به گزارش خبرگزاری فارس از اردبیل، هفته دفاع مقدس بهانهای شد تا خاطرات تلخ و شیرین دوران جنگ را با نگاهی دیگر مرور کنیم از زبان افرادی عادی و معمولی که در سنین نوجوانی وارد جبهه شدند.
سید فتاح درستکار در سال 1341 در یکی از روستاهای خلخال به دنیا آمد و در سال 1360عازم جبهه شد اما اعزام وی به جبهه مصادف بود با زمانی که کارتهای عروسی وی در محل پخش شده بود و قرار بود دو روز دیگر مراسم ازدواج وی برگزار شود اما...
خبرنگار فارس در اردبیل در گفتوگویی اختصاصی با این رزمنده دوران دفاع مقدس حال و هوای جبهه و جنگ را از زبان این امدادگر جبهههای جنگ و نویسنده حوزه دفاع مقدس روایت میکند.
در چه سنی عازم جبهه شدید؟
در سال 59 وارد سپاه و در سال 60 عازم جبهه شدم که همزمان با برپایی عملیات فتحالمبین که با پیروزی نیروهای ما همراه بود.
در این عملیات ایران توانست قسمتهایی از خاک کشور را که از دست داده بود باز پس گیرد و اسرا و غنایم زیادی به دست آمد.
تانک غنیمتی عراقی نشسته از راست سید فتاح درستکار
خانواده در اوایل موافق نبودند آنها میدانستند که راه صحیح را انتخاب کردهام و آن را قبول میکردند اما محبت میان اعضای خانواده مانع رضایت آنها برای حضور در جبهه میشد.
بنده در 17 سالگی نامزد کرده بودم و زمانی که راهی جبهه شدم کارتهای دعوت عروسی من بین دوستان و آشنایان پخش شده بود اما من بدون اینکه کسی چیزی بفهمد عازم جبهه شدم زیرا در آن زمان اولویت اول ما ازدواج نبود بلکه دفاع از سرزمین اولین اولویت به حساب میآمد.
چرا رفتید؟
پیش از جنگ، انقلاب کرده بودیم و اهدافی داشتیم که این جنگ تهدیدی برای اهداف ما بود بنابراین به عنوان پاسداران انقلاب در جبهه حاضر شدیم.
در زمان جنگ در قسمت بهداری مشغول خدمت بودم بنابراین بیشتر سر و کار ما با مجروحان بود که گاهی اوقات نیز زیر دستان ما به شهادت میرسیدند بنابراین خاطرات ما بیشتر تلخ است تا شیرین.
خاطرهای در میان خاطراتم را روایت میکنم که مربوط به شهید مرحمت بالازاده است. در جبهه سومار 45 روز در منطقه بودیم و به دلیل نیاز منطقه به بچهها مرخصی نمیدادند، این زمان مصادف شده بود با فارغ شدن همسرم و من نیز از اینکه نمیتوانستم مرخصی بگیرم ناراحت بودم. فرمانده ما که از این مسئله خبر داشت برای بهبود حال روحی من به سراغ مرحمت بالازاده (رزمنده 13 ساله که بعدها به شهادت رسید) رفته بود، طرفهای صبح بود که جلوی چادر در حال قدم زدن بودم و به فکر فرو رفته بودم که از دور نگاهم به فرمانده و یک رزمنده ریز جثه افتاد که به من نزدیک میشدند خیال کردم آن رزمنده برادرم است آنها هر چه بیشتر به من نزدیک میشدند مطمئن میشدم که او برادرم است و نگرانی من از اینکه خبر بدی در مورد خانوادهام به من خواهند داد بیشتر میشد این نگرانی و دلهره ادامه داشت تا اینکه به چند قدمی من رسیدند مرحمت بالازاده را روبهروی خود دیدم.
وی را در آغوش گرفتم و گفتم خدا تو را نگه دارد مرحمت فکر کردم برادرم هستی! وی نیز با مهربانی جواب داد: مگر ما برادر هم نیستیم. این ملاقات و صحبت با شهید بالازاده که کم سن و سالترین رزمنده در میان ما بود دلگرمی زیادی به من داد، گویی دیگر هیچ دغدغهای برایم وجود نداشت. وجود این رزمنده 13 ساله در جمع ما سبب بالا رفتن روحیه دیگر رزمندگان شده بود دیگر احساس غربت نمیکردیم.
سمت راست شهید همت بالازاده به همراه سید فتاح درستکار
شوخیهای رزمندگان در روحیهبخشی به همرزمانشان
در فضای جبهه همرزمان برای بالا بردن روحیه همدیگر شوخیها و برنامههای خاصی داشتند، رزمندگانی که دارای فرزند کوچک دختر و پسر بودند در گروههای مختلف تقسیم میشدند؛ گروهی که فرزند پسر داشت برای خواستگاری گروه دیگری که صاحب فرزند دختر بود به چادر دیگری میرفتند، در این مراسم هم با آداب و رسوم دیگر شهرها آشنا میشدیم اما بیشتر از آن دعواهای ساختگی و بیرون انداختن خواستگارها از چادرها برای ما خندهدار بود و این ماجراها تا هفتهها طول میکشید.
ریختن آب سرد بر روی دیگران در هوای گرم، برپایی جنگ پتو و شوخیهای جدی مثل دادن خبر شهادت یکی از دوستان، از دیگر شوخیهای این دوران بود.
در جبهه از عنوان برخی پستهای دولتی نیز برای همدیگر استفاده میکردیم مثلاً به فردی که در آن روز مسئول شستن ظرفها و دم کردن چایی بود شهردار میگفتیم و راننده را نیز با عنوان فرماندار صدا میزدیم چون فرمان ماشین را نگه میداشت.
در دوران جنگ از چه چیز میترسیدید؟
شور و نشاط جوانی قدرت خاصی به انسان میدهد که با وجود آن ترس معنایی ندارد، جنگ خود موضوع وحشتناکی است و همواره خطر در کمین، اما دفاع از میهن و هدف ما خوشایند بود به طوری که ما طالب خطر بودیم.
در طی جنگ از مجروح شدن ترسی نداشتم، شهادت آرزویم بود اما از اسارت میترسیدم فکر میکردم در صورت اسارت دوام نمیآوریم.
در زمان کنونی از چه چیز میترسید؟
گذشته ما گذشته روشنی است اما ترس من از این است که مشغول شدن به کارهای دنیوی ما را از آن روشنی دور کند و نتوانیم آن راه را ادامه دهیم.
دوست دارید به آن دوران برگردید؟
بله و خیر.خیر به خاطر اینکه جنگ منفور است و علاقهای به رخ دادن آن در هیچ جایی از دنیا ندارم، جنگ نیز به ما تحمیل شده بود، اما فضایی که در جبهه ایجاد شده و حال و هوای آن دوران عالی بود، میخواهم به آن فضا باز گردم نه جنگ.
از راست سید فتاح درستکار به همراه پیرترین امدادگر و شکسته بند لشکر 31 عاشورا
نسبت به گذشته خیلی چیزها تغییر کرده تغییرات خوب و بد. اگر به نکات مثبت این تغییرات نگاه کنیم میتوانیم به پیشرفتهای کشور در تمامی عرصهها اشاره کنیم که دور از انتظار است، شاید در زمان جنگ یک توپ دوربرد و یا کلاشینکف برای ما آرزو بود اما حالا کشور ما در صنایع دفاعی پیشرفت کرده است.
متأسفانه نسل کنونی با تاثیر از فرهنگ سایر کشورها به روش جدیدی زندگی میکند، لباس میپوشد و... اما خوبیهای این دوران بیشتر و زشتیها کمتر به نظر میرسد.
چه آرزویی دارید؟
در دوران دانشآموزی آرزو داشتم سپاهی شوم، همزمان با ورودم به سپاه جنگ آغاز شد و از آن پس آرزوی شهادت در جنگ را داشتم و همچنان در آرزوی شهادتم.
در گذشته اولویت جنگ فیزیکی بود اما هماکنون با جنگ فرهنگی و رسانهای سر و کار داریم شما خبرنگاران پیشقدمان خط اول جبهه جنگ نرم هستید.
به گزارش خبرگزاری فارس از اردبیل، سید فتاح درستکار در گذشته در جبهه جنگ به میهن خدمت کرد و در زمان کنونی نیز با تاسیس دو درمانگاه شبانهروزی و یک کارگاه کشت و تولید گیاهان دارویی در عرصه تعاون و ایجاد اشتغال تلاش میکند و آرزو دارد در حد توان خود در رفع مشکل اشتغال منطقه موثر باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتو گو از : مریم اعلمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتهای پیام/62002/خ40/ف4004