن سختتر از جهنم رفتن نباشد. این همان کارویژهی مردمسالاری دینی است. پس این مفروض ماست.
طبق این مبنا، سراغ حزب میرویم. به نظر من، میتوانیم چند موضوع را در ارتباط با بحث حزب مطرح کنیم و هر کدام میتواند موضوع جلسهی ما باشد. اول، در حزب توافق میکنیم که مردم اصول بنیادینی را قبول کنند. این یکی از ارکان حزب است. دوم، بحث سازمانیافتگی مردم و تشکلهای سیاسی است. نکتهی سوم که بسیار اهمیت دارد این است که این راهکارها در قانون اساسی پیشبینی شده است یا خیر. در هر جامعهای، خود قانون اساسی مانیفست احزاب را مشخص میکند.
نکتهی چهارم این است که ما در راه تصرف قدرت سیاسی، از کدام ابزار استفاده میکنیم؟ اگر از ابزار حزب استفاده میکنیم، حزب باید بر سر راه تصرف قدرت بیاید. این نکته بسیار مهم است که حزب باید نماد تصرف قدرت سیاسی باشد، نه فرد. نکتهی آخر اینکه در حزب، برنامه و رهبری سازمانیافته و تشکیلات وجود دارد و حدود و ثغور آن هم مشخص است.
آیا وجود احزاب شرط لازم برای رسیدن به مردمسالاری دینی است؟
در هر نظام مردمسالاری، حزب باید حضور داشته باشد. باید ببینیم در مورد نظامهای دینی چگونه است. در اینجا این مسئله مطرح میشود که آیا تحزب موافق شرع است؟ اینکه تصرف قدرت سیاسی در دست یک گروه باشد، آیا مخالف شرع است؟ میدانیم که شرع موافق این نیست.
پس نظام مردمسالاری دینی میتواند از مفهوم مدرن حزب، به طور کلی، بهرهبرداری کند و تصرف قدرت سیاسی را در دست بگیرد. این کار چه فوایدی دارد؟ اولاً بیشک حزب بهتر نقد خواهد شد. ثانیاً حزب ملزم به برنامه است. اشخاص میتوانند به راحتی از برنامهها عدول کنند، اما حزب به این راحتی نمیتواند از برنامههای خود عدول کند.بنابراین مفهوم مدرن حزب میتواند در بستر جامعهی دینی، با یک سری لوازم و شرایط، تبدیل به اهرم مناسبی برای تحدید قدرت شود. باید ببینیم بسترهای آن چیست. این نکته بسیار مهم است.
آیا حزبی که شما میفرمایید، همان مدل منطبق با غرب است؟ به عبارت دیگر، احزاب در نظام مردمسالاردینی، برابر با احزاب در نظام دموکراسی غربی و غیردینی هستند؟
واقعیت این است که از نظر مصداق، میتوانیم آنها را یکسان بدانیم؛ اما از لحاظ مفهومی، یکی نیستند. مثلاً در نظام سرمایهداری، یکی از منطقهای اصلی حزب، بحث سرمایه است. آیا ما در نظام مردمسالار دینی میتوانیم سرمایه را پشتیبان حزب قرار بدهیم؟ خیر. در واقع در نظام سرمایهداری، شرط لازم و کافی وجود حزبی است که حتماً متصل به یک واحد اقتصادی است.
نکتهی دوم اینکه در غرب، حزب وسیله و معبری است برای به دست آوردن قدرت از هر راه ممکن. در حالی که در مردمسالاری دینی، حزب وسیلهای برای کسب قدرت است، اما نه با هر قیمتی. نکتهی سوم اینکه آیا پذیرفتن اکثریت، دلیل بر حقانیت حزب است؟ در غرب، اگر اکثریت حزبی را قبول کردند، دلیل بر حقانیت آن است؛ اما در نظام مردمسالاری دینی اصلاً این طور نیست.
پس شاید از نظر مفهومی، نگاه به حزب یکی باشد؛ اما از نظر مصداق، حزب غربی با جامعهی دینی فرق میکند. مهمترین تفاوت این است که حزب در جامعهی مردمسالار دینی باید کارویژهی هدایتی داشته باشد. در غرب امکانات مادی و پرستیژ اجتماعی وجود دارد. در اینجا هدایت مردم مهم است و در واقع حزب باید نقش مبلغ دین را ایفا کند. به عبارتی نباید مخالف با مباحث دینی باشد.
نکتهی مهم دیگر اینکه در آنجا قانون اساسی وجود دارد، اما محدودیتهایی دارند. مثلاً دادگاه دیوان عالی وجود دارد و این طور نیست که حزب هر کاری که خواست، انجام بدهد. حزب نسبت به مسائل قانونی پاسخگوست. ما معتقدیم که علاوه بر نگاه حقگرایی، حزب دیدگاه تکلیفگرایی هم دارد؛ یعنی اگر حزب نتواند وظیفهی خود را نسبت به خدا انجام دهد، باید پاسخگو باشد.
تفاوت بسیار مهم دیگر این است که در نظام مردمسالاری دینی، ولایت یا رهبری در رأس است و همهی ارگانها و اجزای نظام باید در طول آن قرار بگیرند. رئیسجمهور اختیارات زیادی دارد، اما در طول رهبری است. در کشور ما هر گاه رئیسجمهور با رهبری دچار تعارض شده، صحبت از رأی مردم کرده است. چرا این تعارض پیش میآید؟ به دلیل اینکه رئیسجمهور سهواً دچار اشکال معرفتی شده است؛ یعنی اختیارات خود را (که ناشی از رأی مردم است) در عرض رهبری میداند، در حالی که در نظام دینی این طور نیست. پس طبق این دیدگاه، به نظر میرسد که کارویژهها با هم متفاوت است.
بعضی از روشنفکران میگویند که در نظام دینی، حزب وجود ندارد. مثلاً آقای زیباکلام چنین ادعایی کرده و گفته است: «ان حزب الله هم الفائزون» حزبهای خدا رستگار هستند. میگفت ما دو حزب بیشتر نداریم، حزبالله و حزب شیطان. کدام یک از افراد جامعه میگوید که عضو حزب شیطان است؟ هیچ کس. پس حرف از حزب بیهوده است.
در پاسخ ایشان باید گفت که این مغالطه است. ما در اهدافمان یا عضو حزبالله هستیم یا حزب شیطان، اما در روش این طور نیست. اگر این طور باشد، باید عقل بشر را تعطیل کنیم. این یک مغالطهای است که باید به دقت به آن توجه کرد.
ما در روش، با استفاده از راهکار عقلانیت و تجربهی بشری، نیاز به محدود کردن قدرت و نظارت بر آن داریم. نیاز داریم که پس از انتخاب رئیسجمهورمان، بدانیم که با چه کسی طرف هستیم. متأسفانه در حال حاضر و با نظام سیاسی فعلی، با فرد طرف هستیم. این یکی از اشکالات ماست.
یکی از آسیبهای عمدهی تحزب در مدل غربی این است که تصمیمگیریها در رأس قدرت حزب میشود و افراد ملزم به اطاعت هستند. انگار ارادهی مردم و اعضا زیر سؤال میرود. به نظر میرسد که این مدل در نهایت به نوعی دیکتاتوری و الیگارشی (که مغایر با نظام مردمسالار است) منتهی میشود. ساختار حزب در نظام مردمسالار دینی، برای جلوگیری از این آسیب، باید چگونه باشد؟
این نکته جای تأمل دارد. اگر از یک قانون بد استفاده شود، باید بدانیم که خود قانون بد نیست، بلکه ممکن است اجرای آن بد باشد. قانون این است که در حزب، گروهی با اصول و مرامنامهای شروع به کار میکنند. حال اگر این حزب بر خلاف اصولش عمل کند، نمیتوانیم صورت مسئلهی حزب را حذف کنیم.
اشکالی که حضرتعالی فرمودید، وارد است. در واقع، به جای دیکتاتوری فردی، به نوعی قانون آهنین مبتنی بر حزب خواهیم داشت و حزب در دام استبداد و دیکتاتوری میافتد. رویکرد احزاب در بسیاری از جوامع، همکاری و تعامل نیست، بلکه حذف است. به نظر من، در جامعهی دینی، مدل رهبری به عنوان پیونددهندهی کل اعضای جامعه میتواند احزاب و گروههای مختلف را حول یک محور نزدیک کند.
قانون اساسی غرب قانون اساسی مسکوتی است. سخنگو نیست، مگر اینکه یکی از اعضای احزاب آن را تبلیغ کند. در اینجا نظام، رهبری یا ولایت زنده و سخنگوست و صامت نیست.میخواهم عرض کنم که در نظام مردمسالاری دینی، یک رابط زنده، پویا و مدبر داریم. رهبر نظام اسلامی، فرآیند حزب را طوری تغییر میدهد که هم از دیکتاتوری حزب جلوگیری کند و نظارت عامیانه روی آن دارد و هم از حذف گروههای مختلف جلوگیری میکند؛ برای اینکه همان حلقهی مفقوده است.
به تعبیر مقام معظم رهبری، آفت جوامع بشری این است که کسانی با داشتن پول پشتیبان قوم و عشیره (چه قوم و عشیره به شکل قدیمی و چه قوم و عشیره به شکل مدرن و امروزی آن، یعنی حزب و حزببازی و گروهبازی) حقوق عمومی را نادیده بگیرند و حق مردم را تضییع کنند، فرصتها را منحصراً به اشغال خود درآورند و جلوی عدالت را بگیرند. یعنی اگر به آن مدل تحزب برسیم، نه تنها به مردمسالاری نرسیدهایم، بلکه عدالت را هم زیر سؤال بردهایم. از یک طرف، شایستهسالاری یکی از مقومات مردمسالاری است و از طرف دیگر، باندبازی و قبیلهگرایی با آن متضاد است.
بله، به نوعی قومسالاری حاکم میشود. به وسیلهی پول و افراد و اغوای افکار عمومی، از مردم استفاده میکنند. در مرحلهی بعد، باید ساختار قانونی، حقوقی و پستهای کلیدی مرتبط با دولت و حاکمیت را به گونهای بسازند که اعضای آن در چارچوب نظام قرار بگیرند، چون باید حزب را در چارچوب نظام تعریف کنند.
به نظر من، اگر این کفایتها ایجاد شود، مشکلات کمرنگ خواهد شد. باز عرض کنم که در نظام دینی مبنا عدالت است و نباید به محض رسیدن به قدرت، دیگران را حذف کرد و نگاه حذفی داشت. به نظر میرسد مقام معظم رهبری به درستی به این اشکال اشاره فرمودهاند. من باز هم راهحل را در یک منظومهی کفایتمحور میدانم که مهم نیست دیدگاه چپ، راست یا میانه داشته باشد.
اگر الگوی مردمسالاری دینی را منطبق بر الگوی نظام امامـامت بدانیم، به نظر میرسد اصالت تحزب و گروههای میانی و نخبگان از اساس زیر سؤال میرود. اینها چگونه با هم قابل جمع است؟
باید بین دو موضوع فرق بگذاریم: هدف و روش. در بحث هدف، ولایت معیار است و نباید هیچ واسطهای بین مردم و ولایت وجود داشته باشد. همهی مردم بدون واسطه با امام ارتباط دارند و از نعمت ولایت بهرهمند میشوند. در مورد روش، با توجه به پیچیدگیهای امروز و شرایط جمعیتی، جغرافیایی و سیاسی، امکانپذیر نیست که بتوانیم این کار را برای ادارهی جامعه هم انجام دهیم.
پس در روش، نخبگان و احزاب راهکارهایی را برای همافزایی قدرت در جامعهی دینی فراهم میکنند؛ اما در هدف، همگان (حتی احزاب) باید شاکلهی ارتباط با امام را داشته باشند؛ همان طور که حضرت امام فرمودند. در روش، میتوانیم از راههای مختلفی برای ارتباط استفاده کنیم. مثلاً میتوانیم بصیرتافزایی کنیم. همان طور که میدانید، یکی از ویژگیها و کارویژههای اصلی حزب در نظام دینی، تولید بصیرت است. به عبارت دیگر، باید مردم را نسبت به آنچه هست واقف کنیم.
در واقع میتوانیم بگوییم که احزاب دوایر متحدالمرکزی هستند که حول محور رهبری حرکت میکنند.
دقیقاً. مرکزیتی به نام ولایت وجود دارد و احزاب هم حول آن با خود مردم مرتبط هستند. هر جا که احزاب حرکت نکردند، باید مردم آنها را مجبور به این کار کنند. تجربهی انقلاب اسلامی هم همین مسئله را نشان میدهد. حزبهایی وجود داشتند که حرفهای دیگری زدند و مردم از آن احزاب خارج شدند. یعنی آن نقطهی مرکزی ولایت است.
شما بر محوریت رهبری و جامعهی دینی خیلی تأکید کردید و گفتید که مبانی ما باید با غرب فرق داشته باشد. عرض بنده این است که همه میدانیم در جامعهی ما وضعیت مطلوب حاکم نیست. فکر میکنم در جمهوری اسلامی هیچ وقت (نه فقط الآن) احزاب، کارکردی متناسب با تعاریف شما نداشتهاند و در این 35 سال، به آن جامهی عمل پوشانده نشده است. چرا در جامعهی ایران احزاب به جای اینکه روی کادرسازی تمرکز کنند، به بنگاههای لابیهای سیاسی تبدیل شدهاند. چرا میخواهند شب انتخابات لیست ببندند؟
تجربهی سیوسهسالهی انقلاب اسلامی چندان زیاد نیست. نگاه تاریخی مردم به احزاب در طول این صد سال مثبت نبوده است. دلیلش این است که حزب به جای اینکه از طبقهی پایین شروع شود و رابط جامعه با دولت باشد، رابط دولت با جامعه بوده است. خود این موضوع، نوعی بدبینی را در ذهن تاریخی مردم ایجاد کرده است.
نکتهی دیگر اینکه باید قبول کنیم که فرهنگ سیاسی ما با فرهنگ سیاسی مشارکتی، مبنی بر تجمیع افکار و کار گروهی فاصلهی زیادی دارد و زمینههای فرهنگی هم برای ما ایجاد نشده است. به همین دلیل، احزاب در جامعهی فعلی ما نتوانستهاند کارویژههای خاص خود را انجام دهند. در فضای فعلی، روزنامهها بهتر از احزاب عمل میکنند، چون کار خاص اطلاعرسانی را بر عهده گرفتهاند و آن را در سطح جامعه پخش میکنند.
نکتهی سوم هم اینکه همیشه با دید سیاسی و کسب قدرت آنی به حزب نگاه کردهایم و هیچ گاه به حزب نگاه فرهنگی نداشتهایم. به نظر میرسد اگر این سه آسیب حل شود، زمینههای ایجاد تشکل و حزب در جامعهی ما وجود دارد.
یکی از عمدهترین کارکردهای احزاب تولید فکر و ایده است. گاهی به قدری مهم است که احزاب را به خاطر آن تشکیل میدهیم، ولی احزاب ما در تولید فکر و ایدئولوژی هم نقص داشتهاند؛ یعنی نتوانستهاند افکار عمومی را در این زمینه راضی کنند؛ هم به دلیل نبود فرهنگ آن و هم اینکه انگار نقصی در کارویژهی خودشان وجود دارد.
طبق یکی از اصول منطقی، فاقد شیء معطی شیء نیست؛ یعنی حزب یا افرادی که مقلد حزب هستند، از لحاظ اقتصادی یا سیاسی قدرت دارند، اما از لحاظ فکری قدرت ندارند. از آنجا که فاقد فکرند، نمیتوانند فکر تولید کنند. به خاطر همین، احزاب ما خلقالساعه هستند، سریع رشد میکنند و سریع هم از بین میروند.
برای اینکه حزب بتواند تولید فکر کند، باید چند ویژگی داشته باشد. این کار بسیار مشکل است. اول باید مبانی نظری داشته باشند. در جامعهی خودمان اصلاً مبانی نظری وجود ندارد. دوم اینکه باید انسجام منطقی بین اجزای مختلف باشد، در حالی که در جامعهی ما، گاهی موضع اقتصادی احزاب با رویکرد سیاسی آنها کاملاً متفاوت است.
نکتهی سوم استدلال و مبانی استدلالپذیر احزاب است. طبیعی است که احزاب در این موضع، بسیار ضعیف هستند. در جامعهی ما، اتفاق دیگری افتاد؛ قشر روشنفکر خادم احزاب شدند، به جای اینکه احزاب خادم قشر روشنفکر شوند. بنابراین چون فکرشان با قدرت رشد کرد و با قدرت رسانهای همراه شد و فضای جامعه را گرفت، وقتی آن گروه سیاسی افول کرد، این فکر هم افول کرد.
از عبارت «منظومهی کفایتمحور» به جای حزب استفاده کردید. با توجه به این بحثها، اگر بخواهیم به صورت کلی به نظریههای بومی در خصوص تحزب بپردازیم، باید چه چارچوبهایی داشته باشد؟
باید قبول کنیم که حزب چرخدندهی دموکراسی است؛ اصطکاک آن را کم میکند، تقاضاهای مردم را به یک گروه میدهد، گروه به صورت منطقی و عاقلانه آن را بررسی مینماید و تقاضا را تبدیل به دولت میکند. در نظام دینی، مهم این است که اعتماد به ارزشها را در حزب ایجاد کنیم.
حزبی که نتواند مولد ارزشهای بومی جامعه باشد، کارکردی ندارد. حزبهای ما با ارزشهای بومی جامعه فاصله دارند، نه اینکه مخالف باشند، اصلاً دغدغهی ارزشهای بومی را ندارند. دغدغهی آنها رسیدن به قدرت به صورت خلقالساعه است. پس از برکناری از قدرت هم در ساختار قدرت قرار میگیرند و وزارتخانهای عمل میکنند.
نکتهی دوم اینکه الزام به یک شیء الزام به لوازم آن است. وقتی حزب در مردمسالاری دینی معنا پیدا میکند، باید صبغهالله (رنگ خدا) در حزب ایجاد شود. این حرف، انتزاعی نیست. چطور رنگ سرمایهداری را در حزبتان وارد میکنید؟ به همین شکل، رنگ خدا را در قالب حزب قرار بدهید.
ما نیاز به فکر داریم و برای این کار باید نهادسازی کنیم. صرفاً با صحبت کردن دربارهی خدا و پیغمبر خدا هم کاری حل نمیشود. فارابی در جایی میگوید که اخلاق صنعت است. همان طور که در آهنگری، آهن و آهنگر و آتش عینی است، اخلاق هم باید بروز و ظهور اجتماعی داشته باشد. باید خوشاخلاقی و خوشبرخوردی را حس کنیم.
الزامات رسیدن به حزب با رنگ خدا چیست؟
حضرتعالی نکتهای در مورد اندیشه فرمودید. من یکی از الزامات اصلی آن را تربیت نیروی انسانی میدانم. وقتی که پیامبر به بعثت رسیدند، گفتند قولوا لااله الا الله تفلحوا. در اینجا «قول» به معنای کردار است و فقط به معنای گفتار نیست؛ یعنی در افعال هم باید توحید داشته باشیم.
شرط اول این است که تربیت مناسبی نسبت به جامعهی دینی داشته باشید. وقتی این شرط را نداریم، نمیتوانیم کارهای سازمانی هم انجام دهیم. به خاطر همین مقام معظم رهبری این قدر روی آموزش و پرورش تأکید میکند. ایشان میدانند که مبنای حرکت و رسیدن به نگاه ایدهآل، تربیت است.
نکتهی سوم بحث معرفت است. معرفت یعنی باورِ موجهِ صادق. باید فضایی ایجاد کنیم که رنگ خدا ایجاد شود. برای تشکیل رنگینکمان، باید هوا ابری و بارانی باشد، خورشید باشد و غیره. پس برای هر کار بزرگی باید تلاش فراوان صورت بگیرد. برای ایجاد رنگ خدا، باید در نظام معرفتیمان تغییر ایجاد کنیم.
نظام معرفتی هم در بیست یا سی سال تغییر نخواهد کرد. انقلاب اسلامی پیروز شده، اما خود مقام معظم رهبری توجه دارند که صورت در بعضی عرصهها عوض شده و نظام معرفتی هنوز عوض نشده است. به نظر من، این سه عامل مؤثر است.
کارویژههای حزب در مدل خدایی و مدل مرسوم چه تفاوتهایی دارد؟
اولاً همه چیز بر اساس مصلحت میشود، نه منفعت. منفعت، قبیلهای و فردی و گروهی است؛ ولی مصلحت، نظامی است. به نظر من، این نکتهی مهمی است. نکتهی دوم اینکه رقابت به معنای شکست و پیروزی نیست. به عبارت دیگر، از آنجا که این نگاه متعالی است، هر نوع حرکتی که منجر به استفاده از رأی مردم بشود، این اتفاق در آن متجلی میشود و منجر به حذف و برادرکشی نخواهد شد.
کارویژهی سوم و اصلی این است که حزب تنها کارویژهی سیاسی نخواهد داشت، بلکه کارویژهی فرهنگی دارد. در نظام دینی، با رویکرد فرهنگ به سیاست و جامعه نگاه میکنیم و این نکتهی بسیار مهمی است. پس مدل حزب در جامعهی دینی، اصلاً مدل کسب قدرت نیست، بلکه فرهنگی است.
در انتخابات غربی، امری به نام «سیاست رسوایی» وجود دارد. هر رسانهای که از لحاظ مسائل اجتماعی و شخصی، بهتر اشخاص را رسوا کند، به مراتب در انتخابات قویتر است. ما این مسئله را قبول نداریم، در حالی که یکی از کارویژههای حزب در آنجا همین است.
فرمودید که در جامعه وقتی عدهای میگویند حزب، به دنبال مدل اسلامی نیستند، بلکه حزب غربی و عرفی معادل «party» مد نظرشان است. ما اصرار داریم که واژهسازی کنیم و تعبیر مقام معظم رهبری هم این است که چون یک سری از ابزارهای «دموکراسی» را نمیخواهیم و بار معانی آن با ساختار ما فاصله دارد، به جای آن از «مردمسالاری» استفاده میکنیم. همچنین به خاطر اینکه واژهی «توسعه» تکبُعدی است و ما به دلیل دینی بودن، میخواهیم ابعاد مختلفی را پوشش دهیم، به جای توسعه، از «پیشرفت» استفاده میکنیم. با توجه به این نکات، به نظر شما ضرورت دارد که در مورد حزب اسلامی هم به دنبال واژهسازی باشیم؟
با توجه به اینکه اصل تحزب در فرهنگ اسلامی هست، من چندان معتقد به واژهسازی نیستم. واژهسازی باید سه ضلع اصلی داشته باشد: معرفتشناسی، هستیشناسی و مهمتر از همه روششناسی. ما صرفاً نمیتوانیم کلمهای را زیاد و کم کنیم و بگوییم واژهی جدیدی تولید کردهایم.
در قرآن یک واژهی منحصربهفرد در مورد ارتباطات اجتماعی به نام «الفت» است. این کلمه در هیچ جای دیگری در ادبیات سیاسی ما، غیر از قرآن دیده نمیشود. الفت همان سرمایهی اجتماعی است.در رابطه با حزب، به نظرم مشکل ما در واژهسازی نیست. مشکل ما در بحث بازاندیشی در کارکردهای حزب و فرهنگسازی است. این کار باید از نخبگان شروع شود، نه مردم. خود نخبگان ما هم نتوانستهاند وارد عرصهی حزب بشوند.
خیلی مهم است که این واژهها تبدیل به ابزار نشود. به نظر من، حزب فرآیند تجربهی بشری است. در جامعهی دینی و ایرانی ما، گروهگرایی و عیارصفتی وجود داشته است. اگر بتوانیم جامعهمان را بر اساس حزب جلو ببریم، میتواند در نقد، کنترل و رسیدن به قدرت به ما کمک کند. بنده قبلاً شما را نمیشناختم، اما الآن ما در یک شبکه قرار گرفتهایم. این شبکه اگر تبدیل به پنجاه نفر شود، خیلی مؤثر خواهد بود. یکی از دلایل اصلی پیروزی اصولگرایان در انتخابات 84، شبکهای عمل کردن آنها بود.
در انتها اگر نکتهی خاصی به نظرتان میرسد، بفرمایید.
به نظر من، ما باید با توجه به تعالیم مقام معظم رهبری، در فضای موجود دست به احیاء و بازاندیشی حزب بزنیم. در فرهنگ عمومی مردم و نخبگان، نقاط قوت و ضعف آن را بازسازی کنیم تا به عنوان یک موضوع ارزشی مطرح شود.
اگر شبکهای و جمعی عمل کنیم، خیلی راحتتر به قدرت میرسیم. این امر به نظام سیاسی ما قبل از انقلاب برمیگردد. در آن زمان، نظام استبدادی فردی بود و خلقوخوی آن فرهنگ هنوز در جامعهی ما وجود دارد. به نظرم اگر این مسئله کمرنگ شود، میتوانیم بحث حزب را به عنوان موضوعی بسیار جدی مطرح کنیم.
منبع: برهان