اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

خانواده

هم قدم زینب/ قسمت سوم؛ لحظه‌نگاری‌های روز آخر پیاده‌روی

حوالی ساعت دو نیمه شب بود که رسیدیم به پرجاذبه‌ترین نقطه دنیا، بین الحرمین! با اینکه محمد طاها عصر هم خوابیده بود، اما بازهم به شدت خسته بود و خواب آلود. در حد توان کودکانه و البته صادقانه‌اش با همان حالت خستگی‌اش، یک سلام داد رو به حرم امام حسین علیه السلام و خوابش برد.

هم قدم زینب/ قسمت سوم؛ لحظه‌نگاری‌های روز آخر پیاده‌روی

گروه خانواده؛ راضیه ابراهیمی: هر چقدر هم که حساب و کتابت دقیق باشد، نمی‌توانی برای نقش آفرینان صحنه‌های مهربانی و ایثار و هواداران حسینی در پیاده‌روی اربعین بازه و محدودیت سنی خاصی تعریف کنی!
دومین روز پیاده روی بود؛ مُقتدا اسم پسرک بازیگوش عراقیِ هشت نُه ساله‌ای هست، که با زبان کودکانه عربی و با کمک اشاره، اجازه می‌گیرد تا کالسکه پسرم را حرکت دهد. از کوله پشتی کوچکش معلوم است که خودش هم زائر پیاده روی اربعین است. چند دقیقه ای که می گذرد از او تشکر می کنم و کالسکه را می گیرم، مُقتدا چند لحظه ای هم تحت تاثیر مداحی عربی که صدایش در فضا پیچیده، از همان حرکات خاص عزاداری های عرب ها را برای محمد طاها نمایش می‌دهد و پایکوبان خداحافظی می‌کند و می‌رود.
در محل اسکان یکی از خادم های پرتلاش و خوش برخورد، توجّهم را جلب کرده است. اسماء مادر کم سن و جوانیست ساکن شهر قم، که در موکب بین المللی موسسه خیریه الزهرا به همراه همسرش، خادم است. می‌گوید سال قبل هم که فرزندش شیرخواره بوده و در طی یک هفته خادم بودنِ ایشان اصلا غذانخورده و فقط از شیر مادر تغذیه می‌کرده، باز هم تمام تلاشش را برای خدمت به زائرین انجام می داد. به قول خودش یک دستش بچه بغل بوده و با دست دیگر مشغول خدمت رسانی به زائرین بوده، به گونه ای که گاهی زائرین با دیدن شرایط اسماء، خودشان به صورت‌ خودجوش برخی وظایف مربوط به اورا انجام می دادند.در بین خادمان آنجا،دخترهای نوجوان وجوانی هم خادم بودند که بعدا فهمیدم آنها خادمان افتخاری موسسه هستند که از بین خانواده‌های ایتام تحت پوشش همان موسسه در عراق انتخاب شده‌اند.
آخرین ستون های مربوط به برنامه ریزی پیاده روی آخرین شب را با قدم های آهسته و خسته برمی دارم که بازهم دیدن صحنه‌ای نشاط آور، انگار انرژی می دهد به پاهایم.
مرد میانسال خوش پوش و مرتب، که تیشرت یشمی رنگش را با کوله پشتی و پارچه نوشته‌ی کوچک نصب شده روی کوله پشتی‌اش سِت کرده است، در حال ماساژ دادن شانه‌های پیرمرد هفتاد و سه ساله ایست که دارد ویلچر همسر خودش را هُل می‌دهد. همان طور که پیرمرد اصفهانی ویلچر همسرش را هل می‌دهد و آن مرد۴۳ساله از خراسان شمالی، کوله به دوش شانه‌های پیرمرد را از پشت سر ماساژ می‌دهد، وارد صحبت با آنها می‌شوم. زائر خراسانی که می‌گفت امسال اولین سالی هست که توفیق شرکت در پیاده روی اربعین را دارد، کارمند دانشگاه است و دوفرزند دبیرستانی دارد، میگفت پشیمان است که چرا امسال خانواده اش را به چنین جایی نیاورده است که خودشان از نزدیک درک کنند این فضای مهربانی و دلباختگی را...

 

روز آخر پیاده رویست، در حال حرکت دادن کالسکه چشم می‌چرخانم و کمی در احوالات ظاهری مادرهای کالسکه به دست بیشتر دقت می‌کنم، که در این بین مادری را می‌بینم که دو فرزند کوچکش را روی نوعی چرخ دستی تخت مانند مستطیلی بزرگِ به ظاهر متفاوت از چرخ‌دستی‌های معمول، حرکت می‌دهد و بچه‌ها هم در حال شیطنت‌هایشان مشغول خوردن غذا  روی همان چرخ دستی هستند که یک قسمتش هم کوله پشتی هایشان جاسازی شده. حسین و محمد، پنج ساله و سه ساله‌اند. مادرشان می گوید سال های قبل همسرش به تنهایی زیارت اربعین رفته، اما امسال برای اینکه بتوانیم خانوادگی و به همرا بچه ها بیاییم، این چرخ دستی سفارشی را که دست ساز هست و به گونه ای طراحی اش کرده اند که قابلیت جمع شدن و تا شدن را هم دارد با خودمان از اصفهان آوردیم.

