به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، برای چشمهای غریبه اینجا فرق چندانی با کوفه ندارد، با همان کوفهای که تعریفش را در تاریخ ورق زدهایم؛ کوچههایی که به هم گره خورده و مردمان عربزبانی که دشداشههای تا خوردهشان نشان راهت میشود، سلام و احوالپرسی، لباس، چهره و حتی فرهنگ اهالی ملاشیه رنگ و بویی از سرزمین عراق و مردمانش را دارد اما یک چیز، ملاشیه را از پیله نامردی کوفیان برش میزند و آن محبت اهل البیت (ع) است، محبتی که در رطوبت 68 و دمای 40 درجه سانتیگراد آنها را از خانهها به خیابان گره زده تا از زن و کودک تا پیر و جوان با نَشید لبیک یا حسین سیلی محکمی به گوش تاریخی بزنند که هنوز از دغل بازی اشباه الرجال کوفی انگشت به دهان مانده است.
شیعیان را از پسِ پردههای متلاطم تاریخ به چشم دید
امروز 8 صفر است حوالی همان روزهایی که کاروان اسیران کربلا خانه به خانه در کوفه و عراق گشت و از هیچ کوچهای صدای مردی به دفاع از اهلبیت پیامبر ندمید؛ ماه صفری که آذین گوشهایش خطابه حضرت حورا (س) در کاخ شیاطین است آنگاه که قدم را بر زمین استوار کرد و سر را به خدا سپرد و خطاب به یزیدی که او را امیرالمومنین میخواندند با "یا یزید" خواندن و کوچ شمردنش گفت: فَکِدْ کَیْدَکَ وَ اسْعَ سَعْیَکَ وَ نَاصِبْ جُهْدَکَ فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْیَنَا ؛ براستی او میدانست که در تاریخی نه چندان دور، مردان و زنانی از درخت محبتشان ریشه خواهند زد و میوههای ذکرشان را به کام لبهای ملهوف خواهند نشاند، او میدانست که ذکرشان محو شدنی و وحیشان مردنی نیست، او شیعیان را از پسِ پردههای متلاطم تاریخ به چشم دید و به پا خواست و اکنون کوچه به کوچه و خانه به خانهی کوی ملاشیه اهواز گواه تحقق وعدههای حضرت زینب(س) به طواغیت آن دوران و این زمان است.
رستاخیز حسین را بنگر
به پا خیز یزید و رستاخیز حسین(ع) را بنگر، بیا و شعر لاَهَلّوُا واستَهَلُّوا فَرَحاً ، ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَلُ ات را برای اجدادت بخوان که دعای دستمریزادشان را بدرقه راهت کنند، روسیاهی مگر افتخار کمی است که سرت را زیر خاک گور پنهان کردهای؟ صدای نفخه صورِ لبیک یا حسین را نمیشنوی؟ به پا خیز یزید!
آیا نمیدانی که از روح حسین در کالبدهای زمینی ما دمیده شده است؟ جسم را به خاک و خون بکش اما روح را در کدامین زندان میتوانی به بند بکشی؟ به پا خیز و ببین چگونه مردم یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا.
گره زدن دلها به مسیر اربعین
از شهرستان کارون، روستاهای حردان و مناطق مختلف اهواز در کوی ملاشیه به دور هم جمع شدند تا به شوق زیارت قتیل العبرات دل به مسیر اربعین گره بزنند؛ از ملاشیه تا ورودی اصلی شهر اهواز چند کیلومتری فاصله است اما حتی جاماندگان از قافله کبوتران اربعین نیز برای مشایعت پا به پای مشایه الحسین به پرواز درآمدند تا برای لحظاتی هر چند زمینی اما به بوی لبیک یا حسین زائران، آسمانی شوند؛ پیرزنی میانسال که در میان ازدحام جمعیت مجال پرسیدن نام و نشانش نبود خودش را به زن همسایهاش که در حال محکم کردن پرچم در بقچهاش بود رساند و با بوسه بر دستهایش رساندن سلامش را به مولا حسین(ع) به عنوان سوغات زیارت از او خواست.
مردی منقل را بر سرش گذاشته بود و داغی زغالهای تفدیده را در میان شلاقهای شرجی با لبخند به جان میخرید و از سطلی که دور کمرش بسته مشت مشت به زنان اسفند میداد تا برای زوار دود کنند و به حسب نیتشان حاجت روا شوند.
کمی آنطرفتر و بین دست و پای ما آدم بزرگترها دختری با چشمهایی به رنگ دریا که هر چند دقیقه گره روسریاش را محکمتر میکرد مانند یک جنگجو به دل جمعیت میزد اما هنگام ریختن شربت در لیوان چونان پرستاری که بیمار تشنهاش را پیدا کرده سیرابت میکرد.
جسمها همه بر زمین بود اما چشمها جز تصویر گنبدی با پرچمی سرخ نمیدید، همه چونان مردگانی بودند که به نفخه صورِ یا حسین زنده شدهاند تا خود را از تلخی فتنههای روزگار به جوار سید الاحرار گره بزنند.
هر چه جلوتر میرفتیم لبیکها بلندتر و جمعیت از کوچههای منتهی به جاده اصلی ملحق میشدند، تو گویی سفینه النجاه حسین(ع) برای تمام کسانی که از سیلاب سیاهیها در هراسند مکان دارد.
هر کسی در حد توانش به میدان آمد
ابو امیر و پسر 6 ماهاش با سه چرخه برای مشایعت مشایه الحسین آمده بودند، حرفی نمیزد اما با چشمهایش دنبال کسی بود که در حد توانِ موتور سه چرخهاش کمک حالش شود؛ زائرانِ از نفس افتاده را در سه چرخهاش جای میداد و در جواب تشکر تنها بُهتی که از عظمت جمعیت در وجودش نشسته را با ما شریک شد.
حسین برای چه جنگید؟
حسنه سر تا پا سیاهپوش و حتی چهرهاش را پوشانده بود، او و دختر 8 سالهاش رقیه برای سومین سال بود که برای زیارت اربعین میآمدند؛ از دلیل حجاب محکمش که پرسیدم گفت: حسین(ع) برای چه جنگید؟ آیا چیزی غیر از حجاب و دین بود؟ آیا سزاوار است به عنوان زائر و عزادار مولایم با چهرهای نمایان و مویی پنهان نشده در مسیر به حرکت دربیایم؟
او ادامه داد: از وقتی که دخترم رقیه خیلی کوچکتر بود و حتی هنوز به مدرسه نمیرفت به همراهی او از این مسیر به زیارت اربعین میآمدم و امسال خودش بیشتر از من شوق زیارت داشت و روزشماری میکرد و تا لحظهای که جان در بدن دارم هر ساله من و فرزندانم در این مسیر خواهیم بود.
خدمت به زوار بزرگترین افتخار من است
همسر و 3 دختر قد و نیم قد عاشور سیلاوی برای بدرقه زوار قدمهایشان را به پیراهن جاده سپرده بودند که میانه راه با همکار عکاسم هم مسیر او و دختر 2 سالهاش بنین شدیم؛ گرمای هوا، لپهای بنین را گل انداخته بود اما از ما خجالت میکشید و چیزی نمیگفت، نگاهش را به پدرش دوخته بود و یواشکی و با نیمچه زبانِ 2 سالهاش از پرچمهایی میگفت که از بزرگیشان تعجب کرده بود.
آقای سیلاوی از داخل ماشین به جمعیت اشاره کرد و گفت: شاید باورتان نشود اما جمعیتی که الآن میبینم با سالهای قبل و حتی سال گذشته قابل قیاس نیست، از مناطق گلدشت، کریشان، شهرک اهواز و خیلی جاهای دیگر لحظه به لحظه به این کاروان اضافه میشود.
او افزود: اینها از برکت امام حسین(ع) و اهل بیت است که مردم تنها به شوق زیارتشان اینطور دور هم جمع شدهاند، من هم به دلیل اینکه تنها مرد خانه و نانآور خانواده هستم از این قافله جا ماندهام اما با همین ماشینم اگر زائری را تا مسافتی جابهجا کنم برایم بزرگترین افتخار و شرف است.
لبیک یا حسین
روز به شب و شب به روز گره میخورد، تقویم نیز به شوق رسیدن آن روز موعود بیقرار است و دستها به وسعت داراییهایِ مادی و معنوی به جنب و جوش میافتد؛ اینجا نه من منم و نه تو؛ تو، اینجا زبان و رنگ و قومیت معنایی ندارد کافیست بگویی لبیک یا حسین آنوقت است که در چشمها خواهی نشست و با دلها پاسخ خواهی گرفت؛ پس بیاید صدایمان را با لبیک یا حسین به امتداد تاریخ وسعت ببخشیم.
گزارش از حنان سالمی
انتهای پیام/خ