به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی، عالم وارسته، فقیه عادل و زاهد فرزند محمدعلی در حدود سال 1287 قمری در شهر نجفآباد به دنیا آمد، پدرش از اصناف متدین نجفآباد بود و در این شهر به پنبه فروشی اشتغال داشت، محمدحسن تحصیلات ابتدایی را در همان جا گذراند سپس عازم اصفهان شد و در اوایل ورود به این شهر در مدرسه علمیه ذوالفقار سکونت گزید و در آنجا شروع به فراگیری علوم کرد پس از این که یک سال از اقامت وی در شهر اصفهان گذشت، با توجه به برخی رویدادها از جمله آتشسوزی مغازه پدرش در نجفآباد، ناچار به برگشتن به نجفآباد میشود وی با توجه به تمامی تنگناها به ویژه از جهت اقتصادی حاضر به تحمل سختیها میشود و به هر صورت به ادامه تحصیل در اصفهان میپردازد.
محمدحسن در ایام طلبگی در اصفهان از محضر میرزا بدیع دربامامی، آخوند ملأ محمدحسین کرمانی، سید محمدمهدی درچهای، آقا سید محمدباقر درچهای، آخوند ملأ محمد کاشانی، آخوند ملأ عبدالکریم گزی، حکیم جهانگیرخان قشقایی، میرزا علیمحمد کاشفی نائینی و جمعی دیگر از فضلای شهر خود بهره برد.
پس از مدتی سکونت در مدرسه ذوالفقار، راهی مدرسه علمیه ناصریه میشود و پس از مدتی عازم نجف اشرف میشود شیخ محمدحسن عالم در ابتدای ورود به نجف جایی را برای توقف و سکونت پیدا نمیکند و مدتی را در اطراف بارگاه ملکوتی امیرالمؤمنین علی(ع) و یا روی سکوها استراحت میکند و برای گذران زندگی هم با استنساخ کتب امرار معاش میکرده است.
در حوزه متبرکه نجف اشرف از محضر علمای ناموری چون آخوند ملأ محمدکاظم خراسانی، سید محمدکاظم یزدی و شیخ الشریعه اصفهانی کسب فیض میکند و با تلاش و زحمت تمام در علوم به مقام اجتهاد نائل میآید و از مراتب والای علمی و معنوی نیز بهرهمند میشود همچنین وی در نجف از محضر حاج علیمحمد نجفآبادی که خود از بزرگان و عارفان توحیدی مکتب آخوند ملأ حسینقلی همدانی بوده، استفاده میکند.
* شفا با تربت اباعبدالله(ع)
این حکایت از زبان شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی چنین نقل شده است «من در زمان مرجعیت مرحوم آیتالله آخوند خراسانی که در نجف مشغول تحصیل بودم، مریض شدم و این بیماری مدتی طول کشید و پرستاری مرا بعضی از طلاب در حجره مدرسه به عهده داشتند پس از چندی، بیماری من به قدری شدید شد که اطبا از شفا یافتنم مأیوس شدند و دیگر برای معالجهام نیامدند من از شدت تب گاهی بیهوش میشدم و گاهی به هوش میآمدم.
یکی از رفقا که از من پرستاری میکرد، شنیده بود که عارف کامل و حکیم آیتالله علیمحمد نجفآبادی مقداری از تربت اصل حضرت سیدالشهدا را دارد او به منزل حاج علیمحمد نجفآبادی میرود و از وی میخواهد قدری از آن تربت را برای شفای من به او بدهد، ایشان گفته بود من به قدر یک عدس تربت دارم و آن را گذاشتهام بعد از مرگ در کفنم بگذارند.
رفیق ما ناراحت میشود و میگوید حالا که از همه جا مأیوس شده و به شما پناه آوردهایم شما از دادن تربت خودداری میکنید، این بیمار در حال احتضار است، حاج علیمحمد دلش به حال بیمار به رحم میآید و قدری از آن تربت را که از جان خودش عزیزتر میداشت به او میدهد تربت را با آداب مخصوصی که وارد شده در آب حل کردند و به حلق من ریختند من که در حال بیهوشی به سر میبردم ناگهان چشمانم را باز کردم و دیدم رفقا اطراف بسترم نشستهاند.
کمکم در خود احساس نیرو و نشاط کردم و حرکتی به خود داده، نشستم دیدم نشاط بیشتری دارم، برخاستم و ایستادم و چون یقین کردم که به برکت تربت امام حسین(ع) شفا یافتهام حال خوشی پیدا کردم و به رفقا گفتم بدون مجامله از شما خواهش میکنم از حجره بیرون بروید میخواهم زیارت عاشورا بخوانم رفقا از حجره بیرون رفتند، من درب حجره را بستم و بدون احساس ضعف با آن حال خوشی که قابل وصف کردن نیست مشغول خواندن زیارت سیدالشهدا شدم».
آقا شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی در بازگشت به اصفهان در مدرسه جده بزرگ، به درس عالم وارسته آقا سید میر محمدصادق مدرس خاتونآبادی حاضر میشود و در زمانی که قصد ازدواج میکند، مطلب را با استادش مطرح میکند و ایشان نیز همشیره زاده خود (دختر مرحوم حاج میرزا عبدالرزاق موسوی احمدآبادی) را پیشنهاد میکنند و این مسأله محقق میشود و ثمره این ازدواج 9 فرزند که 6 پسر و 3 دختر بوده است، میشود.
شیخ محمدحسن عالم، سالها در مدرسه جده تدریس فقه و اصول میکرد در تدریس شرح لمعه، معروفترین استاد حوزه محسوب میشد و جمع زیادی از فضلا و دانشمندان نیز که بعداً خود صاحب مقامات بالایی شدند، از شاگردان او بودند.
