چکیده
اگر بتوان مدرنیته را با ادعاهایی چون قابل شناختبودن پدیدهها، انسانگرایی، نگاه ریاضیوار به دنیا و یکسانانگاری معرفی کرد، پسامدرنیته را در نسبیت معرفت، بحران معنا و تکثرگرایی میتوان مورد شناسایی و مداقه قرار داد. در این نوشتار این مدعا (Thesis) مورد آزمون قرار واقع گشته که پستمدرنیسم یک تعریف ثابت و متعینی ندارد، که علت این امر به ماهیت بنفکنانه پستمدرنیته برمیگردد و شاید با کمی مسامحه بتوان گفت نیچه و هایدگر جزو معدود کسانی هستند که تا حدودی توانستهاند درک صحیح و جامعالاطرافی از پستمدرنیته داشته باشند. در این جستار سعی بر آن بوده تا با معرفی تعاریف متنوع و گونهگون از پستمدرنیسم و بازخوانی اجمالی آراء نیچه و هایدگر، کنه و ماهیت اندیشه پستمدرن بیشتر هویدا و عیان شود. روش تحقیق در این مطالعه، توصیفی- تحلیلی است و چارچوب نظری مورد استفاده در این تحقیق هرمنوتیک انتقادی یورگن هابرماس است که بر آن است با توشهگیری از روانکاوی فرویدی و تلفیق آن با مارکسیزم از حوزه سطح و روبنایی به کنه قضایا رخنه نماید و بهنظر میرسد با بهرهگیری از روششناسی هرمنوتیک انتقادی هابرماس میتوان تاروپود اندیشة نیچه و هایدگر را مورد واکاوی و مداقه ژرفنگرانه قرار داد.
کلیدواژه ها: پستمدرن؛ نسبیگرایی؛ نیچه؛ هایدگر
نشریه مطالعات تحول در علوم انسانی - دوره 4، شماره 7، پاییز و زمستان 1395.