گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: عملیات خیبر با همه طراحیها و بررسیهایی که در چند ماه به طول انجامیده بود سرانجام در ۲ اسفند سال ۶۲ در جزایر مجنون انجام شد. اما به دلیل منطقه سوق الجیشی منطقه و اینکه جزایر اهمیت فوق العادهای برای صدام داشت با اینکه غافلگیر شده و فکر نمیکرد ایرانیها در فکر حمله در این منطقه باشند، توانست از روز سوم به بعد با ریختن آتش سنگین روی رزمندگان سرنوشت عملیات را تغییر دهد و رزمندگان اسلام نتوانستند به اهداف خود دست پیدا کنند.
پس از عملیات خیبر عده ای از رزمندگان به خصوص بچههای لشکر ۱۰ سید الشهدا که نیروهای حاذق و رفقای چند ساله خود را در این عملیات از دست داده بودند میخواستند با آسیب شناسی عملیات خیبر و اعتراضاتی که به فرماندهی جنگ داشتند کاری کنند سرنوشت عملیات بعدی مانند خیبر نشود.
البته بچههای این لشکر تجربه تلخی از عملیات های قبلی نیز در ذهن داشتند. شهید حسین اسکندرلو در جلسه ای با حضور عزیز جعفری فرمانده قرارگاه نجف اشرف، کاظم رستگار و مهدی مبلغ فرمانده سپاه تهران پیش از عملیات خیبر به بیان انتقادات و گلایه های تندی می پردازد اما پس از تذکر حاج کاظم رستگار فرمانده وقت لشکر مبنی بر اینکه آرام تر باشد سخنان اعتراضی خود را اینگونه به پایان می رساند: «من از سختی کار خبر دارم. فقط خواستم واقعیتهایی را که باید بدونیم و بدونین گوشزد کنم که اگر کاری رو ممکن نمی دونن قول ندن. ما امید کاذب ندن. بذارن با همون حداقل هایی که میشه کار رو به سرانجام برسونیم. »
رزمندگان این لشکر همیشه به ذکر نقطه ضعف ها و آسیبهایی که در عملیاتها از طرف خودشان انجام میشد میپرداختند. اما پس از خیبر ماجرا کمی تفاوت کرد. سید محمد ابوترابی از فرمانده گردانهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا میگوید: « قبلا بیشتر انتقادات متوجه خودمان می شد مثلا اینکه: باید بیشتر نیروها را آماده میکردیم. باید از تخریب چی ها بیشتر بهره می بردیم و ... به این ترتیب متهم ردیف اول هر ناکامی خود ما بودیم. اما این بار به خوبی می دیدم همه «حسین اسکندرلو» شده اند. یعنی مطالبه از بالا هم در میان مباحث سر برآورده و دیدگاه ها فراتر از خاکریزها رفته است. سوالاتی مثل اینکه: چرا در طراحی عملیات توان دشمن خوب محاسبه نشده؟ چرا فکری به حال شیمیایی زدن دشمن نکرده ایم؟ چرا دولت از بسیجی هایی که زندگی را گذاشته اند و به کمک نظام آمدهاند حمایت نمی کند و با کارمندان، کارگران، دانشجویان و دانش آموزان بسیجی پس از بازگشت خوب رفتار نمی شود؟ و ...»
رزمندگان برای گرفتن پاسخ ها و رفع ابهامات و نیز رساندن صدای اعتراض خود به جهت نبود مدیریت مدبر در جنگ جلسات زیادی را برگزار کردند. هاشمی رفسنجانی که رییس شورای عالی دفاع بود خواست تا به نمایندگی از رزمندگان معترض با آنها صحبت کند. لذا حاج کاظم رستگار، حسن بهمنی، حسین اسکندرلو، منصور کوچک محسنی و محمد ابوترابی پنج نفری بودند که رفتند تا در مورد نظرات ارائه شده با هاشمی صحبت کنند.
سید محمد ابوترابی ماجرای رفتن را اینگونه روایت میکند: «صبح به تهران رسیدیم. مستقیم به مقر شهید مطهری» در خیابان «پاستور» رفتیم ظاهرا همه چیز از قبل هماهنگ شده بود، چون پس از صرف صبحانه به سمت مجلس حرکت و در ساختمان اداری مجلس با «آقای هاشمی» ملاقات کردیم۔ ایشان پس از جویا شدن وضعیت تیپ و پرسیدن حال و احوال رزمندگان، وارد بحث شد: «من جزوه را خواندم. مطالب جدیدی داشت که قابل استفاده است. در مورد که در جزوه ذکر شده، برایم جای سوال داشت، گفتم ببینم شما را و یا حرف تان را بشنوم. یکی این که نوشته اید گردان هایی که از دو لشکر «نجف و «عاشورا» رفتند و جنگیدند، شهید یا اسیر شدند و اگر اشتباه نکنم مطلب دوم، تحلیل شیوه تصمیم گیری و طراحی و این که من موضوعات را به بیحد و بررسی نمی گذارم و فرصت مناسبی برای تجزیه و تحلیل وقایع اختصاص نمی دهم. دلیل تان برای این مطالب چیه؟
اول حاج کاظم، بحث رها شدن آن گردان ها برای رسیدن به عقبهی دشمن را توضیح داد و این که چه ناهماهنگی هایی بین قرارگاه و لشکرها به وجود آمد و چرا ادامه ی عملیات انجام نشد و چرا به آن نیروها کمک نشد. «آقای هاشمی» در جواب، آنچه را از سایرین شنیده بود، مطرح کرد و گفت: «ولی آنها گفتند بی سیم چیها اشتباه کرده اند و امشب نباید حمله کنید را، امشب باید حمله کنید ترجمه کرده اند و آن اتفاق وحشتناک افتاده است...» در رابطه با دومین موضوع هم ابتدا کمی «حسین اسکندرلو» توضیح داد و بعد حاج حسن رشته ی کلام را به دست گرفت و خیلی زود صحبت را رساند به جاهای حساس: «همین نداشتن ستاد تخصصی برای شما که مسئولیت جنگ رو به دوش گرفتید، باعث میشه ساده پذیر باشید. مگه شما چقدر توان جسمی دارید؟ مگر شما خودتون رو علامهی دهر میدونید که از دانشمندا و اهل فن جنگ استفاده نمی کنید؟ شما اهل حوزه هستید. واسه درک یک مسئله یا قاعده ی کوچیک، می شینید چند ساعت مباحثه می کنید، به همدیگه حمله می کنید تا دفاع از درک خودتون رو محکم کنید. چرا برای جنگ، هم مباحثه ای ندارید؟ چرا فکر می کنید جنگ کار ساده ایه و آدمی که عمدهی وقت مفیدش صرف کارهای دیگه، مثل ادارهی مجلس، شرکت تو جلسات شورای عالی دفاع، امامت جمعه، دیدارهای روزانه، سفرهای دوره ای و زندگی روزمره میشه، می تونه فرماندهی جنگی به این عظمت و با این مشکلات و نواقص هم باشه؟ این رویه، آخرش شما رو خسته می کنه و از برنامه ریزی بلند مدت دور میشید و می رسید به پای تموم کردن جنگ»
من که نیم رخ «آقای هاشمی» را می دیدم، شاهد بودم چه طور سرخ و سفید می شود. موتور «حاج حسن» که گرم می شد، دیگر نه خودش آرام می شد، نه به دلیل فصاحت کلام، کسی دلش می آمد کلامش را قطع کند. بالاخره در یکی از فرصتهای تنفس، «آقای هاشمی از خودش دفاع کرد. ایشان این نظر ما را که برای جنگ وقت نمی گذارد، نپذیرفت ولی اذعان کرد باید بیش از پیش برای جنگ زمان اختصاص بدهد، چون ابعاد کار گسترده شده و مشکلات پیش از آن چیزی است که او تصورش را می کرده. «آقای هاشمی بعد از در تعریف و تمجید از بررسی ها و تحقیقات بچه ها وارد شد و گفت: من این متن را برای آقای محسن رضایی خواهم فرستاد تا درباره موضوعات مرتبط با سپاه پاسخ گو باشد اما می خواهم برگ آخر جزوه را که امضای شماها است، نفرستم. به نظرم این طوری بهتر است.» حاج حسن از دقت نظر ایشان تشکر کرد و با ابراز نارضایتی از ارسال جزوه بدون امضاهایش، گفت: «ارزش این جزوه به امضاهاییه که تاییدش کرده. اینا بچه های استخون خورد کردهی جنگ و کردستان هستن. از وسط آتیش جنگ اومدن، جمع بندی و قضاوتاشون رو انجام دادن. مشکلات و مصائب رو با گوشت و پوست شون لمس کردن و واسه پیش گیری از تکرار صدمات اطلاع رسانی کردن. اگه کسی از بیرون جنگ بیاد و ایرادگیری کنه، ما خودمون باهاش برخورد می کنیم. ما بچه های عملیات سپاه و جنگ هستیم. این جزوه رو با برداشتن امضای نویسندهاش از اعتبار نندازید.» «آقای هاشمی، با تعجب و نگرانی گفت: می دانم که اذیت تان می کنند... این جا بود که هر کدام از ما، به طریقی اعلام آمادگی کرد که خدا کند حرف ها تاثیر داشته باشد و به مشکلات سر راه پیروزی رزمندگان رسیده گی شود، بعدش هرچه پیش آید، خوش آید. ترساندن ما از ناملایمتی های دوستان که انتظار سخت ترین سرنوشت ها را در جنگ می کشیم، بی معناست. همگی نظر «حاج حسن» را تایید کردیم که اگر «جزوه» برای «آقا محسن رضایی ارسال می شود، همراه با اسامی و امضاها باشد...
علی ایحال پیش از انجام جلسه خبر پیچید رزمندگانی که معترض بودند در پادگان ولیعصر به محسن رضایی توهین کردند و علیه او شعار دادند. عده ای در این میان به نظر میآید خواستند از آب گل آلود ماهی بگیرند و مسیر را به سمت دیگری سوق دهند که بوی فتنه از آن به مشام میرسید.
وقتی ماجرای شعار دادن علیه محسن رضایی توسط عده ای از رزمندگان به گوش شهید حسن بهمنی از اعضای اصلی نوشتن نامه رسید تصمیم گرفت جلوی منحرف شدن ماجرا را بگیرد. رزمندگان را جمع کرد و گفت: « برادرا! بوی فتنه میاد اینا دیدن نمی تونن جواب ما روبدنمی خوان گوینده ها رو خراب کنن. و ...»
فردای آن روز حسن بهمنی پیش از آغاز جلسه در پادگان ولیعصر از همه رزمندگان خواست اجازه ندهید افراد مغرض توهینی به محسن رضایی کنند. خودش هم پشت تریبون رفت و به نمایندگی از بقیه معترضین صحبت کرد. اما ماجرا در آن ختم نشد. فضا به حدی غبار آلود شده بود که آقای محلاتی از طرف امام پیامی آورد و در پادگان ولیعصر خواند.
سید محمد ابوترابی از افراد حاضر در جلسه محور پیام امام را اینگونه بیان میکند: «۱- مطالب را شنیدم. دیگر ادامه ندهید، ادامه دهندگان از بی بی سی خط میگیرند. ۲- همه به مقوله بزرگ جنگ بپردازید و برای پیروزی تلاش کنید. ۳- به افرادی که نامه را نوشتند و جنگ را اسیب شناسی کرده اند، محبت نموده و از ظرفیت آنها بهره من شوید.»
رزمندگان معترض پس از پیام امام مثل همیشه که سرباز مخلص حضرت روح الله بودند دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند دیگر ماجرا را ادامه ندهند. حرف امام برایشان مثل همیشه فصل الخطاب بود.
حاج کاظم رستگار آن روز نیروهایش را جمع کرد و گفت: «امام تکلیف همه را روشن فرمودند. هر کس برایش این پیام حضرت امام با سایر پیامها فرق میکند، خودش رادریابد. ما تکلیفمان رساندن مشکلات به مسئولین کشور بود که انجام شد. الحمدالله این غائله هم ختم به خیر و تکلیف کسانی که ادامه دهنده تجمعات طرح ریزی شده باشند هم معین شد که از بی بی سی خط میگیرند. به جبهه جنگ بر میگردیم و تا آخرین قطره خونمان صداقتمان را امضا میکنیم؛ انشاءالله»
دو ماه بعد از این صحبتها عملیات بدر در ساعت ۲۳ روز ۱۹ اسفند سال ۶۳ با رمز یا فاطمه الزهرا(س) شروع شد آن هم یک سال پس از آغاز عملیات خیبر در همان منطقه البته با وسعت کوچکتر.
آن ایام جنگ از لحاظ نظامی و سیاسی به بنبستهای بزرگی رسیده بود. فشارهای سیاسی از یک سو به کشور وارد بود و از سوی دیگر مدتها بود که در جبهه نظامی، حرکت قابل توجهی انجام نشده بود.
حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی، فرمانده عالی جنگ معتقد بود رزمندگان یک عملیات پیروز انجام دهند تا جنگ را ختم کند. او معتقد بود جهان آماده است تا کنار رفتن صدام را بپذیرد. هاشمی همچنین عملیاتی را مناسب میدانست که از «خیبر» موفقتر باشد.
با آغاز عملیات بدر دشمن به شدت آتش خود را بر سر قوای اسلام ریخت و حتی از بمباران شیمیایی هم دریغ نکرد. آنقدر حجم آتش سنگین بود که فرماندهانی چون مهدی باکری، عباس کریمی، ولیالله چراغچی، عبدالحسین برونسی، کاظم رستگار و حسن بهمنی و علی تجلایی در این عملیات به شهادت رسیدند. هرچند حاج کاظم و حسن هر دو به عنوان یک نیروی عادی اعزام شده بودند زیرا علی رغم پیام امام پس از ماجرای پادگان ولیعصر نه تنها محبتی به آنها نشد بلکه به صورت خیلی ناجوانمردانه با این مردان خدا برخورد شد.
یکی از همرزمان شهید رستگار میگوید: « تا همین چند سال پیش حتی از نقاشی یک عکس از شهید رستگار هم روی دیوار خودداری میکردند.»
شدت و سختی عملیات بدر به حدی بود که نیروها حتی برای عقب نشینی هم دچار مشکل شده بودند و اوضاع داشت بهم میریخت. رزمندگان روحیه حماسی خود را از دست داده بودند و میرفت اوضاع خیلی وخیم تر شود.
محسن رضایی سختی عملیات را اینگونه وصف میکند: «در عملیات بدر - که عملیات کم کم سخت میشد - آقای انصاری از بیت امام (ره) با من تماس گرفت و گفت، امام یک پیام داده و فرموده اند: «به فرماندهان سپاه بگویید ما ایستاده ایم، شما هم بایستید.»
چون خط آقا مهدی نقطه حساسی قرار داشت، بی سیم را گرفتم و به آقا مهدی گفتم که امام فرموده اند ما ایستاده ایم، شما هم بایستید. آن زمان آتش عراق خیلی شدت گرفته بود. از زمین و آسمان می کوبید. می خواستم ببینم وضع آقا مهدی چگونه است. پرسیدم چطور هستی؟ گفت: این کارها را انجام داده ایم و آتش هم اینطوری است. ولی برادر محسن! ما با تمام قدرت ایستاده ایم. مگر امام نگفت شما بایستید؟ همین جا ثابت میشد ما با تمام قدرت ایستاده ایم. آقا مهدی فوق العاده به امام علاقه مند بود.»
صیاد شیرازی میگوید: «شرایط بسیار سختی بود. خطر این میرفت که بیست هزار اسیر بدهیم. یگانها یکی پشت دیگری منهدم میشد. فرماندهی دیدم که با انهدام نیروهایش، لحظه به لحظه لاغرتر و موهایش سفید میشد.»
این عملیات بدون موفقیت چشمگیری در حالی پایان یافت که عزیز جعفری معتقد است پیروزی فاو مدیون انجام عملیات بدر و خیبر است. «اثر بعدی که [عملیات] خیبر داشت، تمرین جنگ ویژه و آبی ـ خاکی بود که نهایتاً این و به اضافه عملیات بدر که در واقع مشابه همین عملیات بود، منجر به پیروزی فاو شد یعنی عملیات فاو بدون عملیات خیبر و بدر معنی نمیداد.»
انتهای پیام/ب