از توفیقات پروردگار در حق او این بود که بیش از 20 دوره شرح لمعه شهیدین را توفیق تدریس یافت؛ در حالی که هر دوره آن حداقل چهار سال طول میکشید در تدریس علاوه بر درس، مواعظ اخلاقی مهم و ارزندهای را مطرح میکرد، وی در اثنای درس گاه منقلب میشد و گریه میکرد این حالت ایشان آثار تربیتی فراوانی بر شاگردان داشت.
شیخ مرتضی مقتدایی از شاگردان وی در این باره میگوید «از وجود ایشان نه تنها از درس بلکه از موعظهها و نصیحتهای تربیتی که وی مقید بود، در درسش داشته باشد، و هم از کیفیت رفتار و برخورد و نیز رفت و آمدشان، بهرهای شایانی بردم و اکثر لمعه را پیش ایشان خواندم ما روزی یک درس در خدمت ایشان شرکت میکردیم ولی بیش از استفاده علمی، از ایشان بهره تربیتی میبردیم که به هر مناسبتی طلبهها را موعظه میکردند موعظههایشان هم طوری بود که چون واقعاً از صمیم دل برمی خواست در عمق وجود انسان اثر میگذاشت؛ توصیه فراوانی داشتند به طلبهها که غیبت نکنید».
برخی از شاگردانش وی عبارتاند از سید احمد خوانساری، ابراهیم امینی، شیخ احمد فیاض فروشانی، سید روحالله خاتمی اردکانی، شیخ حیدرعلی محقق، شهید عطأالله اشرفی اصفهانی، حاجآقا مسیح موسوی فریدنی و شیخ محمود سالک کاشانی؛ از اوصاف ایشان که بسیار هم به آن مقید بود، احتیاط بسیار در مصرف وجوهات، تواضع در تدریس، قناعت و معنویت کمنظیر ایشان بود که در این مورد حکایتهای نقل شده است، نماز جماعت او مشحون از فضلا و بزرگان بود.
علاقه شیخ محمدحسن عالم به سادات بسیار عجیب و وصفناپذیر بود؛ مؤلف کتاب «سادات اصفهان» در این باره مینویسد «و بسیار شایسته است که از عالم جلیلالقدر و استاد توانا و انسان وارسته و عالیمقامی نام ببرم که همه سادات اصفهان خود را رهین خدمات او میدانند مرحوم آیتالله محمدحسن عالم نجفآبادی که با تألیف کتاب «فضیله السیاده» و «فضائل السادات» این قشر عظیم را به وظایف خود آشنا ساخته و دیگران را به احترامشان هشدار داد جزاه الله عن الاسلام خیرالجزأ» وی جهت تکریم سادات دکمههای سبزی درست کرده بود و به سادات میداد که به لباسشان نصب کنند.
* تألیفات عالم نجفآبادی
تقریرات درس خارج فقه آیتالله نائینی، «فضیله السیاده» که درباره اهمیت، مقام و موقعیت سادات بوده و در آخر چهل حدیث در باب منزلت آنان تبیین شده است، «ترجمه رساله حقوق امام سجاد(ع)که در پایان کتاب «فضیله السیاده» به چاپ رسیده است، تصحیح «قرب الاسناد و جعفریات» از جمله تألیفات این عالم است.
ارتحال این عالم ربانی در تاریخ 18 ربیعالاول 1384 قمری مصادف با 26 تیر 1344 شمسی رخ داد که حاجآقا رحیم ارباب بر جنازه ایشان نماز خواند و پیکرش را در تخت فولاد اصفهان، بقعه تکیه کازرونی به خاک سپردند.
* برکات زیارت عاشورا
کسانی که با آیتالله عالم نجفآبادی معاشرت داشتهاند خاطرات جالب و آموزندهای از آن مرحوم به یاد دارند؛ چنانکه یکی از شاگردان وی نقل میکرد که ایشان میفرمودند «ایمان من ایمانی است وجدانی نه استدلالی» و در این زمینه دو نمونه نقل کردند:
اول اینکه «پس از فراغت از تحصیل در اصفهان، جهت ادامه تحصیل قصد تشرف به نجف اشرف را داشتم؛ ولی به دلیل فوت پدر و عدم بضاعت مالی، مادرم با این امر مخالفت کرد و مرا دعوت به ترک تحصیل و انتخاب پیشهای جهت امرار معاش کرد، من برای حل این مشکل با توسل به امام حسین(ع) مبادرت به خواندن ختم زیارت عاشورا کردم و در پایان، مادرم به ادامه تحصیل و رفتن به نجف اشرف راضی شدند، چون پدرم در عالم رؤیا به ایشان تکلیف کرده بودند که مانع تحصیل من نشوند».
دوم اینکه «من بر اثر چرک کردن استخوانهای ساعد دست راستم در بیمارستان بستری شدم و پزشکان جراح اظهار داشتند که باید دستم قطع شود، این امر موجب نگرانی من و مادرم شد ولی پس از مدتی پزشکان از قطع دست منصرف شده و دستم با دارو بهبود یافت، بعد از آن من برای زیارت مادرم به نجفآباد رفتم، در این مدت نیز برادری داشتم که از او بیخبر بودیم، همان شب برادرم هم به نجف آباد آمد مادرم گفت من اطمینان داشتم که شما بهتر میشوید و برادر شما باز میگردد و با هم به نجف آباد میآیید چون متوسل به ختم زیارت عاشورا شده بودم و امروز پایان یافت این دو امر نبود مگر از عنایات پروردگار عالم و برکات توسل به وجود مقدس اباعبدالله الحسین(ع) و اثرات معجزه گونه زیارت عاشورا.
انتهای پیام/63089/ص40/