اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

خبر خوب

امین رحیمی

اگر هزار سال است هیئت نرفته‌ای...

دلت نمی‌لرزد؟ دلت می‌آید که نلرزد؟ رخت سیاه که بر کوچه می‌کشند دلت عزا نمی‌شود؟ فرونمی‌ریزد، ویران نمی‌شود؟ می‌بینی قامت سیاه کوچه را؟ دلت می‌فهمد حال کوچه را؟

اگر هزار سال است هیئت نرفته‌ای...

مجله فارس پلاس؛ امین رحیمی: دلت نمی‌لرزد؟ دلت می‌آید که نلرزد؟ رخت سیاه که بر کوچه می‌کشند دلت عزا نمی‌شود؟ فرونمی‌ریزد، ویران نمی‌شود؟ می‌بینی قامت سیاه کوچه را؟ دلت می‌فهمد حال کوچه را؟ مرغ‌دلت پر نمی‌زند که برود بر آن پرچم سیاه بنشیند و های‌های گریه سر دهد؟ خیمه‌ها را که علم می‌کنند، هیئت‌ها که برپا می‌شود حال به حال نمی‌شوی؟ دلت نمی‌خواهد از چای هیئت بنوشی؟ نمی‌روی در آن مجلس که نظر کنند به تو؟ نظر کنند به دلت؟ آن طبل عزا که می‌کوبد، نام عباس (ع) را بر دلت نمی‌کوبد؟ عزای آن وفادار؛ وفادارترین.

حال دلت خوب است؟ دل به دل دلدادگان حسین (ع)، دم‌به‌دم دمندگان در این نوا نمی‌دهی؟ در این نی نینوا نمی‌دمی؟ شب دلت سحر نمی‌خواهد؟ وقتش نرسیده؟ دلت نو شدن نمی‌خواهد؟ از آن آب حیات نمی‌خواهد که قافله عاشورا کوچه به کوچه می‌آورد و گلو به گلو سیراب می‌کند.

اگر هزار سال است هیئت نرفته‌ای یا همین دیشب، اگر منعمی یا حاجتمند، اگر اول راهی یا پیر راه، هر که هستی و هر چه هستی به این مجلس که می‌روی تنها نرو، دلت را ببر.

می‌بینی خروش خلق را؟ آن رودها که از کوچه‌ها می‌آیند و شهر به شهر می‌پیوندند. این خروش که در بیرون است جوششی دارد در درون، این سیل چشمه‌ای دارد در دل‌ها. هنوز آن واقعه تازه است و هنوز انگار که کوه‌ها را جابجا می‌کند در درون آدمیان. روزگار کهنه‌تر می‌شود و این خون تازه‌تر می‌شود، سرخ‌تر می‌شود، داغ‌تر می‌شود.

آن قافله می‌دانست کجا رسیده و باید بماند؛ بماند و هزاران سال بماند. آنکه یاور می‌طلبید، می‌دانست یاورانش کجا هستند؛ کجای تاریخ. آن خون که می‌ریخت می‌دانست کجا می‌ریزد و کجا می‌جوشد و کجا سرخ‌تر می‌شود.

می‌دانی حال ما را؟ برای ما که از کودکی در پی این قافله دویده‌ایم هر چه می‌گذرد حماسه عظیم‌تر می‌شود. هر چه می‌گذرد کربلا وسیع‌تر و عاشورا طولانی‌تر می‌شود؛ واقعه عمیق‌تر می‌شود و درونی‌تر.

و آن واقعه هنوز حماسه‌های بی‌پایان دارد؛ از آن حماسه‌ها که دل را هوایی می‌کند. عباس (ع) را انگار که به چشم خودمان دیده‌ایم در میدان؛ شیر میدان را در جولان؛

«مشک بر دوش هوای دل دریا دارد
پسر سوم زهرا چه تماشا دارد
گره ای زد به دو ابرو و نفس بند آمد
قلعه و خیبر و در را همه را کند آورد
بعد هر ضربه او تازه همه می‌فهمند
که دونیم‌اند و یا اینکه به مویی بندند
رقص تیغش چه عجیب است هنر می‌خواهد
دیدن حضرت عباس جگر می‌خواهد».

چگونه دیدی واقعه را؟ ما رأیت الا جمیلا؛ «جز زیبایی ندیدم»؛ چنین پاسخ گفت زینب (س).

 

انتهای پیام/

 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول