اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  کتاب و ادبیات

گزارش تصویری تشریحی فارس از یک کتاب

حمایت خانه کتاب از نشریه‌ای که برای آشوبگران ۸۸ دل می‌سوزاند

در مراسم تجلیل از شایستگان تقدیر کتاب سال، نشریه‌ای در پایان مراسم از سوی موسسه زیرمجموعه ارشاد توزیع شد که به لحاظ محتوا و تصاویر قابل تأمل است!

حمایت خانه کتاب از نشریه‌ای که برای آشوبگران ۸۸ دل می‌سوزاند

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، چندی پیش موسسه خانه کتاب از زیرمجموعه‌های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برنامه تجلیل از شایستگان کتاب سال را برگزار کرد، در خاتمه این مراسم کتابی با عنوان «خیابان انقلاب؛ خیابان کتاب» به علاقه‌مندان حاضر در مراسم ارائه شد.

بر اساس این گزارش، این اثر که با نام «آنگاه» به عنوان نشریه‌ای مستقل شناخته می‌شود، تازه‌ترین شماره خود را با آنچه در ابتدای کتاب آمده، با حمایت موسسه خانه کتاب منتشر کرده است. اما برخی تصاویر این کتاب و انتشار آن با حمایت موسسه زیر مجموعه ارشاد جای تامل دارد!

در همان صفحات نخستین کتاب در کنار عکسی که از خیابان انقلاب درج شده آمده؛ این خیابان همیشه مردم را در خود جمع کرده است؛ چشم انداز خیابان انقلاب، آزادی است.

نکته جالب اینکه در توضیح چشم انداز خیابان انقلاب آمده: «آنگاه» می‌کوشد نگاهی خونسرد و بالغ به خیابان «انقلاب» داشته باشد. 

تصاویر و نمایه‌های دیگری در ادامه تورق این کتاب دیده می‌شود که به نظر می‌رسد تصاویر سیاه و سفید و معناداری را در خود جای داده است.

نام خیابان کارگر بر دیواری نصب شده که به جای سر یک انسان «نام خیابان کارگر» قرار گرفته، انسانی که آویزان به نظر می‌رسد. و در صفحه مقابل سکوی قهرمانی یک مبارز که در جایگاه دوم و سوم کشته‌هایی را بر جای گذاشته است و در صفحه بعد یک قهرمان بوکس با چهره‌ای متفاوت...


«تازه از استانبول برگشته بودم در یک آرامش پیش از طوفان زندگی می‌کردم. در تکسیم انگار همه چیز را از سرم پاک کرده بودم، همه عشق‌ها، همه زن‌ها... با ایبو و حنده به میلیشیای ترک سنگ زده بودیم و با پلیس‌های ضدشورش عکس گرفته بودیم. از کف خیابان ایستیکلال سنگ درآورده بودم و با صندلی‌های کهنه در کوچه‌های سراشیب بی‌اوغلو سنگر ساخته بودم.در این کتاب روایت‌های گوناگونی مرح می‌شود؛ در بخش «پرده دوم/ اشتیاق» مطالبی در مورد روزهای پرالتهاب خیابان انقلاب با ادبیاتی خاص اما بیان می‌شود:

فرق گاز اشک‌آور و فلفل را فهمیده بودم، یاد گرفته بودم چطور با بطری ۵ لیتری آب ماسک ضدگاز بسازم و می‌توانستم چشم بسته بین دو میلیون آدم جمع شده در میدان تکسیم، آلترناتیوها و کمونیست‌ها و جدایی‌طلبان را تشخیص دهم.

در استانبول بعد از 33 سال مردم می‌رفتند سمت میدان تکسیم که کشته شدن جوانان‌شان به دست حکومت سرهنگ‌ها را یادآوری کنند.

می‌رفتند که بگویند گذشته را فراموش نکردند و خون را فراموش نکردند.

من آنجا بودم وسط آن جمعیتی که ربطی به من نداشت. من آنجا بودم چون داشتم از خودم فرار می‌کردم، توی دفترم نوشته بودم، اردیبهشتی که توت ببارد خیابان انقلاب/ دستی توی دست من کم است.

وقتی این شعر را نوشتم می‌دانستم زنی را ترک می‌کنم یا می‌دانستم آن زن ترکم کرده. سوار اولین اتوبوس در بیهقی شده بودم و رفته بودم استانبول...

آنجا شعر خواندم با یک گروه راک به کافه‌های شبانه رفتم، لباس‌های اجق وجق و طراحان مد محله جهانگیر را پوشیدم و به محفل شعبده باز آماتور راه پیدا کردم.

در بورگوزآدا زنگ خانه پاموک را زدم و فرار کردم و یک غروب را روی سقف خانه‌ای رو به بُسفر تماشا کردم. وقتی برگشتم آرام بودم مثل تخته پاره‌ای روی آب که باور کرده تخته پاره است و انتظار بادبان، سکان و مقصد از خودش ندارد...

رفتم رأی دادم و با دوستی تا صبح پلی‌استیشن بازی کردم. به اخبار گوش نکردیم چون از نتیجه مطمئن بودیم. تا فرسنگ‌ها فاصله هر کسی را می‌شناختم قرار بود مثل ما رأی بدهد. امروز می‌توانم مطمئن بگویم ما زیادی مطمئن بودیم، ما زیادی به دور و برمان مطمئن بودیم، ما دور و برمان را خیلی دست کم گرفته بودیم. من و دوستم همانطور سرخوش و مطمئن بازی می‌کردیم و خیال می‌کردیم فردا می‌رویم تو خیابان و جشن می‌گیریم. ما خبرها را گوش نمی‌کردیم، تلفن‌هایمان را از دسترس خارج کرده بودیم، ما مطمئن بودیم.

ظهر که از خواب بیدار شدم بیرون زیادی ساکت بود. ما در خیابان ویلا بودیم و باید برای شنبه‌ای که جشن می‌گرفتیم زیادی ساکت بودیم. موبایل‌هایمان را روشن کردیم و خبرها را شنیدیم. من لباس پوشیدم و از خانه زدم بیرون. آمدم توی خیابان انقلاب هزاران نفر آدم مثل من توی خیابان انقلاب بودند، آدم‌های گیج، آدم‌هایی که چیز دیگری می‌خواستند و چیز دیگری شده بود، آدم‌هایی که حتی فرصت نکرده بودند پیراهن‌هایشان را تو شلوار کنند و با جوراب‌های لنگه به لنگه آمده بودند به خیابان.

سر چهاراه ایستادیم،‌ هزار نفر، شاید هم بیشتر، چهار طرف ایستگاه ایستاده بودیم، جلوی شیرینی فرانسه و آنور جلوی پمپ بنزین، هزار نفر ایستادیم و تماشا کردیم که یک جوان، زنی 50 و چند ساله را گرفته بود روی زمین و می‌کشید. جوان از خیابان وصال زن را همین جور کشیده بود و خسته شده بود، وسط چهارراه زن را ول کرد، ما دور تا دور ایستاده بودیم، جوان اسلحه نداشت، کسی همراهش نبود، خودش هم از جمعیتی که دوره‌اش کرده بودند ترسیده بود. خسته بود، به کاری که می‌کرد مطمئن نبود اما آنجا ایستاده بود و می‌دانست اگر ذره‌ای تردید کند، این جمعیت نابودش می‌کند. زن از بس  جیغ زده بود نای التماس کردن هم نداشت. فقط با چشم‌هایش استمداد می‌خواست. منتظر بود یکی از ما هزار نفر برود و زیر بغلش را بگیرد و بلند کند و ببرد سر خانه و زندگی‌اش. آن روز جرأت نکردم آن یک نفر باشم. قبلش در استانبول با پلیس‌ها درگیر شده بودم و بالای اَبرویم باتوم خورده بود،‌کشیده بودنم روی زمین اما اینجا در خیابان خودم در شهر خودم سر جایم ایستاده بودم و نگاه می‌کردم مثل کسی که می‌ترسد توی خانه‌اش داد بزند.

جوان ترسیده بود اما خودش را از تک و تا نمی‌انداخت. دسته‌ای موتورسوار رسیدند و جوان را سوار کردند و زن را هم انداختند ترک موتور و با خودشان ببرند. وقتی می‌رفتند ما هزار نفر آدم بودیم که نمی‌توانستیم توی صورت هم نگاه کنیم. تلفن‌ها از دسترس خارج می‌شد، خبرها دهان به دهان توی خیابان می‌چرخید، مبهوت به هم نگاه می‌کردیم،‌ با جمعیت تا دم دانشگاه آمدم. فکر می‌کردم می‌روم توی دانشگاه و خبر بیشتری می‌گیرم. در دانشگاه بسته بود و بچه‌ها آنور دانشگاه ایستاده بودند. یکی‌شان گفت دیشب به کوی حمله شده. از در دانشگاه رفتم بالا هنوز از هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل نشده بودم داشتم از دیوار خانه خودم بالا می‌رفتم. مثل آدمی که کلید خانه‌اش را جا گذاشته است.

دو روز بعد از دانشگاه درآمدم، خسته، بی‌خواب و نامید. رفتم خانه و خوابیدم.

در آن دو روز همه زن‌هایی که در زندگی‌ام می‌شناختم و دوست‌شان داشتم در خیابان انقلاب دیدم. حتی دختر یکی از همسایه‌های ۸ سالگی‌ام در کوچه مریم خیابان فلسطین رشت. دختری که خواسته بود برایش یک اقاقی بچینم و وقتی رفته بودم بالای دیوار، سفال‌ها را ریخته بودم روی سر خودمو... خیابان انقلاب همه عشق‌ها را به من داده بود و من را مثل تخته پاره‌ای که دنیا را گشته و به تخته پاره بودن خودش ایمان آورده، رهایم کرده بود.

این گزارش اضافه میکند این کتاب ظاهرا هفته کتاب بیست و پنجم منتشر و مجدد هفته گذشته در مراسم تجلیل از اهالی قلم توزیع شد.

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول