اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حج و زیارت و وقف

یادداشت‌های یک زائر اهل قلم/۱۷

دلم برای بیابانی که موهایم را به بادهایش سپردم تنگ می‌شود

دلم زود برای این بیابان بی‌آب و علف تنگ خواهد شد؛ برای همین بیابانی که موهایم را به بادهایش سپردم.

دلم برای بیابانی که موهایم را به بادهایش سپردم تنگ می‌شود

خبرگزاری فارس ـ گروه حج و زیارت: تا لحظه تراشیدن سر را نوشته بودم؛ لحظه حاجی شدن؛ لحظه‌ای که یک، یک و نیم میلیون مرد در کنارت و چند متری و چند صد متری و چند کیلومتری‌ات موهایشان را از ته می‌زدند و از احرام خارج می‌شدند. یکی ـ یکی دوستان و همسفران از گوشه و کنار می‌رسیدند. همه به هم دست می‌دادند و مبارک، مبارک می‌گفتند. زن‌ها قربان‌صدقه مردهایشان می‌رفتند و شوهرانشان خودشان را لوس می‌کردند. این‌قدر فضا شاد و سرحال بود که آدم دلش نمی‌خواست تمام شود. رفتم سر صف حمام؛ آنجا هم همین طور. حاجیان منتظر در صف، به جای غرزدن به اینکه چقدر طول دادی، هرکس را که از حمام بیرون می‌آمد، غرق تبریک می‌کردند. صلوات می‌فرستادند و همه جا پر بود از لب‌ها و چشم‌های خندان، لبخندهای مهربان، دستان یاری‌رسان و دعاهای خیر.

بعد از حلق از احرام خارج می‌شویم، محرمات احرام هم از بین می‌رود؛ جز دو مورد. استفاده از بوی خوش و لذات جنسی. باید دوبار رمی جمرات کنیم و بعد برگردیم مکه و طواف و سعی صفا و مروه و طواف نساء. آن‌وقت اعمال حج تمام می‌شود و این دو مورد محدودیت هم برداشته می‌شود.

 

یک ساعت منتهی به مغرب را دوباره همه درون خودشان بودند. انگار شادیشان را داشتند با روحشان قسمت می‌کردند. انگار داشتند مسیر رسیدن به حج را دوره می‌کردند و من علاوه بر همه اینها داشتم فکر می‌کردم که ممکن است عید قربانی بیاید و لذت این لحظات شرب مدام‌گونه را فراموش کنم؟

* * *

غروب منا دلگیر نبود. نماز مغرب و عشا را که خواندیم، داخل چادر‌ها غوغا بود. خجالتی‌ترین افراد کاروان هم می‌گفتند و می‌خندیدند؛ با صدای بلند. تلفن بازی هم سوژه جالبی بود. تماس تصویری همسفران با خانواده‌هاشان و دیدن یکباره تصویر بی‌مو، همه را آن طرف خط به خنده و تعجب می‌انداخت. حج، شادترین مناسک دین ماست و غروب منا، شبیه دندان‌های خرگوشی بیرون زده از لب خندان آن. مزد چشم‌های گریان عرفات را در منا به حاجی‌ها پس می‌دهند. مزدی که مزایا و اضافه‌کارش بیشتر از اصل آن شده. از دیروز هر کس که صدا می‌زد حاجی، ناخودآگاه همه برمی‌گشتند و بعد همه خودشان به این اتفاق می‌خندیدند. من هم مثل همه. به ازای تمام بغض‌های بقیع و غروب عرفه امروز خندیدم. قربان، عیدترین عیدی بود که تجربه‌اش کردم؛ شادترین لحظه یک عمر.

* * *

چهارشنبه صبح، برای رمی جمره دوم نوبت داشتیم. ساعت هشت و نیم صبح، اما بعد از نماز گفتند برنامه تغییر کرده و ساعت ۱۱ شده. دوباره سر ظهر و اوج گرما. حاجیان اینقدر پرانرژی بودند که کسی خم به ابرو نیاورد. صبحانه را که خوردیم، اکثرا مشغول درست کردن خاکشیر و تخم شربتی و ... برای مسیر بودند. بعضی خانم‌ها برای شوهرشان درست می‌کردند و می‌فرستادند چادر آقایان و از این طرف هم بعضی مردها برای زن‌هایشان درست می‌کردند. در چادر ما که شوخی زن‌ذلیلی، فراوان بود. لابد چادر خانم‌ها هم همین داستان. خلاصه هرچه بود، لبخندها را پررنگ‌تر می‌کرد و دل‌های سبک شده حجاج را شادتر. بزرگ‌ترین مشکل من اما وضو گرفتن بود. اولین بار که بعد از حلق آمدم مسح سر بکشم، دستم سر خورد و صاف آمد بین دو ابرو! تا دیروز باید برای وضو فرق باز می‌کردم. این اتفاق تا وضوی سوم هم رخ داد، اما بعدش باور کردم که کچل شده‌ام. حالا قشنگ می‌دانم که هر گردی گردو نیست.

 

پرچم گروه را برداشتم برای رمی جمرات. خانم‌ها هم بودند و گروه باید کمی آرام‌تر می‌رفت. دیگر از نفرین‌های دیروز خبری نبود. من هم بیشتر مراعات می‌کردم. رئیس کاروان می‌گفت آب می‌خورید، هوای پرچم‌دار را هم داشته باشید. یکی آب روی سرم می‌ریخت، یکی آب می‌داد بخورم و خلاصه اوضاع من از همه بهتر شد. بعد از یک ساعت به جمرات رسیدیم. از دیروز خیلی شلوغ‌تر بود. این بار هر سه جمره صغری و اوسط و اکبر را باید رمی می‌کردیم. بیست و یک سنگ برای خودم و بیست یکی هم برای کسی که نایبش بودم، زدم و آمدم کنار. یکی یکی همه رسیدند. خندان و شاد از پایان موفق یک مرحله دیگر از اعمال. راه برگشت همه سرحال‌تر بودند. سریع‌تر آمدیم. پیرمردی بی‌سر و صدا آمده بود کنار من و چون دستم بند پرچم بود، آب روی سر و صورتم می‌ریخت.

خنکی تمام خستگی آدم را از بین می‌برد. اما آب، در شادترین لحظه‌های زندگی یک آدم هم، روضه کربلاست. روضه لب‌های تشنه حسین؛ روضه لب‌های خشک حبیب و حلقوم تشنه علی اصغر. نوحه‌های قدیمی با جان ما آمیخته‌اند؛ حتی در شادترین لحظات عمر یک آدم. یادتان هست؟

خدایا بهر قربانی به درگاهت سر آوردم

نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست

ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم

توی راه برگشت، بندهای این شعر را مرتب تکرار کردم. آرزوی زیارت دوباره کربلا به دلم افتاد؛ زیارت اربعین. درست، ظهر گرم منا و کنار قربانگاه اسماعیل؛ کنار مسجد خیف.

 

وقتی می‌رسیم، سریع دوش می‌گیرم. دشداشه خیس از عرق را می‌شویم و پنج دقیقه نشده، خشکِ خشک می‌شود. پایم تاول زده. مثل پای همه. ناهار را که می‌خوریم، دو ـ سه ساعت می‌خوابم. عصر تا شب ما سه ـ چهار مجرد جمع دست به دست می‌چرخیم و مرتب توجیه می‌شویم که باید ازدواج کنیم. هرکس به زبانی و روشی نصیحتمان می‌کند. ما هم گوش می‌کنیم؛ گوش!


راهروهای باریک بین چادرهای حجاج ایرانی در «منا»

 

نیمه‌شب شد. از خواب بلند شدم و رفتم بیرون. یکی از دلایلی که منا به ما سخت نگذشت، جای خیلی خوب چادرمان بود. بالکن مانندی جلوی چادرمان هست و هوای آزاد و منظره‌ای قشنگ. دلم نه نماز خواندن می‌خواست و نه قرآن خواندن. رفتم لابلای چادرها دور زدم. آدم‌هایی که داشتند نیمه شب نماز می‌خواندند و آنهایی که از چادر بیرون زده بودند و در هوای باز خوابیده بودند را تماشا کردم. برگشتم پیش چادر. پیرمردی بی‌خوابی به سرش زده بود. گفت منوی دوربین گوشی‌اش را برایش توضیح بدهم. ساعت سه صبح کلاس عکاسی برگزار کردیم و دوباره آمدم دراز کشیدم و توی تاریکی زل زدم به سقف چادر. چند ساعت دیگر عازم آخر ین رمی جمراتمان هستیم. فردا ظهر وقوف واجب ما در منا تمام می‌شود و هر وقت اتوبوس‌ها بیایند باید برگردیم مکه. من آدم دل‌بزرگی نیستم. دلم زود برای این بیابان بی‌آب و علف تنگ خواهد شد. برای همین بیابانی که موهایم را به بادهایش سپردم. برای همین سرزمینی که در آن بندگی خدا را کردم. البته فکر می‌کنم که بندگی کردم؛ وگرنه به قول سعدی علیه‌الرحمه:

ورنه سزاوار خداوندیش

کس نتواند که به جای آورد

سجاد محقق

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول