به گزارش خبرنگار فعالیتهای قرآنی خبرگزاری فارس، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا، هیأت قرآنی به دیدار خانواده شهید مدافع حرم محمدتقی ارغوانی رفتند.
در این دیدار همسر شهید درباره فعالیتها و خصوصیات اخلاقی همسرش گفت: سال 1381 با شهید ارغوانی ازدواج کردم و حاصل این ازدواج تنها فرزندمان امیرحسین است که سال 83 به دنیا آمد. آن زمان بسیار ساده و بدون تجملات با هم ازدواج کردیم و به دلیل بیکار بودن همسرم فشارهای زیادی هم در زندگی به ما وارد شد تا اینکه وی در شهرداری مشغول کار شد و در روابط عمومی شهرداری منطقه 21 به کار عکاسی و فیلمبرداری مشغول شد. البته وی در سوریه دوربین را به زمین گذاشت و اسلحه به دست گرفت و برای کار خبر و رسانه به این سفر نرفته بود.
سال 94 هنگامی که مرقد «حجربنعدی» به دست عناصر تکفیری ویران شد با دیدن این صحنه از من خواست که به او اجازه دهم تا به سوریه برود. من هم مانعش نشدم و گفتم: چرا که نه برو. اما گمان نمیکردم اینقدر برای اعزام به سوریه پیگیر باشد و گویا درب منزل فرمانده لشکر بست نشسته بود تا او را به سوریه اعزام کند، همان سال اعزام شد و 43 روز در منطقه مشغول نبرد با دشمن بود تا اینکه به تهران بازگشت. برای بار دوم باز هم عزم رفتن کرد اما این بار دیگر مانعش شدم. زیرا به او گفتم اگر تکلیف هم بود شما انجام دادی و باید فکر زندگی باشید.
همسرم کارمند رسمی شهرداری بود و اوضاع زندگی ما خوب بود و بابت رفتن به سوریه پولی هم نمیگرفت، درحالی که بسیاری از افراد مدام به من می گفتند که بابت رفتن به سوریه چقدر پول می گیرید؟ به هر حال برای رفتن بسیار اصرار داشت و من مانع شدم. همان شب در خواب دیدم که در حرم حضرت زینب(س) هستم و تکفیریها با لودر حرم را ویران میکنند. من هم به سر و صورت خودم زدم و گریه کردم، در همین حال یک خانمی با چادر خاکی و قد خمیده به من نزدیک شد و دستم را گرفت من از شدت ناراحتی سر و صورت خود را میکندم اما این خانم من را آرام کرد و به من گفت: برای حفظ اسلام و حرم ما باید جان بدهید، با به سر و صورت زدن اسلام زنده نمیماند.
از خواب بلند شدم و ماجرا را برای همسرم تعریف کردم و به او گفتم: دیگر مانعت نمیشوم هر چند بار که میخواهید به سوریه برو. او هم بلافاصله ظرف چند روز کارهایش را انجام داد و دوباره به سوریه اعزام شد اما این بار رفتنش با دفعه قبل بسیار متفاوت است.
همه کارهای نیمهکاره و عقبافتاده زندگی و خانه را انجام داد امیرحسین را به مدرسه رساند و دوباره به خانه آمد باید میرفت اما انگار توان دل کندن از خانه را نداشت دوستانش مدام تماس میگرفتند که وقت نداریم و باید به فرودگاه برویم. اما او کماکان در خانه مانده بود تا اینکه دوستانش جلوی درب منزل آمدند در آخرین لحظه به من گفت: شاید دیگر همدیگر را نبینیم، خواستهای از من نداری. گفتم: من که میدانم تو شهید نمیشوی اما یک دور در خانه بزن تا خوب نگاهت کنم به هر حال با هر سختی بود از ما دل کند و رفت و من برای آخرین بار از پنجره هنگامی که داشت از کوچه عبور میکرد او را دیدم.
به محض رسیدن به سوریه هر روز با ما تماس میگرفت تا اینکه روز 18 بهمن در طول یک روز 4 بار با منزل تماس گرفت. ظاهراً عملیاتی در پیش بود و نگران این بود که دیگر نتواند با ما صحبت کند. من همین را نمیدانستم و به او اعتراض کردم که چرا اینقدر زنگ میزنی. آخرین جملهای که پشت تلفن به ما گفت این بود که فریاد زد دوستتان دارم و تلفن را قطع کرد. این آخرین کلامی بود که از همسرم شنیدم و تا چند روز دیگر خبری از او نشد. بسیار نگران بودم که شاید اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود.
در روز 22 بهمن در عملیاتی به همراه 16 نفر از همرزمانش به شهادت رسید و تنها پیکری که به کشور بازگشت پیکر شهید ارغوانی بود. متأسفانه سایر پیکر شهدا به دست خانوادههایشان نرسید، البته آن طور که همرزمانش میگفتند شهید ارغوانی شهدا و مجروحان بسیار زیادی را در ایامی که در سوریه حضور داشت به عقب بازگردانده بود و شاید این اجر کارهایش بود که پیکرش به کشور بازگردد.
در معراج شهدا برای آخرین بار پیکرش را دیدم و با او وداع کردم، دو تیر به قلبش و یک ترکش به پهلویش خورده بود و شب شهادت حضرت زهرا(س) پیکرش به دست ما رسید. اکنون که دو سال از شهادتش میگذرد حضورش را لحظه به لحظه کنارم احساس میکنم و بسیاری از جاها میدانم که مراقب من و پسرم است.
انتهای پیام/