بخش اول
چکیده
انقلاب، پدیدهای استثنایی در سیر تحول جوامع است. بغرنجی، پیچیدگی، چندبعدی و چندلایه بودن در مفهوم و نیز تنوع در پیدایش، روند و فرجام در مصداق، از جمله ویژگیهای این پدیده است. ویژگی دیگر آن، عدماجماع و توافق بر یک تعریف مشخص و قابل قبول برای همه مکاتب و نظرات است. در مقاله حاضر ضمن مروری بر ویژگیهای ذکرشده، نگارنده کوشیده است به تعریفی جامع از لحاظ آموزشی دست یابد، بهنوعی که دانشجو و محقق، با درنظر گرفتن آن، بتواند نسبت به کلیه تعاریفی که با آن مواجه میشود، ذهنیت اولیه و نسبتاً روشنی داشته باشد. در آخر نیز ترسیمی از مدل انقلاب در دوبینش مارکسیتی و اسلامی ارائه میشود.
واژگان کلیدی: انقلاب، سیاست، رجعت، تکامل، انقلاب کبیر، انقلاب رنگی، خشونت، مدل انقلاب.
مقدمه
«لوسین پای» در پیشگفتار کتاب معروف «بحرانها و توالیها»، مینویسد: بیشتر آثار جدید درمورد توسعه سیاسی کم و بیش این نقطه نظر را منعکس میسازند که جوامع را از نظر تاریخی میتوان بر اساس بعضی تمایزات بهسه گونه یا مرحله اساسی «سنتی»، «درحال گذار» و «مدرن» طبقهبندی کرد، که دو گونه اول و آخر، وضعیت تعادل را توصیف مینمایند؛ از اینرو وضعیت تعادل نسبتاً با ثباتتر است، در حالی که جوامع در حال گذار که قسمت اعظم جهان سوم را دربرمیگیرد گذراتر، بیثباتتر و ذاتاً ناقص است. (پای، بایندر و دیگران، 1380: 18)
بهنظر ساموئلهانتینگتون نیز:انقلابها پدیدههای نادری هستند. اکثر جوامع هیچگاه انقلاب را تجربه نکردهاند و در اکثر اعصار تا دوران مدرن، انقلابها اساساً ناشناخته بودند. بهطور دقیقتر، انقلاب خصیصه دوران مدرنیزاسیون است... انقلاب جنبهای از مدرنیزاسیون است. انقلاب پدیدهای نیست که در هر نوع جامعهای و در هر برههای از تاریخ آن جامعه رخ دهد. انقلاب یک مقوله فراگیر نیست، بلکه بهلحاظ تاریخی محدود است. انقلاب نه در جوامع بسیار سنتی برخوردار از سطوح بسیار پایین پیچیدگی اجتماعی و اقتصادی رخ خواهد داد و نه در جوامع بسیار مدرن. (گلدستون، 1385: 64)
میتوان گفت از جمله اَشکال بروز بیثباتی و تغییرات شدید درجوامع، پدیدهای موسوم به «انقلاب» است که در همین مسیر، یعنی بعد از خروج یک جامعه از تعادل بسته سنتی و قبل از رسیدن بهمرحله توسعهیافتگی میتواند اتفاق بیفتد. بهعبارت دیگر، بین دومرحله تعادل سنتی و تعادل عقلانی، و در این گذار، شرایط وقوع انقلاب ایجاد میشود.گیدنز، یادآوری میکند که «تقریباً همه انقلابهای قرن بیستم در جوامع درحال توسعه رخ دادهاند نه در کشورهای صنعتی». (گیدنز، 1374: 653)
نشانهها و علایم و درواقع «از» و «به»هایی که در توصیف این راه میشمارند فراوان است؛ از جمله بهنظر «لئونارد بایندر»، مسیر سیاسی منتهی بهتجدد، دگرگونیهای مهم هویت از مذهبی بهقومی و از محلی بهاجتماعی را دربر میگیرد. همچنین مسیر مزبور، تحول مهم منابع مشروعیت از آسمانی بهزمینی را شامل میشود. این مسیر، تغییرات چشمگیری را در سطح مشارکت سیاسی از نخبگان بهتودهها و از خانواده بهگروه دربر میگیرد. مسیر مذکور، متضمن تغییرات مهم توزیع از شأن و امتیاز بهتوانایی، موفقیت و کنترل و مدیریت سرمایه بوده و با تغییرات مهم، در گسترش میزان نفوذ اداری و قانونی بهساختار اجتماعی و مناطق دورافتاده کشور همراه است. (پای، بایندر و دیگران،1380: 90)
تذکر این نکته لازم است که از همین عبارت کوتاه فهمیده میشود، بعضی از «از» و «به»ها، با نگاه مذهبی مطرح در «انقلاب اسلامی ایران» منافات دارد و بعضاً خیر. بهعبارت دیگر، بخشی از تلقی رایج درباره توسعهیافتگی، نوعی عبور از مذهب را تأکید میکند و تنها تلقیهای خاصی از مذهب را مجال بقا میدهد که این خود از مشکلات استفاده از تئوریها و نظریههای علمی رایج امروز برای جوامعی چون «ایران اسلامی» بهشمار میرود و کار محقق ایرانی را بغرنجتر و پیچیدهتر میکند.
تلقی و برداشت مذکور از توسعه و پیشرفت که غالباً برای همه محققان در همه کشورهای جهان نیز بهطور اجتنابناپذیری مطرح است، آنجا که در تزاحم با نگاه مذهبی مذکور قرار میگیرد، حتی خود غربیها را بهدرنگ و تأمل وامیدارد و علامت سؤالی بزرگ ایجاد میکند که بایستی حل شود. بهعنوان مثال «پیتر کالورت» در کتاب «انقلاب و ضد انقلاب» در بخشی درباره انقلاب و انقلاب ایران ضمن لحاظ تلقی مذکور از «پیشرفت»، بهمشکلاتی برمیخورد.
وی مینویسد:انقلابهای بزرگ همچنان صحنههای [بازی] انقلابیون بزرگ باقی ماندند. امروزه1 لنین و مائوتسه دونگ بهصورت مومیایی شده در آرامگاههای خود خفتهاند درحالیکه جریانهای تازه افکار دموکراتیک در خیابانها و میادین شهرهای آنها جاری شدهاند.
کاسترو هنوز هم نقش فرمانده جوان سیرامایسترا2 را بازی میکند، اگرچه امروز پیرمردی است شصت ساله و تنومند، در لباس نظامی گل و گشادی که بههیچ وجه قواره تن او نیست و مجبور شدهاست سیگار برگ معروفش را ترک کند و ... .
در این میان، مرگ آیتالله خمینی در تهران موجب عزاداری پرشور طرفداران او گردید. هشت نفر بهخاطر تلاش در رسیدن بهتابوت او زیر دست و پای مردم له شدند و صد نفر نیز مجروح گردیدند. رسانههای گروهی غرب او را کسی نامیدهاند که بیش از هر فرد دیگری در این قرن تلاش کرده پیشفرضهای دنیا را تغییر دهد. وی را با شخصیتهای کاملاً متفاوت و متضادی در تاریخ مقایسه کردهاند، آنگونه که بهسختی میتوان نمونهای تکاندهندهتر از نسبیگرایی فرهنگی غرب امروز یا مقایسهای درهم برهمتر از این ارائه داد.
این شخصیتها افرادی کاملاً متفاوت بودند و بررسی منش هر یک از آنها کار دشواری است اما تمام آنها رهبران انقلابهای واقعی بودند، بدین معنی که بهانگاره پیشرفت بشری اعتقاد داشتند؛ انگارهای که گرچه ابداعشده توسط انقلاب آمریکا و فرانسه نبود، ولی یقیناً تحرک خود را از آنها گرفته بود. اهمیت فوقالعاده مفهوم انقلاب در دو سده اخیر در سراسر جهان در همین مفهوم پیشرفت نهفتهاست. (کالورت، 1382: 41 و 42)
کالورت پس از اشاره بهانقلاب آمریکا و تعالیم «جفرسون» مینویسد:در حقیقت بهیک معنی، انقلاب ایران یک انقلاب واقعی است و حد وسعت عرفیشدن جامعه غربی را بهما نشان میدهد. این عرفیشدن تا جایی پیش رفته بود که تعداد کمی از ما، قبل از این انقلاب از قدرت مذهب سنتی بیخبر بودیم. بهمعنای دیگر، انقلاب ایران یک ضدانقلاب است و تنها در چارچوب ارائه شده توسط مفهوم پیشرفت است که میتوان این دو اصطلاح را از هم متمایز کرد.
هیچ تفاوتی بهلحاظ شیوه عمل میان انقلاب و ضدانقلاب وجود ندارد؛ روند ناامیدی از وضعیت موجود در هر دومشابه است و شیوه بهدست گرفتن قدرت هم در هردو یکی است. تنها، برنامهای که قرار است پس از آن دنبال شود متفاوت است؛ البته آن هم چندان متفاوت نیست.
وی پس از چند مثال مینویسد:بارها و بارها در لحظات تحولات عظیم اجتماعی و سیاسی، انسانها میتوانند آینده را تنها بر حسب گذشتهای آرمانیشده که باید بهسوی آن بازگردند تجسم نمایند. از این نظر، ایران تحت حکومت آیتاللهها نیز مبین بازگشتی است بهسرزمین رؤیاها و آرزوها؛ زیرا تاریخ گواه است که زمانی که وضعیت مسلمانان اینگونه بود، قومی ضعیف بودند که در بیابان زندگی میکردند، ولی زمانی که اسلام بهاوج قدرت خود رسیده، بهمذهبی جهانی مبدل شد و سپاهیانش لرزه بر اندام جهانیان افکندند. (همان: 42 و 43)
طبیعی است که معدودی از جنبشهای اجتماعی (نظیر ایران) به «انقلاب» منجر میشوند، ولی در همانها، قطعاً بُعد سیاست و قدرت، بسیار چشمگیرتر از سایرین خواهد بود. بهعبارت بهتر میتوان گفت: گرچه در جنبشهای اجتماعی، کنشگران مستقیماً متوجه قدرت و تصرف آن نیستند، بلکه زمینه را برای تغییراتی فراهم میکنند که براساس آن، قدرت یا بخشی از آن جابهجا و دستبهدست میشود، اما چنانکه خواهیم دید، در پدیده انقلاب اساساً هدف مقدم، تصرف قدرت است و اگر این هدف تحقق نیابد و انقلاب موفق بهفروپاشی نظام موجود و استقرار دولت خویش نشود، نامش جزو لیست انقلابها درج نخواهد شد.
بنابراین در انقلاب، سیاست و قدرت عمده میشوند و بخش مهمی از آنچه در اینباره گفته شده است معطوف بههمین مسئله است.چنانکه تعبیر «استون» را بپذیریم که «علم سیاست سروکارش با «تخصیص آمرانه ارزشها» در جامعه است» و یا بیان «لاسول» را درنظر بگیریم که «علم سیاست مطالعه این است که چه کسی میبرد، چه میبرد، کی میبرد و چگونه میبرد»، بهرابطه درهمپیچیده «انقلاب»، «سیاست» و «قدرت» اهمیت بیشتری خواهیم داد و بهقول «اسپریگنز» که دو تعریف مذکور بهنقل از وی ذکر شد، «جامعه شناسی قدرت، بخش عمدهای از مطالعه علم سیاست را تشکیل میدهد». (اسپریگنز، 1370: 18 و 19) در اینمیان، پدیده انقلاب که نوعی انتقال استثنایی قدرت را بههمراه دارد، جایگاه ویژهای دارد.
حتی گیدنز تأکید میکند:در جامعهای که یک جنبش در بدست آوردن زمام رسمی قدرت موفق میشود اما نمیتواند بطور مؤثر حکومت کند، نمیتوان گفت انقلابی رخ داده است. چنین جامعهای بیشتر احتمال دارد دستخوش آشوب و هرج و مرج یا در خطر فروپاشی است.وی از قول جان دان یادآور میشود کسانی که قدرت را تصاحب میکنند باید بهطور قطع بیشتر از آنهایی که سرنگون شدهاند توانایی حکومت داشته باشند. (گیدنز، 1374: 652)
اما مسئله اصلی این است که انقلاب چیست؟ آیا میتوان آنرا در چارچوبی معین و مورد اتفاق نظر قرار داد. بهعبارت بهتر، آیا میتوان برای این پدیده تعریفی درنظر گرفت که بتواند در نظرات مختلف، قابل قبول باشد؟ این مقاله، درپی بررسی این مسئله و نهایتاً دستیابی بهتعریفی مفید و قابل قبول از انقلاب است. لازم است که قبل از پرداختن بهتعریف انقلاب و در توضیح مقدماتی ضروری آن، بغرنجی و تحولپذیری این پدیده در مفهوم و سپس تنوع و قابلیت تقسیمبندی آن در مصداق مورد توجه قرار گیرد. بنابراین مطالب این مقاله ذیل این عناوین ارائه میشود:1. بغرنجی و تحول در مفهوم 2. تقسیمبندیهای انقلاب 3. تعریف انقلاب
بغرنجی و تحول در مفهوم
پیچیدگی و کشسانی
اولین نکتهای که در هرگونه بررسی «انقلاب» باید توجه داشت، ابهام و بغرنجی در مفهوم و نهتنها در مصادیق آن است. چند نقل قول کوتاه، اینرا نشان میدهد:گیدنز:انقلاب مفهومی است که نمیتواند بهآسانی تعریف شود. (همان: 67)
کرین برینتون:انقلاب واژهی دقیقی نیست ... در منتهاالیه یکی از طیفهای معانیاش، انقلاب در کاربرد همگانی ما معنایی بیش از یک معادل برای دگرگونیشدن و ناگهانی ندارد. حتی بر چنین تأکیدی نیز، همیشه دلالت نمیکند. (برینتون، 1370: 1)و نیز:اصطلاح انقلاب، نهتنها بخاطر میدان وسیعش در کاربرد همگانی، بلکه نیز بدیندلیل معنیشناسان را به دردسر میاندازد که این اصطلاح، آغشته بهمضمون عاطفی است. (همان: 3)
آلوین استانفورد کوهن:میتوانیم تصوری از معنای انقلاب بهدست آوریم، لیکن در بین نظریهپردازان اجتماعی و جامعهشناسی، بر روی هیچ مفهومی رضایتبخش و عموماً پذیرفتهشدهای اتفاق نظر وجود ندارد... در عین حال که بسیاری از تعاریف، دارای برخی وجوه مشترکاند ولی از طرف دیگر، گونهگونی چشمگیری در بین سایر تعاریف وجود دارد. این اختلاف در برخی موارد چنان عمیق است که اصولاً میتوان نتیجه گرفت که نویسندگان مذکور در مورد پدیده یکسانی سخن نمیگویند. (کوهن، 1369: 23 ـ 21)
هانا آرنت:انقلاب به هرنحو که تعریف شود، فقط بهمعنای دگرگونی نیست، انقلاب ما را بهگونهای پرهیزناپذیر با «بدایت» و «آغاز» روبرو میکند.» (آرنت، 1377: 23)
سابقه و روند تحول مفهوم
هرچند در نگاه اولیه، معنای لغوی انقلاب چه در فارسی و چه در زبان عربی و چه در لاتین، 3 بهمعنای بازگشت بهیک وضعیت قبلی است، (رفیعپور، 1376: 27) اما واژه انقلاب ازجمله واژههایی است که بامعانی مختلف در مفهوم و کاربردهای مختلف، همراه است. با اینکه سادهترین کار برای دیدن معانی هر لغت، مراجعه بهفرهنگ لغات است، در اینباره بایستی مرور و مسیری نسبتاً طولانی در لعتنامهها داشته باشیم تا درک مناسبی از لغت انقلاب بهدست آوریم.
مرور مختصری در فرهنگهای لغت فارسی (و نیز دیگر متون گذشته) نشان میدهد که واژه انقلاب، درگذشته، معانی غیرسیاسی و عمدتاً بهمعنای بازگشت داشته است. البته اگر بازگشت سریع باشد، تحول و تغییر و بحران و ... بههمراه خواهد داشت. مثلاً «دریا منقلب است»، یعنی امواج بهشدت و سرعت میآیند و برمیگردند. «حالم منقلب است»، یعنی استفراغ میکنم، معدهام زیرورو میشود.
انقلاب در طبیعت نیز بهکار میرفت. وقتی هوای روز 13 فروردین غالباً انقلابی است، یعنی هر چندساعت، وضعی متفاوت میتواند تصور شود؛ آفتابی و بارانی، ساکن یا همراه با باد و ... . مثلاً در حواشی فیه مافیه از آثار مولوی آمده است: «انقلاب تغییر فصل است از بهار بهتابستان و از پاییز بهزمستان.
منجمّان، چهاربرج را که در اوایل فصول اربعه واقع است، «منقلب» نامند». یا مثلاً در ذخیره خوارزمشاهی، ناهموار و کج رستن موی کژه را «انقلاب اشعر» [شعر با فتحة «ش» و سکون «ع»، بهمعنای مو] نامیده است.اما در دوره جدید بهمناسبت تحولات اجتماعی، بار سیاسی، ذیل معنای واژه اضافه میشود و این افزایش بهگونهای است که رنگ سیاسی معنای واژه، بهتدریج پررنگتر میشود. مروری بر فرهنگهای لغت، این امر را نشان میدهد.
الف) فرهنگهای قدیمی
ـ منتهی الارب: برگشتن
ـ اقرب الموارد: برگشتن
ـ ترجمان القرآن: بازگردیدن
ـ غیاث اللغات: برگردیدن، واژگون شدن، برگشتن از حالی و کاری، رجعت کواکب
ـ تاج المعاد بیهقی: واگردیدن
ـ مجمل اللغه: واگردیدن، تحول، بازگردانیدن
ـ مؤید الفضلا: برگشتن از کاری
ب) فرهنگهای جدید (بعد از مشروطه، بهترتیب تاریخ تهیه و نشر)
ـ ناظم الاطباء (8 جلدی): برگشتن، برگشتگی، تغییر، تبدیل، تحویل، تغییر ماهیت، انهدام و شکستگی، دور، اضطراب، بیآرامی، شورش.
ـ معین: تحول، تبدیل، در اصطلاح سیاسی، شورش عدهای برای واژگونکردن حکومت موجود و ایجاد حکومتی نو.
ـ دهخدا: تقلب، انعکاس، برگشت، انقلاب بحر و شوریدگی دریا، شورش، بلوی، آشوب، قیام عمومی (دهخدا، 1343: 430 و 431)
همانگونه که ملاحظه شد، در فرهنگهای قدیم، واژه انقلاب در فارسی، بار سیاسی ندارد ولی در فرهنگهای جدید (پس از مشروطه) متأثر از رویدادها، بُعد سیاسی، ذیل واژه وارد و بهتدریج پررنگتر شده است تا اینکه نهایتاً بهمفهوم امروزی پدیده سیاسی ـ اجتماعی موسوم بهانقلاب نزدیک میشود.
در عربی، واژه انقلاب بههمان معنای سابق «الرجوع مطلقاً» (مطلق بازگشت، هرگونه بازگشت) بهکار میرود. (فرهنگ لسان العرب، واژه انقلاب) عربها، انقلاب بهمعنای امروزی را «ثوره» مینامند. بهعبارت دیگر، «revolution» در فارسی بهانقلاب ترجمه شده است و در عربی به «الثوره». انقلاب که از باب انفعال است، بهمعنای نوعی «شدن» است که فعلی «لازم» است، اما وقتی بهفارسی آمد، معنای «متعدی» هم پیدا کرد؛ یعنی «انقلاب کرد» هم گفته میشود. انقلاب از ریشه قلب، بهمعنای زیرورو شدن و پشتورو شدن است.
انقلاب در عربی، از جمله در قرآن هم بههمین مضمون، یعنی رو در جهت پشت قرار گرفتن و پشت در جهت رو قرار گرفتن آمده است. بهعبارت دیگر، یعنی نوعی بازگشت که جنبه تقدس و یا ضدتقدس هم ندارد (مطهری، 1375: 106 ـ 104) و بسته بهمورد میتواند مثبت یا منفی یا خنثی باشد.
واژه «revolution» نیز از نظر سیر تحول مفهومی، وضعی مشابه با «انقلاب» در فارسی دارد؛ بهاینترتیب که قبل از دوره جدید، واژهای غیرسیاسی بوده است و در دوره جدید بهتناسب رویدادها، بُعد سیاسی پیدا میکند. البته واضح است که بهدلیل تفاوت زمانی آغاز دوره جدید در غرب، (زادگاه revolution) و ایران، ورود بعد سیاسی ذیل واژه، در غرب و ایران، با تفاوت زمانی طولانی همراه است.
بهنظر گیدنز:اصطلاح انقلاب بهمعنای امروزی آن، تقریباً همزمان با اصطلاح دموکراسی متداول گردید. (گیدنز، 1374: 651) هانا آرنت نیز تصریح میکند که:انقلاب بهمعنای درست وکامل آن، تقریباً تا پیش از عصر جدید وجود نداشت و در میان واژههای سیاسی یکی از تازهترین آنهاست. (آرنت، 1377: 10)
سیر تحول مفهومی واژه انقلاب، در زادگاه خود
تا قرن 15، «revolution» واژهای گمنام در علم نجوم و بهمعنای بازگشت ستارگان است. در قرن 15 و 16 باوقوع انقلاب بزرگ در علم نجوم و توسعه آن و نیز توسعه علوم جدید در اقشار بیشتری از مردم، این واژه تبدیل بهواژهای مصطلح میشود که در موارد امروزی کاربرد دارد؛ از جمله: بازگشت قدرتمندانه که قدرتمندی از آن ناشی میشود، بازگشت غیرقابل مقاومتی که خارج از کنترل بشر شود و نیز بازگشت قدرتمندانه و خشونتبار. اما همچنان واژهای غیر سیاسی است.
اواخر قرن 17 که پایان دوران پرتنش و بازگشت سلطنت به انگلستان است را «انقلاب باشکوه» میخواندند تا آن را بازگشتی قدرتمندانه و غیرقابل مقاومت ترویج کنند. بهاینترتیب، اصطلاح انقلاب در این موضوع بهکار برده شد؛ یعنی بعد سیاسی ذیل واژه وارد شد اما با تأکید بر بازگشت. در پایان قرن 18، با وقوع انقلاب کبیر فرانسه، مفاهیمی حامل: «تکامل»، «بدایت»، «آغاز نو» و «نگاه بهآینده» بهابعاد مفهومی واژه اضافه شد.
در برخی مکتوبات مردان انقلاب فرانسه نظیر «تامس پین»، اوایل، از واژه «ضدانقلاب» 4 یاد شده است که بهمعنای تأکید بر عدمبازگشت بهحضور کلیسا در مشروعیت حکومت و نیز پرهیز از بازگشت سلطنت، روابط اشرافی و ... است. اما این نوع واژهسازی در عمل موفق نبود و بهکاربستن همان واژه «revolution»، با افزودن ابعاد جدید، چیزی است که بهتدریج و از این پس رایج میشود. بهاینترتیب این واژه با وقوع انقلاب فرانسه در معانی امروزی آن، تثبیت شد. درواقع این واژه که حامل بار اصلی «رجعت» بود، همزمان بار «تکامل» را نیز داخل خود میپذیرد و معنای امروزی واژه انقلاب، شامل پیچیدگی و بغرنجی ناشی از ابعاد گوناگون از جمله این دو بعد متضاد، بهدست میآید.
جالب است که علاوه بر مفهوم، در مصداق نیز هر دو جنبه رجعت و تکامل در انقلابها، دارای اهمیت شمرده شده است. (آرنت، 1377: 23 و کالورت، 1382: 2 و 3 و برخی منابع دیگر) در عمل، در انقلابهای دورانساز و بزرگ، هم «رجعت» و هم «تکامل» در آنها نیرومند بودهاست.
گیدنز میگوید:تا وقوع انقلابهای فرانسه و آمریکا در پایان قرن 18، انقلاب هنوز متأثر از معنای پیشین خود بود که عبارت بود از «حرکت در یک دایره» و بازگشت بهنظم طبیعی امور. اما موفقیت مبارزان آمریکا و فرانسه روشن ساخت که «چیزی تازه» در جهان پدید آمده است. (گیدنز، 1374: 651)
هانا آرنت نیز مینویسد:مفهوم جدید انقلاب از این تصور جداشدنی نیست که سیر تاریخ، ناگهان از نو آغاز میشود و داستانی سراسر نو که هیچگاه قبلاً گفته یا دانسته نشده است بهزودی شروع خواهد شد. این مفهوم پیش از دو انقلاب بزرگ اواخر سده هجدهم ناشناخته بود.
هیچ یک از بازیگران، پیش از درگیری در آنچه بعداً معلوم میشد انقلاب است کوچکترین احساس قبلی از طرح این درام جدید نداشت. اما بهمحض آغاز جریان انقلاب و درگیری، پیش از آنکه کسانی که در انقلاب درگیر شده بودند بدانند که کاری که در دست دارند بهپیروزی یا فاجعه خواهد انجامید، تازگی و معنای باطنی طرح داستان بهبازیگران و نظارهکنندگان، هردو آشکار میگشت. (آرنت، 1377: 36)
تقسیمبندیهای انقلاب
نظر بهاینکه مقوله انقلاب واجد ابعاد و پیچیدگیهایی است، با تکیه برجنبههای مختلف آن، تقسیمبندیهای متعددی از آن ذکر شده است که بهچند مورد اشاره میشود:
1 ـ 1. انقلاب در معنای عام
1ـ 2. انقلاب در معنای خاص
در برخی مکتوبات، واژه انقلاب در معنای وسیع و عام آن بهکار برده میشود. بهعنوان مثال، بهقول کوهن بعضاً از انتقال عصر کشاورزی بهدوره صنعتی، به انقلاب صنعتی و یا از پیشرفتهای عظیم تکنولوژیک در امر انتقال اطلاعات بهعنوان انقلاب اطلاعات و یا از پیشرفتهای مربوط بهتکنولوژی غذایی بهانقلاب سبز یاد میشود. (کوهن، 1369: 20 و 21)
برینتون نیز در این چارچوب، عباراتی چون «انقلابی در اندیشیدن»، «انقلاب در پوشاک خانمها»، «انقلاب در صنعت اتومبیلسازی» و ... را مثال میزند. (برینتون، 1370: 1) درواقع، هر دگرگونی چشمگیر در یک موضوع خاص میتواند «انقلاب» در معنای وسیع و عام آن تلقی شود. واضح است که دگرگونی چشمگیر، امری نسبی، ذهنی و غیرمادی و غیراسکالر است. انقلاب در معنای عام، پیچیدگی خاصی، به همراه ندارد و آنچه درباره بغرنجی این پدیده گفته میشود، در مورد انقلاب در معنای خاص آن است؛ یعنی آن پدیده سیاسی ـ اجتماعی دورانساز که بهتعریف آن خواهیم پرداخت.
2 ـ 1. انقلاب از صدر/ انقلاب سفید (متکی بهنخبگان حکومتی)
2 ـ 2. انقلاب از ذیل (متکی بهتودهها)
انقلاب سفید، اصطلاحی است که رژیم سابق برای یک سلسله اصلاحات مورد نظرش بهکار گرفت تا از وزانت و مشروعیت وقت پدیده انقلاب نیز بهره ببرد. گرچه محمدرضا شاه بهعنوان رهبر انقلاب، اصولی 12گانه بهعنوان اصول انقلاب ارائه کرد و کتابی با نام انقلاب سفید (ظاهراً نوشته خود محمدرضا شاه) در ادبیات وابسته بهرژیم گذشته بهشدت تبلیغ میشد، ولی این تقسیمبندی طرفدار جدی ندارد؛ زیرا اساساً با روح کلیه تعاریف مهم انقلاب متفاوت است. اقدامات مزبور، صرفنظر از محتوای تبلیغاتی آن، میتواند «اصلاح» خوانده شود.
درواقع، مشارکت مردم و نقش تودهها، در عمده تعاریف، از ارکان غیرقابل حذف محسوب میشود و نمیتوان وقوع انقلابی را تصور کرد که با اراده نخبگان حکومتی و با روالمندکردن و برنامهریزی دولتی صورت گرفته باشد.
3 ـ 1. انقلاب شرقی
3 ـ 2. انقلاب غربی
تقسیمبندی مذکور از هانتینگتون است. وی میگوید:دو الگوی کلی میتوان تشخیص داد. در الگوی غربی، نهادهای رژیم پیشین فرو میپاشند؛ متعاقباً بسیج گروههای جدید در عرصه سیاست و سپس خلق نهادهای سیاسی جدید صورت میگیرد. برعکس، انقلاب «شرقی» با بسیج گروههای جدید در عرصه سیاست و ایجاد نهادهای سیاسی جدید آغاز میشود و با سرنگونی خشونتآمیز نهادهای سیاسی، نظم پیشین پایان مییابد.
انقلابهای فرانسه، روسیه، مکزیک و در مراحل ابتدایی، انقلاب چین، بهمدل غربی نزدیکترند؛ مراحل بعدی انقلاب چین، انقلاب ویتنام و دیگر مبارزات مستعمراتی علیه قدرتهای امپریالیستی بهمدل شرقی نزدیکترند. ... در انقلاب «غربی»، تنها اقدامات علنی اندکی از طرف گروههای شورشی برای سرنگونی رژیم پیشین لازم است. (همان: 64 و 65)
هانتینگتون در ادامه تفاوتهایی را بازگو میکند که میتوان نتیجه گرفت که فروپاشی مراکز اصلی حکومت در پایتخت، در انقلاب شرقی، نظیر انقلاب چین و ویتنام بهدست ارتش انقلاب، طی جنگ مسلحانه علنی معمولاً طولانی صورت میگیرد و در انقلاب غربی نظیر انقلاب فرانسه و روسیه، بهوسیله تحرکات تودهای نظیر اعتصاب و تحصن، با چاشنی و حمایت سازمان و خشونت و ... صورت میگیرد. (گلدستون، 1385: 70 ـ 65)
4 ـ 1. انقلاب کبیر که تأکید اصلی در تعریف انقلاب بر روی عمق و گستره تغییرات است.
4 ـ 2. تحول غیرقانونی و خشونتبار منجر بهانتقال قدرت که تأکید اصلی بر چگونگی و شکل تغییرات است.
انقلاب کبیر، انقلابی است که در آن از لحاظ تغییرات ایجاد شده، وضع نهایی و اولیه نظام بهکلی متفاوت است و متضمن نتایج عظیمی برای جامعه مورد نظر است. تقسیمبندی مذکور را کوهن بهنحوی اجمالی ترسیم کرده است و تذکر میدهد مطابق تعاریف انقلاب کبیر، تعداد اندکی از حوادث، انقلابند؛ مثل دو انقلاب بزرگ قرن 18 در آمریکا و فرانسه و دو انقلاب بزرگ قرن 20 در روسیه و چین. دیگر انقلابهای این قرن تا حدی انقلاب و یا قسمتی از یک انقلاب تلقی میشوند. امّا در تعریف دوم از انقلاب، تعداد بیشتری از حوادث، انقلاب محسوب میشوند. (کوهن، 1369: 26 ـ 20)
5 ـ 1. انقلابهای آزادیمحور که میتواند منهای خشونت باشد.
5 ـ 2. انقلابهای برابریمحور که انقلابی محکوم بهخشونت است.
تقسیمبندی مذکور از مضمون مباحث هانا آرنت اخذ شده است. وی بر خلاف نظر رایج و غالب، انقلاب منهای خشونت را قابل تصور و تعریف میداند و تأکید میکند که آزادی، هدف انقلاب است و یادآور میشود که وقتی انقلاب به «ورطه» حمایت از تهیدستان و بینوایان میافتد، منجر به خشونت میشود. تأکید وی بیشتر بر انقلاب آمریکا و تلقی از تداوم آن است.
هانا آرنت در موارد متعددی در کتابهای خود، انقلاب آمریکا و نتایج آن را با انقلابهای دیگر از جمله انقلاب فرانسه و بهخصوص انقلابهای سوسیالیستی مقایسه میکند. وی بهنقل از «کندرسه» مینویسد:واژه انقلاب را تنها میتوان بهانقلابهایی اطلاق کرد که هدفشان آزادی است.و در ادامه مینویسد:برابری که امروز ما اغلب آن را خطری برای آزادی میبینیم، در اصل تقریباً معادل آزادی بود. باید توجه داشت که مراد از برابری در پیشگاه قانون که بهوسیله واژه isonomy بیان میشد، برابری در میان همگنان بود، نه تساوی وضع. (آرنت، 1377: 38)
وی آنقدر تقدم مورد نظر خویش را قطعی میپندارد که بهسبب جلوگیری از برداشت تندروانه علیه دیگر انقلابها مینویسد:بهغایت، غیرمنصفانه است اگر بخواهیم پیروزی انقلاب آمریکا را از بدیهیات بشمریم ولی شکست مردان انقلاب فرانسه را محکوم کنیم. با اینکه بنیادگزاران جمهوری آمریکا در خرد، پایگاهی بسیار بلند داشتند، اما کامیابی آنان صرفاً معلول خردمندی نبود.وی ادامه میدهد که:زحمتکشان آمریکا با وجود فقر، سیهروز و بدبخت نبودند ... بنابراین، زحمتکشان بهعلت برکنار بودن از فشار شدید، کمبود و احتیاج، انقلاب را مقهور نساختند و غرقه نکردند. (همان: 94 و 95)
جمعبندی مؤکّدانه از هانا آرنت، نشان میدهد که وی در نظر خویش مبنیبر محکومکردن تلقی رایج سوسیالیستی از مبارزات طبقاتی و جنبشهای مبتنی بر تحرک محرومان و تهیدستان در راه نجات خویش، چقدر استوار است.
وی مینویسد:امروز میتوان گفت که هیچ فکری منسوختر و بیفایدهتر و خطرناکتر از فکر استفاده از وسایل سیاسی برای رهانیدن بشر از چنگال فقر نیست. میان انسانهای آزاد از قید ضرورت هم، امکان خشونتگری هست؛ ولی این قسم خشونت هر قدر هم بیرحمانه، باز هم با خشونت بنیادینی که آدمی بههنگام نبرد با ضروریات اولیه بهکار میبرد فرق دارد و هرگز بدان پایه وحشتناک نیست. خشونت نوع اخیر برای نخستینبار در عصر جدید وارد صحنه سیاسی شد. در نتیجه قلمرو سیاست که تنها قلمروی است که انسان میتواند بهراستی در آن آزاد باشد، عرصه خشونتگری قرار گرفت.
هانا آرنت سربازان انقلابهای «چپ» را قربانیانی صرف میشمارد. وی حتی حضور تهیدستان در انقلاب فرانسه را عاملی برای پیروزی انقلابیون و حرکتی مقاومتناپذیر میشمارد و البته آنرا عامل ورود خشونت نیز میداند، اما برای خود آنان سرنوشتی تیره ترسیم میکند و مینویسد:
تودههای تهیدست، یعنی اکثریت وسیع آدمیان که انقلاب فرانسه بهآنان «تیره بختان» نام داد و سپس بهجماعت «خشمگینان» تبدیلشان کرد و سرانجام در سده نوزدهم بهاسم و در حالت جدید «بینوایی» ترکشان گفت، این تودهها ضرورتی را که همواره بر آنان حاکم بود با خود بهصحنه آوردند و بههمراه آن، خشونتی که همیشه برای چیرگی بر ضرورت بکار رفته بود، بهمیدان آمد. هنگامی که خشونت و ضرورت دست بهدست هم دادند، «قوت زمین» گشتند و ایستادگیناپذیر شدند. (همان: 158 و 159)
6 ـ 1. انقلابهای متعارف (تا پایان قرن 20)
6 ـ 2. انقلابهای رنگی (از ابتدای قرن 21)
این دستهبندی در جایی ارائه نشده ولی نظر بهاینکه سخنان بسیاری (درست و غلط) درباره «انقلابهای رنگی» مطرح است، این سؤال پیش میآید که چه تفاوتی بین این دو انقلاب وجود دارد و آیا اساساً اینگونه پدیدههای موسوم بهانقلاب، بهواقع میتوانند نوعی انقلاب محسوب شوند یا اینکه انقلاب رنگی اسمی بیمسمی است.
خلاصهای از یک گزارش تحلیلی ـ راهبردی، میتواند کمککننده باشد: انقلاب رنگی از جمله شیوههای جدید تغییر رژیم در آغاز سده بیستویکم است که عمدتاً علیه نظامهای سیاسی فرسوده و باقیمانده از دوره جنگ سرد، در کشورهای اروپای شرقی و جمهوریهای استقلالیافته از شوروی سابق، روی داده است و محتوای آنها را بهترتیب مسالمتجویی، جنبشگرایی، بهرهگیری از امکانات نوین ارتباطی و استفاده از سرمایهگذاری خارجی شکل میدهد.
اینگونه تحولات سیاسی، بهصورتی تقریباً همگون، بهترتیب زمانی در یوگوسلاوی (2000)، گرجستان (2002)، اوکراین (2004) و قرقیزستان (2005) رخ داد و نوع جدیدی از جابهجایی قدرت سیاسی بهشیوهای آرام و مسالمتآمیز صورت گرفت. در بلگراد، تفلیس، کیف و سپس در بیشکک، تجمعات عظیم در میادین اصلی پایتخت با شعارهای آسان و قابل فهم، همراه با پلاکاردها و برچسبهای طنزآمیز علیه حاکمان، در فضایی بدونتحرک، آرام و تقریباً شبیه بهجشنها و کارناوالهای مردمی تشکیل شدند؛ فضایی که حتی بهمستبدترین حاکمان هم اجازه نمیداد تا دستور شلیک بهمردم را صادر کنند. (پورسعید، 1389: 100 و 101)
در مورد انقلابهای رنگی چند نکته قابل طرح و توجه، بهنظر میرسد:
1. آیا همانگونه که برخی اظهار میدارند، عصر انقلابهای کلاسیک پایان یافته و چنانکه انقلابی صورت گیرد، از نوع رنگی یا مخملی خواهد بود؟ شاید دو دسته و از دو موضع متفاوت، مشتاقانه خواهان پاسخ مثبت به این سؤال باشند. دسته اول، قدرتهای بزرگی هستند که تسلط رسانهای و تبلیغاتی و سایر امکانات نفوذ در جوامع ناراضی را دارند. دوم، تودههای وسیعی میباشند که طالب تغییر وضع موجودشان هستند ولی خسته و دلزده از مصیبتها و خسارات ناشی از انقلابها، در پی راه حلهایی کمهزینهترند.
2. انسان و جوامع انسانی بسیار پیچیدهتر از آنست که بتوان آن را ذیل قانونمندیهای دائمی در آورد. (البته مسئله وحی و الهام و مسایل غیبی و ... که منشأ آسمانی و الهی دارند، امری جداگانه است) بنابراین پیشبینی اینکه در جوامع انسانی، نوع تحولی شبیه آنچه تاکنون انقلاب شمرده میشده، بار دیگر اتفاق خواهد افتاد یا خیر، غیرممکن است. چهبسا انقلابهای رنگی، میراثی تحولیافته از انقلابهای متعارف باشند.
3. در انقلابهای متعارف، خشونت جزء لاینفک انقلابها محسوب میشده است؛ زیرا اگر نظام موجود بهتوزیع قدرت و پاسخگویی مطالبات، بهنحوی مسالمتآمیز راضی میشد، اساساً وضعیت انقلابی پیش نمیآمد. (البته استثنائاتی چون نظرات هانا آرنت نیز وجود دارد که بهنوعی انقلاب منهای خشونت را قابل تصور میدانند)
با رشد عقلانیت در جوامع بشری و بهدلیل رشد ارتباطات و توسعه علم و رسانه، تجربه انقلابها در اختیار فعالان سیاسی و دلسوزان همه جوامع قرار دارد؛ این مسایل، بشر را بهاتخاذ راهی که با خسارت هرچه کمتری بتواند اهداف و آرمانها را پیش برد، رهنمون کرده است. بههمین دلیل است که حتی دربرابر حکومتهای سرکوبگر نیز، نوعی خویشتنداری و گذشت و پرهیز از کینه و انتقام، نزد بیشتر فعالان سیاسی و مدعیان جوامع مختلف مشاهده میشود.
این نتیجه که چه بسا در برابر خشونت، پرهیز از خشونت و یا حداقل خشونت، جواب بیشتر و بهتری میدهد از جمله نکات مثبت انقلابهای رنگی است. شاید این ویژگی تا حدی جلو برود که اساساً، انقلابهای رنگی را جانشین موجّه و خلف برای انقلابهای متعارف قرار بدهد. اشکال عمده درتحقق این مسئله، «دخالت خارجی» است که در بند بعدی توضیح داده میشود.
4. در میان سه جنبه ذکر شده، جنبه حمایت و کمک خارجی آن بسیار مهم است. وضعیت انقلابی، نشانه نوعی موازنة بُردارهای قوای مختلف است؛ هنگامیکه برآیند نهایی بردارهای قوای موجود، شکل نهایی خود را پیدا میکند، مشخص میشود که انقلاب، شکست خورده یا پیروز شده است. بهعبارت دیگر، پیروزی انقلابیان و تشکیل حکومت بهوسیله آنها بعد از پیروزی در مبارزه داخلی، نام این پدیده را در لیست انقلابها ثبت میکند.
مشروعیت انقلابیان، علیرغم اقدام غیرقانونی آنان نیز، عمدتاً مرتبط با چنین امری، یعنی برتری در عرصه داخلی است. لذا چنانکه مرهون عامل خارجی تلقی شود، مشروعیت عظیمی که انقلاب و انقلابیان کسب میکنند و با اتکا بهآن میتوانند، امور غیرمعمولی را پیش ببرند، نمیتواند بهدست آید. بنابراین، انقلابهای رنگی نمیتوانند جانشینی برای انقلابهای متعارف تلقی شوند؛ مگر آنکه دخالت خارجی نه بهعنوان «عامل موجده»، بلکه حداکثر بهعنوان «عامل شتابزا» وجود داشته باشد.
«پیتر کارلوت» در کتاب «انقلاب و ضدانقلاب»، مطلبی را با عنوان «الگوهای انقلاب»، مطرح کرده و ذیل آن، بهتناسب بحث، مثالی میزند که برای بحث ما درباره انقلابهای رنگی ونقش قدرتهای خارجی مفید است. وی مینویسد: ریگان، خود از دید یک لیبرال سنتی آمریکایی که انقلاب را بهمثابه حق طبیعی ملل آزاد در توسل بهاسلحه برای سرنگونی یک حکومت مستبد تلقی میکند، نیز استفاده کامل کرد.
در اعلامیه استقلال آمریکا چنین آمده است:«ما این حقایق را مسلم فرض میکنیم که تمام مردمان، برابر خلق شدهاند، پروردگار بهآنها حقوقی لاینفک اعطا کرده که حق زندگی کردن، بهرهمند بودن از آزادی و بهدنبال خوشبختی رفتن، از جمله آنهاست. برای تضمین این حقوق، دولتی در میان مردم منصوب میشود که قدرت موجه خود را از رضایت حکومتشوندگان کسب میکند؛ هرگاه هر شکلی از حکومت بخواهد این اهداف را نابود کند، این حق مردم است که آن را تغییر دهند یا براندازند و حکومت جدیدی را بهجای آن منصوب نمایند ...»
اما توصیف ریگان از کنتراهای نیکاراگوئه بهعنوان «همردیفان صادق بنیانگذاران آمریکا» مستلزم نگرشی از انقلاب است که بههیچ وجه به آن سادگی که بهنظر میرسد نیست. در ظاهر، استدلال او این است که کنتراها، نمایندگان مشروع مردم نیکاراگوئه هستند که از طریق استفاده از اسلحه، حقوق مورد ادعای جفرسون را در مورد تغییر یا براندازی شکل موجود حکومت در کشورشان اعمال میکنند.
ولی کنتراها، بر خلاف انقلابیون آمریکا، نیرویی بوده و هستند که قدرتی خارجی آنها را ایجاد کرده، تعلیم داده و هزینه مالیشان را تأمین کرده است و حکومتی را که میخواهند سرنگون سازند یک حکومت سلطنتی یا رژیمی استعماری نیست، بلکه حکومتی است انقلابی که خود مردم نیکاراگوئه پس از قیامی پیروزمندانه برضد یک مستبد وابسته بهدودمانی دیرپا و سرنگونیش، آن را برپا کردند.
کالورت در آخر، چنین اظهار نظر میکند:اگر جفرسون در دهه 1980 زنده بود، بهاحتمال قوی جانب ساندینیستها را میگرفت. (کالورت، 1382: 20 ـ 18) درواقع، ریگان هم نمیتوانست بپذیرد حکومت ساندینیستها مشروعیت دارد؛ نه بهدلیل شرایطی که در آن بهقدرت رسیدند، بلکه بدین علت که مبادا آنها با همسوکردن خود با شوروی، بهنحوی مغایر با منافع آمریکا در منطقه عمل کنند.
اما جان فوران، بدون تعیین نوع رنگی یا غیررنگی انقلاب، پاسخ جالبی بهاین پرسش که خود طرح کرده، داده است. او مینویسد:آیا دوره انقلاب بهسر آمده؟ آیا عمر آن در سال 1989 (5) بهپایان رسید؟ آیا بهطور کلی، انقلاب، تاریخی طولانی را پشتسر گذاشتهاست؟ بهنظر نمیرسد در مناطقی مانند ساحل غربی [رود اردن] و غزه، مکزیک (چیاپاس)، الجزایر یا پرو، ضرورتاً این دوران بهسر آمده باشد. شاید هم انقلاب در بسیاری مناطق دیگر پشت دروازههایشان باشد.
شاید گفتمان انقلاب در حال تغیر است؛ ممکن است خاستگاهها و کانونهای بینالمللی درحال جابهجایی باشد (با واگذاری حکومت اتحاد جماهیر شوروی و شکلگیری دموکراسیها در آمریکای لاتین)؛ شاید کنشگران و فعالان انقلاب در حال عوضشدن هستند (با فعالتر شدن زنان و اقلیتهای قومی، گو اینکه هر دو گروه از دیرباز در فعالیتهای انقلابی سهیم بودهاند). همه اینها میتواند، بهاحتمال، درست باشد. در هر حال، انقلاب تا پایان تاریخ با ما خواهد بود، چیزی که هست ـ بهصرف پذیرش گفته فرانسیس فوکویاما ـ از نظر پنهان است. (فوران، 1382: 15)
منابع و مآخذ
1. آرنت، هانا، 1377، انقلاب، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی، چاپ دوم.
2. اسپریگنز، توماس، 1370، فهم نظریههای سیاسی، ترجمه فرهنگ رجایی لوتزال، تهران، انتشارات آگاه، چاپ دوم.
3. استون، لارنس، 1370، «نظریههای انقلاب»، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، ماهنامه نگاه نو، بهمن1370، شماره 5.
4. برینتون، کرین، 1370، کالبدشکافی چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نشر نو، چاپ پنجم.
5. پای، لوسین، لئونارد بایندر و دیگران، 1380، بحرانها و توالیها در توسعه سیاسی، ترجمه غلامرضا خواجهسروی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی.
6. پورسعید، فرزاد، 1389، «امکان و امتناع انقلابهای رنگی در جامعه ایرانی»، تهران، فصلنامه مطالعات راهبردی، شماره 39، بهار 89.
7. دهخدا، علیاکبر، 1343، لغتنامه، جلد هشتم، زیر نظر دکتر محمد معین، با همکاری جعفر ستار و محمد پروین گنابادی، تهران، سازمان لغتنامه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران.
8. رفیع پور، فرامرز، 1376، توسعه و تضاد، تهران، مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه شهید بهشتی.
9. روشه، گی، 1389، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، تهران، نشر نی، چاپ بیست و یکم.
10. فوران، جان، 1382، نظریهپردازی انقلابها، ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران، نشر نی.
11. کالورت، پیتر، 1382، انقلاب و ضدانقلاب، ترجمه حسن فشارکی، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت خارجه.
12. کوهن، آلوین استانفورد، 1369، تئوریهای انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر قومس.
13. گیدنز، آنتونی، 1374، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران، نشر نی، چاپ دوم.
14. لنین، ولادیمیر ایلیچ، بیتا، «سوسیالیزم و مذهب»، مجموعهای از مقالات 1905 لنین، ترجمه بهفارسی بدوننام مترجم، بیجا، بینا. (بهصورت جزوه زیراکسی در ایام انقلاب که بهاحتمال قوی توسط حزب توده انتشار یافتهاست.)
15. مارکس کارل و فردریش انگلس، بیتا، مانیفست، (اولین متن: 1848) ترجمه فارسی بدوننام مترجم، بیجا، بینا. (بهصورت زیراکسی در ایام انقلاب که بهاحتمال قوی توسط حزب توده انتشار یافته است.)
16. مطهری، مرتضی، 1375، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران و قم، انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم.
17. ملکوتیان، مصطفی، 1372، سیری در نظریههای انقلاب، تهران، نشر قومس.
18. هانتیگتون، ساموئل، 1385، «انقلاب و نظم سیاسی»، در جک گلدستون، مطالعات نظری، تطبیقی و تاریخی در باب انقلابها، ترجمه محمد تقی دلفروز، تهران، انتشارات کویر.
پی نوشت:
1 . تاریخ انتشار متن اصلی کتاب 1990 است.
2 . Sierra Maestra.
3 . Revolution.
4. Counter-revolution.
5 . بیشتر بهنظر میرسد، منظور فوران، سال 1979 باشد و احتمالاً اشتباه تایپی در ترجمه فارسی کتاب نظریهپردازی انقلابها صورت گرفته؛ زیرا در صفحه 298 همین کتاب و نیز جدولهای مقایسهای انقلابها، انقلاب ایران و نیکاراگوئه، از نظر تاریخی بهعنوان آخرین انقلابهای موفق، لیست شدهاند. (مربوط بهسالهای 1979 ـ 1977). وی در آنجا یادآوری میکند منظورش از معیار موفقیت، شکلگیری حکومتی جدید است که بتواند چندی دوام آورد و طرح تحول اجتماعی بسندهای را بهاجرا درآورد. متن اصلی این کتاب در سال 1996 انتشار یافتهاست.
هادی نخعی/ عضو هیئت علمی گروه معارف دانشگاه امیرکبیر
منبع: فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامی شماره 24
ادامه دارد..........
انتهای پیام/