 

می‌گوید تا کنون وسیله خوب و همراهی بوده و کارمان را به گونه‌ای راه انداخته که قبل از شروع پیاده روی، سامرا و کاظمین هم برای زیارت رفتیم. البته یکی از چرخ‌هایش در مسیر خراب شده بود که در یکی از موکب‌های مسیر که غرفه تعمیرات صلواتی کالسکه و چرخ دستی داشته، تعمیرش کرده‌اند. مادر، کارشناسی تفسیر دارد و پدر مهندس برق است. از پدر حسین و محمد می‌پرسم بدون تعارف بگویید آیا امسال که خانواده همراهتان بوده، این فکر از ذهنتان خطور کرده که سالهای قبل که تنها سفر می‌کردید بهتر بود چون قطعا راحت تر و بی دردسر تر بودید؟ خالصانه جواب می‌دهد: "طبیعی‌ست که همراهی خانواده در این سفر دردسرهای خاص خودش را دارد اما خوبی های خاص خودش را هم دارد. مثلا اینکه نگران این نیستی که تو در سفری و بچه ها و خانواده جامانده اند از این سفر" می‌گفت:" به نظرم حضور بچه ها در چنین سفری برای خودِ بچه ها هم خالی از لطف و کرامت نیست."

نزدیک غروب شده، مسیر پیاده روی دوقسمت است، یک سمت که موکب ها و غذا و شربت و چای ایرانی و عراقی به وفور موجود است با تنوع زیاد و قسمت چپ هم که سمت ماشین رو هست و فقط گاهی ماشین ها از آنجا عبور می کنند، اما معمولا برای پیاده روی سریع تر به خاطر ازدحام کمتر مناسب تر هست. به قصد پیاده روی سریع تر به مسیر سمت چپ می رویم.
بوی اسفند به شدت در فضای اطرافمان پراکنده است، بوی اسفند را دنبال می کنم و می رسم به آقای میانسالی از کاشان. یک به اصطلاح استانبولی ( ظرف بزرگ فلزی) پر از زغال را در دست گرفته و در همان حال پیاده روی‌اش تند و تند اسفند هم می‌ریزد روی آن و می‌گوید برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات. از او سوال می‌کنم که به چه نیتی این کار را انجام می دهد، پاسخ می دهد به این امید که هر کس بوی اسفند به مشامش رسید یک صلوات بفرستد برای سلامتی و تعجیل درفرج مهدی صاحب زمان.


بالاخره وارد شهر کربلا می شویم. قبل از رفتن به زیارت، در منزل ابوفاطمه استراحت می‌کنیم. ابوفاطمه مرد عرب زبانی‌ست که خودش و همسرش، فارسی هم تا حدودی بلدند، وضع مالی خوبی دارد، و با اینکه حدود یکسال است که ساکن ترکیه شده‌اند اما بازهم از چند روز قبل از اربعین، به خانه‌شان در کربلا آمده‌اند تا طبق روال سالهای قبل چند روزی خودشان و منزلشان در خدمت زائران اربعینی ابا عبدلله باشند. ابوفاطمه و همسرش به همراه سه فرزندش یعنی فاطمه، حسین و فرقان به گرمی هر چه تمام‌تر از زوّاری که مبیت ایشان را برای استراحت انتخاب کرده‌اند، استقبال و پذیرایی می‌کنند. سه بسته پولکی حَبّه‌ای اصفهان، سوغات ما بود برای خانواده ابوفاطمه. یک بسته پولکی گل محمدی، یک بسته پولکی زعفرانی و یک بسته هم نارگیلی. البته بماند که هر چه تلاش کردیم همسر ابوفاطمه را متوجه کنیم که اینها پولکی هستند و نه قند، موفق نشدیم. چون مُدام با خوشحالی و با لحنی که مهربانی در آن موج می زد، به زبان خودمان تشکر میکرد و هرچه توضیح می‌دادیم می‌گفت: ها، قندِ، ممّنون!
حوالی ساعت دوازده شب قصد زیارت می کنیم. هرچند از قبل هم به خاطر ازدحام جمعیت ،به خود وعده زیارت آن چنانیِ داخل حرم را نداده بودم اما باز هم در کلّ پیمودن مسیر منزل ابوفاطمه به سمت حرم، چندین بار در ذهنم تصور کردم که چقدر دلپذیر است رفتن به داخل حرم و چسبیدن لحظاتی هر چند کوتاه به مشبک‌های حرم و سپردن خودت به سفینه نجات، حضرت حسین علیه السلام.
حوالی ساعت دو نیمه شب بود که رسیدیم به پرجاذبه‌ترین نقطه دنیا، بین الحرمین! با اینکه محمد طاها عصر هم خوابیده بود، اما بازهم به شدت خسته بود و خواب آلود. در حد توان کودکانه و البته صادقانه‌اش با همان حالت خستگی‌اش، یک سلام داد رو به حرم امام حسین علیه السلام و یک سلام هم داد رو به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام، به قول خودش برای هر کدام یک صلوات هم هدیه فرستاد و گفت زیارت من تمام شد و روی همان سنگفرش‌های بین الحرمین دراز کشید و خوابید. حالا در بین سیل جمعیتی که تعداد زیادشان هم آن وقت شب، در حال استراحت بودند، ماهم ساعتی را گوشه ای نشستیم و سهممان از آن همه فضای ملکوتی برای اتصال فرش به عرش، زیارت حضرت حسین و علمدار کربلا از همان بین‌‌الحرمین شد.

انتهای پیام/
 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول